جهت مشاهده ادامه مطلب در سایت منبع اینجا روی لینک زیر کنید :
احوالات شیخ حسین زاهد (ره)
احوالات شیخ حسین زاهد (ره)
استادش آیت الله سید علی حائری معروف به مفسر می فرمود: اگر در عمرم هیچ کاری جز تربیت این جوان نکرده باشم، مرا کفایت می کند.
» زندگینامه شیخ در یک نگاه
از زبان یکی از شاگردان ، زندگینامه ایشان چنین نقل شده است :
او را به نام شیخ محمد حسین نفتی، و بعدها زاهد می شناختم. قد متوسطی داشت، با ظاهری ساده و قیافه ای جذاب و کلامی دلنشین. چشمان ضعیفی داشت و به همین خاطر وقتی حرکت می کرد، دست او را می گرفتم.
چنان جذبم کرده بود که از پرسیدن نام خانوادگی ایشان غفلت کرده بودم. از دیگر دوستان هم وقتی سؤال کردم، آنها هم مثل من بودند، در جواب می گفتند: ما هم فقط ایشان را به نام شیخ محمد حسین زاهد می شناسیم.
اطلاع از نشانی محل و سال تولد ایشان هم دست کمی از نام خانوادگی شان نداشت.
مرحوم آقا شیخ محمد حسین ، از علم و سواد بالایی برخوردار نبود ، اما نه بدبن جهت که ایام تحصیل را قدر ندانسته باشد ، بلکه به این علت که از حدود چهل سالگی گام در این راه گذاشته بود .
پیش از آن به شعل نفت فروشی مشغول بود و در آن سالها نیز مردی مومن و بی رغبت به دنیا بود و گاه به گاه در درس مرحوم آقا سید علی مفسر حاضر می شد .
یکی از این روزها که با چرخ نفت فروشی گذارش به کنار مسجد جامع تهران افتاده بود ، دقایقی در پای درس آیت الله مفسر نشست ، ولی درآن مجلس یکباره انقلاب و جرقه ای الهی در قلب و جانش پیدا شد و به طور قطع تصمیم گرفت تا از آن به بعد به فراگیری علوم ودینی بپردازد و به سلک روحانیت در آید و یکی از تبلیغاتچی های خدای رب العالمین باشد.
ابتدا به مدت یکسال و نیم در مشهد و بعد چند سالی در تهران به طلب علم و فضیلت پرداخت .
سالهای تحصیل کم بود اما بسیار پربار، بطوری که مرحوم زاهد در میان مدرسین تهران ، یکی از بهترین و دقیق ترین مدرسین ادبیات عرب به حساب می آمد .
مرحوم زاهد در خواندن ادعیه وارده از ائمه معصومین بسیار توانا بود و صدایی گیرایی داشت ، و در تمام ماه رمضان مجالس دعا و احیا برقرار می کرد . بسیاری از مومنین خودشان را از اطراف و اکناف به مسجد امین الدوله رسانده تا از مجالس ایشان بهره مند گردند .
آقا شیخ مرتضی زاهد و آقا شیخ محمد حسین زاهد هیچ نسبت فامیلی با هم ندارند و هر دو بزرگوار به علت زهد و تقوای واقعی از سوی مردم ملقب به زاهد شده اند .
این دو بزرگوار هر دو در سال 1331 هجری شمسی از دنیا رفته اند .
یکی از علمای اهل معنا درباره این دو بزرگوار می فرمود :
« هر دو زاهد ، بسیار عالی و خوب بودند ، اما آقا شیخ محمد حسین زاهد دلبری و جلوه اش برای عموم مردم به خصوص جوانان بود ولی آقا شیخ مرتضی زاهد برای اولیا خدا و مجتهدین تهران دلبری و جلوه داشت . »
»ساده زیستیمرحوم آقا در منزل مردی به نام حاج آقا کلاهدوز، رو به روی حمام نقلی مستأجر بود.
هر ماه رأس موعد مقرر، اجاره بها را پرداخت می کرد. هر چه آقای کلاهدوز می گفت: ” آقا، من خانه را به عنوان اجاره به شما نداده ام شما نمی خواهد اجاره بدهید.” آقا توجهی نمی کرد و ماه به ماه اجاره منزل را پرداخت می کرد و می فرمود:
اگر از من اجاره نگیری از این جا می روم و اگر این مقدار کم است، از این جا بروم. چون بیشتر از این توان پرداخت ندارم.
آقای کلاهدوز می گفت: حالا که اصرار می فرمایید، لااقل در طبقه بالا که تمیزتر است ساکن شوید.
ولی در جواب می شنید: پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جایی که نتوانم اجاره اش را بدهم، نمی نشینم.
»خلوص نيـتایشان تعریف می کرد:
اوایل طلبگی در ماه محرم، برای اقامه عزای سید الشهدا به مجلس عزایی رفتم، اما هر چه صبر کردیم واعظ نیامد، صاحب خانه رو کرد به من و گفت: آشیخ تا واعظ می آید شما روضه بخوان، روضه خواندن همان و دعوت های پشت سر هم، همان.
کار به جایی رسید که بعضی از شب ها تا نیمه شب جلسه داشتم، خلاصه کارم گرفته بود.
یک شب با خودم خلوت کردم، با خودم گفتم: حسین تو برای تجارت آمدی یا آدم شدن، بعد از آن دیگر دعوتی را قبول نکردم، دنیا طرفم آمد، اما از آن فرار کردم.
» عزم و اراده برای خدمتایشان برای تحصیل علوم حوزوی، ابتدا مشهد مقدس را انتخاب کرد، اما اقامت در مشهد فقط یک سال و نیم به طول انجامید، پس از آن برای ادامه تحصیل به تهران هجرت کرد.
در تهران افتخار شاگردی آیت الله سید علی حائری – ره معروف به مفسر، نصیبش شد و از محضر آن عالم وارسته کسب فیض کرد.
فقه را هم از باب طهارت تا دیات در محضر حاج آقا عیسی فرا گرفت.
در زمانی که مشغول تحصیل بود، برای گذران زندگی به اتفاق برادر در تهران به نفت فروشی پرداخت و این کار ادامه داشت تا زمانی که ایشان را دیدند که لوازمشان را جمع می کندد ، از ایشان پرسیدند که چه اتفاقی افتاده ؟
فرمود:
تا حال درس خواندن برای من مستحب بود. ولی الان که عمامه ها را از سر علما برمی دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول کار فرهنگی شوم.
» اهمیت به حق الناسدقت و توجه ایشان به حق الناس در مطالبی که نقل شده بخوبی پیدا است :
یک روز ایشان به مناسبتی فرمود:
اگر مثلا” یک تومان به مردم بدهکار هستید، نروید 5 ریال پول ماشین دودی بدهید، برای زیارت عبدالعظیم و 5 ریال برای برگشت. حق ندارید این کار را بکنید، شما اول باید طلب مردم را بدهید بعد اگر خواستید زیارت بروید، بروید.****در ایامی که هوا مناسب بود، مراسم دعا و مناجات شب های ماه رمضان، پشت بام مسجد انجام می شد. اما قبل از انجام مراسم آقا می فرمود:
اول از همسایه ها برای سرو صدایی که ممکن است ایجاد شود اجازه و رضایت بطلبید اگر اجازه دادند، بعد مراسم مناجات و دعا را شروع کنیم.
» اهمیت به نماز جماعتاز قول یکی از شاگردان نقل شده است :
روز جمعه ای که ایشان شاگردان را – برای اردوهای تربیتی – به دولت آباد برده بود، حالشان بد می شود، تا حدی که مجبور می شوند برای آوردن ایشان به تهران، درشکه ای کرایه نمایند.
وقتی این خبر را شنیدم، ابتدا خواستم به منزل ایشان بروم، اما در بین راه با خودم گفتم: اول به مسجد بروم بعد به خانه ایشان. وقتی به مسجد رسیدم با تعجب دیدم که ایشان در محراب نشسته و آمادة نماز جماعت است.
» عزت نفس و مناعت طبعیکی دیگر از صفات پسندیده ایشان این بود که کارهای شخصی خودشان را شخصا” انجام می دادند و سعی می کردند که سر بار دیگران نباشند.
در ایامی که آقا مریض شده بود، ( و به سبب همان بیماری از دنیا رحلت کرد) عده ای از دوستان برای عیادت خدمت ایشان رسیدند ؛ حالشان مناسب نبود، دکتر علت بیماری را ضعف شدید تشخیص داده بود.
یکی از شاگردان خدمت ایشان عرض کرد در صورت امکان استخاره ای بفرمایید …
فرمود: نیت کنید…
یک دفعه ایشان با آن حال بیماری از رختخواب بیرون آمد، و به صورت چهار دست و پا تا کنار دیوار حرکت کرد.
دستش را به دیوار گرفت و بلند شد، و از روی طاقچه چیزی برداشت و به همان صورت برگشت.
وقتی داخل رختخواب شد، در دستشان تسبیح بود و این همه زحمت برای آوردن تسبیح بود .
یکی از دوستان گفت : آقا شما می فرمودید ما می آوردیم چرا این همه خودتان را به زحمت انداختید؟
ایشان فرمود:
پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: « بعد از ایمان و عمل صالح اگر کسی بتواند سربار مردم نباشد، ، من به او وعده بهشت می دهم» . آیا نمی خواهید من به وعده پیامبر خدا برسم؟
در ادامه فرمود:
داداش جون ها تا می توانید روی پای خودتان بایستید و عزت نفس داشته باشید و از کسی سؤال و درخواست نکنید و خودتان کارهای خودتان را انجام دهید.
»اخلاص در عملاواخر جنگ جهانی دوم بود که با عده ای در محضر آقا ادبیات عرب می خواندم.
شهریه ای که می دادیم ماهی 4 تومان بود، بعد از مدتی جنگ تمام شد و ما هنوز خدمت آقا مشغول درس خواندن بودیم . وقتی که زمان پرداخت شهریه رسید، نفری 4 تومان به ایشان دادیم ولی آقا دو تومان از آن را به خودمان برگرداند.
تعجب کردیم! به آقا عرض کردیم: مگر نباید ما 4 تومان می دادیم.
ایشان در جواب ما فرمود: درست است ولی الان جنگ تمام شده و قیمت ها هم پایین آمده به خاطر همین ماهی دو تومان کفاف زندگی مرا می کند ولی شما جوان هستید، بقیه پول را برای آینده تان پس انداز کنید.
» بصیرت دینییک شب پس از خواندان نماز مغرب و عشاء در مسجد امین الدوله، یکی از حضار بلند شد و شروع به مداحی و ذکر مصائب اهل بیت ( علیهم السلام) کرد.
بعد از تمام شدن مداحی، آقا، مداح را خواست و فرمود: شما فقط به وظیفه خود که ذکر مصائب اهل بیت ( علیهم السلام) است بپردازید و دیگر حدیث نقل ننمایید و صحبت نکنید، زیرا اگر در خواندن حدیث و صحبت کردن اشتباه کنید، موجب گمراهی دیگران می شوید و نزد خداوند مسؤول خواهید بود.
» زاهد واقعییکی از شاگردان ایشان می گوید :
یک روز جمعه بعد از صرف ناهار وقتی مسؤول خرج، مخارج را حساب کرد، سهم هر نفر 3 عباسی شد.
ایشان فرمود:” با 3 عباسی هنوز به من می گویند زاهد.”
در حالی که 3 عباسی یک ریال بود و مبلغ زیادی نبود.****همچنین از قول دیگر شاگرد ایشان نقل شده است که :
روزی با خودم فکر کردم، امروز یک غذای ساده تهیه کنم و ببرم حجره محل تدریس آقا و به اتفاق ایشان بخوریم، بالاخره غذایی ساده تر از نان و پنیر و سبزی پیدا نکردم، به اندازه دو نفر تهیه کردم و رفتم خدمت ایشان.وقتی غذا را دید، فرمود: داداشی هر دوی اینها را که نمی شود خورد یا نان پنیر و یا نان سبزی، ولی چون سبزی زود خراب می شود، امروز نان و سبزی می خوریم و فردا نان و پنیر را.
» پرهيز از غذای لذیذیکی از شاگردان ایشان نقل می کند :
مادرم برای ناهار ماهی پلو درست کرده بود به مادرم گفتم: یک بشقاب هم ببرم محضر آقا، مادر هم یک بشقاب آماده کرد و برای راحتی آقا تیغ های ماهی را جدا کرد.
وقتی غذا را خدمت آقا بردم، آقا تشکر کرد و مشغول خوردن شد در حین خوردن گفت: داداشی چقدر مرغش خوشمزه است ! .
خیلی تعجب کردم که چگونه متوجه نشده که ماهی است، معلوم بود که مزه مرغ را فراموش کرده است! .
» از منظر آیت الله شاه آبادیفرزند آیت الله شاه آبادی نقل می کند :
بین ایشان و والد مرحوم ما ( آیت الله شاه آبادی- ره ) رابطه و علاقه خاصی وجود داشت و غالبا” مشکلات خود را با پدرم مطرح می کرد.
روزی ایشان به من گفت: یک سؤالی دارم، می روی از پدرت می پرسی، بگو چشمانم خیلی ضعیف است و خوب نمی بینم لذا وقتی به بازار می آیم با مردم یا حتی زنان برخورد می کنم و متوجه نمی شوم، آیا صلاح می دانید از خانه بیرون نیایم تا این مشکل پیش نیاید؟
وقتی من پیغام آقا را رساندم پدرم فرمود:
می روی پیش شیخ محمد حسین زاهد و از جانب من می گویی، بیرون آمدن شما امر به معروف و نهی از منکر است ولو اینکه اتفاقا” با کسی برخورد کنید و اصلا” وجود شما در بیرون تبلیغ و ترویج دین و معرفی روحانیت است.
» بهره معنویاز قول یکی از شاگردان نقل شده است :
در یکی از سفرهای امامزاده داوود وقت بازگشت، به باغ مستوفی رسیدیم. عده ای دیگر از جمله شهید نواب صفوی و یارانش در آن باغ بودند. وقتی شهید نواب متوجه شد که آقا به باغ تشریف آورده اند، به اتفاق یارانش خدمت آقا رسیدند، خیلی به آقا احترام می گذاشت، متواضعانه می خواست که آقا آنها را موعظه کند.
ایشان هم چند جمله ای صحبت کرد، در هنگام موعظه مطلبی مرا به خود جلب کرد، دیدم مرحوم نواب طوری خودش را به ایشان نزدیک کرده مثل این که می خواست از نور وجود شیخ بهره معنوی بیشتری ببرد.
» حسابرسی دقیق !یکی دیگر از شاگردان نقل می کند :
در یکی از روزهای آخر وقتی بر سر بالین ایشان نشسته بودم، آقا فرمود:
داداشی، این وضع زندگی و خانه و رفتار من است ولی دارند مرا می چلانند.
در جواب به شوخی گفتم:
آقا برای این است که دیگر چیزی باقی نماند و پاک پاک باشید.