حماد وقتي دستي بر موهاي سپيدش کشيد گرد پيري را بر سرو روي خود حس کرد.روي زانوهايش جا به جا شد ودر چهره زيبا ودوست داشتني امام خيره گشت .هر چه او را بيشتر مي نگريست دلش روشنتر مي شد . در محضر امام کس ديگري نبود .او بود ومولاي خودش.صورت امام صادق (ع)مثل ستاره اي نقره اي مي درخشيد.از حالت امام فهميد قصد دارد چيزي بگويد.خودش را جمع وجور کرد. لب هاي امام از هم باز شد وبا رويي گشاده پرسيد مي تواني يک نماز نيک ودرست بخواني؟

حماد يکه خورد وسر را پايين انداخت .منظور امام را نمي فهميد .شک ودو دلي وجودش را فرا گرفت.بعد سر را بالا آورد.چين وچروک پيشانيش زياد تر شده بود ونشان مي دادسخت در فکر است.با ترديد جواب داد چگونه نتوانم.در حاليکه سالهاست نماز مي خوانم.

امام چشمان خود را به او دوخت وفرمود ضرر ندارد برخيز ونمازي بخوان.ببينم چگونه مي خواني؟حماد با اينکه ته دلش نگران بود خوش حال شد.به خود نهيب زد وگفت اگر نمازم هم عيب داشته باشد آن عيب با راهنمايي امام برطرف خواهد شد.براي همين درنگ نکرد دستها را بر زمين گذاشت وبا فشاري بر انگشتان نحيف ولاغرش از جا برخاست.سجاده نماز را پهن کرد ورو به قبله ايستاد.تکبير را گفت ونمازش را آغاز کرد.سعي نمود نمازش را با دقت بخواند که عيبي نداشته باشد.

لحظه ها به کندي مي گذشت.رکوع وسجده وتشهد.وقتي سلام نماز را داد رويش را به سوي امام چرخاند.نگاهش پر از انتظار بود.

امام سرش را بلند کرد وبا لحني پر از مهر گفت نمازت را خوب نخواندي.

حماد گردن را بالا کشيد وبا تعجب به امام نگريست.حضرت ادامه داد براي مردي که شصت-هفتاد سال از عمرش مي گذرد بد است که نتواند يک نماز کامل با رعايت همه شرايط آن بخواند .

عرق شرم بر پيشاني حماد نشست.کمي خجالت کشيد واحساس کرد تا بحال چقدر غافل بوده است .سالهاي سال نماز خوانده ولي نمازش کامل نبوده است. با خودش گفت اي کاش به فکر خودم رسيده بود و زودتر از امام مي پرسيدم.

ولي هنوز هم دير نبود.براي همين رو به امام کرد وگفت فدايت گردم!شما نماز کامل را به من ياد بدهيد.امام از علاقه حماد استقبال کرد واز جا برخاست. حماد هم خود را آماده کرد تا ببيند نماز درست و واقعي چگونه است .

در آن لحظه اگر تمام دنيا را به او مي دادند آنقدر خوشحال نمي شد.
لحظات براي او به کندي مي گذشت.امام را نگاه کرد امام دست ها را آزاد کرد کنار بدن رها کرده بود.
انگشتان کشيده ولاغر او کنار هم قرار داشت .پاهايش هم صاف واستوار بود.بين هر دوقدم هم از سه انگشت باز بيشتر فاصله نداشت.تمام بدن حتي انگشتهاي پا نيز روبه قبله بود.ناگهان دستهاي امام به آرامي بالا رفت وبا فروتني وتوجه کامل آماده تکبير نماز شد.کمي بعد صداي آسماني او در گوش حماد طنين انداخت الله اکبر .بعد آواي دل انگيز امام را شنيد که با قرائتي زيبا ودرست سوره حمد را مي خواند .

حماد با لذت نگاه مي کرد ودلش از شادي لبريز بود. احساس مي کرد فرشته هاي آسماني بر رويش نور مي پاشند.امام را نگريست.مثل اينکه در اين دنيا نبود.غرق در نمازش بود. حالتش نشان مي داد با بزرگترين موجود عالم سخن مي گويد هيچ صدايي را نمي شنود وهيچ چيزي را نمي بيند. وقتي سوره حمد تمام شد سوره توحيد را همان طور روان وزيبا شروع کرد بسم ا…

وقتي سوره توحيد به پايان رسيد حماد باز هم دقت کرد .امام به اندازه يک نفس کشيدن صبر کرد.بعد دست هاي خود را تا کنار صورت بالا آورد.در همان حال صدايش بلند شد الله اکبر؛ آن گاه به رکوع رفت .کف دستها را برسر زانوها قرار داد .حماد با دقت نگاه کرد انگشتان او از هم باز بودوزانوها به عقب داده شده بود به طوري که پاها مستقيم وراست شده بود.

چيزي که حماد را متعجب مي ساخت حالت قرار گرفتن امام بود.باز هم نگاه کرد .اشتباه نمي کرد .کمر او چنان صاف ومساوي قرار گرفته بود که اگر قطره آبي را روي کمرش مي ريختند به هيچ طرف نمي ريخت با نگاهي دقيق سراپاي امام را کاويد .گردن زيباي او حالتي کشيده داشت سر را محکم نگاه داشته بود به خوبي ديده مي شد که سر به پايين نيفتاده است .در همان حال چشمها را بر هم نهاد وبه آرامي ذکر رکوع را شروع نمودسبحان ربي العظيم وبحمده.

بعد از تمام شدن رکوع امام راست ايستاد وبعد از مکثي کوتاه صداي آرام او در اتاق پيچيد سمع الله لمن حمده.

در همان حال دستها را تا مقابل صورت آورد وگفت الله اکبر.

دراين هنگام به سوي سجده روان گشت .دوکف دست را جلوي زانوها و کنار صورت بر زمين گذاشت . حماد به دست امام توجه کرد . انگشتان او کنار هم گذارده شده بود . امام ذکر سجده را آغاز نمود سبحان ربي الاعلي و بحمده .

حماد هنگامي که امام ذکر سجده را مي گفت حالت ساير اعضاي امام را در نظر گرفت اعضاي بدن به شکل آزاد و باز قرار داشتند . دست ها را به بدن نچسبانده وتکيه بدن روي پا ها گذاشته شده بود . هشت جاي بدن روي زمين قرار گرفته بود .

در نگاه حماد نور اشتياق برق مي زد . باهر نگاه چشمانش به چند نقطه گره مي خورد .اول پيشاني-بعد دو کف دست ودو زانو سپس دو سر انگشت بزرگ پا ودر آخر نوک بيني.

سجده امام پر از شکوه بود .رهبر بزرگ ودوست داشتني او سر بر خاک مي ساييد. اوج بندگي را در سجدهامام مي ديد.وجودش در اين حال مثل آ بشاري از نور بود که نسيمي از بهشت بر او مي وزيد وعطر دل انگيزي را در هواي آنجا پراکنده مي ساخت. با حرکت امام حماد به خود آمد .او به آرامي سر از سجده بر مي داشت .وقتي نشست با صدايي ارام ومطمئن گفتالله اکبر .بعد در حال نشستن بدن خود را روي پاي چپ انداخته وپشت پاي راست را روي کف پاي چپ قرار داد . پيدا بود امام ذکر ديگري را بر زبان مي آورد.حماد توجه کرد .صداي امام به گوشش رسيد استغفرالله ربي واتوب اليه.

سپس الله اکبرگفت وبعد از آن به سجده دوم رفت وآن سجده را همچون سجده اول تمام کرد.

حماد با خود فکر مي کردنمازهاي خودش کجا ونماز امام کجا؟ولي باز دير نشده بود .احساس کرد امروز دري از بهشت به رويش گشوده شده بود.در اين فکر ها بود که امام رکعت دوم نماز را تمام کرد وبا سر بر داشتن از سجده آماده خواندن تشهد شد.حماد با کنجکاوي به امام خيره گشت.امام در دنياي ديگري سير مي کرد .صورتش چلچراغ نور شده بود .به دست هاي او بر روي زانوها نگاه کرد.انگشتان دست از يکديگر باز بود وبا فروتني ذکرهاي تشهد را مي گفت وبعد سلام را.وقتي تشهد وسلام تمام شد امام نماز را تمام کرد ورو به حماد کرد.

حماد غرق در تماشاي چهره زيباي امام شد.حس مي کرد روحش به سوي او پر کشيده واعماق جانش سر شار از شيريني ايمان شده است. دريافت امام مي خواهد چيزي بگويد.چشم به لب هاي امام دوخت .غنچه ي لب هاي امام داشت به گل مي نشست .

اي حماد چنين نماز بخوان.