نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: تشرف زنى صالحه از مازندران

  1. #1
    همکار انجمن safaeei آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    محل سکونت
    پيش خدا
    نوشته ها
    3,393
    تشکر
    1
    تشکر شده 4 بار در 3 ارسال

    پیش فرض تشرف زنى صالحه از مازندران

    تشرف زنى صالحه از مازندران

    نويسنده:على اكبر نهاوندى




    زنى صالحه , كه معروف به تقوى و طهارت و از اهل آمل مازندران است , گفت : عـصـر پنج شنبه اى , براى زيارت اهل قبور, به مصلى (مكانى است در آمل ) رفتم وكنار قبر برادرم خـيلى گريه كردم , به طورى كه ضعف بر من مستولى شد و دنيا درنظرم تاريك آمد.
    برخاستم و متوجه زيارت امامزاده ابراهيم كه همان جا است شدم .
    نـاگاه در بين راه و كنار رودخانه از طرف آسمان انوارى را با رنگهاى مختلف مشاهده كردم .
    اين نورها مواج بوده و بالا و پايين مى آمدند.
    مقدارى كه پيش رفتم , ديگر آن نورها را نديدم , ولى مردى را ديدم كه در آن مكان نماز مى خواند و در حال سجده است .
    بـا خـود گفتم , بايد اين مرد يكى از بزرگان دين باشد و قبل از آن كه برود بايد او رابشناسم , لذا پيش رفته و ايستادم , تا آن كه نمازش تمام شد.
    سلام كردم و او جواب داد.
    عرض كردم : شما كيستى ؟ توجهى به من نكرد.
    اصرار نمودم .
    فرمود: چه كار دارى ؟ اسم من كه ارتباطى به تو ندارد.
    من غريبم .
    او را قـسـم دادم .
    بعد از آن كه قسم زياد شد و به خاندان عصمت و طهارت (ع ) رسيد,فرمود: من عبدالحميدم .
    عرض كردم : براى چه تشريف آورده ايد؟ فرمود: براى زيارت خضر آمده ام .
    عرض كردم : خضر كجا است ؟ فـرمـود: قـبرش آن جا است .
    و به سمت بقعه اى اشاره كرد, كه نزديك آن جا بود ومعروف است به قدمگاه خضر نبى , و شبهاى چهارشنبه , مردم در آن جا شمع زيادى روشن مى كنند.
    عـرض كـردم : مـى گويند خضر هنوز زنده است .
    فرمود: اين خضر, آن خضر نيست ,بلكه اين خضر پسر عموى ما و امامزاده است .
    بـا خـود گـفـتم اين مرد, مرد بزرگ و غريب خوبى است .
    او را راضى مى كنم تا به خانه ماتشريف بياورد و ميهمان ما باشد.
    در حـالـى كـه لبهايش به دعايى متحرك بود, از جاى خود برخاست كه تشريف ببرد.
    گويا به من الـهام شد كه ايشان حضرت بقية اللّه ارواحنافداه هستند و چون مى دانستم كه آن حضرت بر گونه مـبـارك , خـالـى دارد و دنـدان پـيش او گشاده است , براى امتحان وتصديق آن خطور قلبى , به صـورت نـورانـيـش نگاه كردم , ديدم دست راست را روى صورت خويش گذاشتند.
    عرض كردم : نشانه اى از شما مى خواهم .
    فـورا دسـت مـبارك را به كنار بردند و تبسم فرمودند.
    در اين جا هر دو علامت رامشاهده كردم و خـال و دنـدان را آن طـورى ديدم كه شنيده بودم , يقين كردم كه همان بزرگوار است .
    مضطرب شـدم و خـيال كردم آن حضرت ظهور فرموده اند.
    عرض كردم : قربانت گردم كسى از ظهور شما مطلع شد؟ فـرمود: نه , هنوز وقت ظهور نشده است .
    و براه افتاد.
    از شدت اضطراب دست و پا وساير اعضايم از كار افتاد.
    نمى دانستم چه بگويم و چه حاجتى بخواهم , فقط توانستم عرض كنم : فدايت شوم , اجازه بـدهيد پاى مباركتان را ببوسم .
    پاى مبارك را از كفش بيرون آوردند و من بوسيدم .
    گويا كف پاى حضرت هموار بود و مانند پاهاى مردم معمولى پست و بلند نبود.
    آن حضرت براه افتادند.
    هر قدر فكر كردم كه حاجاتم چه بود تا آنها را بخواهم , ازشدت اضطراب و كـمـى فرصت , هيچ چيز به يادم نيامد.
    فقط عرض كردم : آقا آرزودارم كه خداى تعالى به من پنج فرزند بدهد تا به اسامى پنج تن آل عبا نام گذارى كنم .
    در بين راه , دستهاى مبارك خود را به دعا بلند كرد و فرمود: ان شاءاللّه .
    ديـگـر هـر چه گفتم و التماس نمودم , اعتنايى نفرموند, تا داخل بقعه خضر شدند ومهابت ايشان مانع از آن شد كه داخل بقعه شوم , به طورى كه گويا راه مرا بسته باشند.
    وترس بر من چيره شد و از شـدت تـرس بـرخـود مى لرزيدم .
    يكه و تنها بر در آن بقعه كه بيشتر از يك در نداشت ايستاده و منتظر بودم كه شايد بيرون بيايند, اما توقفشان درآن جا طول كشيد و بيرون نيامدند.
    اتـفـاقا در آن اثناء زنى را ديدم كه مى خواهد به قبرستان برود.
    او را صدا زدم و گفتم : بيابا هم به بـقـعه برويم .
    قبول كرد و با هم داخل شديم , اما هيچ كس را نديديم .
    از بيرون وداخل هر قدر نگاه كرديم , اثرى نديديم , با آن كه بقعه هيچ راه ديگرى نداشت .
    بـا مشاهده اين عجايب و خوارق عادات , حالم دگرگون شد و نزديك بود كه غش كنم ,لذا مرا به خانه رسانيدند.
    در همان ماه به بركت دعاى آن حضرت , به فرزندم محمد حامله شدم .
    بعد به على ,فاطمه و حسن , ولى پس از چندى حسن فوت شد.
    بسيار دلتنگ شدم و اصرار واستغاثه كردم , تا آن كه حسن را بار ديگر با حسين و به يك حمل , حامله شدم .
    بعد ازآن عباس هم به آنها اضافه شد.
    منبع:بركات حضرت ولى عصرعلیه السلام (خلاصه العبقرى الحسان)

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه