دوستان سلام

[align=center][/align]

شهید مهدی رجب بیگی
نام پدر محمد
محل تولد – دامغان
سال تولد – 2/5/1336
محل شهادت – تهران ( ترور توسط منافقین )
سال شهادت – 5/7/1360
محل دفن – گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) قطعه 24 ردیف 97 شماره 4

مهدی رجب بیگی در سال 1336 در شهر دامغان به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی خود را در تهران گذراند. در سال 1354 در رشتۀ مهندسی راه و ساختمان دانشگاه تهران به ادامه تحصیل پرداخت. در فعالیتهای دانشجویی شرکت موثّر و فعال داشت و از دانشجویان پیرو خط امام در جریان تسخیر لانۀ جاسوسی به شمار می آمد. در زمینۀ ادبیات ذوقی وافر داشت و از او آثار بسیاری اعم از مقالۀ ادبی، سیاسی و شعر در نشریات پس از انقلاب به چاپ رسیده و برخی از سروده های او اجرا شده و از سروده های موفق زمان خود به شمار می آید. مجموعۀ آثار او را انتشارات شرکت جهاد تحقیقات و آموزش(جهاد سازندگی) در کتابی با عنوان «می رویم تا خطّ امام بماند» چاپ کرده است. رجب بیگی در زمینۀ طنز نیز ذوق سرشاری داشت. از او مطالب طنزآمیزی اعم از نثر و نظم در روزنامۀ جمهوری اسلامی، نشریۀ جهاد و جاما و نشریات طنز دانشجویی به چاپ رسیده است.

افسوس که شهادت ناجوانمردانۀ او در 5 مهر 1359 در شهر تهران به دست منافقین، امکان تداوم بهره گیری از این ذوق و توان را به جامعه نداد.

اینو هم بخونید:

مهدی رجب بیگی در روز دوم مرداد ماه سال یکهزاروسیصدوسی وشش درشهرتهران متولد شد. اودوره های تحصیل راهنمایی و متوسطه را به خوبی پشت سر گذاشته وتوانست وارد دانشگاه شده و فارغ التحصیل رشته مهندسی شود وبیشتر بتواند در خدمت جامعه باشد .او شرکت گسترده ای در فعالیتهای انقلابی داشت وبه همین دلیل تحت تعقیب نیروها ی سازمان مجاهدین خلق(منافقین)بود تااینکه درروز پنجم مهرماه سال یکهزارو سیصدو شصت در خیابان برادران مظفر جنوبی (صبای جنوبی) موردشناسایی وحمله مسلحانه عناصر ضدانقلاب قرارگرفته وبراثراصابت چندین گلوله اسلحه کمری به شهادت رسید.

[size=large][align=center]شهادت در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است
[/align]
[/size]

شهادت در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است.
که …؟ نه، نه، خدایا هرگز؟ اینها گفتیم راست! مگر می شود که خون حسین پایمال شود؟ مگر می شود دست عباس بر پیکر یزید بیاویزد؟
مگر می شود علی اکبر بمیرد؟
نه، نه، هرگز؟
«محمود» شهید شده است «حسین» شهید شده است، «علی» شهید شده است، «جمال» شهید شده است. کسی نمرده است، همه زنده اند….

[align=center]
قسمتی از
[size=large]خون نامه شهید[/size][/align]

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا چرا خونمان را می ریزند!

جرممان چیست؟ چز حب تو؟

از هابیل تاکنون همواره شهیدمان ساخته اند.

قرن ها است که زنجیر بر پایمان و شکنجه همراهمان است.

پایمان را شکستند تا نرویم. زبانمان را بریدند تا نگوییم خونمان را ریختند تا نباشیم اینان چرا از «انسان» می هراسند؟ چرا از ایمان می ترسند؟ خدایا تو می دانی که زجری است ماندن بدون آنها. پنداری که تنمان سرد شده است، چشممان در سوگشان پر اشک و جایشان در نبودشان در «خالی» است.

هنوز صدایشان در گوشمان طنین افکن است. چه نیکو آیه «وحدت» می خوانند چه زیبا سوره «شهادت» را تفسیر کردند. چه خوب سرود «ایمان» را زمزمه کردند و چه خوش در آسمان شب «درخشیدند» و چه زود از کنارمان رفتند. اللهم عون بلایی!

خدایا چه رنج بزرگی! خدایا : درد سال های سال بر سرمان آواره شد. چه لحظات غمباری! یارانمان تنهایمان گذاشتند. به سوی آسمان پر کشیدند «حر» بودند. «ابوذر» بودند. یک کلام اصحاب «امام» بودند و به نور مطلق پیوستند. طلوع فجر را بر قله گیتی نمایان ساختند، اگر چه خود در این راه سوختند.

خدایا : تو می دانی چه می کشیم. پنداری که چون شمع می سوزیم و ذوب می شویم، آب می شویم. ما از مردن نمی هراسیم، اما می ترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند. و اگر نسوزیم هم که روشنایی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد. چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی! چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم.

آری، یاران همه به سوی مرگ رفته انددر حالی که نگران «فردا» بودند. خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان های کوچک با «خون» اینان «خان» شوند؟

نکند «جانمایه» ها برای «بی مایه ها» ی دون «سرمایه» مقام شود. نکند زمین «خونرنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» در آید. نکند شهادت آنها پایگاه ها «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت «فداکاری» اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟ نکند ؟ جنگ یارانمان به جنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند «خونین کفنان» در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟

علی علی