بايدتوجه داشته باشيد كه عقل نمى‏تواند معراج را اثبات نمايد؛ يعنى، نمى‏تواناز براهين عقلى و در قالب اشكال صورى منطقى، معراج را ثابت كرد و تا حالنيز كسى مدعى چنين امرى نشده است. اين مسأله در حوزه نقل است؛ يعنى،براساس آيات قرآن و روايات، معراج حضرت رسول(ص) امرى مسلم و قطعى است. آنچه در اين باب مطرح است و به احتمال زياد پرسش شما نيز در همين فضا قراردارد – گرچه نتوانسته‏ايد آن را روشن بيان سازيد – عبارت است از اين كهآيا مى‏توان توجيهى خردمندانه و عقلانى از جواز معراج ارائه كرد، يا خير؟يعنى مى‏توان دليلى بر اثبات جواز و روا بودن معراج اقامه كرد؟ و به عبارتسوم آيا مسأله معراج از منظر عقل امكان دارد، يا خير؟ و به عبارت چهارمآيا فهم اين موضوع، در حد ادراك عقل است، يعنى خردپذير است، يا امرىفراعقلى؛ يا خردگريز است، نه خردستيز؟

به نظر مى‏رسدبا توجه به برخى امور كه در ادامه مى‏آيد، عقل حكم به جواز و امكان معراجمى‏دهد. به بيان ديگر، با توجه به ويژگى‏هاى روح و بدن آدمى و شناختساختار وجودى آنها و هم‏چنين عوالم وجود؛ و در واقع با رويكردىهستى‏شناسانه به امور مذكور، عقل مسأله معراج را امرى موجّه و مقبولمى‏داند.

براى آن كه اين موضوع به وضوح روشن شود، بايد به تفكيك اقسام «معراج» توجه داشت. معراج پيامبر اكرم(ص) سه قسمت بود:

قسمت اول:

از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى كه اين مرتبط با سير در زمين بود كه از آن تعبير مى‏كنند به «اسراء».

قسمت دوم:

ازبيت‏المقدس تا فلك و آسمان اول و در واقع عالم برزخ؛ كه حضرت تمام موجوداتعالم برزخ را مشاهده فرمودند. از اين قسمت به «معراج» نيز ياد مى‏كنند.

قسمت سوم:

عبور از آسمان‏ها و مشاهده عالم غيب محض؛ عالمى كه جبرئيل به آن راه نداشت و از آن تعبير مى‏كنند به «اعراج».

P}احمد ار بگشايد آن پرّ جليل‏{e}تا ابد بيهوش مانَد جبرئيل‏{p

p}گفت جبرئيلا بيا اندر پى‏ام‏{e}گفت رو رو من حريف تو نى‏ام‏{p

مثنوى/ 4/3802 – 3800 و 3802.

حال بايد بررسى كرد كه هر يك از اين سه قسمت، توجيه عقلانى بر جواز وامكانش وجود دارد يا خير؟ اما نسبت به قسمت اول يعنى سير حضرت رسول(ص) ازمكه تا بيت‏المقدس يا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، به اتفاق همه علماء وانديشمندان اسلامى، سيرى روحانى و جسمانى بوده است؛ يعنى، پيغمبر خدا(ص) با همين بدن مادى و طبيعى خود در معيّت روح، طى‏الارض نموده و از مكه تابيت‏المقدس سير نموده‏اند. الميزان، ج 13، ص 32.آيا عقل به امكان چنين سير و سفرى حكم مى‏دهد؟

عقل با توجه به امور ذيل، چنين امرى را ممكن مى‏داند:

1. انسان متشكل است از روح و بدن.

2. انسانيت انسان به روح اوست، نه بدن او. در واقع روح، اصل و بدن، فرع است.

3. بدن همچون وسيله و ابزارى است براى فعاليت روح؛ به همين جهت است كه درهنگام مرگ، با جدا شدن روح از بدن مادى، فعاليت‏هاى بدن نيز متوقف مى‏گردد.

4. بدن تابع روح است. اگر روح از قدرت و منزلت خاصى برخوردار باشد، بدننيز تلطيف مى‏شود، تا بتواند آن روح قوى را همراهى و مشايعت كند.

5. روح هر قدر معرفت و يقينش عميق‏تر و بيشتر باشد، داراى اراده قوى گشته،به طورى كه برايش حالتى رخ مى‏دهد كه مى‏فهمد مى‏تواند مطلوب را انجامدهد؛ يعنى به مرحله‏اى مى‏رسد كه در درون خود مى‏يابد كه اگر چيزى رااراده نمايد، حاصل مى‏شود. نگا: علامه حسن حسن‏زاده آملى، دروس معرفت نفس، انتشارات علمى و فرهنگى، ج 1 و 2.

با توجه به امور پنج گانه فوق كه هر يك در جاى خود مستدل شده است و در اينجا نمى‏توان به تدليل آنها پرداخت؛ روح بر اثرِ قدرت يافتن مى‏تواند يكسلسله فعاليت‏هايى را انجام دهد كه بدن به تبع توانمندى روح، قابليت چنيناعمالى را پيدا مى‏كند. شواهد متعددى درمكاتب و اديان گوناگون در اينزمينه وجود دارد كه برخى از افراد بر اثر يك سلسله رياضت‏ها و كسب برخى ازمعارف، قدرتى مى‏يابند كه مى‏توانند بدن خود را در حالت ثابتى مدت‏هانگه‏دارند يا اعمالى را انجام دهند كه افراد عادى ديگر از انجام آنناتوانند. اين مطلب در دين ما امرى مسلّم و قطعى است. به دو روايت ذيلتوجه كنيد:

1. «نزد رسول خدا(ص) صحبت شد كه بعضى ازياران عيسى(ع) روى آب راه مى‏رفتند؛ حضرت رسول(ص) فرمود: اگر يقين آنهابيشتر بود، روى هوا هم راه مى‏رفتند». بحارالانوار، ج 70، ص 212 – 210 و ص 205، ح 14.

اين روايت به خوبى اشاره مى‏كند به اين كه انجام اين گونه امور، با همينبدن مادى داير مدارِ يقين به خداى سبحان است كه روح آدمى را چنان توانمندمى‏سازد كه بدن به تبع اين روح قوى مى‏تواند چنين اعمالِ به ظاهر غيرعادىرا انجام دهد.

2. امام صادق(ع) فرمود: «هيچ بدنى از عملى كه نيت در آن قوى باشد، ناتوان نشده». همان.به هر حال به هر درجه كه روح انسان قوى باشد، اشياء و از جمله بدن او، برايش رام و منقاد مى‏شود.

طىّ‏الارض، يعنى سفر روحانى به همراهى جسم و بدن مادى از يك نقطه به نقطهديگر، نيز از همين موارد است. روحى كه بر اثر معرفت به يك درجه متعالىرسيده است، مى‏تواند با بدن خود در كم‏ترين زمان مكان‏هاى بسيار دور را طىكند و در جهان مادى به سير و سفر بپردازد. در اين باب نگا: الميزان، ج 6، صص 190 – 178.

اما بايد به اين حقيقت نيز توجه داشت كه تبعيت بدن نسبت به روح، در همهافراد انسان يكسان و به يك نحو نيست؛ بلكه به تبع معرفت و منزلت روح، اينتبعيت‏ها متفاوت مى‏باشد. چه بسا در برخى افراد بدن از اراده روح تمكيننكند؛ اما بدن مبارك حضرت رسول(ص) نهايت تبعيت از روح پاك و مطهر ايشانداشت، چرا كه هم بدن او بهترين و بالاترين بدن در جهان بود و در واقع بدنىبود كه تاب آن همه قيام‏ها و قعودهاى شبانه را داشت و هم روح شريف ايشانداراى عالى‏ترين مرتبه وجودى بوده، از قوّت، عظمت و معرفت ويژه‏اىبرخوردار بود؛ و در واقع چنين روحى چنان بدنى را نيز لازم دارد؛ بدنى كهمتناسب با اين روح باشد و براى آن مزاحمت ايجاد نكند. در حقيقت به تبع اينروح قوى بود كه جسم آن طور تلطيف يافته بود.

P}نورِ مه بر ابر چون منزل شده است‏{e}روى تاريكش ز مه مُبْدَل شده است‏{p

p}گرچه همرنگ مه است و دولتى است‏{e}اندر ابر آن نور مه عاريتى است‏{p

p}يا مگر ابرى بگيرد خوى ماه‏{e}تا نگردد او حجاب روى ماه‏{p

p}بوده ابر و رفته از وى خوى ابر{e}اين چنين گردد تن عاشق به صبر{p

p}تن بود اما تن گمگشته زو{e}گشته مبدل، رفته از وى رنگ و بو{p

اگر ابرى، خوى ماه بگيرد و تيرگى را رها كند و سراسر نورانى شود، اين ابرديگر حجاب روى و نور ماه نيست. همچنين اگر تن انسانى چون حضرت رسول(ص) درپرتو مصاحبت با روح عظيم و مقدسش، خوى جسمى را از دست بدهد و خوى و رنگروح بگيرد؛ گويا احكام روح را مى‏يابد و گويا مانند روح عمل مى‏كند؛ وبالاتر اينكه بدن مبارك، مشايعت و تبعيت كامل با روح شريف دارد و به محضسير و عروج روح از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، بدن هم با حركت جسمانى بههمان مكان منتقل مى‏شود. تحليل معراج، سلسله دروس علامه حسن‏زاده آملى، دست‏نوشته.

اما در باب قسمت دوم و سوم؛ يعنى، معراج حضرت رسول(ص) از بيت‏المقدس بهعالم برزخ و عوالم بالاتر و غيب مطلق، دو قول وجود دارد: يك نظر آن است كهاين معراج هم روحانى بوده است و هم جسمانى و نظر ديگر، آن است كه اينمعراج روحانى بوده است، نه جسمانى. اما آنها كه اين دو قسمت از معراج رافقط روحانى مى‏دانند، دو تحليل در اين باب ارائه مى‏دهند.

الف:

برخىآن را به اين صورت تبيين كرده‏اند كه حضرت رسول(ص) از مسجدالاقصى به جايىعروج نكرد، بلكه با چشم دل به صورت مكاشفه و شهود، حقايق عوالم هستى راشاهد بود. اين تحليل، با توجه به اصول زير از نظر عقل امرى مجاز و ممكناست:

1. روح، مجرد بوده و فوق مقوله ماديات است.

2. روح از روح خدا نشأت گرفته و تكوين يافته است.

3. حقيقت روح از عوالم بالا نزول كرده و پس از عبور از عوالم بالا و عالمبرزخ، به عالم مادى آمده و در اين بدن مادى قرار گرفته است.

4. در اين سير نزولى، روح محجوب به حجاب‏ها و آغشته به ظلمت‏هايى گشته است.

5. اگر آدمى بتواند براساس يك سلسله اعمال و آداب اين حجاب‏ها و ظلمت‏هارا از روح كنار زند، مى‏تواند خود را به مراتبى كه قبل از تنزل داشته،نائل كرده و به آن مراتب عالى روح كه از روح خدا بوده و از نوعى طهارت،پاكى، قداست و اِشراف بر عوالم ديگر است، متصل گردد.

6. در صورت كنار زدن حجاب‏ها و رنگ‏ها و هيئت‏ها و شكل‏ها از حقيقت روح،آدمى قادر مى‏شود كه با ارتباط با عوالم بالاتر و برتر از عالم مادى وطبيعى، حقايق و مسائل آن عوالم را با چشم دل و بالعيان مشاهده نمايد. در اين باب نگا: استاد محمد شجاعى، مقالات، ج 1.

با توجه به اين اصول شش‏گانه كه در جاى خود مدلّل و مبيّن گشته است و دراين فرصت اندك طرح آن ممكن نيست، مى‏گوييم: اگر آدمى روح خود را ازتعلّقات مادى، رنگ‏ها و شكل‏هاى دنيوى و مادى خلاص كرده، به سوى خداوند ازغير او منقطع گردد، به عوالم بالا متصل گشته و در همين دنيا با چشم دلبسيارى از حقايق عوالم ديگر را مشاهده خواهد كرد و در واقع با كنار رفتنحجاب‏ها، حقايق عوالم ديگر براى او منكشف مى‏شود. اين، حقيقتى است كهبسيارى از بزرگان آن را نيز تجربه كرده‏اند. همچون زيدبن‏حارثه كه در زمانرسول خدا(ص) حالات عجيبى داشت و بر اثر سلوك عملى در همين دنيا حقايقعوالم ديگر را مشاهده نمود.

P}دوزخ و جنات و برزخ در ميان‏{e}پيش چشم كافران آرم عيان‏{p

p}وانمايم حوض كوثر را به جوش‏{e}كآب بر روشان زند بانگش به گوش‏{p

p}وآنكه تشنه گرد كوثر مى‏دوند{e}يك به يك را نام واگويم كى‏اند{p

p}مى‏بسايد دوششان بر دوش من‏{e}نعره‏هاشان مى‏رسد در گوش من‏{p

p}اهل جنت پيش چشمم زاختيار{e}در كشيده يكديگر را در كنار{p

p}دست همديگر زيارت مى‏كنند{e}وز لب هم بوسه غارت مى‏كنند{p

مثنوى، / 1/3540 – 3535.

هر چه اين انقطاع كامل‏تر و عميق‏تر باشد و هر مقدار كه روح از قداست وطهارت بيشترى برخوردار باشد، مكاشفات و مشاهدات حقايق عوالم هستى بيشتر وژرف‏تر و برتر خواهد بود. با توجه به مطالب پيش گفته، روشن مى‏گردد كه اينتحليل از معراج و اِعراج رسول خدا(ص) از مسجدالاقصى به عوالم بالا كه بهنحو كشف و شهود بوده است، كاملاً ممكن است چرا كه كدام روح برتر و بالاتراز روح رسول خدا(ص) است، كدام روح منقطع‏تر از غيرخدا، از روح محمد(ص) كدام انسانى كامل‏تر از پيغمبر خدا(ص) كه از همه حجاب‏ها رها شده؛حجاب‏هايى كه برخى از عرفاى بزرگ شايد گرفتار آن باشند؟ به همين جهت كشف وشهود عوالم و حقايق آن براى رسول خدا(ص)، كشفى بالاتر و برتر از هر كشف وشهود ديگرى است. حضرت محمد(ص) به قدرى با عوالم بالا و عالم غيب مطلق درارتباط بود كه او را مظهر قيامت و بالاتر، خود قيامت تلقى مى‏كردند. در اين باب نگا: استاد محمد شجاعى، انسان و خلافت الهى، صص 155 – 103.

p}پس محمد صد قيامت بود نقد{e}زآنكه حل شد در فناى حل و عقد{p

p}زاده ثانى است احمد در جهان‏{e}صد قيامت بود او اندر عيان‏{p

p}زو قيامت راه مى‏پرسيده‏اند{e}اى قيامت، تا قيامت راه چند؟{p

p}با زبان حال مى‏گفتى بسى‏{e}كه زمحشر حشر را پرسد كسى؟!{p

p}بهر اين گفت آن رسول خوش پيام‏{e}رمز مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ يا كرام‏{p

p}همچنان كه مرده‏ام من قبل موت‏{e}زآن طرف آورده‏ام اين صيت و صوت‏{p

مثنوى/ 6/755 – 750.

ناگفته نماند كه اين كشف و شهود براى رسول خدا(ص) در نهايت بيدارى بود، نهدر عالم خواب؛ چنان كه برخى به اشتباه پنداشته‏اند.

ب :

عده‏اىديگر معتقدند كه هر چند از مسجدالاقصى تا عوالم بالا «معراج» حضرت رسول(ص) روحانى بوده است؛ ولى روح به عوالم بالا رفته است و اين مشاهدات بر اثرمكاشفه كه عوالم و حقايق آن در برابر او مجسّم شود، نبوده است؛ بلكه روحمبارك رسول خدا(ص) به ماوراى اين عالم مادى عروج نموده و آيات بزرگ الهى وحقايق عوالم بالا را مشاهده كرده و با موجودات آن عوالم گفت و گو كردهاست. الميزان، ج 13، صص 33 – 32.

اين تحليل نيز با توجه به اصول پيش گفته در تبيين قبل، كاملاً امرى ممكن ومجاز است؛ چرا كه روح از عالم تجرّد بوده با آن جا سنخيت دارد و از آن‏جابه اين عالم مادى نزول كرده است و اگر خود را از تعلقات آن برهاندمى‏تواند بدن مادى خود را بگذارد و به عوالم بالا صعود كند؛ و اين امر درمورد روح حضرت رسول(ص) كه محو در جمال و جلال خدا بود، به طريق اولى ممكنخواهد بود.

به گفته علامه طباطبايى: انسان كامل وشريف، هر موقع كه به عالمى تنزل بكند، از عالم مافوق خود غافل نيست؛ زيرااين تنزل به نحو تجلّى است [مانند نور كه بدون آن كه از حقيقت خود جداشود، شعاع‏هاى خود را به اشياء مى‏تاباند ]نه به نحو تجافى [مانند بارانكه وقتى از آسمان بر زمين مى‏بارد، ديگر در آسمان نيست‏] لذا هرگز يكولىّ، هنگام توجه به عالم مادون، از عالم مافوق غافل نمى‏ماند؛ و هنگامىكه به عالم مافوق صعود مى‏كند از عالم مادون و پايين غافل نمى‏ماند؛ چراكه حقيقت و باطن عالم پايين‏تر، در عالم بالاتر وجود دارد. به نقل از دروس معراج، علامه حسن‏زاده آملى.

ناگفته نماند كه براى اين دو تحليل مى‏توان وجه جمعى را مطرح كرد كه دراين مجال ممكن نيست. اما آن عده كه معتقدند عروج حضرت رسول(ص) ازمسجدالاقصى به عوالم بالا، با روح و جسم بوده است، اگر مقصودشان از جسم،همين جسم مادى و بدن طبيعى باشد،

توجيه علمى اينمسأله مشكل است. زيرا علوم تنها در حد عالم مادى و طبيعى مى‏توانند نظردهند و با متد حس و تجربه به كنكاش امور اين سويى بپردازند؛ ولى معراجمسأله‏اى فراطبيعى و فوق مادى بوده است كه علوم و روش‏هاى آن از درك اصلآن عاجزند، چه رسد به تحليل جزئيات، چگونگى و ممكن بودن آن. چنان كه ازتوضيحات تفصيلى پيشين معلوم شد، معراج ريشه در ويژگى‏هاى هستى‏شناسانه روحو ارتباط آن با بدن دارد كه خود امرى مجرد و غيرمادى است و عقل بشرى تنهابا توجه به چنين مشخصاتى در روح و مسائل مرتبط با آن، اصل معراج را امرىممكن و مجاز مى‏داند، نه محال و غيرممتنع؛ ولى «عقل» نيز با اين كهتوانايى ادراك موضوعات فرامادى را دارد، از اثبات معراج و كم و كيف آنعاجز است [دقت فرماييد]. (براى آشنايى بيشتر با برخىاز ابعاد مسأله معراج نگاه: آيةا… عبدا… جوادى آملى، سيره رسول اكرم‏6در قرآن (تفسير موضوعى، ج 9)، صص 85 – 63.