جهت مشاهده ادامه مطلب در سایت منبع اینجا روی لینک زیر کنید :
دعاى مستجاب برای مجوسی
مردى حضرت رسول – ص – را در خواب ديد و ايشان به او فرمود: برو و به فلان مجوسى بگو: آن دعا مستجاب شد. از خواب بيدار گرديد ولى از رفتن خوددارى كرد. مجوسى مردى ثروتمند بود. مرتبه دوم باز خواب ديد كه همان سخن را به او فرمود، باز هم نرفت . مرتبه سوم در خواب به او فرمود: برو و به آن مجوسى بگو: خداوند آن دعا را مستجاب كرد. فرداى آن شب پيش او رفت و گفت : من فرستاده رسول خدا و پيك او هستم ، به من فرمود: به تو بگويم آن دعا مستجاب شد.
مجوسى گفت : مرا مى شناسى و دين و مسلكى كه دارم مى دانى ؟ جواب داد بلى . گفت : من منكر دين اسلام و پيامبرى حضرت محمد – ص – بوده ام تا همين ساعت ولى حالا مى گويم : اءشهد ان لا اله الا الله ، لا شريك له و اءشهد اءن محمدا عبده و رسوله.
آنگاه تمام خانواده خود را خواست و گفت : تاكنون گمراه بودم ولى اينك هدايت شده و نجات يافتم . هر كس از بستگان من مسلمان شود، آنچه از اموالم در دست اوست همانطور در اختيارش باشد و هركس كه امتناع ورزد دست از اموال من بشويد. تمام بستگان او هم اسلام آوردند، دخترى داشت كه او را به پسر خود تزويج كرده بود، بين آنها جدايى انداخت و…
پس از آن به من گفت : مى دانى آن چه دعايى بود كه پيامبر فرمود: مستجاب شد؟ گفتم : به خدا قسم من هم اكنون مى خواستم از تو بپرسم . آن مرد تازه مسلمان گفت : هنگامى كه دخترم رابه پسرم تزويج كردم ، وليمه مفصلى تهيه نمودم و تمام دوستان و اقوام را به آن دعوت كردم . در همسايگى ما خانواده شريفى از سادات بودند كه بضاعتى نداشتند، به غلامانم دستور دادم حصيرى در وسط خانه پهن كنند و من روى آن نشستم . در آن ميان شنيدم صداى يكى از دختران علويه اى كه همسايه ما بود، بلند شد و اين طور به مادرش گفت : مادر جان بوى خوش غذاى اين مجوسى ما را ناراحت كرده است همين كه اين سخن را شنيدم بدون درنگ حركت كرده و مقدار زيادى غذا و لباس و پول براى همه آنها فرستادم . چشم فرزندان علوى كه به آن غذا و لباسها افتاد بسيار مسرور و شادمان گرديدند. همان دخترك به ديگران گفت : قسم به خدا به اين غذا دست دراز نمى كنيم ، تا اول صاحبش را دعا كنيم .
آنگاه دستهاى خود را بلند نمود و گفت : خداوندا! اين مرد را با جدمان پيامبر اكرم – ص – محشور گردان و بقيه آمين گفتند. آن دعايى كه حضرت به تو فرمود كه از مستجاب شدنش به من اطلاع دهى ، همين دعاى كودكان سادات بود.
شجره طوبى ، ص 15؛ بحارالانوار.