رابطه معرفت، محبت و عبادت در نهج البلاغه
[size=medium]
موضوع مورد بحث عبارتست از معرفت، محبت و عبادت در نهج‏البلاغه، گرچه معرفت راستين محبت مي‏آورد، و محبت عامل عبادت است ولي هر عبادتي محصول محبت نيست چنانکه هر معرفتي نيز محبت نمي‏آورد، محبت وقتي که بين معرفت و عبادت قرار گرفت نشانه‏ي عبادت خاصي است که محصول محبت است، و نيز يک معرفت مخصوص است به عنوان عامل پيدايش محبت.
آن کس که خداي سبحان را از دريچه قهر و غضب مي‏شناسد او خائف از خداست و نه دوست خدا، ناچار پرستش او هم خائفانه است که «قوم عبدوالله رهبه» آن کس که خداي سبحان را از چهره جمال نعمش شناخت مشتاق خداست در کسوت شهوت و عبادت او هم عبادت آزمندانه است و نه دوستانه که «قوم عبدوه رغبه» آن محبتي که زمينه عبادت خاصه و آن معرفتي که عامل پيدايش محبت است، معرفت خدا است و با همه‏ي اسماء جمال و جلالش ذات اقدس الله، نه قابل درک برهان هيچ حکيم است و نه قابل شهود هيچ عارف زيرا آن کس که از هر حکيمي داناتر است و از هر عارفي شاهدتر، در اين مام اين چنين مي‏گويد که: «لايدرکه بعد الهمم، و لا يناله غوص الفطن». [1] نه با پرواز برهان و نه با شناي عرفان، نه از سطح و نه از عمق مي‏توان به خدا

[ صفحه 2]

رسيد، نه تنها نمي‏توان به خدا رسيد، بلکه اصولا بحث درباره‏ي اينکه خدا چيست به هر کس نمي‏رسد، «يحذرکم الله نفسه». [2] و يا باز نه تنها خداوند مي‏فرمايد نمي‏توانيد مرا بشناسيد، بلکه مي‏فرمايد: مجاز نيستيد درباره‏ي من سخن بگوئيد و بايد رشته‏ي سخن را به دست اولياي من بدهيد، آنها مي‏دانند که در حرم امن ذات جاي سخن نيست و نيز آنها مي‏فهمند که بايد در محور وصف سخن گفت و وصف هم همان است که آنها يافتند و گفتند، گرچه در قرآن کريم براي اهل اخلاص مقامات فراواني ذکر شده که مقامات نازل مخلصين، آن است که وسوسه شياطين به حرم آنها راه ندارد: «الا عبادک منهم المخلصين». [3] اما از شيطان مصون و معصوم بودن، انسان را به مرز «مخلص» نمي‏رساند، البته ممکن است مخلص بشود، در روز قيامت عده‏اي از احضار براي سئوال مصونند، برجسته‏ترين چهره‏هاي اين گروه مخلصينند.

در قرآن کريم براي «مخلصين» مقامات فراواني ذکر شده است، اما هيچ يک به بلناي اين مقام نيست که خداي سبحان فرمود: «سبحان ربک رب العزه» احدي حق توصيف ندارد مگر مخلصين، آنها مي‏توانند مرا وصف کنند وگرنه آنها براي سئوال احضار نمي‏شوند، همه محضرند الا المخلصون، همه در گزند وسوسه‏ي شيطانند الا المخلصون، احيانا اين مقام مشترک بين مخلصين و مخلصين است، اما آنکه مجاز است درباره وصف خدا سخن بگويد مخلصين‏اند، خداوند مي‏فرمايد: «سبحان ربک رب العزه عما يصفون». [4] احدي حق توصيف ندارد مگر بندگان مخلص خدا که از بارزترين چهره‏هاي مخلصين امير بيان علي بن ابي‏طالب عليه افضل صلواه المصلين است.

در حرم ذات، احدي راه ندارد و جاي سخن نيست، آنجا که به حرف درمي‏آيد، يا مشهود يک عارف قرار مي‏گيرد تعين است و گفته‏اند که ذات، «لاتعين محض است» پس بحث در محدوده‏ي صفات حق است، در اين حرم صفات، امير بيان سلام الله عليه چنين فرمود:
«لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته».
عقلها را بر حد و نهايت صفت خودآگاه نساخته و آنها را از شناختن خويش به قدر واجب بازنداشته. (نهج‏البلاغه- خطبه‏ي- 49).

[ صفحه 3]

گرچه (اکتناه) مقدور احدي نيست، ولي به مقدار لازم ميسر است، آن مقداري که شناختنش واجب است ممکن است، نمي‏توان به بهانه‏ي «امتناع اکتناه» از اصل خداشناسي محروم ماند، درست است که امام عليه‏السلام مي‏فرمايد: «لم يسلع العقول بتحديد صفته» اما در عين حال به دنبال آن مي‏فرمايد: «و لم يحجبها عن واجب معرفته» امير بيان وقتي که از معرفت خداي سبحان سخن مي‏گويد چنين مي‏فرمايد: «من طوري خدا را شناختم که معرفت همان و محبت همان است» ممکن است حکيمي از راه برهان امکان و يا متکلمي از رهگذر برهان حدوث يا انديشمند ديگري از راه برهان نظم خدا را بشناسد ولي آن معرفت عامل محبت نباشد، مردان الهي طوري خدا را مي‏شناسند که به او دل ببندند، نه فکرش را در سر بپرورانند، زيرا اگر فکر خداشناسي در سر پرورش يافت، يا احيانا با عمل همراه نيست يا اگر با عمل همراه است در حد حرص و آز يا در حد ترس از جهنم يا شوق به بهشت است و نه در حد محبت. اولياي الهي مي‏کوشند راهي را طي کنند که خدا هم معروف باشد و هم محبوب، و اين محبوب شدن باعث مي‏شود که انسان به بندگي او فخر کند و به ربوبيت او ببالد و بگويد: «کفي بي فخرا، کفي بي عزا».
اين برده شدني که ننگ است، در پيشگاه خدا فخر است، اين رب‏پذيري که ننگ است، در مورد خدا عزت است، لذا حضرت امير سلام الله عليه خدا را طوري شناخت که شناختن همان و محبتش همان بود، در اين صورت است که عبادتش عبادت محبانه است، گرچه اين مقام، مقام مکنون است و امام ششم سلام اله عليه فرمود: «لا نعبده الا حبا، و هذا مقام مکنون لايمسه الا المطهرون» ما خدا را جز در محور محبت عبادت نمي‏کنيم، ولي سعي مي‏کنند که ديگران را هم با اين راه آشنا کنند، آن نوع خداشناسي که به دنبالش محبت و عبادت محبانه هست کدام خداشناسي است؟

نهج‏البلاغه علوي سلام الله عليه براهين فراواني دارد، گاهي از برهان امکان استفاده مي‏کند، گاهي از برهان حدوث و گاهي نيز از برهان نظم سخن مي‏گويد، در يک جا مي‏گويد:
«فالويل لمن انکر المقدر و جحد المدبر… هل يکون بناء من غيربان، او جنايه من

[ صفحه 4]

غير جان؟»
پس واي بر کسي که ايجاد کننده را انکار کرده، به نظم آورنده را باور ندارد… آيا ساختماني هست که آن را بناکننده‏اي نباشد، يا جنايت و گناهي که کسي آن را مرتکب نشده باشد؟
(نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام خطبه 227)
اين سخن علي عليه‏السلام است، ولي ايشان بالاتر از اينست، گاهي براي تبيين پي بردن به انديشه‏هاي نفس به خدا چنين مي‏گويد:
«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم، و حل العقود، و نقض الهمم».
خداي سبحان را به اين شناختم که اراده‏ها فسخ مي‏گردد، پيوند پيمانها مي‏گسلد و همتها مي‏شکند.
(نهج‏البلاغه صبحي صالح- قصار- 250)
باز هم اين کلام علي عليه‏السلام است ولي او بالاتر از اينهاست، چون آن کس که مقام بالا را دارد اينگونه از معارف را هم داراست، و براي تعليم ديگران مي‏گويد:
اگر خواستيم بدانيم علي چگونه خدا را شناخت که دوست خدا شد و بعد در راه او سرسپرد و همه‏ي شئونش را عبادت خدا فراگرفت و به عنوان محبت، عبادت کرد و اگر خواستيم بدانيم چگونه است که هم در سجاده‏ي زهد، و هم در زير شمشير مسموم، حق را مي‏جويد، «فزت و رب الکعبه» مي‏گويد، جواب اين است که او بد نمي‏بيند، نه اينکه بد مي‏بيند و صبر مي‏کند، او تلخ نمي‏چشد تا تحمل تلخي به نام صبر باشد، او تعارف نمي‏کند و به حق «فزت و رب الکعبه» مي‏گويد، آن وقتي که به مقام مي‏رسد «فزت» است آن وقتي هم که در خون مي‏غلتد «فزت» است، در پيشگاه خدا يکسان محبانه عبادت مي‏کند و يکسان دست محبوب را در سراسر گيتي مي‏بيند و چنين مي‏گويد:
«اللهم لک الحمد علي ما تاخذ و تعطي و علي ما تعافي و تبتلي».
بارخدايا سپاس تراست بر هر چه مي‏ستاني و مي‏بخشي و بر بيماريهايي که بهبودي مي‏دهي و مبتلا مي‏سازي.
(نهج‏البلاغه، فيض- خطبه- 159)

[ صفحه 5]

امام عليه‏السلام مي‏فرمايد: تو را ثنا مي‏کنم آن وقت که از من گرفتي و تو را مي‏ستايم آن وقت که به من دادي، چون عطا کردنت محبانه است و گرفتنت هم دوستانه است، من از تو جز جمال نديدم، اين در سراسر نهج‏البلاغه مکرر به چشم مي‏خورد:
«نحمده علي ما اخذ و اعطي».
سپاس مي‏گزاريم خدا را بر آنچه گرفت و آنچه داد.
(نهج‏البلاغه فيض- خطبه 132)
«نحمده علي آلائه، کما نحمده علي بلائه»
بر نعمتهايش او را حمد مي‏کنيم چنانکه بر بلائش سپاسگزاريم.
(نهج‏البلاغه فيض- خطبه 113)
آن طوري که در حال بلاء و ابتلاء مي‏گوئيم: «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا». [5] در حال سرور هم مي‏گوئيم «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» ممکن است يک اديب در لام لنا تصرف کند و بگويد: جامع بين «لام» و «علي» است، ولي وقتي به دست علي سلام الله عليه مي‏دهيد، آن وقت که سرش مي‏شکند «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» و لا علينا است و آن وقت که به مقام خلافت راه مي‏يابد باز هم «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» است اصولا (علينا) نيست، آن کس که خدا را شناخت و بعد از جهنمش ترسيد مي‏گويد: «نصبر علي بلائه» و اما آنکه خدا را شناخت و به او مهر ورزيد مي‏گويد: «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» اين کدام محبت است که سراسر هستي و دل را از ياد حق مطيب پر مي‏کند که در آن جايي براي غير نمي‏ماند، نه جايي براي خود هست نه جايي براي عبادت خود، نه جايي براي محبت خود، و نه جايي براي معرفت خود، تنها جا براي معروف است و محبوب و معبود، نه جايي براي عارف است و محب و عابد و نه جايي براي معرفت است و محبت و عبادت او نه تنها خود را نمي‏نگرد، عبادت خوي را هم، او نه تنها خود را نمي‏شناسد معرفت خويش را هم، او نه تنها به خود دل نمي‏بندد، به محبت خويش هم، زيرا اگر سراسر دل به ياد حق مطيب شد، در آن حالحب غير حق را در دل راهي نيست، آن کدام معرفت است که محبتي اينچنين به دنبال دارد و محصول محبتي اين چنين، عبادتي آنچنان است که

[ صفحه 6]

در هر دو حال بگويد: «فزت و رب الکعبه» اينها شاگردان خوبي تربيت کرده‏اند، حديث شريفي در نوع جوامع روايي ما وجود دارد که مرحوم ابن بابويه در توحيد نقل کرده است، مرحوم رضي هم نقل کرده، قبل و بعد از رضي ديگران هم نقل کرده‏اند که ذعلب از علي سلام الله عليه پرسيد: چگونه خدا را شناختي؟ طوري بشناسان که ما هم بتوانيم او را مشاهده کرده و به او دل ببنديم، حضرت به ذعلب يماني چنين مي‏فرمايد:
«لا تدرکه العيون بمشاهده العيان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الايمان، قريب من الاشياء غير ملامس، بعيد منها غير مباين، متکلم لابرويه، مريد لابهمه، صانع لابجارحه، لطيف لايوصف بالخفاء، کبير لايوصف بالجفاء، بصير لايوصف بالحاسه، رحيم لايوصف بالرقه، تعنوا الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته.»
چشم‏ها او را آشکار درک نمي‏کند، لکن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درک مي‏نمايد، به هر چيز نزديک است، ولي چسبيده نيست، و از هر چيز دور است ولي جدا نيست، گوياست بدون تفکر و انديشه اراده کننده است بدون تصميم، و آماده شدن، ايجاد کننده است بدون عضوي، لطيف است که به پنهاني وصف نمي‏شود، بزرگ است که به ستمگري وصف نمي‏شود، بيناست ه به داشتن حسي وصف نمي‏گردد، مهربان است نه به دلسوزي، خلايق در برابر عظمت و بزرگي او خوار و فروتنند و دلها از ترس او مضطرب و نگرانند.
(نهج‏البلاغه فيض- خطبه 178)
اگر کسي اينگونه خدا را شناخت در جهان جز وجه حق چيزي نمي‏بيند تا بنالد، براي او خوب روشن است که «اينما تولوا فثم وجه الله…». [6] و از طرف ديگر هم «کل شيي‏ء هالک الا وجهه». [7] ذات اقدس الله که در بحث نيست، مقام احديتش هم که مقام بحث نيست، اين فيض گسترده‏ي او است که همه جا را فراگرفته و همه چيز هالکند، در اينجا هالک اسم فاعل يا صفت مشبهه نيست که در متلبس بعدي استعمال شده باشد، چون اگر اختلافي در اصول هست نسبت به (من قضي) است که گفته مي‏شود مجاز يا حقيقت است، اما نسبت به آينده همه گفته‏اند مجاز است، مفهوم «کل شيي‏ء هالک» اين نيست که يعني «کل شيي‏ء يهلک بعده» بلکه هم

[ صفحه 7]

اکنون هالک است، بنابراين حال که «اينما تولوا فثم وجه الله» است اگر خواستيد شجر را ببينيد براي شجر چه مي‏ماند که در آن وجه خدا نباشد؟ آيا براي شجر و حجر و مدر چيزي مي‏ماند اگر وجه او (قريب من الاشياء غير ملامس) است و اگر فيض گسترده‏ي او و لطف و رحمتش همه جا هست و همه از بين مي‏روند و اين فيض ماندني است، و اگر هر کس هر جا را نگاه مي‏کند اين فيض را مي‏نگرد، بنابراين، او نمي‏تواند غير حق را ببيند، و لذا عبارت «اينما تولوا فثم وجه الله» به نافله‏ي در حين حرکت اختصاص ندارد که اگر کسي از منزل به مسجد در بين راه خواست نافله بخواند استقبال شرط نباشد يا استقبال شرط است ولي قبله‏ي نافله وسيع است، نماز بي‏قبله نيست اما قبله‏ي نافله «اينما تولوا فثم وجه الله». [8] اين کار ما براي وجه خدا است، وجهي که زوال پذير نيست، بنابراين علي عليه‏السلام به ذعلب مي‏فرمايد: خدا اين است، من آن نيستم که نبينم و بپرستم، «افا عبد مالا اري؟»
بنابراين رويت بصر مستحيل شد، رويت بصيرت هم که فراگير است، و «اينما تولوا فثم وجه الله» و «مع کل شيي‏ء» هم که مطرح است، پس جايي براي ناله و لابه نيست، انسان جز محبت او چيزي را نمي‏پذيرد و جز در پيشگاه او به چيزي دل نمي‏بندد و عبادت نمي‏کند، البته دشوار است تا انسان به اينجا برس که امام ششم عليه‏السلام فرمود: ما خانداني هستيم که بر محور مهر عبادت مي‏کنيم،، «في کتاب مکنون لايمسه الا المطهرون». [9] و تا انسان تطهير نشود، به اين مقام بارنمي‏يابد، البته ممکن است حکيم بشود، و برهان اقامه بکند، اما آن مقام را نخواهد داشت، عبادت او يا براي ترس از جهنم است و يا براي شوق بهشت، بعضي از فقهاي ما رضوان الله عليهم اجمعين گفته‏اند: عبادت اين گروه اشکال دارد، فقيهي مثل مرحوم شيخ‏بهايي رضوان الله عليه فرمود: حق با کساني است که عبادت اين گروه را هم صحيح مي‏دانند، مي‏گويند خيلي‏ها يک شرک مشوب دارند و خيال مي‏کنند توحيد ناب است عبادت اينها را باطل مي‏دانند براي اينکه اينها خدا را وسيله قرار داده‏اند که خود به هدف برسند و اگر شما در نهان اينها موشکافي کنيد مي‏بينيد که اگر بتوانند به اين هدف منهاي عبادت برسند از آن راه خواهند رفت، آن کسي که از خدا جز ترس و فرار

[ صفحه 8]

از جهنم چيزي نمي‏طلبد اين شائبه در او هست گرچه اين سخن ناصواب است و حق با شيخ‏بهايي و همفکران او رضوان‏الله عليهم اجمعين است و ديگران که عبادت گروهها را ابطال کرده‏اند. حرفي است ناصواب. اما اين نکته را بايد گفت که اگر انسان خدا را دوست نشناسد. به زحمت خواهد افتاد. اميرالمومنين عليه‏السلام به ذعلب فرمود: ما خدا را اين چنين شناختيم. لذا دوست او هستيم. هر چه او بپسندد ما مي‏پسنديم. نه اينکه بگوئيم ما راضي هستيم آنچه را که او مي‏پسندد و در مقام رضا باشيم بلکه مي‏گوئيم هرچه را که او انجام داد همان است که بايد انجام مي‏داد. البته کسي که به مقام والا رسيده درجات وسطي و نازله را هم دارد. ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين گاهي در دعاها مي‏گويند: ما از جهنم مي‏ترسيم و گاهي در دعاها از خدا بهشت مسالت مي‏کنند و گاهي هم در کلماتشان مي‏گويند: برفرض که ما جهنم را تحميل کنيم (کيف اصبر عن النظر) از آن فراغ و هجران چه کنيم. در مقابل جنت و لقاء درد هجران هست.
بنابراين يک معرفت وجود دارد که محبت مي‏آورد، و اين معرفت با علم حضور حاصل مي‏شود نه علم حصول، انبيا ء نوعا اين راه را رفته‏اند و سعي کرده‏اند از اين طريق با مردم سخن بگويند، اميرالمومنين سلام الله عليه هم سعي مي‏کرد مردم را خدا دوست کند نه خدا ترس، ابراهيم خليل وقتي مي‏خواهد احتجاج کند مي‏گويد: «ربي الذي يحيي و يميت». [10] که احتجاجي است در حد حدوث و امکان يا نظم، و يا اينکه مي‏گويد: «فان الله ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب». [11] برهان متقني است در حد امکان يا نظم يا حدوث و مانند آن، اين براي تفهيم ديگران است، ولي ابراهيم خليل وقتي خود بخواهد به خدا دل ببندد ديگر سخن از برهان حرکت و حدوث و امکان و نظم نيست، بلکه سخن از «لا احب الافلين» [12] است، شما در کداميک از کتب فلسفي ديده‏ايد که محبت حد وسط قرار گيرد؟ محبت جزء بحثهاي حکمت عملي است و در حکمت عملي مسائل حکمت نظري يا بالعکس راه ندارد، مگر امکان دارد که شما در يک برهان نظري محض «من دوست دارم» را حد وسط قرار بدهيد؟ در اين صورت رقيبان خواهد گفت:(من دوست ندارم).

[ صفحه 9]

حضرت مي‏فرمايد: خدا آن است که محبوب باشد و هر چه در رهگذر زوال و افول است محبوب نيست، پس غير خدا چيزي محبوب نيست و چيزي خدا نيست، خدا آن است که انسان به او دل ببندد، نه اينکه انسان او را بفهمد، چون در اين صورت سوال اين است که آيا اگر ما خدافهم شديم به دنبالش عمل هست يا خير؟ گاهي آري، گاهي خير، بنابراين راه اص يل، خدادوستي است نه خدافهمي، خدا دوستي فهم شهودي است حال اگر راه اصيل خدادوستي را به ما آموختند که بايد از طريق فهم شهودي به سوي خدا رفت، طريق اين خداشناسي کدام است؟ اين راه را هم امير بيان سلام الله عليه مشخص کرده است، امام عليه‏السلام مي‏فرمايد: اصولا انبياء براي اين معنا آمده‏اند که مردم خدا را دوست کنند نه خدا فهم، اميرالمومنين عليه‏السلام در خطبه‏ي اول نهج‏البلاغه بيان معروفي دارد که مي‏فرمايد:
«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذکروهم منسي نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدره».
پس خداي تعالي پيغمبران خود را در بين آنان برانگيخت و ايشان را پي در پي مي‏فرستاد تا عهد و پيمان خداوند را که جبلي آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآوريشان کنند، و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقلهاي پنهان شده را بيرون آورده به کاراندازند و آيات قدرت را به ايشان نشان دهند.
(نهج‏البلاغه فيض- صفحه 33)
عبارت ذکر شده به ما مي‏گويد: انبياء آمدند تا استعدادها را شکوفا کنند، با مردم بحث و احتجاج کنند، برهان اقامه کنند و مردم را از نظر فکري بالا بياورند، اما آيا پيامبران براي اين آمده‏اند که صرفا به مردم بفهمانند يا اينکه ايشان مي‏خواهند از جلوي چشم مردم پرده بردارند؟
امام عليه‏السلام در خطبه‏اي ديگر مي‏فرمايد:
«و هو الذي اسکن الدنيا خلقه و بعث الي الجن و الانس رسله، ليکشفوا لهم عن غطائها…
و اوست خداوندي که آفريده‏هايش را در دنيا جا دارد، و پيغمبرانش را به سوي جن و انس فرستاد تا براي ايشان پرده‏ي دنيا را بردارند…
(نهج‏البلاغه فيض- صفحه 600)

[ صفحه 10]

امام عليه‏السلام درباره هدف بعثت انبياء مي‏فرمايد: خداوند ايشان را فرستاد تا پرده از دنيا بردارند و آن را به مردم نشان دهند تا مردم دنيا را نخواهند، کسي که پشت پرده دنيا دوستي است ممکن است خدافهم باشد ولي خدادوست نيست، مرحوم کليني رضوان الله عليه در کتاب شريف کافي نقل مي‏کند که امام ششم سلام الله عليه به يکي از شاگردانش فرمود: اگر شما هم اهل تهذيب نفس بودين آنچه را که بعضي اشخاص مي‏بينند مي‏ديديد، اميرالمومنين سلام الله عليه مي‏فرمايد: خداي سبحان دنيا را مسکن مردم قرار داد بعد انبياء را فرستاد تا پرده از روي اين دنياي زشت بردارند، و عيب دنيا را براي مردم بيان کنند تا آنها بفهمند که دنيا چقدر زشت است، براي آنها که اهل استدلال نيستند «و ليضربوا لهم امثالها». [13] با مثل مسئله را حل کنند.
معمولا در کتب منطق سخن از حدين و رسمين است، حد تام و ناقص، رسم تام و ناقص اما در اين قبيل کتب تمثيل کمتر وجود دارد، ولي قرآن چنين نيست و براي اينکه کسي نتواند بگويد من قرآن را نمي‏فهمم، خداي سبحان معاني بلند و مبرهن را در سوره يا آيه‏اي ديگر با مثل حل مي‏کند، آنها که اهل حدين و رسمين نيستند اهل تمثيلند.
امام عليه‏السلام فرمود: انبياء آمده‏اند کشف غطاء کنند يا عيب دنيا را براي مردم بيان کنند يا با مثل قضايا را حل کنند که مردم دنيا را بشناسند و اگر چنين شد در هر دو حال مي‏گويند «غري غيري» ممکن است انساني منزوي باشد و بگويد من دنيا را طلاق دادم- غري غيري- ولي وقتي دستش باز شد به جاي ستمکاران مي‏نشيند چه اينکه خدا به او مي‏گويد: «و سکنتم في مساکن الذين ظلموا». [14] اين عبارت در عين حال که يک تذکره‏ي تاريخي است يک هشدار پندآموز نيز مي‏باشد، خداوند به همه‏ي ما مي‏گويد: به هوش باشيد که به جاي ظالمين نشسته‏ايد يعني وقتي براي ما موقعيتي پيش آمد مي‏گوئيم: «غريني و لاتغري غيري» پيدا است که چنين کسي يک جانبه فکر مي‏کند، و اما اين بيان را در هر دو حال مي‏توان ديد، آن وقتي که حق مسلمش را غصب کردند فرمود: «فصبرت و في العين قذي و و في الحلق شجا…». [15] در آن وقت سخن امام عليه‏السلام اين بود که «مالي و للدنيا» و آن وقت هم که فاتحانه بصره را گشود و در بيت‏المال را باز کرد و تلي از طلا و نقره را به صورت شمشهاي براق ديد

[ صفحه 11]

فرمود: «يا صفراء يا بيضاء» اگر کسي در اثر فقر ناخواسته يا انزواي تحميلي گفت: «غري غيري» وقتي شمش براق را ديد مي‏گويد: «غريني…» اما اين بزرگوار در هر دو حال مي‏گويد: «يا صفراء يا بيضاء» چه در موقع تحويل گرفتن به دل نمي‏بندد، و چه موقع تحويل دادن از دل نمي‏کند، اين محصول محبت است، گاه انسان ندارد، وقتي چشمش به شمش براق افتاد دل مي‏بندد، گاه انسان فراهم کرده است، و وقتي مي‏خواهد انفاق کند مثل اينکه بايد دل بکند، چون اين دشمن حريص همواره بيدار بوده، و در نهانخانه‏ي ما سنگر گرفته است که «احضرت الانفس الشح…». [16] وقتي که حضرت مي‏خواهد ببخشد نمي‏گويد من از محبوبم مي‏گذرم و به خاطر خدا صبر مي‏کنم، وقتي از امام عليه‏السلام چيزي طلب کردند به نماينده‏اش فرمود: «اعطه الفا» هزار واحد به او بده، اين مامور مالي حضرت عرض کرد هزار واحد طلا يا نقره؟ حضرت فرمود: «کلاهما عندي حجران اعطه انفعهما بحاله» هر دو در محضر علي سنگ است، يکي سنگ سفيد و ديگري سنگ زرد است، اگر گفته‏اند «حجر کريم» در بين احجار، طلا و نقره، از احجار کريمه هستند، و حضرت مي‏فرمايد: هر دو پيش من سنگ است،
اينجا است که مي‏فهميم چرا بزرگان در تفسير آيه «و آتي المال علي حبه». [17] و يا آيه‏ي «يطعمون الطعام علي حبه». [18] اختلاف دارند، اين اختلافها قابل جمع‏بندي است، آنها که جزء افراد عادي مي‏باشند در اوايل راه هستند، اينگونه افراد از مال محبوب و مالي که مورد علاقه‏ي آنها است در راه خداي سبحان مي‏دهند تا انشاء الله به بر و بر باريابند که فرمود: «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون». [19] سپس وقتي که قدري جلوتر رفتند مفسري مي‏گويد ضمير (حبه) به مال برنمي‏گردد، بلکه به (ايتاء) برمي‏گردد «و آتي المال علي حبه» يعني (حب الايتاء) خيلي‏ها دوست دارند بخشنده باشند آنها کرم را دوست دارند نه مال را اين انفاق في سبيل الله را دوست دارند و اين انفاق را غنيمت مي‏دانند، در برابر عده‏اي که انفاق را غرامت مي‏شمارند: «و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما. [20] کساني که اگر در راه دين يا جنگ و مانند آن خدمات مالي داشته باشند فکر مي‏کنند اين غرامت است، اما عده‏اي هستند که: «يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول». [21] مي‏گويند: انفاق غنيمت است

[ صفحه 12]

و نه غرامت، کرم و بخشش را دوست دارند، اينها بين راهند، «و آتي المال علي حب الايتاء» يا «يطعمون الطعام علي حب الاطعام» و نه (حب الطعام) اينها مال متوسطين است اما اوحدين از اهل معنما همانها هستند که مي‏گويند ضمير به «الله» برمي‏گردد «و آتي المال علي حب الله» يا (يطعمون الطعام علي حب الله) او نمي‏گويد «علي حب المال» يا «علي حب الايتاء» او نه مال را مي‏بيند و نه کار خود را، تا به او دل ببندد، اگر کسي تنها حق را ديد و دلش با حق آرام گرفت، نه جا براي مال است که در دل راه پيدا کند و نه جا براي انفاق و ايتاء و اعطاء و امثال ذلک است.
در فرازهاي بلند دعاي ابوحمزه ثمالي امام چهارم سلام الله عليه عرض مي‏کند: خدايا من از تو مسالت مي‏کنم «ان تملا قلبي حبا منک» دليل اين امر آن است که اين محبت، محبت مشوب نباشد، چون هر جا محبت مشوب شد ناشي از معرفت شائبه دار است، اميرالمومنين عليه‏السلام مي‏فرمايند: انبياء آمده‏اند که مردم را دوست خدا کنند، يک چيز مانع دوستي خدا است و آن دنياخواهي است، انبياء آمده‏اند که کشف غطاء کنند، نه تنها برهان اقامه کنند، بلکه به مردم بگويند چيزي که به نام غيرخداست و شما را از خدا بازمي‏دارد عبارت از دنيا است، گاهي انسان خود را به درس و بحث سرگرم مي‏کند و گاهي به کثرت شاگرد و مستمع مي‏بالد، هرچه انسان را از خدا بازداشت و به غير خدا مشغول کرد آن دنيا است، امام فرمود: انبياء آمده‏اند که از چهره‏ي زشت دنيا پرده بردارند، عيب دنيا را به مردم بگويند، آنچه را که حب آن راس کل خطيئه است براي مردم بيان کنند، وقتي حب راس کل خطيئه رخت بربست انسان از ريشه راحت است و قلبش محب خدا مي‏شود، وقتي قلب محب خدا شد از بارزترين مصاديق «اشد حبالله» است. اگر کليني رضوان الله عليه در کتابي قيم کافي در بحث عبادت فرمود: «افضل الناس من عشق العباده» يا «طوبي لمن عشق العباده» اين به بين راهي‏ها مربوط مي‏شود، کسي که به عبادت دل مي‏بندد، از عبادت لذت مي‏برد هنوز به مقصد نرسيده است، اگر پايان سوره‏ي فجر را ملاحظه بفرمائيد خداي سبحان سه مقام رسمي سير و سلوک را مورد خطاب قرار داده که عبارتند از:
1- صاحبان نفوس مطمئنه.
2- صاحبان مقام رضا.

[ صفحه 13]

3- صاحبان مقام مرضي شدن.
به صاحبان اين سه مقام رسمي سير و سلوک مي‏گويد: اجازه داريد بقيه راه بيائيد، معلوم مي‏شود که هنوز خيلي راه مانده است، زيرا اگر به مقصد رسيده بودند تنها امر به دخول مي‏کرد نه دستور رجوع، اينکه فرمود: بياييد معلوم مي‏شود هنوز راه هست، اينکه فرمود: «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه». [22] بيا تا وارد شوي، معلوم مي‏شود اگر کسي واجد اين سه شرط بود مي‏تواند بقيه راه را برود، البته (مي‏برند) نه (برود).
در مناقب اهل البيت سلام الله عليهم اجمعين مي‏بينيم که چگونه لطائف قرآن درباره‏ي اين خاندان استنباط مي‏شود، يکي مي‏رود و يکي را مي‏برند، همه ميهمانان الهي‏اند، وقتي که خداود درباره‏ي ضيافت حضرت ابراهيم (ع) سخن مي‏گويد، سخن از (جاء) است «اين ذاهب الي ربي»، يعني من مي‏روم، وقتي سخن از ديدار و ملاقات حضرت موسي (ع) است (جاء لميقاتنا) به کار رفته است، اما سخن از ضيافت رسول خدا علثيه آلاف التحيه و الثناء است: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي». [23] اينجا سخن از (بردن) است نه (رفتن) بردن مسئله‏اي است و رفتن مسئله‏اي ديگر، به بعضي اجازه مي‏دهند که بيا، بعضي را مي‏برند. «بردن» در مناقب اين خاندان است، فرمود آيات قرآن درجات ما را براي شما تبيين مي‏کنند، لذا حضرت فرمود: انبياء آمده‏اند، اين راه معرفتي که آميخته با محبت است فراسوي انسانها نصب کنند تا آنها بنده‏ي خدا بشوند، و هرچه را که غير خدا است رها کنند، آن وقت فرمود:(اذا احب الله سبحانه و تعالي عبدا الهمه العباده و من قام بشرايط العبوديه اهل للعتق) فرمود اگر کسي مور علاقه‏ي خدابود خداوند طرز عبادت کردن را هم به او مي‏آموزد، دعاهاي شريف ماه رجب را خيلي‏ها مي‏خوانند، اما هر کسي از اين دعاها طرف خاصي نمي‏بنددد، آن کدام انسان است که هيچ جايي از او خالي نيست «لا تعطيل لها في کل مکان…» اگر ما يک برهان عقلي يا دليل قطعي داشتيم از اين عمومات و اطلاقات صحيح دست برمي‏داشتيم، اما وقتي برهان عقلي و ادله ديگر تاييد مي‏کند که هيچ جا از علي (ع) و اولاد علي (ع) خالي نيست، بايد ديد اينها کدام انسانند که هيچ جا از آنها خالي نيست؟ چه جور مي‏شود که انسان هم در دادن و هم

[ صفحه 14]

در گرفتن بگويد اين شمشها سنگ است؟ اينکه فرمود امارت شما پيش من (عطسه‏ي بز) است تعارف نکرد، چون او جان کسي است که جان او «لاينطق عن الهوي» است در سخن اين انسان کامل گزاف و اغراق نيست، فرمود اين خلافتي که شما براي آن اين همه تلاش مي‏کنيد پيش من اين مقدار است (عطسه‏ي بز) لذا آن روزي که به خلافت رسيده است نمي‏گويد: (فزت) بلکه آن روزي که به شهادت مي‏رسد مي‏گويد: (فزت) نه به اين دليل که راحت شد، او راحتي را هم مانند ناراحتي (تحمل) مي‏کند، لذا در اين دعاهاي نهج‏البلاغه ملاحظه مي‏کنيد حضرت عرض مي‏کند که خدايا تو را حمد مي‏کنم که مرا به اين مردم مبتلا کردي، احمدک يا (نحمدک) يا (نحمده علي ما اخذ و اعطي).
و علي ما ابتلاني بکم، من بر اين بليه حمد مي‏کنم، بنابراين چنين نيست که او به ستوه آمده باشد و بعدا بگويد: (فزت) براي فرار از رنج نيست، چون انجام مسئوليت و فرمان محبوب اوست و او حمد را با چهره محبت مي‏نگرد، مي‏گويد: من خدا را شکر مي‏کنم کهمرا به اين درد مبتلا کرده است که شما حرف مرا نمي‏شنويد و حرف من در شما اثر نمي‏کند، همانطور که بر عطاي خدا حمد مي‏کند، بر ابتلاي خود بر قوم ناسازگار نيز حمد مي‏کند، لذا فرمود: اگر اين راه را طي کرديدخداوند را طوري خواهيد شناخت که به او دل ببنديد و اين دل بستن شما با عبادتها همراه است، و اگر اينچنين نبود يعني معرفت بود، اما به دنبالش محبت نبود يا عبادت انسانهاي هراسان است يا آزمندان و در حقيقت انسان به لقاي حق راه پيدا نمي‏کند.
چون احياء ميراث اسلامي که نهج‏البلاغه هم يکي از آنها است به برکت خونهاي پاک شهدا است لذا از اين عزيزانمان نيز سخني به ميان بيايد که همه ميهماندار اين رادمردان هستيم اينان چگونه شده‏اند که واقعا مرگ بر ايشا حل است؟ چه مي‏طلبند؟ با تلقين ممکن نيست انسان را آنچنان شيفته‏ي نبرد کرد که از همه‏ي مزايا و موجوديتش بکاهد. (اذا احب الله سبحانه و تعالي عبدا الهمه العباده) در شرايطي که دين و نظام اسلامي در خطر است هيچ عبادتي بالاتر از فداکاري براي صيانت دين نيست که اين عزيزان پيشتازان اين راهند.
اميدواريم خداي سبحان به برکت قرآن کريم و ائمه اطهار سلام الله عليهم

[ صفحه 15]

اجمعين دلهاي همه ما را به نور معارف قرآن کريم به سخنان ائمه معصومين (ع) و بالاخص معارف بلند نهج‏البلاغه روشن بفرمايد. ارواح مومنين عموما علماء و مولفان علوم الهي خصوصا شهداي اسلام بالاخص، همه را قرين رحمت خويش بفرمايد. اين انقلاب اسلامي را به ظهور ولي عصر ارواحنا فداه متصل بفرمايد. رزمندگان الهي و اسلامي را هر چه زودتر به پيروزي نهائي نائل بگرداند. رهبر عزيز و عظيم‏الشان انقلاب اسلامي را در سايه‏ي ولي عصر ارواحنا فداه از امدادهاي غيبي برخوردار بفرمايد. محبت خودش و محبت اوليائش را در دلهاي ما مستقر بفرمايد. لحظه‏اي ما را به حال خود وامگذارد.
غفر الله لنا و لکم
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته.
[/size]