سوفسطائيها و شكّاكها و ادلّه اى كه براى خود تراشيده اند
ولى مع الاسف در عصر يونانيها جماعتى پيدا شدند، بنام سوفسطائيها، كه وجود علم را انكار كردند، و گفتند اصلا بهيچ چيز علم نداريم ، و درباره هر چيزى شك مى كردند، حتى در خودشان ، و در شكشان هم شك مى كردند، جمعى ديگر بنام شكاكها، كه مسلكى نزديك مسلك آنها داشتند، از آنان پيروى نمودند، آنها هم وجود علم را از خارج از خود، و افكار خود، يعنى ادراكات خود، نفى نموده ، و براى خود ادله اى تراشيدند.
اول اينكه قوى ترين و روشن ترين علوم و ادراكات ، (كه عبارتست از ادراكهاى حاصل از حواس ظاهرى ما)، سرشار است از خطا و غلط، شعله آتش گردان را بصورت دائره مى بينيم ، و حال آنكه آنطور نيست ، و از اين قبيل خطاها در حس بسيار است ، دست خود از آب پنجاه درجه حرارت در آورده در آب پانزده درجه حرارت فرو مى كنيم ، بنظر آب سرد مى آيد، و دست ديگرمان را از آب يخ در آورده ، در همان آب فرو مى كنيم ، داغ بنظر مى آيد، با اين حال ديگر چطور ممكن است ، نسبت بموجوداتى كه خارج از وجود ما است ، علم پيدا كنيم ، و بآن علم اعتماد هم بكنيم .
دوم اينكه ما بهر چيز كه خارج از وجود ما است ، بخواهيم دست بيابيم كه چيست ؟ و چگونه است ؟ بوسيله علم دست مى يابيم ، پس ‍ در حقيقت ما بعلم خود دست يافته ايم ، نه بآن چيز، مثلا مى خواهيم ببينيم كبوتر چيست ؟ و چگونه است ؟ ما از راه علم يعنى ارتسام نقشى از كبوتر در ذهن خود كبوتر را مى شناسيم ، پس ما در حقيقت كبوتر ذهن خود را ديده ، و شناخته ايم ، نه كبوتريكه در خارج از وجود ما، و لب بام خانه ما است ، با اين حال ما چگونه مى توانيم بحقيقت موجودى از موجودات دست پيدا كنيم ؟ و يقين كنيم كه آن موجود همانطور است كه ما درك كرده ايم ؟ وجوهى ديگر براى اثبات نظريه خود آورده اند، كه مهم تر آنها همين دو وجه بود.
پاسخ وجه اول آنان
جواب وجه اولشان اين است كه : اين دليل خودش خود را باطل مى كند، براى اينكه وقتى بنا باشد بهيچ قضيه تصديقى اعتماد نكنيم ، بقضايائى هم كه دليل شما از آن تشكيل شده ، نبايد اعتماد كرد، علاوه بر اينكه اعتراف بوجود خطاهاى بسيار، خود اعتراف بوجود صواب هم هست ، حال يا صوابهائى معادل خطاها، و يا بيشتر، چون وقتى در عالم به خطائى بر مى خوريم ، كه بصواب هم بر خورده باشيم و گر نه از كجا خطا را شناخته ايم .
علاوه بر اينكه بايشان ميگوئيم : مگر غير سوفسطائيان كه بعلم اعتماد مى كنند، ادعاء كرده اند كه تمامى تصديقهايشان صحيح ، و بدون خطا است ؟ كسى چنين ادعائى نكرده ، بلكه در مقابل شما كه بطور كلى ميگوئيد: هيچ علمى قابل اعتماد نيست ، ادعاء مى كنند كه بعضى از علوم قابل اعتماد هست ، و اين موجبه جزئيه براى ابطال سلب كلى شما كافى است ، و دليلى كه شما اقامه كرديد نمى تواند موجبه جزئيه خصم شما را باطل كند.
پاسخ وجه دوم آنان
و اما وجه دوم ، پاسخ از آن اين است كه : محل نزاع بين ما و شما علم بود، كه ما مى گفتيم هست ، و ميتوان بدان اعتماد كرد، و شما مى گفتيد اصلا علم نيست ، آنوقت در دليل دوم خود اعتراف كرديد كه بهر چيزى علم پيدا مى كنيد، چيزيكه هست ميگوئيد علم ما غير آن موجود خارجى است ، و اين مسئله مورد بحث ما و شما نبود، و ما نخواستيم بگوئيم واحدى هم نگفته كه واقعيت هر چيزى كه ما درك كنيم همانطور است كه ما درك كرده ايم .
علاوه بر اين ، اينكه خود آقايان روزمره بحكم اضطرار مجبور ميشوند، بر خلاف نظريه خود عمل كنند، چون از صبح تا بشام در حركتند، حركت بسوى كسب ، بسوى كشت ، بسوى غذا، بسوى آب ، از ايشان مى پرسيم : آقا شما اين همه براى غذا تلاش مى كنى ، براى اين است كه واقعا غذا بخورى ، و آب بنوشى ، و رفع گرسنگى ، و عطش از خود كنى ، يا تنها تصور غذا، و آب تو را اينچنين كوك كرده ، و يا اگر از شير درنده مى گريزى ، و يا از مرضهاى مهلك فرار مى كنى ، و بدر خانه طبيب مى روى ، آيا از واقعيت آنها مى ترسى ، يا از تصور آنها، تصور شير كه كسى را پاره نمى كند، و تصور مرض كسى را نمى كشد، پس واقعيت شير و مرض را درك كرده اى ، و ناخودآگاه بدست خودت نظريه فلسفيت را باطل كرده اى ، و از صبح تا بشام مشغول باطل كردن آنى .
و كوتاه سخن آنكه هر حاجت نفسانى كه احساسات ما آنها را بما الهام مى كند، در ما ايجاد حركتى مى كند، كه بپا خيزيم ، و براى رفع آن حاجت تلاش كنيم ، با اينكه اگر اين احساس حاجت نبود و ما روزى هزار بار تصور حاجت ميكرديم هرگز از جا برنميخاستيم ، پس معلوم ميشود ميان آن تصور حاجت ، و اين تصور حاجت فرق است ، در اولى واقع و خارج را ديده ايم ، و در دومى تنها نقش ذهنى را، اولى واقعيت خارجى دارد، و دومى ندارد ، و يا بگو اولى بوسيله امرى خارجى و مؤ ثر، در نفس آدمى پيدا مى شود، ولى دومى را خود انسان و باختيار خودش در دل ايجاد مى كند، اولى را علم كشف مى كند، ولى دومى خود علم است ، پس معلوم ميشود كه علم هست .