جهت مشاهده ادامه مطلب در سایت منبع اینجا روی لینک زیر کنید :
شعر «غدیریه»
لب تشنه بود و سینهاش مىسوخت صحرا
پیوسته از هرم عطش مىسوخت صحراکمکم کویرستان سوت و کور مانده
از بارش ابر و طراوت دور مانده؛دید و شنید آواى محزون اذان را
حس کرد بانگ کاروان حاجیان را:این بوى ناب عطر فردوس برین است؟
یا نه، نسیم نام خیرالمرسلین است؟اینجا غدیر است و على را مىشناسد
او از ازل قدر ولى را مىشناسدآن روز خورشید از توان ماه مىگفت
مثل همیشه جامع و کوتاه مىگفتبا چهرهاى لبریز لبخند و تبسم
دست على را برد بالا، گفت: مردمبعد از من از امر ولایت سر نپیچید
از یارى مرد عدالت سر نپیچیدفرمود: مردم طبق فرمانهاى سرمد
این است مرد اول دین محمدمن یک مسلمانم ولى را مىشناسم
مولا على مولا على را مىشناسممهر على را تا ابد در سینه دارم
در سینه از مهر على گنجینه دارم.