بيان شهادت حر بن يزيد رياحى با برادر و پسر و غلامش

راوى گويد: كه چون صفوف قتال راست شد از هر دو جانب چشم در ميان ميدان داشتند تا سبقت حرب كه كند امام حسين عليه‏السلام مى‏فرمود: كه من از پدر خود ياد دارم كه تا مخالف ابتدا به حرب نكند متعرض حرب او نبايد شد اما حر بن يزيد پيش لشگر كوفه ايستاده بود چون حال بر اين منوال مشاهده نمود مركب نزديك عمر سعد راند و گفت: يابن سعد با امام حسين بن على مقاتله خواهى كرد؟ گفت: بلى در اين قتال تن بسيار بى‏سر خواهد شد حر گفت: فردا جواب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را چه خواهى گفت عمر سعد هيچ جواب نداد حر اعراض نموده متوجه ميدان شد اما لرزه بر اعضاى وى افتاده بود و دل در برش مى‏طپيد چنان كه هر كس در پهلوى وى بود آواز آن مى‏شنود مهاجر بن اونس از اقوام حر و روايتى آنست كه برادر او مصعب بن يزيد با وى گفت: كه من تو را در هيچ معركه چنين خوفناك نديده‏ام تو از جمله مشاهير دلاوران و مبارزانى و هرگاه كه از دليران و تيغ گرزان كوفه مى‏پرسيدند پيش از همه تو را نام مى‏بردند و بيش از همه تو را مى‏ستودند اين لرزه تن و طپيدن دل را سبب چيست؟ حر گفت: اى برادر مرا ترس نيست اما نفس خود را ميان بهشت و دوزخ مخير ساخته‏ام و با خود در انديشه آنم كه چگونه برآيد ناگاه نعره‏اى از جگر بر كشيد و گفت: اى برادر بشارت باد كه نفس من بهشت را اختيار كرد پس تازيانه‏اى بر اسب زد و نزد امام حسين آمد و از مركب پياده شده ركاب آن حضرت را بوسه داد و روى بر سم مركب امام نهاده گفت: يابن رسول الله مرا گمان نبود كه اين جماعت قصد تو كنند و خيال مى‏بستم كه مهم به صلح از هم بگذرد و اكنون كه تمرد و عصيان و تغلب و طغيان ايشان بر من ظاهر شد به خدمت تو مبادرت نمودم آيا توبه من قبول شود يا نى و عذر و گناه من به حيز قبول رسد يا نه.

حضرت امام حسين عليه‏السلام از بالاى مركب دست مبارك بر سر و روى حر ماليد و گفت: اى حر هر چند بنده گناه كند چون رو به درگاه خداوند آورده استغفار نمايد و از آن گناه توبه كرده عذر خواهد اميد قبول هست و هو الذى يقبل التوبة عن عباده جرمى كه نسبت به من كردى ناكرده انگاشتم و تقصيرى كه تا اين غايت از تو واقع شد در گذشتم مردانه باش و در حرب دل قوى دار كه امروز روز بازار سعادت است و اين ميدان جلوه‏گاه اهل شهادتست حر با دلى از محبت امام حسين پر، روى به ميدان نهاد و در طريد كردن و جولان نمودن داد هنر بداد اما چون مصعب برادر حر ديد كه حر آخرت را بر دنيا گزيد و دست ولا در دامن آل عبا زد اسب برانگيخت و در فتراك امام حسين آويخت لشگر عمر سعد گمان بردند كه به جنگ برادر مى‏رود و چون به ميدان رسيد گفت: اى برادر حضر راه من شدى و مرا از ظلمت نكرت به سرچشمه آب حيات معرفت رسانيدى من هم با تو موافقت كرده از اهل مخالف بيزار شدم فردا هر دو گواه معامله هم باشيم و با هم از شفاعت امام حسين عليه‏السلام بهره گيريم پس حر برادر را به نزديك امام مظلوم آورده صورت حال به موقف عرض رسانيد حضرت امام او را در بر گرفت و بنواخت و او را با حر دعاى خير كرد. در مقتل امام اسمعيل آورده كه در آن زمان كه حر نزديك امام آمد گفت: يابن رسول الله شب پدر خود را در خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت: اى حر درين روزها كجا رفته بودى گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسين بگيرم پدرم فرياد بر كشيد و گفت: واويلاه اى پسر تو را با فرزند رسول خدا چه كار اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با وى حرب كن و اگر شفاعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و رضاى پروردگار عالم جل جلاله مى‏خواهى و رياض رضوان و غرفات بهشت جاودان مى‏جويى برو و با دشمنان او مصاف كن اكنون مى‏خواهم كه مرا اجازت دهى كه به حرب روم امام حسين فرمود كه تو ميهمان مائى صبر كن تا ديگرى برود حر گفت: يابن رسول الله اول كسى كه به مخاصمت تو آمد من بودم دستورى فرماى تا نخستين كسى كه به محاربت دشمنان تو رود من باشم.
امام حسين عليه‏السلام او را اجازت داد و حر مرد مردانه و دلاور فرزانه بود و او را در كارزار برابر هزار سوار داشتندى و سپهسالار پسر زياد بود بر مركبى دونده رونده جهنده تازى‏نژاد سوار روى به ميدان نهاد و رجزگويان مبارز طلبيد

چون عمر سعد حر را در ميدان ديد لرزه به روى دلش پيچيد و يكى از معروفان عرب را كه صفوان بن حنظله گفتندى طلبيد و گفت: برو و حر را به نصيحت و ملايمت به جانب ما باز آر و اگر سخن قبول نكرد سرش را به شمشير آب‏دار از تن بردار صفوان به ارادتى تمام و زينتى لا كلام در برابر حر آمد و گفت: تو مرد عاقل و پردلى و از مبارزان كاملى روا باشد كه از يزيد بر گردى و روى به حسين كنى حر گفت: اى صفوان از خردمندى و فرزانگى تو اين سخن عجب است تو يزيد را نمى‏دانى كه او ناپاك و ظالم و فاسق است و امام حسين پاك و پاك‏زاده تزويج مادرش در بهشت بوده جبرئيل امين گهواره او را جنبانيده پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را ريحان بوستان خود خوانده.

صفوان گفت: من اين همه مى‏دانم و زياده از اين هم مى‏شناسم اما دولت و مال و جاه با يزيد است و ما مردم سپاهى ايم ما را يراق و مرتبه و منصب مى‏بايد تقوى و طهارت و علم و فضيلت به چه كار آيد حر گفت: اى خاكسار حق را مى‏دانى و مى‏پوشى و شربت شيرين‏نماى جان‏گزاى غرورنما مى‏ پوشى.

صفوان در غضب شد و نيزه حواله سينه حر كرد حر نيزه بر نيزه او افكنده به مردانگى نيزه او را پاره پاره ساخت و در همان گرمى سنان نيزه بر سينه‏اش زد چنان‏كه يك گز از پشتش بيرون آمد پس وى را به همان نيزه از صدر زين در ربود بر سر دست آورد چنان‏چه هر دو لشگر بديدند آنگاه بر زمين زد چنان چه استخوان‏هاى او ريزه‏ريزه شد خروش از هر دو لشگر برآمد اما صفوان را سه برادر بود هر سه از غصه قتل برادر به يك بار بر حر حمله كردند حر نعره‏اى از جگر بركشيد و خداى را به عظمت و قدرت ياد كرده در تاخت و دوال كمر يكى را گرفت و از خانه زينش در ربوده چنان بر زمينش زد كه گردنش بشكست و ديگرى را تيغ بر سر زد كه تا سينه‏اش بشكافت ديگرى روى به هزيمت نهاد حر از عقب وى در تاخت و نيزه‏اى بر پشتش زد كه سر سنان از سينه وى بيرون آمد پس روى به جانب امام حسين آورده گفت: يابن رسول الله مرا بحل كردى و از من خشنود شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: نعم انت حر كما سمتك امك آرى من از تو خشنودم و تو آزادى چنان چه مادر تو را نام نهاده يعنى فردا از آتش دوزخ آزاد خواهى بود حر اين بشارت شنوده با نشاط تمام روى به ميدان نهاده حرب در پيوسته به هر جانب كه در تاختى از كشته پشته ساختى و به هر طرف كه روى نهادى مرد و مركب بر روى هم فتاد مقارن اين حال پياده‏اى در دويد و اسب حر را پى كرد حر پياده به حرب درآمده شعله خشم جهانسوزش زبانه كشيد و نياره قهر غيرت افروزش اشتعال پذيرفت.

لشگر كه آن گونه كارزار مى‏ديدند و سوار از پيش وى مى‏رميدند اما چون امام حسين عليه‏السلام ديد كه حر پياده جنگ مى‏كند اسبى تازى با ساخت گرانمايه فرستاد و حر سوار شده به جولان در آمد.

و جمعى را كه مانند پروين گرد او در آمده بودند چون نبات النعش متفرق مى‏ساخت و خواست كه باز گردد و نزد امام حسين آيد كه هاتفى آواز داد كه اى حر باز مگرد كه حوران منتظر قدوم بهجت لزوم تو اند پس حر روى به جانب امام حسين كرد و گفت: يابن رسول الله نزديك جدت مى‏روم هيچ پيغامى دارى امام حسين گريان شده گفت: اى حر خوش باش كه ما نيز از عقب تو روانيم خروش از اصحاب امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مى‏كرد تا نيزه او در هم شكست پس تيغ آبدار را بر كشيد و هر خاكسارى را كه بر فرق مى‏زد تا سينه مى‏شكافت و هر كه را بر ميان مى‏زد دو نيم مى‏كرد گاهى حمله بر ميمنه كرده شور از لشگريان بر مى‏آورد و گاهى متوجه ميسره شده جمع ايشان را پريشان ساختى و بدينسان كارزار مى‏نمود تا خود را نزديك علمدار لشگر عمر سعد انداخت و خواست كه علمدار را با علم دو نيم زند كه شمر بانگ بر لشگر زد كه گرداگرد وى فرو گيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود به يكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب زخم بر وى زدن گرفتند و حر در ميان آن گروه مى‏جوشيد و مى‏خروشيد و مردانه مى‏كوشيد كه به ناگاه قسورة بن كنانه نيزه‏اى بر سينه حر زد كه درو جاى گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگريست و قسوره را ديد كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشيرى بينداخت بر فرق قسوره كه تا سينه‏اش بشكافت قسوره از اسب در گذشت و حر نيز از مركب در افتاده نعره زد كه يابن رسول الله ادركنى مرا درياب.

امام حسين مركب در تاخت و حر را از ميدان دشمنان در ربوده به پيش صف لشگر خود آورد پس پياده شده و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستين گرد از رخسار وى پاك مى‏كرد حر را رمقى مانده بود ديده باز كرد و سر خود را در كنار حضرت امام حسين ديد تبسمى فرمود و گفت: يا ابن رسول الله از من راضى شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: كه من از تو خشنودم خداى از تو راضى باد حر از اين بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار نمود.

امام حسين عليه‏السلام از براى حر بگريست و اصحاب آن حضرت نيز بر او گريه كردند