جهت مشاهده ادامه مطلب در سایت منبع اینجا روی لینک زیر کنید :
رابطه معرفت، محبت و عبادت در نهج البلاغه
رابطه معرفت، محبت و عبادت در نهج البلاغه
[size=medium]
موضوع مورد بحث عبارتست از معرفت، محبت و عبادت در نهجالبلاغه، گرچه معرفت راستين محبت ميآورد، و محبت عامل عبادت است ولي هر عبادتي محصول محبت نيست چنانکه هر معرفتي نيز محبت نميآورد، محبت وقتي که بين معرفت و عبادت قرار گرفت نشانهي عبادت خاصي است که محصول محبت است، و نيز يک معرفت مخصوص است به عنوان عامل پيدايش محبت.
آن کس که خداي سبحان را از دريچه قهر و غضب ميشناسد او خائف از خداست و نه دوست خدا، ناچار پرستش او هم خائفانه است که «قوم عبدوالله رهبه» آن کس که خداي سبحان را از چهره جمال نعمش شناخت مشتاق خداست در کسوت شهوت و عبادت او هم عبادت آزمندانه است و نه دوستانه که «قوم عبدوه رغبه» آن محبتي که زمينه عبادت خاصه و آن معرفتي که عامل پيدايش محبت است، معرفت خدا است و با همهي اسماء جمال و جلالش ذات اقدس الله، نه قابل درک برهان هيچ حکيم است و نه قابل شهود هيچ عارف زيرا آن کس که از هر حکيمي داناتر است و از هر عارفي شاهدتر، در اين مام اين چنين ميگويد که: «لايدرکه بعد الهمم، و لا يناله غوص الفطن». [1] نه با پرواز برهان و نه با شناي عرفان، نه از سطح و نه از عمق ميتوان به خدا[ صفحه 2]
رسيد، نه تنها نميتوان به خدا رسيد، بلکه اصولا بحث دربارهي اينکه خدا چيست به هر کس نميرسد، «يحذرکم الله نفسه». [2] و يا باز نه تنها خداوند ميفرمايد نميتوانيد مرا بشناسيد، بلکه ميفرمايد: مجاز نيستيد دربارهي من سخن بگوئيد و بايد رشتهي سخن را به دست اولياي من بدهيد، آنها ميدانند که در حرم امن ذات جاي سخن نيست و نيز آنها ميفهمند که بايد در محور وصف سخن گفت و وصف هم همان است که آنها يافتند و گفتند، گرچه در قرآن کريم براي اهل اخلاص مقامات فراواني ذکر شده که مقامات نازل مخلصين، آن است که وسوسه شياطين به حرم آنها راه ندارد: «الا عبادک منهم المخلصين». [3] اما از شيطان مصون و معصوم بودن، انسان را به مرز «مخلص» نميرساند، البته ممکن است مخلص بشود، در روز قيامت عدهاي از احضار براي سئوال مصونند، برجستهترين چهرههاي اين گروه مخلصينند.
در قرآن کريم براي «مخلصين» مقامات فراواني ذکر شده است، اما هيچ يک به بلناي اين مقام نيست که خداي سبحان فرمود: «سبحان ربک رب العزه» احدي حق توصيف ندارد مگر مخلصين، آنها ميتوانند مرا وصف کنند وگرنه آنها براي سئوال احضار نميشوند، همه محضرند الا المخلصون، همه در گزند وسوسهي شيطانند الا المخلصون، احيانا اين مقام مشترک بين مخلصين و مخلصين است، اما آنکه مجاز است درباره وصف خدا سخن بگويد مخلصيناند، خداوند ميفرمايد: «سبحان ربک رب العزه عما يصفون». [4] احدي حق توصيف ندارد مگر بندگان مخلص خدا که از بارزترين چهرههاي مخلصين امير بيان علي بن ابيطالب عليه افضل صلواه المصلين است.
در حرم ذات، احدي راه ندارد و جاي سخن نيست، آنجا که به حرف درميآيد، يا مشهود يک عارف قرار ميگيرد تعين است و گفتهاند که ذات، «لاتعين محض است» پس بحث در محدودهي صفات حق است، در اين حرم صفات، امير بيان سلام الله عليه چنين فرمود:
«لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته».
عقلها را بر حد و نهايت صفت خودآگاه نساخته و آنها را از شناختن خويش به قدر واجب بازنداشته. (نهجالبلاغه- خطبهي- 49).[ صفحه 3]
گرچه (اکتناه) مقدور احدي نيست، ولي به مقدار لازم ميسر است، آن مقداري که شناختنش واجب است ممکن است، نميتوان به بهانهي «امتناع اکتناه» از اصل خداشناسي محروم ماند، درست است که امام عليهالسلام ميفرمايد: «لم يسلع العقول بتحديد صفته» اما در عين حال به دنبال آن ميفرمايد: «و لم يحجبها عن واجب معرفته» امير بيان وقتي که از معرفت خداي سبحان سخن ميگويد چنين ميفرمايد: «من طوري خدا را شناختم که معرفت همان و محبت همان است» ممکن است حکيمي از راه برهان امکان و يا متکلمي از رهگذر برهان حدوث يا انديشمند ديگري از راه برهان نظم خدا را بشناسد ولي آن معرفت عامل محبت نباشد، مردان الهي طوري خدا را ميشناسند که به او دل ببندند، نه فکرش را در سر بپرورانند، زيرا اگر فکر خداشناسي در سر پرورش يافت، يا احيانا با عمل همراه نيست يا اگر با عمل همراه است در حد حرص و آز يا در حد ترس از جهنم يا شوق به بهشت است و نه در حد محبت. اولياي الهي ميکوشند راهي را طي کنند که خدا هم معروف باشد و هم محبوب، و اين محبوب شدن باعث ميشود که انسان به بندگي او فخر کند و به ربوبيت او ببالد و بگويد: «کفي بي فخرا، کفي بي عزا».
اين برده شدني که ننگ است، در پيشگاه خدا فخر است، اين ربپذيري که ننگ است، در مورد خدا عزت است، لذا حضرت امير سلام الله عليه خدا را طوري شناخت که شناختن همان و محبتش همان بود، در اين صورت است که عبادتش عبادت محبانه است، گرچه اين مقام، مقام مکنون است و امام ششم سلام اله عليه فرمود: «لا نعبده الا حبا، و هذا مقام مکنون لايمسه الا المطهرون» ما خدا را جز در محور محبت عبادت نميکنيم، ولي سعي ميکنند که ديگران را هم با اين راه آشنا کنند، آن نوع خداشناسي که به دنبالش محبت و عبادت محبانه هست کدام خداشناسي است؟نهجالبلاغه علوي سلام الله عليه براهين فراواني دارد، گاهي از برهان امکان استفاده ميکند، گاهي از برهان حدوث و گاهي نيز از برهان نظم سخن ميگويد، در يک جا ميگويد:
«فالويل لمن انکر المقدر و جحد المدبر… هل يکون بناء من غيربان، او جنايه من[ صفحه 4]
غير جان؟»
پس واي بر کسي که ايجاد کننده را انکار کرده، به نظم آورنده را باور ندارد… آيا ساختماني هست که آن را بناکنندهاي نباشد، يا جنايت و گناهي که کسي آن را مرتکب نشده باشد؟
(نهجالبلاغه فيضالاسلام خطبه 227)
اين سخن علي عليهالسلام است، ولي ايشان بالاتر از اينست، گاهي براي تبيين پي بردن به انديشههاي نفس به خدا چنين ميگويد:
«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم، و حل العقود، و نقض الهمم».
خداي سبحان را به اين شناختم که ارادهها فسخ ميگردد، پيوند پيمانها ميگسلد و همتها ميشکند.
(نهجالبلاغه صبحي صالح- قصار- 250)
باز هم اين کلام علي عليهالسلام است ولي او بالاتر از اينهاست، چون آن کس که مقام بالا را دارد اينگونه از معارف را هم داراست، و براي تعليم ديگران ميگويد:
اگر خواستيم بدانيم علي چگونه خدا را شناخت که دوست خدا شد و بعد در راه او سرسپرد و همهي شئونش را عبادت خدا فراگرفت و به عنوان محبت، عبادت کرد و اگر خواستيم بدانيم چگونه است که هم در سجادهي زهد، و هم در زير شمشير مسموم، حق را ميجويد، «فزت و رب الکعبه» ميگويد، جواب اين است که او بد نميبيند، نه اينکه بد ميبيند و صبر ميکند، او تلخ نميچشد تا تحمل تلخي به نام صبر باشد، او تعارف نميکند و به حق «فزت و رب الکعبه» ميگويد، آن وقتي که به مقام ميرسد «فزت» است آن وقتي هم که در خون ميغلتد «فزت» است، در پيشگاه خدا يکسان محبانه عبادت ميکند و يکسان دست محبوب را در سراسر گيتي ميبيند و چنين ميگويد:
«اللهم لک الحمد علي ما تاخذ و تعطي و علي ما تعافي و تبتلي».
بارخدايا سپاس تراست بر هر چه ميستاني و ميبخشي و بر بيماريهايي که بهبودي ميدهي و مبتلا ميسازي.
(نهجالبلاغه، فيض- خطبه- 159)[ صفحه 5]
امام عليهالسلام ميفرمايد: تو را ثنا ميکنم آن وقت که از من گرفتي و تو را ميستايم آن وقت که به من دادي، چون عطا کردنت محبانه است و گرفتنت هم دوستانه است، من از تو جز جمال نديدم، اين در سراسر نهجالبلاغه مکرر به چشم ميخورد:
«نحمده علي ما اخذ و اعطي».
سپاس ميگزاريم خدا را بر آنچه گرفت و آنچه داد.
(نهجالبلاغه فيض- خطبه 132)
«نحمده علي آلائه، کما نحمده علي بلائه»
بر نعمتهايش او را حمد ميکنيم چنانکه بر بلائش سپاسگزاريم.
(نهجالبلاغه فيض- خطبه 113)
آن طوري که در حال بلاء و ابتلاء ميگوئيم: «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا». [5] در حال سرور هم ميگوئيم «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» ممکن است يک اديب در لام لنا تصرف کند و بگويد: جامع بين «لام» و «علي» است، ولي وقتي به دست علي سلام الله عليه ميدهيد، آن وقت که سرش ميشکند «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» و لا علينا است و آن وقت که به مقام خلافت راه مييابد باز هم «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» است اصولا (علينا) نيست، آن کس که خدا را شناخت و بعد از جهنمش ترسيد ميگويد: «نصبر علي بلائه» و اما آنکه خدا را شناخت و به او مهر ورزيد ميگويد: «لن يصيبنا الا ما کتب الله لنا» اين کدام محبت است که سراسر هستي و دل را از ياد حق مطيب پر ميکند که در آن جايي براي غير نميماند، نه جايي براي خود هست نه جايي براي عبادت خود، نه جايي براي محبت خود، و نه جايي براي معرفت خود، تنها جا براي معروف است و محبوب و معبود، نه جايي براي عارف است و محب و عابد و نه جايي براي معرفت است و محبت و عبادت او نه تنها خود را نمينگرد، عبادت خوي را هم، او نه تنها خود را نميشناسد معرفت خويش را هم، او نه تنها به خود دل نميبندد، به محبت خويش هم، زيرا اگر سراسر دل به ياد حق مطيب شد، در آن حالحب غير حق را در دل راهي نيست، آن کدام معرفت است که محبتي اينچنين به دنبال دارد و محصول محبتي اين چنين، عبادتي آنچنان است که[ صفحه 6]
در هر دو حال بگويد: «فزت و رب الکعبه» اينها شاگردان خوبي تربيت کردهاند، حديث شريفي در نوع جوامع روايي ما وجود دارد که مرحوم ابن بابويه در توحيد نقل کرده است، مرحوم رضي هم نقل کرده، قبل و بعد از رضي ديگران هم نقل کردهاند که ذعلب از علي سلام الله عليه پرسيد: چگونه خدا را شناختي؟ طوري بشناسان که ما هم بتوانيم او را مشاهده کرده و به او دل ببنديم، حضرت به ذعلب يماني چنين ميفرمايد:
«لا تدرکه العيون بمشاهده العيان، ولکن تدرکه القلوب بحقائق الايمان، قريب من الاشياء غير ملامس، بعيد منها غير مباين، متکلم لابرويه، مريد لابهمه، صانع لابجارحه، لطيف لايوصف بالخفاء، کبير لايوصف بالجفاء، بصير لايوصف بالحاسه، رحيم لايوصف بالرقه، تعنوا الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته.»
چشمها او را آشکار درک نميکند، لکن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درک مينمايد، به هر چيز نزديک است، ولي چسبيده نيست، و از هر چيز دور است ولي جدا نيست، گوياست بدون تفکر و انديشه اراده کننده است بدون تصميم، و آماده شدن، ايجاد کننده است بدون عضوي، لطيف است که به پنهاني وصف نميشود، بزرگ است که به ستمگري وصف نميشود، بيناست ه به داشتن حسي وصف نميگردد، مهربان است نه به دلسوزي، خلايق در برابر عظمت و بزرگي او خوار و فروتنند و دلها از ترس او مضطرب و نگرانند.
(نهجالبلاغه فيض- خطبه 178)
اگر کسي اينگونه خدا را شناخت در جهان جز وجه حق چيزي نميبيند تا بنالد، براي او خوب روشن است که «اينما تولوا فثم وجه الله…». [6] و از طرف ديگر هم «کل شييء هالک الا وجهه». [7] ذات اقدس الله که در بحث نيست، مقام احديتش هم که مقام بحث نيست، اين فيض گستردهي او است که همه جا را فراگرفته و همه چيز هالکند، در اينجا هالک اسم فاعل يا صفت مشبهه نيست که در متلبس بعدي استعمال شده باشد، چون اگر اختلافي در اصول هست نسبت به (من قضي) است که گفته ميشود مجاز يا حقيقت است، اما نسبت به آينده همه گفتهاند مجاز است، مفهوم «کل شييء هالک» اين نيست که يعني «کل شييء يهلک بعده» بلکه هم[ صفحه 7]
اکنون هالک است، بنابراين حال که «اينما تولوا فثم وجه الله» است اگر خواستيد شجر را ببينيد براي شجر چه ميماند که در آن وجه خدا نباشد؟ آيا براي شجر و حجر و مدر چيزي ميماند اگر وجه او (قريب من الاشياء غير ملامس) است و اگر فيض گستردهي او و لطف و رحمتش همه جا هست و همه از بين ميروند و اين فيض ماندني است، و اگر هر کس هر جا را نگاه ميکند اين فيض را مينگرد، بنابراين، او نميتواند غير حق را ببيند، و لذا عبارت «اينما تولوا فثم وجه الله» به نافلهي در حين حرکت اختصاص ندارد که اگر کسي از منزل به مسجد در بين راه خواست نافله بخواند استقبال شرط نباشد يا استقبال شرط است ولي قبلهي نافله وسيع است، نماز بيقبله نيست اما قبلهي نافله «اينما تولوا فثم وجه الله». [8] اين کار ما براي وجه خدا است، وجهي که زوال پذير نيست، بنابراين علي عليهالسلام به ذعلب ميفرمايد: خدا اين است، من آن نيستم که نبينم و بپرستم، «افا عبد مالا اري؟»
بنابراين رويت بصر مستحيل شد، رويت بصيرت هم که فراگير است، و «اينما تولوا فثم وجه الله» و «مع کل شييء» هم که مطرح است، پس جايي براي ناله و لابه نيست، انسان جز محبت او چيزي را نميپذيرد و جز در پيشگاه او به چيزي دل نميبندد و عبادت نميکند، البته دشوار است تا انسان به اينجا برس که امام ششم عليهالسلام فرمود: ما خانداني هستيم که بر محور مهر عبادت ميکنيم،، «في کتاب مکنون لايمسه الا المطهرون». [9] و تا انسان تطهير نشود، به اين مقام بارنمييابد، البته ممکن است حکيم بشود، و برهان اقامه بکند، اما آن مقام را نخواهد داشت، عبادت او يا براي ترس از جهنم است و يا براي شوق بهشت، بعضي از فقهاي ما رضوان الله عليهم اجمعين گفتهاند: عبادت اين گروه اشکال دارد، فقيهي مثل مرحوم شيخبهايي رضوان الله عليه فرمود: حق با کساني است که عبادت اين گروه را هم صحيح ميدانند، ميگويند خيليها يک شرک مشوب دارند و خيال ميکنند توحيد ناب است عبادت اينها را باطل ميدانند براي اينکه اينها خدا را وسيله قرار دادهاند که خود به هدف برسند و اگر شما در نهان اينها موشکافي کنيد ميبينيد که اگر بتوانند به اين هدف منهاي عبادت برسند از آن راه خواهند رفت، آن کسي که از خدا جز ترس و فرار[ صفحه 8]
از جهنم چيزي نميطلبد اين شائبه در او هست گرچه اين سخن ناصواب است و حق با شيخبهايي و همفکران او رضوانالله عليهم اجمعين است و ديگران که عبادت گروهها را ابطال کردهاند. حرفي است ناصواب. اما اين نکته را بايد گفت که اگر انسان خدا را دوست نشناسد. به زحمت خواهد افتاد. اميرالمومنين عليهالسلام به ذعلب فرمود: ما خدا را اين چنين شناختيم. لذا دوست او هستيم. هر چه او بپسندد ما ميپسنديم. نه اينکه بگوئيم ما راضي هستيم آنچه را که او ميپسندد و در مقام رضا باشيم بلکه ميگوئيم هرچه را که او انجام داد همان است که بايد انجام ميداد. البته کسي که به مقام والا رسيده درجات وسطي و نازله را هم دارد. ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين گاهي در دعاها ميگويند: ما از جهنم ميترسيم و گاهي در دعاها از خدا بهشت مسالت ميکنند و گاهي هم در کلماتشان ميگويند: برفرض که ما جهنم را تحميل کنيم (کيف اصبر عن النظر) از آن فراغ و هجران چه کنيم. در مقابل جنت و لقاء درد هجران هست.
بنابراين يک معرفت وجود دارد که محبت ميآورد، و اين معرفت با علم حضور حاصل ميشود نه علم حصول، انبيا ء نوعا اين راه را رفتهاند و سعي کردهاند از اين طريق با مردم سخن بگويند، اميرالمومنين سلام الله عليه هم سعي ميکرد مردم را خدا دوست کند نه خدا ترس، ابراهيم خليل وقتي ميخواهد احتجاج کند ميگويد: «ربي الذي يحيي و يميت». [10] که احتجاجي است در حد حدوث و امکان يا نظم، و يا اينکه ميگويد: «فان الله ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب». [11] برهان متقني است در حد امکان يا نظم يا حدوث و مانند آن، اين براي تفهيم ديگران است، ولي ابراهيم خليل وقتي خود بخواهد به خدا دل ببندد ديگر سخن از برهان حرکت و حدوث و امکان و نظم نيست، بلکه سخن از «لا احب الافلين» [12] است، شما در کداميک از کتب فلسفي ديدهايد که محبت حد وسط قرار گيرد؟ محبت جزء بحثهاي حکمت عملي است و در حکمت عملي مسائل حکمت نظري يا بالعکس راه ندارد، مگر امکان دارد که شما در يک برهان نظري محض «من دوست دارم» را حد وسط قرار بدهيد؟ در اين صورت رقيبان خواهد گفت:(من دوست ندارم).[ صفحه 9]
حضرت ميفرمايد: خدا آن است که محبوب باشد و هر چه در رهگذر زوال و افول است محبوب نيست، پس غير خدا چيزي محبوب نيست و چيزي خدا نيست، خدا آن است که انسان به او دل ببندد، نه اينکه انسان او را بفهمد، چون در اين صورت سوال اين است که آيا اگر ما خدافهم شديم به دنبالش عمل هست يا خير؟ گاهي آري، گاهي خير، بنابراين راه اص يل، خدادوستي است نه خدافهمي، خدا دوستي فهم شهودي است حال اگر راه اصيل خدادوستي را به ما آموختند که بايد از طريق فهم شهودي به سوي خدا رفت، طريق اين خداشناسي کدام است؟ اين راه را هم امير بيان سلام الله عليه مشخص کرده است، امام عليهالسلام ميفرمايد: اصولا انبياء براي اين معنا آمدهاند که مردم خدا را دوست کنند نه خدا فهم، اميرالمومنين عليهالسلام در خطبهي اول نهجالبلاغه بيان معروفي دارد که ميفرمايد:
«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذکروهم منسي نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدره».
پس خداي تعالي پيغمبران خود را در بين آنان برانگيخت و ايشان را پي در پي ميفرستاد تا عهد و پيمان خداوند را که جبلي آنان بود بطلبند و به نعمت فراموش شده يادآوريشان کنند، و از راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند و عقلهاي پنهان شده را بيرون آورده به کاراندازند و آيات قدرت را به ايشان نشان دهند.
(نهجالبلاغه فيض- صفحه 33)
عبارت ذکر شده به ما ميگويد: انبياء آمدند تا استعدادها را شکوفا کنند، با مردم بحث و احتجاج کنند، برهان اقامه کنند و مردم را از نظر فکري بالا بياورند، اما آيا پيامبران براي اين آمدهاند که صرفا به مردم بفهمانند يا اينکه ايشان ميخواهند از جلوي چشم مردم پرده بردارند؟
امام عليهالسلام در خطبهاي ديگر ميفرمايد:
«و هو الذي اسکن الدنيا خلقه و بعث الي الجن و الانس رسله، ليکشفوا لهم عن غطائها…
و اوست خداوندي که آفريدههايش را در دنيا جا دارد، و پيغمبرانش را به سوي جن و انس فرستاد تا براي ايشان پردهي دنيا را بردارند…
(نهجالبلاغه فيض- صفحه 600)[ صفحه 10]
امام عليهالسلام درباره هدف بعثت انبياء ميفرمايد: خداوند ايشان را فرستاد تا پرده از دنيا بردارند و آن را به مردم نشان دهند تا مردم دنيا را نخواهند، کسي که پشت پرده دنيا دوستي است ممکن است خدافهم باشد ولي خدادوست نيست، مرحوم کليني رضوان الله عليه در کتاب شريف کافي نقل ميکند که امام ششم سلام الله عليه به يکي از شاگردانش فرمود: اگر شما هم اهل تهذيب نفس بودين آنچه را که بعضي اشخاص ميبينند ميديديد، اميرالمومنين سلام الله عليه ميفرمايد: خداي سبحان دنيا را مسکن مردم قرار داد بعد انبياء را فرستاد تا پرده از روي اين دنياي زشت بردارند، و عيب دنيا را براي مردم بيان کنند تا آنها بفهمند که دنيا چقدر زشت است، براي آنها که اهل استدلال نيستند «و ليضربوا لهم امثالها». [13] با مثل مسئله را حل کنند.
معمولا در کتب منطق سخن از حدين و رسمين است، حد تام و ناقص، رسم تام و ناقص اما در اين قبيل کتب تمثيل کمتر وجود دارد، ولي قرآن چنين نيست و براي اينکه کسي نتواند بگويد من قرآن را نميفهمم، خداي سبحان معاني بلند و مبرهن را در سوره يا آيهاي ديگر با مثل حل ميکند، آنها که اهل حدين و رسمين نيستند اهل تمثيلند.
امام عليهالسلام فرمود: انبياء آمدهاند کشف غطاء کنند يا عيب دنيا را براي مردم بيان کنند يا با مثل قضايا را حل کنند که مردم دنيا را بشناسند و اگر چنين شد در هر دو حال ميگويند «غري غيري» ممکن است انساني منزوي باشد و بگويد من دنيا را طلاق دادم- غري غيري- ولي وقتي دستش باز شد به جاي ستمکاران مينشيند چه اينکه خدا به او ميگويد: «و سکنتم في مساکن الذين ظلموا». [14] اين عبارت در عين حال که يک تذکرهي تاريخي است يک هشدار پندآموز نيز ميباشد، خداوند به همهي ما ميگويد: به هوش باشيد که به جاي ظالمين نشستهايد يعني وقتي براي ما موقعيتي پيش آمد ميگوئيم: «غريني و لاتغري غيري» پيدا است که چنين کسي يک جانبه فکر ميکند، و اما اين بيان را در هر دو حال ميتوان ديد، آن وقتي که حق مسلمش را غصب کردند فرمود: «فصبرت و في العين قذي و و في الحلق شجا…». [15] در آن وقت سخن امام عليهالسلام اين بود که «مالي و للدنيا» و آن وقت هم که فاتحانه بصره را گشود و در بيتالمال را باز کرد و تلي از طلا و نقره را به صورت شمشهاي براق ديد[ صفحه 11]
فرمود: «يا صفراء يا بيضاء» اگر کسي در اثر فقر ناخواسته يا انزواي تحميلي گفت: «غري غيري» وقتي شمش براق را ديد ميگويد: «غريني…» اما اين بزرگوار در هر دو حال ميگويد: «يا صفراء يا بيضاء» چه در موقع تحويل گرفتن به دل نميبندد، و چه موقع تحويل دادن از دل نميکند، اين محصول محبت است، گاه انسان ندارد، وقتي چشمش به شمش براق افتاد دل ميبندد، گاه انسان فراهم کرده است، و وقتي ميخواهد انفاق کند مثل اينکه بايد دل بکند، چون اين دشمن حريص همواره بيدار بوده، و در نهانخانهي ما سنگر گرفته است که «احضرت الانفس الشح…». [16] وقتي که حضرت ميخواهد ببخشد نميگويد من از محبوبم ميگذرم و به خاطر خدا صبر ميکنم، وقتي از امام عليهالسلام چيزي طلب کردند به نمايندهاش فرمود: «اعطه الفا» هزار واحد به او بده، اين مامور مالي حضرت عرض کرد هزار واحد طلا يا نقره؟ حضرت فرمود: «کلاهما عندي حجران اعطه انفعهما بحاله» هر دو در محضر علي سنگ است، يکي سنگ سفيد و ديگري سنگ زرد است، اگر گفتهاند «حجر کريم» در بين احجار، طلا و نقره، از احجار کريمه هستند، و حضرت ميفرمايد: هر دو پيش من سنگ است،
اينجا است که ميفهميم چرا بزرگان در تفسير آيه «و آتي المال علي حبه». [17] و يا آيهي «يطعمون الطعام علي حبه». [18] اختلاف دارند، اين اختلافها قابل جمعبندي است، آنها که جزء افراد عادي ميباشند در اوايل راه هستند، اينگونه افراد از مال محبوب و مالي که مورد علاقهي آنها است در راه خداي سبحان ميدهند تا انشاء الله به بر و بر باريابند که فرمود: «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون». [19] سپس وقتي که قدري جلوتر رفتند مفسري ميگويد ضمير (حبه) به مال برنميگردد، بلکه به (ايتاء) برميگردد «و آتي المال علي حبه» يعني (حب الايتاء) خيليها دوست دارند بخشنده باشند آنها کرم را دوست دارند نه مال را اين انفاق في سبيل الله را دوست دارند و اين انفاق را غنيمت ميدانند، در برابر عدهاي که انفاق را غرامت ميشمارند: «و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما. [20] کساني که اگر در راه دين يا جنگ و مانند آن خدمات مالي داشته باشند فکر ميکنند اين غرامت است، اما عدهاي هستند که: «يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلوات الرسول». [21] ميگويند: انفاق غنيمت است[ صفحه 12]
و نه غرامت، کرم و بخشش را دوست دارند، اينها بين راهند، «و آتي المال علي حب الايتاء» يا «يطعمون الطعام علي حب الاطعام» و نه (حب الطعام) اينها مال متوسطين است اما اوحدين از اهل معنما همانها هستند که ميگويند ضمير به «الله» برميگردد «و آتي المال علي حب الله» يا (يطعمون الطعام علي حب الله) او نميگويد «علي حب المال» يا «علي حب الايتاء» او نه مال را ميبيند و نه کار خود را، تا به او دل ببندد، اگر کسي تنها حق را ديد و دلش با حق آرام گرفت، نه جا براي مال است که در دل راه پيدا کند و نه جا براي انفاق و ايتاء و اعطاء و امثال ذلک است.
در فرازهاي بلند دعاي ابوحمزه ثمالي امام چهارم سلام الله عليه عرض ميکند: خدايا من از تو مسالت ميکنم «ان تملا قلبي حبا منک» دليل اين امر آن است که اين محبت، محبت مشوب نباشد، چون هر جا محبت مشوب شد ناشي از معرفت شائبه دار است، اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايند: انبياء آمدهاند که مردم را دوست خدا کنند، يک چيز مانع دوستي خدا است و آن دنياخواهي است، انبياء آمدهاند که کشف غطاء کنند، نه تنها برهان اقامه کنند، بلکه به مردم بگويند چيزي که به نام غيرخداست و شما را از خدا بازميدارد عبارت از دنيا است، گاهي انسان خود را به درس و بحث سرگرم ميکند و گاهي به کثرت شاگرد و مستمع ميبالد، هرچه انسان را از خدا بازداشت و به غير خدا مشغول کرد آن دنيا است، امام فرمود: انبياء آمدهاند که از چهرهي زشت دنيا پرده بردارند، عيب دنيا را به مردم بگويند، آنچه را که حب آن راس کل خطيئه است براي مردم بيان کنند، وقتي حب راس کل خطيئه رخت بربست انسان از ريشه راحت است و قلبش محب خدا ميشود، وقتي قلب محب خدا شد از بارزترين مصاديق «اشد حبالله» است. اگر کليني رضوان الله عليه در کتابي قيم کافي در بحث عبادت فرمود: «افضل الناس من عشق العباده» يا «طوبي لمن عشق العباده» اين به بين راهيها مربوط ميشود، کسي که به عبادت دل ميبندد، از عبادت لذت ميبرد هنوز به مقصد نرسيده است، اگر پايان سورهي فجر را ملاحظه بفرمائيد خداي سبحان سه مقام رسمي سير و سلوک را مورد خطاب قرار داده که عبارتند از:
1- صاحبان نفوس مطمئنه.
2- صاحبان مقام رضا.[ صفحه 13]
3- صاحبان مقام مرضي شدن.
به صاحبان اين سه مقام رسمي سير و سلوک ميگويد: اجازه داريد بقيه راه بيائيد، معلوم ميشود که هنوز خيلي راه مانده است، زيرا اگر به مقصد رسيده بودند تنها امر به دخول ميکرد نه دستور رجوع، اينکه فرمود: بياييد معلوم ميشود هنوز راه هست، اينکه فرمود: «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه». [22] بيا تا وارد شوي، معلوم ميشود اگر کسي واجد اين سه شرط بود ميتواند بقيه راه را برود، البته (ميبرند) نه (برود).
در مناقب اهل البيت سلام الله عليهم اجمعين ميبينيم که چگونه لطائف قرآن دربارهي اين خاندان استنباط ميشود، يکي ميرود و يکي را ميبرند، همه ميهمانان الهياند، وقتي که خداود دربارهي ضيافت حضرت ابراهيم (ع) سخن ميگويد، سخن از (جاء) است «اين ذاهب الي ربي»، يعني من ميروم، وقتي سخن از ديدار و ملاقات حضرت موسي (ع) است (جاء لميقاتنا) به کار رفته است، اما سخن از ضيافت رسول خدا علثيه آلاف التحيه و الثناء است: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي». [23] اينجا سخن از (بردن) است نه (رفتن) بردن مسئلهاي است و رفتن مسئلهاي ديگر، به بعضي اجازه ميدهند که بيا، بعضي را ميبرند. «بردن» در مناقب اين خاندان است، فرمود آيات قرآن درجات ما را براي شما تبيين ميکنند، لذا حضرت فرمود: انبياء آمدهاند، اين راه معرفتي که آميخته با محبت است فراسوي انسانها نصب کنند تا آنها بندهي خدا بشوند، و هرچه را که غير خدا است رها کنند، آن وقت فرمود:(اذا احب الله سبحانه و تعالي عبدا الهمه العباده و من قام بشرايط العبوديه اهل للعتق) فرمود اگر کسي مور علاقهي خدابود خداوند طرز عبادت کردن را هم به او ميآموزد، دعاهاي شريف ماه رجب را خيليها ميخوانند، اما هر کسي از اين دعاها طرف خاصي نميبنددد، آن کدام انسان است که هيچ جايي از او خالي نيست «لا تعطيل لها في کل مکان…» اگر ما يک برهان عقلي يا دليل قطعي داشتيم از اين عمومات و اطلاقات صحيح دست برميداشتيم، اما وقتي برهان عقلي و ادله ديگر تاييد ميکند که هيچ جا از علي (ع) و اولاد علي (ع) خالي نيست، بايد ديد اينها کدام انسانند که هيچ جا از آنها خالي نيست؟ چه جور ميشود که انسان هم در دادن و هم[ صفحه 14]
در گرفتن بگويد اين شمشها سنگ است؟ اينکه فرمود امارت شما پيش من (عطسهي بز) است تعارف نکرد، چون او جان کسي است که جان او «لاينطق عن الهوي» است در سخن اين انسان کامل گزاف و اغراق نيست، فرمود اين خلافتي که شما براي آن اين همه تلاش ميکنيد پيش من اين مقدار است (عطسهي بز) لذا آن روزي که به خلافت رسيده است نميگويد: (فزت) بلکه آن روزي که به شهادت ميرسد ميگويد: (فزت) نه به اين دليل که راحت شد، او راحتي را هم مانند ناراحتي (تحمل) ميکند، لذا در اين دعاهاي نهجالبلاغه ملاحظه ميکنيد حضرت عرض ميکند که خدايا تو را حمد ميکنم که مرا به اين مردم مبتلا کردي، احمدک يا (نحمدک) يا (نحمده علي ما اخذ و اعطي).
و علي ما ابتلاني بکم، من بر اين بليه حمد ميکنم، بنابراين چنين نيست که او به ستوه آمده باشد و بعدا بگويد: (فزت) براي فرار از رنج نيست، چون انجام مسئوليت و فرمان محبوب اوست و او حمد را با چهره محبت مينگرد، ميگويد: من خدا را شکر ميکنم کهمرا به اين درد مبتلا کرده است که شما حرف مرا نميشنويد و حرف من در شما اثر نميکند، همانطور که بر عطاي خدا حمد ميکند، بر ابتلاي خود بر قوم ناسازگار نيز حمد ميکند، لذا فرمود: اگر اين راه را طي کرديدخداوند را طوري خواهيد شناخت که به او دل ببنديد و اين دل بستن شما با عبادتها همراه است، و اگر اينچنين نبود يعني معرفت بود، اما به دنبالش محبت نبود يا عبادت انسانهاي هراسان است يا آزمندان و در حقيقت انسان به لقاي حق راه پيدا نميکند.
چون احياء ميراث اسلامي که نهجالبلاغه هم يکي از آنها است به برکت خونهاي پاک شهدا است لذا از اين عزيزانمان نيز سخني به ميان بيايد که همه ميهماندار اين رادمردان هستيم اينان چگونه شدهاند که واقعا مرگ بر ايشا حل است؟ چه ميطلبند؟ با تلقين ممکن نيست انسان را آنچنان شيفتهي نبرد کرد که از همهي مزايا و موجوديتش بکاهد. (اذا احب الله سبحانه و تعالي عبدا الهمه العباده) در شرايطي که دين و نظام اسلامي در خطر است هيچ عبادتي بالاتر از فداکاري براي صيانت دين نيست که اين عزيزان پيشتازان اين راهند.
اميدواريم خداي سبحان به برکت قرآن کريم و ائمه اطهار سلام الله عليهم[ صفحه 15]
اجمعين دلهاي همه ما را به نور معارف قرآن کريم به سخنان ائمه معصومين (ع) و بالاخص معارف بلند نهجالبلاغه روشن بفرمايد. ارواح مومنين عموما علماء و مولفان علوم الهي خصوصا شهداي اسلام بالاخص، همه را قرين رحمت خويش بفرمايد. اين انقلاب اسلامي را به ظهور ولي عصر ارواحنا فداه متصل بفرمايد. رزمندگان الهي و اسلامي را هر چه زودتر به پيروزي نهائي نائل بگرداند. رهبر عزيز و عظيمالشان انقلاب اسلامي را در سايهي ولي عصر ارواحنا فداه از امدادهاي غيبي برخوردار بفرمايد. محبت خودش و محبت اوليائش را در دلهاي ما مستقر بفرمايد. لحظهاي ما را به حال خود وامگذارد.
غفر الله لنا و لکم
والسلام عليکم و رحمه الله و برکاته.
[/size]