نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: کوروش که بود؟| اعتباریابی انطباق کوروش بر ذوالقرنین

  1. #1
    !Challenge Everything mahdishata آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    اخر الزمان
    نوشته ها
    7,642
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض کوروش که بود؟| اعتباریابی انطباق کوروش بر ذوالقرنین

    میزگرد بررسی شخصیت «ذوالقرنین» با نیم نگاهی به ناسیونالیزم افراطی(1)؛
    اعتباریابی انطباق کوروش بر ذوالقرنین




    «ناسیونالیسم افراطی» مسأله‌ای نیست که بتوان آن را به مقطع خاصی از تاریخ دوران معاصر محدود کرد. حامیان این گفتمان با فراز و فرودهایی در سده‌ی گذشته همواره در حیات تاریخ معاصر ایران ابراز وجود کرده‌اند گفتمانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز از جانب افراد و گروه‌هایی در حال طرح بوده و می‌باشد.

    یکی از موضوعاتی که در پنجاه سال اخیر همواره مورد توجه بسیاری از افراد و جریانات ناسیونال، مذهبی و حتی علمای ما قرار گرفته است، بحث انطباق شخصیت‌های تاریخی مختلف بر «ذوالقرنین» است. تعدد نظرات در این ماجرا چنان وسیع است که افرادی از شرق و غرب زمین را شامل می‌شود. این مسئله وقتی بیشتر به چشم می‌آید که جریاناتی به صورت هدفمند به بزرگ‌نمایی یکی از نظرات می‌پردازند.

    همین مسئله باعث شد تا ابعاد گوناگون این بحث در میزگرد تخصصی «برهان» با حضور آقایان «علی ریاحی»، پژوهشگر تاریخ اسلام و علم الحدیث، و «سیدحسین علوی» پژوهشگر تاریخ ایران و مسائل فرهنگی، بررسی شده است که در سه قسمت تقدیم خوانندگان می‌گردد.

    آقای ریاحی، لطفاً بفرمایید چه انطباق‌هایی بر شخصیت ذوالقرنین در منابع تفسیری و تاریخی ما آورده شده است و روایت قرآن درباره‌ی شخصیت ذوالقرنین چیست؟

    از گذشته‌های خیلی دور مسئله‌ی انطباق ذوالقرنین با شخصیت‌های تاریخی مطرح بوده است. این انطباق در مرحله‌ی اول بیشتر در منابع اهل تسنن دیده می‌شود و در طول هزارساله‌ی اول تاریخ تشیع این انطباق کمتر صورت گرفته است. در تفاسیر 4 شخصیت به عنوان مصداق ذوالقرنین معرفی شده‌اند. منتها من فرد پنجمی هم به آن‌ها اضافه می‌کنم که در تفاسیر نیست. البته در مجموع ممکن است که تعداد این مصادیق بیشتر از این باشد. قدیمی‌ترین مصادقی که برای ذوالقرنین مطرح شده اسکندر مقدونی است. حالا بماند که برای خود اسکندر دو مصداق تاریخی ذکر شده است.

    پس اولین گزینه اسکندر مقدونی است. ظاهراً قدیمی‌ترین کسانی که این نظریه را مطرح کرده‌اند یکی ابن سینا است که در شفا این موضوع را مطرح کرده و دیگری فخررازی است. این دو نفر ظاهراً ذوالقرنین را همان اسکندر مقدونی مشهور می‌دانند که فاتح ایران بوده است.

    گزینه‌ی دومی که در گذشته‌های خیلی دور مطرح بوده تطبیق ذوالقرنین به یکی از پادشاهان یمنی است. اگر اشتباه نکنم، به آن‌ها تبّع می‌گفتند. در القاب این پادشاهان کلمه‌ی «ذو» زیاد به کار می‌رفت و می‌گویند ذوالقرنین هم از جمله‌ی همین پادشاهان است. در اشعار قبل از اسلام یمن هم اشعاری از شعرای یمنی هست که به وجود ذوالقرنین در میان پادشاهان یمن افتخار می‌کردند. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه و ابن هشام از طرفداران این نظریه بوده‌اند. ظاهراً ابوریحان خیلی روی این قضیه اصرار دارد.

    نظریه‌ی سومی که بعدها مطرح شد مربوط به سر احمدخان هندی می‌شود. او نظرش بر این بود که ذوالقرنین نه اسکندر است و نه پادشاه یمنی، بلکه شخصی به نام شین هوآنگ تی است. این شخص یکی از امپراتوران چین بود که دستور ساخت دیوار چین را داد. من تصورم این است که ایشان صرفاً به دنبال یک سد محکمی می‌گشته است که مانع حمله‌ی اقوام وحشی باشد و تنها موردی که با آن برخورد کرده دیوار چین بوده است. البته ظاهر دیوار چین با آن چیزی که در قرآن آمده متفاوت است. تا جایی که من می‌دانم این نظریه‌ را هیچ کس غیر از خود سر احمد خان هندی قبول ندارد.

    بعد از این آقای ابوالکلام آزاد، که ظاهراً خیلی تحت تأثیر آرای سر احمد خان هندی بود، نظریه‌ی چهارمی را مطرح کرد و ذوالقرنین را همان کوروش دانست. به نظرم قبل از ایشان کسی این مسئله را مطرح نکرده است یا حداقل من اطلاعی ندارم.
    بعدها این نظریه طرفداران بسیاری پیدا می‌کند.


    ممکن است بعضی از افراد صریحاً نگفته باشند ما این نظریه را پذیرفته‌ایم، اما در فحوای کلامشان این موضوع به چشم می‌خورد. اولین کسی که این نظریه را وارد شیعه می‌کند مرحوم علامه‌ی طباطبایی است. حدود 60 یا 70 صفحه از تفسیر المیزان به این موضوع اختصاص دارد. بعد هم دیگران از ایشان تبعیت می‌کنند. آقای مکارم شیرازی هم در کتاب تفسیر نمونه‌ پنج شش صفحه‌ای به این نظریه پرداخته‌اند. ظاهراً آقای جوادی آملی هم این نظریه را بر سایر نظریه‌ها ترجیح داده‌اند.

    این 4 نظریه درباره‌ی ذوالقرنین از بقیه نظریات معروف‌تر هستند: اسکندر، پادشاه یمنی، شین هوآنگ تی و کوروش. البته بعضی دیگر فریدون شاهنامه را ذوالقرنین معرفی کرده‌اند. در لغت‌نامه‌ی دهخدا هم به این مطلب اشاره شده است. حتی آنجا نوشته شده است که دو تا ذوالقرنین داریم: ذوالقرنین کبیر که همان فریدون است و ذوالقرنین صغیر که اسکندر است.

    این‌ها انطباق‌هایی است که در مورد شخصیت ذوالقرنین مطرح می‌شود. البته فریدون بیشتر جنبه‌ی ادبیاتی و اسطوره‌ای دارد و زیاد مطرح نیست. اما آن چهار نفر دیگر در تفاسیر شیعه و سنی موجود است. ضمن اینکه من در بین محدثین شیعه انطباق ذوالقرنین با شین هوآنگ تی را ندیده‌ام. همان طور که گفتم، این نظریه را فقط سر احمد خان هندی مطرح کرده است.

    ریاحی: این 4 نظریه درباره‌ی ذوالقرنین از بقیه نظریات معروف‌تر هستند: اسکندر، پادشاه یمنی، شین هوآنگ تی و کوروش. البته بعضی دیگر فریدون شاهنامه را ذوالقرنین معرفی کرده‌اند. در لغت‌نامه‌ی دهخدا هم به این مطلب اشاره شده است. حتی آنجا نوشته شده است که دو تا ذوالقرنین داریم: ذوالقرنین کبیر که همان فریدون است و ذوالقرنین صغیر که اسکندر است.


    لطفاً روایت قرآن را درباره‌ی شخصیت ذوالقرنین بفرمایید.

    قبل از اینکه وارد بحث آیات بشویم، باید مقدمه‌ای در این رابطه عرض کنم. همان طور که می‌دانید، قرآن ویژگی‌هایی دارد که آن را منحصر‌به‌فرد می‌کند. به اعتقاد مسلمانان نه تنها مطلبی در عرض قرآن وجود ندارد، بلکه مطالب دیگر بسیار پایین‌تر از آن هستند. قرآن از نظر همه‌ی مسلمان‌ها وحی است؛ یعنی، در آن هیچ خطایی وجود ندارد.

    در ضمن بحث سند هم در مورد آیات قرآن مطرح نیست، چون از همه‌ی جهات بالاتر از مطالب دیگر است. بنابراین حتی اگر ما روایت بسیار معتبری داشته باشیم که تمام رجال موجود در سند آن از اجلّای ثقات باشند، اما در مخالفت با قرآن باشد و نتوان آن روایت را با قرآن جمع کرد، می‌گوییم که آن روایت نامعتبر است و قرآن درست می‌گوید. ضمن اینکه من اصلاً به چنین روایتی در این زمینه برنخورده‌ام. این نکته را صرفاً در باب اهمیت قرآن بیان کردم.

    لذا در مباحثی که به قرآن برمی‌گردد باید اول به قرآن رجوع کرد و اگر روایاتی در آن زمینه وجود داشت، باید ببینیم آیا در مخالفت با قرآن هستند یا خیر. برای مثال، اگر در قرآن گفته شده باشد که ذوالقرنین سدی از آهن و مس ساخته است، ما نمی‌توانیم آن را به دیوار چین نسبت بدهیم، چون در دیوار چین نه تنها آهن و مس، بلکه هیچ فلزی به کار نرفته است. این مثال را صرفاً جهت روشن شدن مطلب عرض کردم. لذا هر روایتی که به واسطه‌ی اجلّای ثقات هم نقل شده باشد، ولی با قرآن سازگار نباشد، نامعتبر است.

    آیه‌ی «وَیَسْئَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا» (83 سوره‌ی کهف) به پیامبر می‌گوید که از تو درباره‌ی ذوالقرنین سؤال می‌کنند و تو پاسخ بده که به زودی ذکری از او برای شما خواهم گفت. در واقع به نظر می‌رسد که این از پیشگویی‌های قرآن برای پیغمبر (ص) محسوب می‌شود. «ذکر» در اینجا به معنای آن است که مختصری از آن را بیان خواهم کرد. وقتی به روایات معتبر در شأن نزول این آیه توجه می‌کنیم، کاملاً معلوم می‌شود که چرا این بیان مختصر است.
    شیعه دو روایت درباره‌ی شأن نزول این آیه دارد که سند یکی از آن‌ها ضعیف و سند دیگری قوی است. بر اساس این روایت‌ها مشخص می‌شود که چرا خداوند متعال بیشتر به این ماجرا نپرداخته و کمی از آن را بیان کرده است.

    در آیه‌ی بعدی آمده است: «إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ ءَاتَیْناهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا»: ما او را در زمین تمکین و قدرت بخشیدیم و از هر چیز رشته‌ای به دست او دادیم. «فَأتْبَعَ سَبَبًا»: او هم از آن رشته و وسیله‌ی حق پیروی کرد. خداوند در ادامه می‌گوید: «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا»: تا هنگامی که ذوالقرنین به مغرب رسید؛ جایی که خورشید را چنین یافت که در یک «حَمِئَه‌ٍ عَیْنٍ» غروب می‌کند و آنجا قومی را یافت که ما به ذوالقرنین دستور دادیم که تو درباره‌ی این قوم یا قهر و عذاب یا لطف و رحمت به جای آور.

    «حَمِئَه‌ٍ عَیْنٍ» را بسیاری از مترجمین ما «چشمه‌ی گل‌آلود» معنا کرده‌اند و در توجیه آن می‌گویند که مثلاً در فلان منطقه‌ی اروپا، وقتی خورشید دارد غروب می‌کند، انگار در گل فرومی‌رود. بعضی دیگر «حَمِئَه‌ٍ عَیْنٍ» را به چشمه‌های گِل‌افشانی که در قفقاز وجود دارد ربط می‌دهند، در حالی که «حَمِئَه‌ٍ عَیْنٍ» یک معنای دیگر هم دارد و آن هم «چشمه‌ی مذاب» است.

    اگر این معنا را در نظر بگیریم، این تشبیه خیلی معمولی می‌شود: خورشید وقتی دارد در دریا غروب می‌کند، در خط افق به نظر می‌رسد که یک قسمت مذابی به وجود آمده است. بنابراین می‌توان این گونه برداشت کرد که ذوالقرنین به منتها الیه خشکی زمین رسیده و دیده است که خورشید دارد در دریا غروب می‌کند.

    من نمی‌دانم چرا آقایان این ترکیب را چشمه‌ی گل‌آلود معنا کرده‌اند. البته معمولاً وقتی یک نفر از بزرگان ترجمه‌ای را انتخاب می‌کند، باقی هم از او تبعیت می‌کنند. بنابراین بعید نیست که این ترجمه هم همین طور باشد، در حالی که به نظر می‌آید «چشمه‌ی مذاب» معنای معمولی‌تر و بی‌تکلف‌تری دارد.

    در واقع قرآن می‌گوید که انتخاب ذوالقرنین برای این بود که ستمکاران را عذاب کند و با آدم‌های خوب با ملایمت و مهربانی رفتار کند.

    در ادامه خداوند می‌فرماید: «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا»: [ذوالقرنین] باز با همان وسایل و اسباب تعقیب کرد. «حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْرًا»: تا آنکه به مشرق زمین رسید. آنجا قومی را یافت که ما میان آن‌ها و آفتاب ساتری قرار ندادیم. از این آیه مشخص می‌شود که در ابتدا حرکت او به سمت غرب بوده و سپس به سمت شرق حرکت کرده است.در آنجا ذوالقرنین به قومی می‌رسد که در مقابل خورشید هیچ پوششی در مقابلشان نیست.

    از این آیه می‌توان این گونه برداشت کرد که ذوالقرنین تقریباً به منتها الیه شرقی زمین ‌رسیده است. «حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» یعنی به جایی می‌رسد که خورشید تمام می‌شود و برای او امکان پیشروی وجود ندارد. در واقع آنجا محل طلوع خورشید است و قومی در آنجا حضور دارد.

    در ظاهر از این قسمت آیه «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً» دو معنا می‌توان برداشت کرد: یکی اینکه این‌ قوم برهنه بودند یا لباس اندکی داشتند و دیگری اینکه آن‌ها صحرانشین بودند و خانه نداشتند. تعابیر دیگر رایج نیستند، اما بین دو معنا نمی‌توان هیچ کدام را بر دیگری ترجیح داد. چه بسا هر دو معنا درباره‌ی آن قوم صدق کند. البته این مطلب را بر اساس ظاهر آیه عرض می‌کنم، ممکن است روایتی وجود داشته باشد که یکی از این دو معنا را تقویت کند.

    در ادامه خداوند می‌فرماید: «کَذَلِک وَ قَدْ أحَطنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبراً»: همچنین بود و البته ما از احوال آن کاملاً باخبریم. در واقع خداوند می‌گوید چیزی که او تازه فهمیده بود ما قبلاً می‌دانستیم، چیز تازه‌ای برای ما نبود. آیه‌ی 92 می‌گوید: «ثمَّ أَتْبَعَ سبَباً»: باز با وسایل تعقیب می‌کرد. در واقع ذوالقرنین باز هم راهی را پیش می‌گیرد. «حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِما قَوْمًا لَا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا»: تا رسید میان دو سد. آنجا قومی را یافت که سخنی فهم نمی‌کردند.

    بعضی از بزرگواران گفته‌اند که حرکت سوم ذوالقرنین به سمت شمال بوده است. این موضوع در آیه‌های بعدی هم مشخص نمی‌شود. بنابراین ممکن است به سمت شمال غربی، شمال شرقی، جنوب غربی یا جنوب شرقی حرکت کرده باشد. این موضوع در قرآن مشخص نشده است. فقط می‌گوید ذوالقرنین راه سومی را پیش گرفته که علی‌القاعده این راه سوم متفاوت از دو راه قبلی بوده است. در این راه به دو مانع مرتفع می‌رسد که در ادامه مشخص می‌شود این دو مانع مرتفع دو کوه هستند. قومی در میان این دو کوه مستقر هستند که زبان هیچ کسی را نمی‌فهمند؛ یعنی، زبان خاص خودشان را دارند.

    از آیه‌ی بعدی این برداشت می‌شود که ذوالقرنین زبان آن‌ها را بلد بوده است. مشخص نیست که او زبان آن‌ها را از جایی آموخته یا به او الهام شده است، اما به هر حال زبان آن‌ها را بلد است و با آن‌ها صحبت می‌کند. «قَالُوا یَذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فی الأَرْضِ فَهَلْ نجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أن تجْعَلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سدًّا»: آنان گفتند ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج [پشت این کوه] فساد [و خونریزی و وحشی‌گری] بسیار می‌کنند. چنانچه ما خرج آن را به عهده گیریم، سدی میان ما و آن‌ها می‌بندی؟

    بعضی‌ها «خرج» را به معنای هزینه دانسته‌اند و برخی دیگر آن را خراج معنا کرده‌اند؛ یعنی، آن‌ها گفته‌اند ما به صورت ثابت خراج می‌دهیم. «خرج» هر دو معنا را دارد و هیچ کدام بر دیگری ارجح نیست. به هر حال آن‌ها درخواست می‌کنند این کار انجام شود و می‌گویند در ازای آن خراج یا هزینه‌ای پرداخت خواهند کرد.

    در آیه‌ی بعدی آمده است: «قَالَ مَا مَکَّنی فِیهِ رَبّی خَیرٌ فَأَعِینُونی بِقُوَّه‌ٍ أَجْعَلْ بَیْنَکمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»: [ذوالقرنین] گفت تمکن و ثروتی که خدا به من عطا فرموده از هزینه‌ی شما بهتر است، اما شما با من به قوت بازو کمک کنید تا سدی محکم برای شما بسازم [که به کلی مانع دستبرد آن‌ها شود].

    در واقع ذوالقرنین می‌گوید من «مکنت» لازم را دارم. ممکن است منظور او از «مکنت» مال باشد یا اینکه می‌گوید من علم این کار را دارم. به هر حال، تنها چیزی که از آن‌ها طلب می‌کند کمک فیزیکی است. از این آیه همچنین برداشت می‌شود که ذوالقرنین یا تنها بوده است یا افراد کمی دور و بر او بوده‌اند.

    بعد می‌گوید که قطعه‌های آهن بیاورید. آن‌ها را بین دو کوه قرار می‌دهد و با سنگ دیواری می‌سازد. آتشی مهیا می‌کنند تا آهن گداخته شود. سپس روی آن‌ها مس مذاب می‌ریزند. به این ترتیب یک سد تمام‌عیار می‌سازند که ارتفاعش به اندازه‌ی آن دو کوه است. این سد به گونه‌ای است که نه کسی می‌تواند آن را سوراخ کند و نه اینکه از بالای آن عبور کند: «فَمَا اسْطَاعُوا أن یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً»

    داستان ذوالقرنین تقریباً در اینجا تمام می‌شود. البته در ادامه‌ آیه‌‌ای دیگر هم داریم: «قالَ هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا»: [ذوالقرنین] گفت که این از لطف و رحمت خدای من است و آن گاه که وعده‌ی خدا فرارسد، آن سد را متلاشی و پاره‌پاره گرداند و البته وعده‌ی خدا محقق و راست خواهد بود.

    در آیات و سوره‌های دیگر قرآن هم این موضوع وجود دارد که در میان یک مطلب یک‌باره آیه‌ای می‌آید که هیچ ربطی به مطالب قبلی ندارد. بعد از آن دوباره یک آیه‌ای می‌آید که به مطالب قبلی برمی‌گردد. بنابراین نمی‌توانیم بگوییم آیه‌های پشت سر هم قطعاً به همدیگر متصل هستند.

    بنابراین وقتی ذوالقرنین می‌گوید این رحمتی است از جانب پروردگار من، ممکن است این آیه هیچ ربطی به آیه‌های قبلی نداشته باشد. ممکن است که این کلام حضرت رسول‌الله (ص) باشد درباره‌ی این آیاتی که برایش نازل شده است و اصلاً ربطی به اصل داستان نداشته باشد؛ یعنی، من این مطالب را نمی‌دانستم و این‌هایی که گفتم به دلیل رحمتی است که از جانب پروردگار به من شده است و هر وقت هم خدا بخواهد این رحمت را در هم می‌کوبد و این علم را از من می‌گیرد.

    گزینه‌ی دوم این است که این آیه به ذوالقرنین برمی‌گردد و منظور از «هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» آن سدی است که ساخته‌اند و اگر خدا بخواهد، نابود می‌شود. گزینه‌ی سوم این است که این آیه باز هم از زبان ذوالقرنین است، ولی منظور او از «هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی» تمام این اتفاقات بوده است. چون تمام این اتفاقات خاص هستند. بنابراین ممکن است منظور او از رحمت خداوند رفتن به منتها الیه غربی و شرقی و در نهایت عزیمت به آن سرزمینی باشد که مردمانش نمی‌توانستند با کسی صحبت کنند، ولی او علم صحبت کردن با آن‌ها را داشته است.


    علوی: ملیت‌گرایی افراطی که شما نمونه و مصداق عینی‌اش را در کشور خودمان در دوره‌ی پهلوی ملاحظه می‌فرمایید دقیقاً به منظور تأسیس یک نسخه‌ی اجتماعی، حکومتی و فرهنگی در مقابل نسخه‌ی اصیل اسلام به وجود آمده است. این مسیر را بعد از انقلاب اسلامی هم می‌توانید ملاحظه بفرمایید.

    اگر این نظریه را بگیریم، ممکن است این آیه اشاره به پایان توفیقات او داشته باشد؛ یعنی، توان انجام این کارهای خارق‌العاده که خداوند به او عطا کرده بود دیگر به پایان رسیده است. ممکن است منظور این باشد که او به فاصله‌ی اندکی از این ماجرا فوت کرده یا اگر زنده بوده، دیگر این توانایی‌ها از او گرفته شده است.

    خیلی از آقایان گزینه‌ی دوم را انتخاب کرده‌اند، بدون اینکه دلیل ترجیح آن را بر گزینه‌ی اول و سوم بگویند. ضمن اینکه اگر بیشتر تأمل کنیم، ممکن است وجوه دیگری از این موضوع بر ما آشکار شود.

    دو روایت در تکمیل عرایضم بگویم که یکی از آن‌ها مرسل و دیگری معتبر است. روایت مرسل از نظر ما چندان اعتبار ندارد، ولی آن را می‌گویم چون نکته‌ی جالبی دارد. در تفسیر العیاشی هشام ابن سالم از امام صادق (ع) نقل می‌کند که ایشان فرمودند: «مَنْ فَسَّرَ القُرْآنَ بِرَأیهِ فَأصابَ لم یُؤجَرْ و اِنْ أخْطأَ کان إثْمُهُ عَلَیْه»: کسی که قرآن را تفسیر به رأی کند و به واقع هم برسد، اجر ندارد و اگر خطا کند، گناهکار است. یعنی بازی دو سر باخت است. آدم عاقل بازی دو سر باخت انجام نمی‌دهد.

    حدیث دوم که معتبر است مرحوم شیخ صدوق در التوحید، عیون اخبار الرضا و امالی روایت کرده است. ایشان بر اساس سلسله سند خودش روایت می‌کند تا می‌رسد به علی ابن موسی الرضا (ع) و در نهایت علی ابن ابیطالب (ع) که از رسول‌الله (ص) شنیده است که خداوند می‌فرماید: «مَا آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ کَلَامِی»: کسی که کلام من را به رأی خودش تفسیر کند به من ایمان نیاورده است. خداوند در ادامه می‌فرماید: «وَ مَا عَرَفَنِی مَنْ شَبَّهَنِی بِخَلْقِی»: کسی که من را به خلقم شبیه کند من را نشناخته است. «وَ مَا عَلَى دِینِی مَنْ یَسْتَعْمِلُ الْقِیَاسَ فِی دِینِی»: و کسی که قیاس را در دینم به کار گیرد در دین من نیست.‌

    بنابراین اگر یکی از این وجوه مختلف را بر دیگری ترجیح بدهیم، حتماً باید یک پایه و اساس علمی پشت آن باشد. به نظر می‌آید بعضی از آقایان روی این قضیه دقت نداشته‌اند. اجمالاً این چیزی است که قرآن درباره‌ی ذوالقرنین می‌گوید.

    بنا بر مطالبی که حضرت‌عالی درباره‌ی شخصیت ذوالقرنین از قرآن فرمودید، می‌توانیم بگوییم ذوالقرنین صاحب قدرت و نفوذ بوده است، سفرهای خاصی داشته، از سوی خداوند به او الهام می‌شده و قدرت عذاب و رحمت داشته است. با توجه به این مطالب، آیا می‌توان برداشت کرد که او فرد صالحی بوده است؟

    در ابتدا درباره‌ی سفرهای ذوالقرنین بحث وجود دارد که آیا او در این سفرها تنها بوده است یا عده‌ای همراه او بوده‌اند. بعد هم این نکته مطرح است که در این صورت چه تعدادی از افراد همراه او بوده‌اند. از آیات قرآن هیچ چیزی در این باره نمی‌توان برداشت کرد. البته بعضی‌ها گفته‌اند چون فعل‌ها مفرد به کار رفته، پس ایشان تنها بوده است. در صورتی که چنین قاعده‌ای در ادبیات عرب وجود ندارد. در زبان عربی هم مثل فارسی برای اسامی جمع از ضمایر مفرد استفاده می‌شود.

    بنابراین اینکه افعال مفرد به کار رفته‌اند، دال بر این نیست که او تنها بوده است. اما با توجه به کمکی که او از مردم بین آن دو کوه می‌خواهد، معلوم می‌شود که اگر آدم‌هایی هم دنبالش بوده‌اند، آن قدر زیاد نبوده‌اند که برای انجام آن کار کفایت کنند. حداقل در آن مرحله از سفر این گونه بوده است.

    نکته‌ی دوم اینکه از آیات قرآن برداشت می‌شود که به او وحی می‌شده است. آنجا که خداوند به او می‌گوید اگر می‌خواهی، عذاب کن یا اگر می‌خواهی، کسانی را انتخاب کن و بر آنان ملایمت داشته باش، نشان‌دهنده‌ی این است که به او وحی می‌شده است. مطلب بعدی این است که در روایت داریم او عبد صالحی بوده است. از آیات قرآن هم می‌توان فهمید که واقعاً همین طور بوده است.


    علوی: در دوره‌ی بعد از انقلاب جریاناتی که نمی‌خواستند نسخه‌ی حکومت از اسلام منشعب شود، بحث ناسیونالیسم را پیگیری کردند و مثلاً گفتند مگر ارادت داشتن به ملت ایران بد است؟ مگر بد است آدم ملتش را دوست داشته باشد؟ این حرف آن‌ها مصداق «کلمه الحق یراد به الباطل» بود.



    جناب آقای علوی، همان طور که می‌دانید، پس از ورود اسلام به ایران هم‌واره آسیب‌هایی به تفکر اسلامی وارد شده که بعضاً ناشی از غفلت یا غرض‌ورزی افراد بوده است. در ابتدای دوره‌ی قاجار این مسئله وارد فاز جدیدی می‌شود و در دوره‌ی پهلوی اول و دوم باستان‌گرایی و ناسیونالیسم افراطی مطرح می‌گردد. امروز هم بعضی از افراد با اظهارات غیرکارشناسانه‌ی خود به گونه‌ای به تفکرات اسلامی صدمه وارد می‌کنند. در مجموع شما ورود به این حیطه را چقدر ضروری می‌بینید؟

    به عقیده‌ی من موضوع ناسیونالیسم افراطی، با توجه به اسناد موجود، یک طرح کاملاً سازماندهی‌شده برای نفوذ هر چه بیشتر استعمار، خصوصاً در کشور ما، بوده است. جالب است که پهلوی‌ها به سنت‌های بومی مردم بی‌توجه بودند، ولی گذشته‌ی باستانی ایران خیلی برایشان اهمیت داشت. به این جهت که در گذشته‌ی باستانی روایات مشکوک و نامشکوک و معتبر و غیرمعتبر در هم آمیخته‌اند و می‌توان از دل آن‌ها روایاتی جعل کرد و در مقابل اسلام قرار داد. این کاری بود که حکومت پهلوی انجام می‌داد. باستان‌گرایی پهلوی‌ها برای مقابله با اسلام بود. در واقع این ناسیونالیسم افراطی نوعی از ملیت‌گرایی نیست، هرچند که روح ملیت‌گرایی هم با اسلام منافات دارد و اگر در آن تعمق کنیم، ممکن است شعبه‌ای از شرک باشد.

    ملیت‌گرایی افراطی که شما نمونه و مصداق عینی‌اش را در کشور خودمان در دوره‌ی پهلوی ملاحظه می‌فرمایید دقیقاً به منظور تأسیس یک نسخه‌ی اجتماعی، حکومتی و فرهنگی در مقابل نسخه‌ی اصیل اسلام به وجود آمده است. این مسیر را بعد از انقلاب اسلامی هم می‌توانید ملاحظه بفرمایید. در دوره‌ی بعد از انقلاب جریاناتی که نمی‌خواستند نسخه‌ی حکومت از اسلام منشعب شود، بحث ناسیونالیسم را پیگیری کردند و مثلاً گفتند مگر ارادت داشتن به ملت ایران بد است؟ مگر بد است آدم ملتش را دوست داشته باشد؟ این حرف آن‌ها مصداق «کلمه الحق یراد به الباطل» بود.

    در واقع از این گزاره‌ی حق که خوب است ما به ملتمان ارادت داشته باشیم نتیجه‌ی باطل گرفتند. مردم ما ملت مسلمانی هستند که پوزه‌ی آمریکا را به خاک مالیده‌اند. از ارادت به این ملت نتیجه گرفتند که ما باید به کوروش، داریوش و خشایارشاه هم ارادت داشته باشیم. خشایارشاهی که اخیراً آقا فرمودند مصداق طاغوت ایرانی‌هاست.

    در همین راستا، وقتی فیلم 300 ساخته شد، همه‌ی سیاست‌مداران و افراد متدیّن برای دفاع از ایران و ایرانی‌ها از خشاریارشاه حمایت می‌کنند. هرچند که این فیلم هم با یک نگاه طاغوتی ساخته شده و در پی تخریب چهره‌ی ایرانی‌هاست، اما بعضاً افراد متدین برای مقابله با آن از مصادیق طاغوت حمایت کردند.

    البته در همان زمان در هالیوود فیلم «یک شب با شاه» راجع به خشایارشاه ساخته شد و او را قهرمان یهودی‌ها معرفی کردند و آن فیلم در واقع حقیقت خشایارشاه را نشان می‌داد.

    ریاحی: اگر این روایت حقیقت داشته باشد، او یک ایرانی‌کش به حساب می‌آید.

    علوی:‌ عده‌ای از سر جهل و تعداد کمی با آگاهی و غرض‌ورزی خشایارشاه را مظهر ایرانی‌ها معرفی می‌کنند. کسی که به یونان لشگرکشی کرده و مصداق طاغوت ایرانی‌هاست. اصلاً برای چه باید به یونان لشگرکشی می‌کرد؟ در ادامه‌ی بحث به این موضوع خواهم پرداخت که کوروش در مرتبه‌ی اولا اشتباهات خشایارشاه را مرتکب شده است. در واقع پایه‌گذار این طاغوت خود کوروش هخامنشی است.

    در این میان نکته‌ی بسیار مهمی وجود دارد که حتماً باید به آن توجه شود. من فقط اشاره‌ی کوتاهی به آن کردم، وگرنه شرح این ماجرای تاریخی مفصل است. متأسفانه امروز هم ریشه‌ی بحث‌ها و صحبت‌های جریان انحرافی همان حرف‌هایی است که قبل از انقلاب وجود داشت. این جریان هم می‌گویند نسخه‌ی حکومتی را باید از دل منشور کوروش درآورد. این موضوع در حرف‌هایشان مشهود است.

    با توجه به اینکه حضرت‌عالی در زمینه‌ی تاریخی بحث تخصص دارید، لطفاً درباره‌ی اسکندر هم اجمالاً توضیح بفرمایید.

    آقای ریاحی نکته‌ی بسیار دقیقی را درباره‌ی آن آیه‌ی قرآن فرمودند که خداوند می‌فرماید ذکری از ذوالقرنین را برای شما می‌آوریم و قرار نیست که بیشتر از این به شما بدهیم. در آیه‌ی دیگری از قرآن آمده است: «وَیَسْئلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»: [ای رسول ما] تو را از حقیقت روح می‌پرسند. جواب ده که روح به فرمان خداست و آنچه از علم به شما داده‌اند بسیار اندک است.

    در واقع خداوند می‌فرماید ما علم کمی از روح به شما داده‌ایم و قرار هم نیست که شما بیشتر از این بدانید. اگر می‌خواستیم، علم آن را به شما می‌دادیم. وقتی قرآن کریم می‌خواهد از پیامبری مثل حضرت عیسی (ع) یا حضرت موسی (ع) صحبت کند، اوصاف آن‌ها را می‌آورد و مفصلاً داستان زندگی آن‌ها را شرح می‌دهد، ولی وقتی می‌خواهد درباره‌ی پیامبر قوم عاد صحبت کند، حتی اسم او را هم نمی‌آورد.

    در خصوص قوم ثمود، اصحاب الایکه و قوم تبّع هم همین طور است؛ یعنی، قرآن اجمالاً به آن‌ها می‌پردازد. اگر خداوند می‌خواست، اطلاعات بیشتری به ما می‌داد. ما اعتقاد داریم که در ذره‌ذره‌ی کلمات قرآن حکمت خداوند وجود دارد. در واقع بر اساس حکمتی خداوند این قدر از علم را در اختیار ما گذاشته است. بنابراین خداوند تبارک و تعالی نمی‌خواسته است ما چیزی بیش از این چند آیه‌ی سوره‌ی کهف درباره‌ی ذوالقرنین بدانیم. به این ترتیب، تلاش یک عده‌ برای اینکه بدانند ذوالقرنین چه کسی بوده بیشتر از آن چیزی است که خداوند متعال می‌خواهد ما بدانیم.

    بسیار خوب اشاره کردید. در واقع اصرار بعضی افراد بر این موضوع که یک شخصیت تاریخی را بر ذوالقرنین انطباق دهند کار عبثی است؟

    بله. در واقع هر کسی برای خودش ظنی داشته، یکی دیده است در تاریخ الکساندر را داریم، پیش خودش گفته است او را بزرگ کنیم. یکی دیگر می‌خواهد کوروش یا فلان شخصیت چینی را بزرگ کند.

    ریاحی: بعضی از اوقات این کار افراد جنبه‌ی اظهار فضل داشته است؛ یعنی، می‌خواسته‌اند بگویند ما چیز جدیدی کشف کرده‌ایم. نکته‌ی دوم اینکه ما در روایات، خارج از بحث معتبر بودن یا نبودن آن‌ها، دو شخصیت از ذوالقرنین داریم و نکته‌ی سوم اینکه روایت‌های معتبری که درباره‌ی ذوالقرنین داریم آن قدر مطلب را کم می‌گویند که بعید نیست ناظر به همین قضیه باشد که خداوند نمی‌خواسته است ما بیشتر از این بدانیم. البته در روایت‌های غیرمعتبر چیزهای عجیب و غریبی مطرح می‌شود، ولی در روایت‌های معتبر خیلی مختصر به این موضوع پرداخته شده است. این موضوع واقعاً مهم است.


    ادامه دارد...

    برهان
    Give GOD your skull



    اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست


    امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه

    {محتواي مخفي}


    cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
    mainboard:ASUS P8H77-V LE
    ram: 1*8 kingstone
    hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
    power:535 green
    خدا با ماست!

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    !Challenge Everything mahdishata آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    اخر الزمان
    نوشته ها
    7,642
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض

    و اما واقعیت «کوروش»!


    اطلاعات ما درباره‌ی کوروش کاملاً از غرب آمده است؛ یعنی، حتی یک کلمه‌ درباره‌ی کوروش در منابع درجه‌ی یک فارسی وجود ندارد. تمام کسانی که در این رابطه پژوهش کرده‌اند و به ما اطلاعات داده‌اند، غربی‌اند و اکثرشان یهودی‌اند. از همه مهم‌تر این که اطلاعاتشان تطبیق عجیبی با تورات دارد.

    در قسمت گذشته این میزگرد کارشناسان از حیث روایی و تاریخی به اعتباریابی انطباق کورش بر ذوالقرنین و همچنین بررسی شخصیت کورش با اتکا به منابع تاریخی پرداختند. در بخش دوم این نشست شاهد ادامه مباحث حول محور کوروش و سنجش روایات تاریخی منتسب به او خواهیم بود.

    علوی: همان طور که بیان شد، آیه‌ی شریفه می‌گوید که ذوالقرنین بنده‌ی صالح خدا بوده است. ضمن این که ممکن است اصلاً او موجودی غیر از آدم باشد، چرا که ذوالقرنین صاحب دو شاخ است. به هر حال، قرآن می‌فرماید او بنده‌ی صالحی بوده است. بنابراین آیا می‌توان او را با «اسکندر مقدونی» منطبق کرد؟ آیا او بنده‌ی صالح خداوند بوده است؟

    روایت‌های قطعی درباره‌ی اسکندر مقدونی و تحرکاتش از خود یونانی‌ها و مقدونی‌ها رسیده که چه کارهایی کرده است. کسانی که هم‌عصر و حتی وزرای او بوده‌اند مطالبی درباره‌ی او نقل کرده‌اند. تاریخ‌نگاران درباره‌ی او نوشته‌اند که او شراب‌خوار بوده و قتل و غارت‌های بسیاری مرتکب شده است. وقتی او به جایی حمله می‌کرد، زمین سوخته به جا می‌گذاشت و همه چیز را نابود می‌نمود. چگونه می‌توان چنین فردی را با عبد صالح خدا تطبیق داد؟ نمی‌دانم بر چه اساسی عده‌ای این فرد را ذوالقرنین می‌دانند.

    در جهان اسلام، بعید می‌دانم کسی اسکندر را با ذوالقرنین انطباق داده باشد، مگر آن‌هایی که ضدایران هستند. از آنجایی که اسکندر ایران را فتح کرده و حکومت هخامنشی را با آن همه سابقه منقرض نموده است، عده‌ای عجم‌ستیز او را با ذوالقرنین منطبق کرده‌اند. اما درباره‌ی «کورش هخامنشی»، بنده از علمای تاریخ سؤال می‌کنم که چند سال است سلسله‌ی هخامنشیان شناسایی شده است؟ به عبارتی دیگر، از چند سال پیش بشر می‌داند که سلسله‌ای به نام هخامنشیان وجود داشته است؟

    بر اساس اسناد موجود، اطلاعات ما درباره‌ی هخامنشیان به 60 سال نمی‌رسد؛ یعنی، هنوز یک قرن نشده است که ما می‌دانیم سلسه‌ی هخامنشیان وجود داشته است. تا قبل از آن هیچ کس چیزی درباره‌ی هخامنشیان نمی‌دانسته است. فردوسی وقتی از پادشاهان باستانی ایران صحبت می‌کند، هیچ اسمی از پادشاهان هخامنشی نمی‌آورد، چون اصلاً نمی‌داند هخامنشیان چه کسانی هستند. در صحبت‌های بعضی از دوستان این تناقض وجود دارد که از یک سو می‌گویند اسلام و ایران مدیون فردوسی است و از سویی دیگر از کسی تجلیل می‌کنند که اصلاً فردوسی او را نمی‌شناسد.

    بعد می‌گویند منشور او نسخه‌ی حکومت‌داری دوران جدید است. نسخه‌ای که فردوسی اصلاً آن را نمی‌شناسد. چگونه می‌توان این دو گزاره را با هم جمع کرد؟ این هم از طنزهای روزگار ماست. ضمن این که وقتی بیشتر از 60 سال نیست که هخامنشیان را می‌شناسند، قطعاً کورش را هم بیشتر از 60 سال نیست که می‌شناسند، چون او پادشاه سلسه‌ی هخامنشی بوده است.

    سؤال دوم این است که چه کسانی کورش را به ما شناسانده‌اند؟ اطلاعات ما درباره‌ی کورش از کجا آمده است؟ آیا خودمان تحقیق کرده‌ایم تا کورش را بشناسیم؟ یا این که با واسطه اطلاعاتی درباره‌ی او به دست آورده‌ایم؟ علمای تاریخ می‌دانند، اطلاعات ما درباره‌ی کورش کاملاً از غرب آمده است؛ یعنی، حتی یک کلمه‌ درباره‌ی کورش در منابع درجه‌ی یک فارسی وجود ندارد.

    در واقع هیچ اطلاعات دست‌ اولی درباره‌ی او به زبان فارسی نداریم که یک محقق و پژوهشگر ایرانی یا مسلمان و یا حتی شرقی آن را نوشته باشد. تمام کسانی که در این رابطه پژوهش کرده‌اند و به ما اطلاعات داده‌اند، غربی‌اند و اکثرشان یهودی‌اند. از همه مهم‌تر این که اطلاعاتشان تطبیق عجیبی با تورات دارد؛ یعنی، منجی بنی‌اسراییل که آن‌ها در تورات از او اسم برده‌اند کورش نام دارد و مشخصاتش دقیقاً مانند همین کورش است.

    با توجه به این مقدمات، خیلی جالب است که عده‌ای ادعا می‌کنند کورش هخامنشی مصداق عینی شخصیت ذوالقرنین است و می‌خواهند این دو را با هم تطبیق دهند و برای این انطباق باید به اطلاعاتی رجوع کنند که بنی‌اسراییل با توجه به توراتی که قطعاً تحریف شده است، بیان می‌کنند.

    ضمن این که بخش تاریخی این موضوع هم قطعاً تحریف شده است.

    دقیقاً همین طور است. در واقع مفسری که ذوالقرنین را همان کورش می‌داند، خودش به طور مستقل یک کلمه اطلاعات درباره‌ی کورش ندارد. تمام اطلاعات او از یهود آمده و یهود هم این اطلاعات را از تورات تحریف‌ شده گرفته است. می‌دانیم که نص قرآن این است که تورات تحریف شده است. با توجه به این مطلب، مفسرانی که چنین انطباقی انجام داده‌اند در واقع قرآن را با خلاف قرآن تفسیر کرده‌اند. بنده ضمن ارادتی که به شخصیت «علامه طباطبایی»(رضوان‌الله‌تعا ی علیه) دارم باید بگویم هنر ایشان در نوشتن المیزان بر اساس ادعای خودشان این بوده است که قرآن را با قرآن تفسیر آیه به آیه ‌کرده‌اند. در حالی که در رابطه با این موضوع تفسیر آیه با خلاف آیه انجام شده است.

    یقیناً در قرآن داریم که بنی‌اسراییل کلام خدا را تغییر داده‌اند: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» از آنجا که بنی‌اسراییل حق را کتمان می‌نمودند و تورات را تحریف می‌کردند، قرآن خطاب به آن‌ها می‌فرماید: «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» با توجه به این مطالب، آیا درست است که اطلاعاتی که از یک منبع تحریف ‌شده به دست آمده را با ذوالقرنین مطابقت بدهیم؟

    این‌ها بحث‌های میان ‌رشته‌ای دو علم تفسیر و تاریخ هستند. بنده بیشتر از جنبه‌ی تاریخی آن وارد شدم، چون شأن مفسری را ندارم. بنده می‌گویم حداقل به لحاظ متد تاریخ این تفسیر غلط است. اگر فرض را بر این بگیریم که «سِر احمد خان» موضوع کورش را مطرح کرده است، آن وقت مسئله بسیار پیچیده‌تر می‌شود، چون سِر احمد خان افسر کمپانی هند شرقی و مؤسس فراماسونری در هندوستان بود و لقب سِر را از ملکه الیزابت گرفته بود. دوستانی که می‌گویند کورش ذوالقرنین است، به طور قطع درباره‌ی او اطلاعاتی دارند. همان طور که گفتم، اطلاعات ما درباره‌ی کورش از غرب آمده است.با توجه به همین اطلاعاتی که ما می‌دانیم یقیناً خیلی از آن‌ها تحریف شده است. حال می‌خواهم به تحلیل شخصیت کورش بپردازم.

    با توجه به گزارش‌های باستان‌شناسانی مثل «گیریشمن» و «رابینسون» و... شخصیت کورش را در چند پرده بررسی می‌کنیم. در پرده‌ی اول او قاتل پدربزرگش است. کورش را بنیان‌گذار سلسله‌ی هخامنشی در ایران خوانده‌اند. هخامنشیان همان سلسله‌ای است که بعد از سقوط مادها تأسیس شد. آخرین پادشاه مادها شخصی به نام «آستیاگ» بود که بعد از لشکرکشی نوه‌اش به اکباتان سرنگون ‌شد.

    آستیاگ به دست همان نوه‌اش که خیلی احترام او را حفظ می‌کرد، کشته می‌شود. آن نوه همان کورش بزرگ یا کورش کبیر است. این مطلب را از صفحه‌ی 121 تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، نوشته‌ی گیریشمن نقل می‌کنم. آن‌هایی که می‌گویند از کورش اطلاعاتی غیر از این دارند که او پدربزرگش را نکشته است، بگویند این اطلاعات را از کجا آورده‌اند. کدام تاریخ‌نویس گفته است که کورش پدربزرگش را نکشته است؟ اگر کشته، به چه دلیل کشته است؟ آیا به حق کشته یا به ناحق کشته است؟

    اسم پرده‌ی دوم را می‌گذاریم: «از زیاده‌خواهی تا کشورگشایی.» بر اساس اسنادی که از کورش باقی مانده، او خودش را پادشاه 4 پاره‌ی گیتی معرفی کرده است. او بعد از فتح سرزمین مادها، یعنی ایران امروزی، سراغ بابل، یعنی عراق امروزی می‌رود و بعد از ماه‌ها محاصره و مرگ‌ومیر زنان و کودکان بابلی در اثر گرسنگی، بابل را فتح می‌کند.

    در ضمن شایان ذکر است که بابل برای او دعوت‌نامه نفرستاده بود.

    می‌گویند آن منشور کورش هم در همین زمان نوشته شده است. البته این سؤال مطرح است که آیا آن کتیبه به واقع متعلق به کورش است؟ بر فرض که این کتیبه را خود کوروش نوشته است، در آن می‌گوید که بابل بدون خون‌ریزی فتح شد. چطور می‌توان به گفته‌ی او اعتماد کرد؟ آمریکایی‌ها هم درباره‌ی عراق می‌گویند ما این کشور را بدون خون‌ریزی فتح کردیم. واقعاً هم در ظاهر این گونه است. اما همه می‌دانیم که چند هزار نفر در عراق به علت مخالفت با آمریکا کشته شده‌اند. سؤال این جاست که چگونه می‌توانیم به قول کورش استناد کنیم، در حالی که می‌دانیم او به دنبال کشورگشایی بوده است؟

    کوروش بعد از بابل به آسیای صغیر لشکرکشی می‌کند و لیدی را با خون‌ریزی فراوان فتح می‌کند. در ادامه یونانیانی را که جرئت نداشتند با او بجنگند، مجبور می‌کند که خراج‌گزار دربار شاهانه‌اش شوند. در نهایت هم امپراتوری خودش را بعد از خون‌ریزی‌های فراوان از شرق تا ماورای آمودریا امتداد داد تا به قول خودش پادشاه 4 پاره‌ی گیتی باشد. این‌ها را «هرودت» نقل می‌کند و البته تمام مورخان عصر هخامنشی روی آن اجماع دارند.

    کوروش مظهر همان سیاستی است که در دوران مدرن به آن ماکیاولیسم می‌گویند. بنابراین او به وقت خون‌ریزی مانند یک گرگ درنده و به وقت حیله‌گری همچون روباهی مکار است. به همین خاطر، هم به یهودیان می‌رسید و هم هوای بت‌پرستان را داشت. اگر دقت کنید، او دو کار عمده کرده است که کسی در آن‌ها تردید ندارد: «هم هوای یهودی‌ها را داشته و هم بت‌ها را تجلیل کرده است.»

    در پرده‌ی سوم از شخصیت کورش می‌بینیم از افتخارات او این است که یهودیان در بند پادشاه بابل را آزاد کرده و به اورشلیم فرستاده است. این چیزی است که یهودیان به آن استناد می‌کنند. بر فرض که این ادعای کوروش را باور کنیم، آیا می‌توان به صِرف چنین اقدامی او را پیرو آیین موسی(علیه‌السلام) دانست؟ باید تاریخ را مرور کنیم تا ریشه‌ی چنین اقدامی هویدا شود.

    کوروش بابل را فتح کرد و «نبونید» پادشاه بابل را ساقط نمود. او به محض ورود به بابل دو اقدام اساسی انجام داد: «در مقابل بت مردوک، یعنی خدای بابلیان، سجده کرد و خود را بنده‌ی مردوک معرفی کرد. دوم این که یهودیان بابل را به اورشلیم اعزام کرد.» این مطلب را «اردشیر خدادادیان» در صفحه‌ی 31 جلد سوم تاریخ ایران باستان نوشته است.

    سجده‌ی او در مقابل بت مردوک بدون تردید عین واقعیت است. تا کنون هیچ مورخی در این دو اقدام کورش تردید نکرده است. از سویی دیگر تمام کسانی که می‌گویند کورش ذوالقرنین است باید به متون تاریخی استناد کنند. با توجه به این مقدمات، جای این پرسش مطرح است که چرا کسانی که سعی دارند کورش را همان ذوالقرنین بنامند به ادعای صریح وی مبنی بر بندگی در برابر بت مردوک توجه نمی‌کنند؟ ضمن این که نمی‌دانیم آن منشور استوانه‌ای‌ شکل واقعاً متعلق به کوروش هخامنشی است یا خیر، آن را با سروصدا آوردند و چفیه‌ی رزمندگان اسلام را روی آن انداختند و با احترام جابه‌جایش کردند.

    ریاحی: «عبدالمجید ارفعی» منشور کورش را ترجمه کرده است. به ظاهر ایشان تنها شخص ایرانی است که این منشور را ترجمه کرده است. این جملات عین ترجمه‌ی ایشان است: «[و نیز پیکره‌ی] خدایان سومر و اکد را که نبونید [بی‌بیم] از خشم سرور خدایان (مردوک) با بابل اندر آورده بود به فرمان مردوک، خدای بزرگ، به شادی و خوشی در نیایشگاه‌هایشان بنشاندم؛ جای‌هایی که دل آن‌ها شاد گردد. باشد که خدایانی که من به جای‌های مقدس [نخستین‌شان] بازگردانیدم هر روز در برابر خداوند (مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند.»


    که در واقع این با اقدامات همه‌ی انبیا منافات دارد.

    علوی: آقای «مرادی غیاث‌آبادی» تمامی ترجمه‌های منشور کورش را آورده است. این قسمت از منشور بین همه‌ی ترجمه‌ها مشترک است که می‌گوید: «فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بودند بگشایند. همه‌ی خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم.» در ادامه آمده است: «پیکره‌ی خدایان سومر و اَکَد را که نَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود به خشنودی مَردوک، خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم. بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم هر روز در پیشگاه خدای بزرگ (مردوک) برایم زندگانی بلند خواستار باشند.»

    در حال حاضر بت مردوک جزو آثار باستانی بابل محسوب می‌شود و در یکی از موزه‌های اروپایی است. بنابراین بنده اسم پرده‌ی سوم را «پادشاه لامذهب» گذاشته‌ام. کوروش مظهر همان سیاستی است که در دوران مدرن به آن ماکیاولیسم می‌گویند. بنابراین او به وقت خون‌ریزی مانند یک گرگ درنده و به وقت حیله‌گری همچون روباهی مکار است. به همین خاطر، هم به یهودیان می‌رسید و هم هوای بت‌پرستان را داشت. اگر دقت کنید، او دو کار عمده کرده است که کسی در آن‌ها تردید ندارد: «هم هوای یهودی‌ها را داشته و هم بت‌ها را تجلیل کرده است.»

    فرقی ندارد نام این کار چه باشد، هدف او صرفاً تحکیم پایه‌های امپراتوری هخامنشی بود. امروز تاریخ‌نگار صهیونیست آمریکا را بعد از قتل عام میلیون‌ها انسان بی‌گناه با بمب فسفری، اورانیومی، پنج‌تُنی، ده‌تُنی، خوشه‌ای و غیره ناجی ملت عراق معرفی می‌کند. دیروز همین تاریخ‌نگار ویژگی‌های کوروش را بعد از سال‌ها جنگ و کشورگشایی و خون‌ریزی، صرفاً به خاطر خدمت به یهودیان، این گونه بر می‌شمارد: «احترام به ملت‌ها و تحمیل نکردن سلطنت خود بر دیگر ملت‌ها از طریق جنگ، جلوگیری از ظلم، مجازات ظالم، منع بیکاری، آزاد بودن همه‌ی ابنای بشر، حق انتخاب محل سکونت برای مردم، حق انتخاب شغل و منع برد‌ه‌داری.» این مطالب را یکی از مقامات بلندپایه‌ی سیاسی کشورمان هم در تجلیل از کوروش مطرح کرده است.

    پرده‌ی آخر ماجرای کورش «مکافات عمل» است. بعد از فتوحات شرق ایران، کوروش دچار غرور شاهانه‌ شده بود. برای او هیچ جنگی بدون پیروزی خاتمه پیدا نمی‌کرد. به او خبر دادند که حاکم سرزمین ماساژت‌ها در شمال شرقی ایران مرده و اکنون حکومت به دست همسر بیوه‌اش افتاده است. به این ترتیب، امپراتور مستکبر، به طمع کشورگشایی بیشتر، به این بیوه که «تومیریس» نام داشت دستور ازدواج سیاسی با خود را داد. تومیریس که از اهداف زیاده‌خواهانه‌ی کوروش باخبر بود از این کار سر باز زد. کوروش متکبر که تاب سرپیچی سفلگان و دون‌پایگان را نداشت، به منظور فتح سرزمین ماساژت‌ها به آنجا لشکرکشی کرد.

    هرودت متن پیغام تومیریس به کوروش را نقل کرده است: «دست از این زیاده‌خواهی بردار و بر سرزمین خود حکومت کن. تا به کی قصد خون‌ریزی داری؟ آیا از این همه خون‌ریزی سیراب نشده‌ای؟»اما طمع چشمان کوروش را پر کرده بود. از این رو جنگ سختی بین کوروش و تومیریس درگرفت. در میانه‌ی جنگ کوروش فرزند تومیریس را به قتل رساند. اما فرجام دیکتاتور شکست بود. در میان ناباوری هخامنشیان سپاه کوروش تارومار شد و خود او هم به دست این قوم ضعیف بدوی، در شمال ایران فعلی، کشته شد.

    تومیریس مَشکی را از خون کشته‌شدگان هخامنشی پر کرد و سر کوروش دیکتاتور را در آن فرو برد. آن گاه به کوروش گفت: «هر چه کُشتی سیراب نشدی. اکنون با این خون برای همیشه سیراب شو.»

    این شخصیتی است که اسم او را عبد صالح خداوند گذاشته‌اند. اسنادی که از کورش به جا مانده این‌هاست و چیزی بیشتر از این درباره‌ی او وجود ندارد. این‌ها ویژگی‌های شخصیتی کوروش تاریخی است. مگر می‌توان این‌ها را انکار کرد؟ اگر سندی غیر از این دارند، بیاورند. اگر ندارند، برای چه قرآن را آلوده به چنین شخصیت‌های فاسدی می‌کنند؟ کورش در زمان خود مصداق طاغوت و استکبار بود.

    ریاحی: باید به این نکته توجه داشته باشیم که مستکبران، اسکندر را بسیار مقتدر و افتخارآمیز معرفی کردند و بعد برای تحقیر یونانی‌ها و مقدونی‌ها فیلم «الکساندر» را ساختند. به همین شکل، اگر بتوانند این مفهوم را جا بیندازند که کوروش همان ذوالقرنین است، باید منتظر باشیم که چنین کاری را با ذوالقرنین انجام دهند. به این ترتیب خیلی راحت نام ذوالقرنین قرآنی به دست خودمان در کل دنیا زیر سؤال می‌رود. بعد هم به صحبت علمای ما استناد خواهند کرد که ذوالقرنین همان کوروش بوده است. آن موقع نمی‌گویند کوروش ایرانی این کارها را کرده، بلکه می‌گویند ذوالقرنین مرتکب این قتل و غارت‌ها شده است.
    Give GOD your skull



    اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست


    امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه

    {محتواي مخفي}


    cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
    mainboard:ASUS P8H77-V LE
    ram: 1*8 kingstone
    hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
    power:535 green
    خدا با ماست!

  4. #3
    !Challenge Everything mahdishata آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    اخر الزمان
    نوشته ها
    7,642
    تشکر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 ارسال

    پیش فرض

    صحت روایات تاریخی منتسب به «کوروش»


    در مقطعی که کورش بابل را فتح کرد، حضرت دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه)، بر اساس نقل تورات، وزیر «نبونید» بوده است. سال شهادت حضرت دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه) دقیقاً مطابق با سال «فتح بابل» توسط «کوروش» است. «بنی‌اسراییل» ورود کورش به بابل را جشن گرفتند و همان سال پیامبرشان که وزیر «نبونید» بود کشته شد.


    در دو قسمت گذشته این میزگرد کارشناسان از حیث روایی و تاریخی به اعتباریابی انطباق کورش بر ذوالقرنین و همچنین بررسی شخصیت کورش با اتکا به منابع تاریخی پرداختند. در بخش پایانی این نشست شاهد ادامه مباحث حول محور کورش و سنجش روایات تاریخی منتسب به او خواهیم بود.

    علوی: اگر فرض کنیم کتیبه‌ای که امروز باقی مانده متعلق به کورش بوده است، باز هم چگونه می‌توان ادعاهای یک امپراتور مستکبر را ساده‌لوحانه باور کرد؟ او برای خود حرف‌های خوبی زده است، در حالی که فکر آن را نمی‌کرده که در آینده، زدن این حرف‌ها تا چه حد برای او گران تمام می‌شود. آیا عجیب نیست که مجموعه‌ی «تاریخ ایران کمبریج» کورش را به خاطر همین ادعاهای گزاف پدر حقوق بشر خوانده، اما «حمورابی» بابلی را که 1600 سال قبل از کورش شبیه همین ادعاها را در قانون‌نامه‌ی حمورابی منقوش کرده است به چنین عناوینی مفتخر نمی‌کند؟

    او 1600 سال قبل از کورش این حرف را زده بود. چرا نمی‌گویند او پدر حقوق بشر است؟ به خاطر این که بابلی‌ها با بنی‌اسراییل مشکل داشتند. سؤال این جاست که آیا پیامبران بنی‌اسراییل با بابلی‌ها رابطه‌ی خوبی داشتند یا این که با آن‌ها بد بودند؟ همان طور که می‌دانید، تاریخ‌نویسی مدرن قائل به ظن‌ آگاهی‌است. تاریخ را یک علم یقینی نمی‌دانند. مطابق اسناد تاریخی موجود، سقوط حکومت نبونید، شاه بابل، در اثر هم‌دستی کاهنان بت‌پرست معابد بابل با کورش صورت گرفته است. این را «گریشمن» در صفحه‌ی 121 می‌گوید. کاهنانی که از تخریب بت‌کده‌هایشان توسط نبونید به خشم آمده بودند با کورش همراهی کردند.

    مطابق همین منشوری که به آن استناد می‌کنند، کورش بعد از فتح بابل بت‌پرستی را دوباره در این سرزمین رونق بخشید. نزدیک به یقین است که نبونید از مخالفان بت‌پرستی بوده و در اثر هم‌دستی کاهنان بت‌پرست بابل با کورش از قدرت برکنار شده است. کورشی که بعضاً به او افتخار می‌کنند در مذمت نبونید می‌گوید: «نبونید آیین‌های کهن را از بین برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.» منظور از آیین‌های کهن همان بت‌پرستی است. بنابراین یک گروه از مخالفان نبونید بت‌پرستان بابل بودند. آن قومی هم که کورش را ناجی خودشان خوانده‌اند پیروان حضرت موسی(علیه‌السلام) نبودند، بلکه یک قوم پیامبرکش بودند که در یک روز هزار پیامبرشان را به شهادت می‌رساندند.

    آن‌ها کتاب آسمانی‌شان را تحریف کرده بودند و به رغم مشاهده‌ی آن همه معجزه، جلوی چشم حضرت موسی(علیه‌ السلام)، گوساله می‌پرستیدند. این قوم، که به خیال خامشان عیسی بن مریم(علیه‌السلام) را به صلیب کشیده بودند، به رباخواری و ستم‌کاری شهره‌ی تاریخ‌اند. قومی که به فرموده‌ی قرآن پیامبر آخرالزمان را همچون فرزندانشان می‌شناختند، اما از او پیروی نکردند. آن‌ها بودند که از فاتح بابل حمایت می‌کردند، نه پیروان حضرت موسی(علیه‌السلام). بنابراین دو فرقه از فتح بابل خشنود شدند و با کورش همکاری کردند.

    فرقه‌ی اول کفار بت‌پرست بودند که خود را در برابر دشمن بت‌پرستی ناتوان می‌دیدند و فرقه‌ی دوم یک قوم خائن و بی‌ایمان به اسم بنی‌اسراییل بودند. آن‌ها در فکر مهاجرت به بیت‌المقدس نبودند، بلکه فقط می‌خواستند نبونید را سرنگون کنند. جالب این جاست که بر اساس متون تاریخی تا 70 سال بعد از سقوط نبونید بنی‌اسراییل بابل را ترک نکردند و به رباخواری در ایران و بابل حاصل‌خیز می‌پرداختند. سند این موضوع را «اومستد» در تاریخ شاهنشاهی ایران آورده است.

    می‌خواهم به یک نکته‌ی کلیدی اشاره کنم. در مقطعی که کورش هخامنشی بابل را فتح کرده است، حضرت دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه)، بر اساس نقل تورات، وزیر نبونید بوده است. سال شهادت حضرت دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه) دقیقاً مطابق با سال فتح بابل توسط کورش است. بنی‌اسراییل ورود کورش به بابل را جشن گرفتند و در همان سال پیامبرشان که وزیر نبونید بود کشته شد. نبونیدی که بنی‌اسراییل با او مشکل دارند، ولی پیامبرشان با او موافق است. اگر این قواعد تاریخی را کنار هم بگذارید، به چه می‌رسید؟

    یکی از بزرگ‌ترین احتمالات در مورد شهادت جناب دانیال(سلام‌الله‌علیه) قتل او توسط کورش هخامنشی است. سندهایی در خصوص این ادعا دارم که می‌خواهم آن‌ها را در یک کتاب منتشر کنم. در این کتاب که مشغول نوشتن آن هستم، فرض گرفته‌ ام که کورش قاتل دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه) بوده است و برای این فرضم مستندات تاریخی دارم. اگر کسی می‌گوید این گونه نیست، باید مستندات تاریخی‌اش را بیاورد. با توجه به این مقدمات، آیا این شخص عبد صالح خداست؟ چطور می‌شود عبد صالح خدا همان کسی باشد که پیامبر بنی‌اسراییل به دشمن او کمک می‌کند.

    نکته‌ی بسیار مهمی که درباره‌ی هخامنشیان و به خصوص کورش وجود دارد این است که از آن‌ها یک سری منابع مکتوب، به شکل کتیبه و سنگ‌نوشته، باقی مانده است. سؤال بنده از علمای تاریخ این است که چه کسی گفته است این‌ها متعلق به کورش هستند؟ درست است که به وسیله‌ی کربن 14 و دیرینه‌شناسی می‌توان فهمید که این کتیبه‌ها متعلق به چه زمانی است، اما سؤال بنده این است که چه کسی آن‌ها را دیرینه‌شناسی کرده است؟ از هر استاد تاریخ که این سؤال را کردم، جوابی نداشتند.

    با تحقیق در این رابطه متوجه شدم که هیچ کس این کتیبه‌ها را دیرینه‌شناسی نکرده است. بر فرض این که یک نفر آن‌ها را دیرینه‌شناسی کرده باشد، به طور قطع آن فرد ایرانی یا مسلمان نبوده است. ما از کجا می‌توانیم به دیرینه‌شناسی او اعتماد کنیم؟ برای مثال، «صدام» را اعدام می‌کنند و وقتی ما می‌پرسیم که از کجا بدانیم این شخص واقعاً صدام بوده است، می‌گویند آزمایش «دی.‌اِن.‌اِی» گرفته‌ایم.‌

    جالب این جاست که این آزمایش را خود آمریکایی‌ها گرفته‌اند. در حالی که آن‌ها خودشان صدام را آورده بودند، خودشان هم او را بردند. اصلاً آمریکا خودش در این ماجرا متهم بود. پس چطور می‌توان به قول او اعتنا کرد؟ بنابراین چرا باید باور کنیم که این کتیبه‌واقعاً کتیبه‌ی کورش است. این موضوع درباره‌ی کتیبه‌های دیگر هم صدق می‌کند.

    نکته‌ی بعدی این است که فقط دو راه برای فهمیدن زبان بیگانه، به عنوان مثال انگلیسی، وجود دارد. راه اول اِخبار است؛ یعنی، مثلاً از یک انگلیسی‌زبان سؤال کنید. راه دوم این است که در انگلستان زندگی کنید و آن زبان را یاد بگیرید که این هم به نوعی همان اِخبار است. هیچ راه سومی وجود ندارد. این موضوع یک حصر عقلی است. غیر از این دو راه نه تنها معنای کلام را نمی‌توانیم بفهمیم، بلکه کلمات آن زبان را هم نمی‌توانیم بخوانیم. این‌ها بحث‌های مفصلی در حوزه‌ی فلسفه‌ی زبان و زبان‌شناسی است. با توجه به این مقدمات، سؤال بنده این است که این کتیبه‌ها را چگونه ترجمه کرده‌اند؟ این بحث بسیار تخصصی و مهم است. من می‌گویم کسانی که این کتیبه‌ها را ترجمه کرده‌اند چرا هیچ وقت نگفته‌اند که چگونه این کار را کرده‌اند؟

    البته ممکن است خیلی‌ها به خاطر این سؤال‌ها به ما فحاشی کنند، همان طور که وقتی درباره‌ی هولوکاست سؤالی مطرح می‌شود، عده‌ای فحاشی می‌کنند. ولی به هر حال این سؤال مطرح است که آن‌ها چگونه این زبان را رمزگشایی کرده‌اند. آیا آن‌ها به 2500 سال پیش رفته‌اند و در بین آن‌ها زندگی کرده‌اند که توانسته‌اند معنای کتیبه‌ها را بفهمند؟ یا این که از یک شخصی که در 2500 سال پیش زندگی می‌کرده است سؤال کرده‌اند؟ چگونه توانسته‌اند این کتیبه‌ها را ترجمه کنند؟ آیا شهود کرده‌اند؟ شهود آن‌ها چه اعتباری برای ما دارد؟

    حتی اگر فهمیده باشند هر کدام از حروف چه آوایی دارند و در کنار هم چه کلمه‌ای را می‌سازند، باز هم این سؤال مطرح است که معنای آن کلمه را از کجا فهمیده‌اند؟ مسئله این جاست که آن‌ها می‌گویند ترجمه‌ی فلان کتیبه این می‌شود، ما هم می‌پذیریم. جالب‌تر این است که این ترجمه‌ها دقیقاً مطابق تورات هستند؛ یعنی، هیچ کدام از مطالب این کتیبه‌ها تورات را نقض نمی‌کنند.

    در واقع شما در وثوق افرادی که مدعی‌اند این کتیبه‌ها را ترجمه کرده‌اند، شک کرده‌اید که البته این شک به جا و قابل تأمل است.از دیدگاه اسلام، بشر از حقوقی برخوردار است که یکی از آن‌ها حق هدایت است. به نظر شما، این کار کورش که به گفته‌ی خودش بت‌پرستی را رواج داده است، نقض حقوق بشر نیست؟ به نظر شما، آیا می‌توان مطالب این کتیبه‌ی کورش را مصداق نقض حقوق بشر دانست؟

    ریاحی: بستگی دارد حقوق بشر را چگونه معنا کنیم. با تکیه بر دین اسلام این کتیبه‌ نقض حقوق بشر است. لااقل نمی‌توان محتوای آن را، بر اساس مبانی اسلامی و شیعی، حقوق بشر تعریف کرد. البته ممکن است افرادی با دیدگاه اومانیستی این تلقی را داشته باشند.

    علوی: شما حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) و کورش را در نظر بگیرید. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) بت‌ها را شکست، در حالی که کورش بت‌‌پرستی را احیا کرد. چگونه این دو می‌توانند در یک راستا قرار گیرند؟

    ریاحی: به بحث ذوالقرنین برگردیم. ذوالقرنین یعنی دارای دو قرن. برای واژه‌ی قرن چند معنای مشهور وجود دارد. یکی از معانی آن فرق سر است؛ بنابراین، به کسی که دو فرق سر دارد می‌گویند ذوالقرنین. معنای دوم قرن گیسویی است که از اطراف می‌بافند. در بعضی از نقل‌ها آمده است که وقتی ذوالقرنین متولد شد، دو گیسوی بافته‌ی سفید داشت. به همین خاطر به او ذوالقرنین می‌گفتند. معانی دیگر قرن عبارت است از: «شاخ، شاخک، قله‌ی کوه، دژ، تلألؤ، درخشش و...»

    سؤال بنده این است که کدام یک از این ترجمه‌ها را باید به دیگری ترجیح دهیم؟ باید یک دلیل معتبر برای ادعایمان داشته باشیم. ما بر اساس یک روایت معتبر می‌گوییم که منظور از قرن فرق سر است، چون دوبار سر ذوالقرنین شکافته شده بود، به او ذوالقرنین می‌گویند. در ادامه‌ی این روایت آمده است که یک نفر مثل ذوالقرنین در میان شماست که ظاهراً منظورش امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است. ما بر اساس این روایت معنای قرن را فرق سر دانسته‌ایم، اما عده‌ای بدون این که دلیلی داشته باشند، قرن را شاخ معنا کرده‌اند و بر اساس آن به دنبال کسی بوده‌اند که دو شاخ داشته است. در حالی که این کار آن‌ها دور باطل محسوب می‌شود.

    نکته‌ی بعدی این که آقای «ابوالکلام آزاد» ظاهراً سه پایه برای خودش درست کرده است. یکی از آن‌ها نقش‌برجسته‌ای است که در مرغاب استان فارس پیدا شده است. مطلب دوم خوابی است که در کتاب دانیال در عهد عتیق وجود دارد و مطلب سوم تنگه‌ی داریال است که می‌گویند در نزدیکی تفلیس قرار دارد. بنده چند نکته درباره‌ی این قضایا بگویم. یک نقش‌برجسته در مرغاب پیدا شده است. این نقش‌برجسته نیمرخ یک موجودی است که روی سرش دو شاخ دارد.

    تقریباً بالای بدنش هم دو بال دارد. همه‌ی باستان‌شناس‌ها می‌گویند این تصویر یک الهه‌ی پارسی است، یک‌دفعه آقای آزاد ادعا کرد که این تصویر کورش است. بعد وقتی می‌خواستند آن را بازسازی کنند، تصویری را که فکر می‌کردند متعلق به کورش است روی آن چهره‌ی مخدوش قرار ‌دادند. بعد هم یک کتیبه‌در بالای آن گذاشتند که در آن نوشته شده است من کورش هستم.

    اما در مورد کتاب دانیال باید بگویم در این کتاب به قوچی اشاره شده است که یک شاخش بزرگ‌تر از دیگری است. از آن متن برداشت می‌شود که منظور پادشاهان ماد و هخامنشی است، نه یکی از آن‌ها. اگر هم بخواهیم این موضوع را به یکی از آن‌ ها نسبت دهیم، به طور قطع آن یک نفر داریوش سوم بوده که پس از او سلسله‌ی هخامنشیان منقرض شده است. ضمن این که این دانیال همان دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه) نیست، بلکه شخصی است که 4 قرن بعد از کورش زندگی می‌کرده است. این موضوع را خودشان اذعان می‌کنند.

    در صفحه‌ی 1300 ترجمه‌ی باب هشتم از کتاب دانیال نبی از عهد عتیق که به همت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل به چاپ رسیده، آمده است: «در سال سوم سلطنت بلشصّر پادشاه، رویایی بر من‏ دانیال ظاهر شد، بعد از آن که اول بر من ظاهر شد.» ظاهراً دو بار خواب دیده است.

    «و در رویا نظر کردم و می‌دیدم که من در دارالسلطنه‌ی شوشن که در ولایت عیلام می‌باشد بودم و در عالم رؤیا دیدم که نزد نهر اولای می‌باشم. پس چشمان خود را برافراشته، دیدم که ناگاه قوچی‏ نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخ‌ هایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آن‌ها آخر برآمد و قوچ را دیدم که به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ می‌زد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و بر حسب‏ رأی خود عمل نموده، بزرگ می‌شد و حینی که متفکر بودم، اینک بز نری از طرف مغرب‏ بر روی تمامی زمین می‌آمد و زمین را لمس نمی‌کرد و در میان چشمان بز نر شاخی معتبر بود و به سوی‏ آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را نزد نهر ایستاده دیدم آمد و به شدت و قوت خویش نزد او دوید و او را دیدم که چون نزد قوچ رسید، با او به شدت غضبناک شده، قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را یارای مقاومت با وی نبود. پس وی را به زمین انداخت، پایمال‏ کرد و کسی نبود که قوچ را از دستش رهایی دهد و بز نر بی‏نهایت بزرگ شد و چون‏ قوی گشت، آن شاخ بزرگ شکسته شد و در جایش چهار شاخ معتبر به سوی بادهای اربعه‌ی آسمان برآمد و از یکی از آن‌ها یک شاخ کوچک برآمد و به سمت جنوب و مشرق و فخر زمین‌ها بسیار بزرگ شد و...»

    در ادامه آمده است که منظور از بز، پادشاهان ماد و هخامنشی هستند. پس در همین کتاب تحریف‌شده هم از «پادشاهان» نام برده است، نه یک پادشاه خاص. اگر هم منظور از آن قوچ یک نفر باشد، آن یک نفر داریوش سوم است و آن بز نر هم اسکندر خواهد بود که قلمرو او بعد از مرگش به 4 قسمت تقسیم شد.

    کجای این روایت شبیه کورش است؟ بر اساس یک نقش‌برجسته‌ی مبهم و روایتی از یک کتاب تحریف‌شده که به هیچ عنوان ربطی به کورش ندارد، ادعا می‌کنند که کورش همان ذوالقرنین است. ضمن این که آن کتاب 4 قرن بعد از دانیال نبی(سلام‌الله‌علیه) نوشته شده و منتسب به شخص دیگری است.‌علیه) نوشته شده و منتسب به شخص دیگری است.

    شنیده بودم که در تنگه‌ی داریال سدی از آهن وجود دارد. با وجود این که معمولاً همه چیز در اینترنت پیدا می‌شود، هیچ عکسی از این سد در اینترنت پیدا نکردم. آقای ابوالکلام آزاد ادعا کرده است که این سد وجود دارد و ساخته‌ی کورش است. باقی افراد هم از او نقل کرده‌اند، در حالی که در بعضی از لغت‌نامه‌ها نوشته‌شده است که مردم محلی می‌گویند این سد ساخته‌ی اسکندر است.

    البته آن‌ها هم حرفشان معتبر نیست، ولی اگر بخواهیم یکی از این دو را مبنا قرار دهیم، حرف محلی‌ها معتبرتر از حرف یک نفر در هندوستان است و در زمانی زندگی می‌کرد که رسانه‌ها به شکل امروزی وجود نداشتند. ضمن این که مگر هر سدی که از آهن ساخته شده باشد، سد ذوالقرنین است؟ علاوه بر این، چه کسی می‌گوید آن منطقه تحت تصرف کورش قرار گرفته است؟ این اطلاعات مبهم را برای خودشان ردیف می‌کنند و یک نتیجه‌ای از آن می‌گیرند که به هیچ عنوان اعتبار ندارد.

    لطفاً به اختصار بفرمایید از روایات چه برداشتی درباره‌ی شخصیت ذوالقرنین می‌شود؟

    آن چیزی که به اجمال از روایات برداشت می‌شود این است که ذوالقرنین عبد صالحی بوده که خدا را دوست داشته و خدا هم او را دوست داشته است، برای خدا خیرخواهی می‌کرده، در نتیجه خدا هم خیرخواه او بوده است. مردم را به توحید و تقوای الهی دعوت می‌کرد. مردم با او برخورد کردند و به سرش زدند و او از مردم غیبت می‌کند. البته نمی‌دانیم منظور از غیبت مرگ است یا همان معنای کلمه‌ی غیبت. بعد دوباره آن‌ها را دعوت می‌کند، مجدد به سرش می‌زنند و او برای بار دوم غیبت می‌کند. به همین جهت ذوالقرنین نامیده شد. اجمالاً این چیزی بود که درباره‌ی ذوالقرنین در روایات آمده است. در کل 30 روایت در منابع شیعه پیدا کردیم که حدوداً 6 یا 7 تا از آن‌ها معتبر است و این مطالبی که عرض کردم چکیده‌ی آن روایات بود.


    borhan.ir
    Give GOD your skull



    اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار و کاسه سرت را به خدا عاریت بسپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانه سپاه نِه و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خداست


    امیر المومنین علی علیه السلام خطاب به محمد حنفیه

    {محتواي مخفي}


    cpu: core i5 3470 up to 3.60 GHz 6M Cache
    mainboard:ASUS P8H77-V LE
    ram: 1*8 kingstone
    hdd:500 seagate+ 1tra western green+3tra seagate
    power:535 green
    خدا با ماست!

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ذوالقرنین همان کوروش است؟(یا امام زمان(عج)می باشد؟)
    توسط محبّ الزهراء در انجمن پرسش‎ و‎ پاسخ‎ دینی و مذهبی
    پاسخ: 19
    آخرين نوشته: 09-11-2014, 23:12
  2. منشور حقوق بشر کورش
    توسط dendelak در انجمن ایران شناسی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 27-10-2012, 23:05
  3. هخامنشیان
    توسط dendelak در انجمن ایران شناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 17-11-2011, 15:55
  4. زیباترین آرامگاه جهان
    توسط ignore27 در انجمن ایران شناسی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 16-10-2011, 22:26
  5. پاسارگاد
    توسط dendelak در انجمن ایران شناسی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 05-07-2011, 02:48

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه