جهت مشاهده ادامه مطلب در سایت منبع اینجا روی لینک زیر کنید :
بچه است يا جادوگر؟
قاسم بن عبدالرحمن گفت : به بغداد رفتم و مدتى در آنجا زندگى مى كردم . روزى جمعيت زيادى را ديدم كه ازدحام كرده ، راه مى روند و مى ايستند. پرسيدم : چه خبر است ؟ گفتند: فرزند امام رضا(ع ) از اينجا عبور مى كند! من نگاه كردم ديدم در حالى كه بسيار كم سن و سال است بر اسبى نشسته و حركت مى كند! با خود گفتم : خدا لعنت كند شيعيان را كه مى گويند خداوند اطاعت از اين شخص را واجب كرده است .
در همين لحظه آن بچه كه سوار بر اسب بود نزد من آمد و اين آيه را خواند:
فقالوا اءبشرا منا واحد نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر
گفتند: آيا سزاوار است كه از بشرى مثل خودمان پيروى كنيم ، در اين صورت (اگر از او پيروى كنيم ) به گمراهى و ضلالت سخت در افتاده ايم
با اين آيه به من فهمانيد كه كوچكى و بزرگى مطرح نيست ، دستور خدا بايد اجرا شود، من در ذهن خود گفتم : او جادوگر است كه از درون من با خبر شد. در همين هنگام امام جواد(ع ) به سوى من بازگشت و اين آيه را خواند:
القى الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر
اى عجب ! آيا در بين ما افراد بشر تنها بر او وحى رسيد (چنين نيست ) بلكه او مرد دروغگوى بى باكى است
با اين آيه سحر را از خود نفى كرد. من تا اين كرامات را از او ديدم به حقانيت او ايمان آورده و شيعه شدم و از مذهب و مرام خود كه زيدى بود دست كشيدم .
المحجة البيضاء، ج 4، ص 304.