سيد كريم پينه دوز تو بازار تهران حوالي چهارسوق بزرگ و يا سيد اسمائيل امروزي مغازه داشته …
و منزلشون حوالي ميدان مولوي بوده
همونطور كه از اسمشون مشخصه كارش پينه دوزي بوده و خرج زندگيش رو با درآمد ناچيز تعمير كفش و … بدست مي آورده
سالي كه زمستاني سرد و زود هنگام داشته سيد كريم حسابي دستش خالي ميشه …
هيچ مشتري به مغازه سيد كريم نميرفته و سفارشي براشون نميبرده و خوب سيد هم كه جز اين درآمد اندك درامد ديگه اي نداشته و يا پس اندازي و يا …
خلاصه اونقدر وضعيت بر سيد كريم سخت ميشه كه هيچ چيزي حتي براي خوراك بچه هاشون نداشتند ، بطوري كه آقا زاده هاي ايشون شبهاي زيادي رو گرسنه مي خوابيدند …
اما سيد كريم چشم اميدش به درگاه خداوند و عنايتهاي امام زمان سلام الله قطع نميشه و دستش رو جلوي كسي دراز نميكنه …
شبي از شبها كه سيد كريم تا دير وقت درب مغازه ميمونه تا بلكه مشتري پيدا كنه و يا حداقل اگه قراره امشب هم باز دست خالي به خانه برگرده، فرزندانش خوابيده باشند تا اون شرمنده فرزندان پيامبر سلام الله كه گرسنه هستند و چشم اميد به دست سيد كريم دارند ، نشه و فقط شرمندگي از روي همسرش اونو عذاب بده …
ساعتي از نيمه شب ميگذره و باز كسي براي تعمير كفش به سيد كريم مراجعه نميكنه …
در نهايت سيد كريم از سوز سرما و تاريكي شب به تنگ مياد و تصميم ميگيره راهي خونه بشه …
درب مغازه كوچكش رو قفل ميكنه و نالان و پريشان در فكر گرسنگي فرزندانش كه اولاد پيامبر هستند راهي خونه ميشه …
همينطور كه سيد كريم داره با خداي خودش راز و نياز ميكنه و از امام زمانش كمك ميطلبه و به او استغاثه كرده صدايي مهربان و صميمي از پشت سر سيد كريم رو صدا ميزنه …
آقا سيد كريم … آقا سيد كريم …
سيد كريم مي ايسته در حالي كه از خودش ميپرسه تو اين شب سرد و برفي كيه كه اين وقت شب با من كار داره ؟؟؟
وقتي بر ميگرده جواني رو ميبينه كه خودش رو به سيد كريم ميرسونه و ميگه آقا سيد سلام …
سيد كريم جواب ميده و ميپرسه كه اون جون باهاش چيكار داره ؟
جوان چند نان داغ رو به دست سيد كريم ميده و ميگه : آقا سيد اين مال شماست …
و راهش رو ميگره و ميره …
سيد كريم هاج و واج ميمونه كه اين جوان كي بود ؟!؟؟!؟! سوالهاي زيادي براي سيد كريم ايجاد ميشه كه اين جوان كي بود و اين نان چيه و از كجا …
ولي ياد گرسنگي آقا زاده ها و همسرشون باعث ميشه از اون سوالات بگذره و با خوشحالي و اميد به سرعت بطرف خانه حركت كنه … با خودش ميگه حتما آدم شريف و خيري بوده و مي خواسته در اين سال سخت و زمستان سرد طولاني كار خيري بكنه و خدا اونو سر راهش قرار داده … براي سلامتي جوان دعا ميكنه و به راه مي افته …
در راه خدا خدا ميكنه تا فرزندان پيامبر بيدار باشند و حداقل امشب گرسنه نخوابند …
وقتي به خونه ميرسه با شادي همسر و فرزندانش رو بيدار ميكنه و ميخواد كه بيان و غذا بخورند …
همه خانواده خوشحال و خندان بدور سفره ميشينند تا با هم ناني كه جوان به سيد كريم داده بود را بخورند …
اين شادي چند برابر ميشه وقتي سيد كريم نان رو باز ميكنه و همه ميبينند در زير نان مقداري حلواي گرم نيز هست … حلوا و ناني گرم و خوش عطر و بو كه همه خانه سرمست از بو و عطر اين نان و حلوا شده …
همه اون شب با هم شام ميخورند و خدا را شاكر و سپاسگذار هستند و به جان آن جوان كه به سيد كريم نان و حلوا داده دعاي خير ميكنند …
همسر سيد كريم ميگويد همه نان و حلوا را نخوريد و براي فردا هم نگه داريد …
فردا صبح سيد كريم و خانواده بدور سفره مي نشينند تا باقي مانده نان و حلواي شب گذشته را بخورند …
وقتي همسر سيد كريم سفره را باز ميكند همه با شگفتي ميبينند نانها تازه و گرم و بدون كم و كاستي مثل شب گذشته در سفره است و حلواي گرم و معطر در ميان آن …
گويي ديشب ذره از نان و حلوا را نخورده بودند …
همه شگفت زده هستند كه چه شده …
ولي از سخنان سيد كريم و تعاريف و مشخصاتي كه از جوان ميدهد، ميفهمند كه آن جوان امام زمان سلام الله بوده و اين نان و حلوا عنايت امام زمان سلام الله به سيد كريم است بخاطر ايمان و صبر و توكل واقعي ايشان …
خدا را شكر ميكنند و براي سلامتي امام زمان دعا ميكنند …
و بعد مشغول خوردن نان و حلوايي ميشوند كه گويي هيچ وقت از خوردن آن سير نمي شوند …
روزها به همين شكل ميگذرد و خانواده سيد كريم پينه دوز، نان و حلواي عنايتي امام زمان را در هر وعده استفاده ميكنند و باز در وعده بعد نان و حلوا كامل و دست نخورده در سفره آماده است …
تا اينكه روزي از روزها همسايه ها كه بخاطر بوي خوش و عطر عجيبي كه صبح و ظهر و شب از خانه سيد كريم پينه دوز بر ميخواسته و محله را سر مست ميكرده كنجكاو ميشوند و سعي ميكنند تا بفهمند كه در اين روزگار سخت و زمستان سرد در خانه سيد كريم پينه دوز كه فقير و تنگ دست بوده چه چيز پخته ميشود كه چنين عطر و بويي دارد و …
زنهاي همسايه به خانه سيد كريم مي آيند و اصرار ميكنند تا همسر سيد كريم بگويد راز اين بو و عطر عجيب چيست و آنها چه ميپزند …
بالاخره همسر سيد كريم رازشان را براي همسايه ها بيان ميكند كه : اين بو از نان و حلوايي است كه امام زمان سلام الله به سيد كريم عنايت كرده و ….
وقتي شب سيد كريم به خانه مي آيد تا با همسر و فرزندانش غذا بخورند وقتي سفره را باز ميكنند ميبينند نه ناني هست و نه حلوايي ….
سيد كريم پينه دوز ميگفت : اگر همسرم رازمان را بر كسي فاش نميكرد چه بسا تا آخر عمر از نان حلواي عنايتي امام زمان سلام الله ميخورديم و زندگيمان پر بركت و نوراني بود …