جهت مشاهده ادامه مطلب در سایت منبع اینجا روی لینک زیر کنید :
مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار/چه دور باید بودن همی ز روی نگار
مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهار——– چه دور باید بودن همی ز روی نگار
بهار من رخ او بود و دور ماندم ازو ———- برابر آمد بر من کنون خزان و بهار
اگر خزان نه رسول فراق بود چرا ——— هزار عاشق چون من جدا فکند از یار
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت ——— که من به روی نگارین آن بت فرخار
خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت ——— درخت ازین غم چون من نژند گشت و نزار
خدای داند کاندر درختها نگرم ———– ز درد خون خورم و چون زنان بگریم زار
کسیکه او غم هجران کشیده نیست چو من —– ز بهر برگ درختان چرا خورد تیمار
مرا رفیقی امروز گفت: خانه بساز ———- که باغ تیره شد و زرد روی و بی دیدار
جواب دادم و گفتم درخت همچو منست ——- مرا ز همچو منی ای رفیق باز مدار
من و درخت کنون هر دوان بیک صفتیم ——– منم ز یار جدا مانده و درخت از بار
“فرخی سیستانی”