پیامبر (ص) با مسلمانان در مسجد بودند، هنگام نماز بود، ولی آن روز بلال حبشی در مسجد دیده نمی شد، تا اذان بگوید، همه در انتظار آمدن او بودند، سرانجام بلال با مقداری تأ خیر به مسجد آمد. پیامبر (ص) به او فرمود: چرا دیر آمدی ؟!. بلال گفت : به سوی مسجد می آمدم ، از كنار در خانه حضرت زهرا (ع) عبور كردم ، دیدم فاطمه زهرا (ع) پسرش حسن (ع) را (كه كودك بود) به زمین گذاشته ، و كودك گریه می كرد، و خود حضرت زهرا (ع) مشغول دستاس (آسیا كردن گندم یا جو) بود. به آن حضرت عرض كردم : یكی از این دو كار را به عهده من بگذار، هر كدام را كه دوست داری ، یا نگهداری كودك را یا دستاس را؟ فرمود: من نسبت به پسرم ، مهربانتر هستم .
او به نگهداری كودك پرداخت و من به دستاس و آسیا كردن مشغول شدم ، و همین باعث دیر آمدن من به مسجد شد. رسول اكرم (ص) برای بلال دعا كرد و فرمود: رحمتها رحمك اللّه : نسبت به فاطمه (ع) مهربانی كردی ، خداوند به تو مهربانی كند.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي