داستان هاروت و ماروت در قرآن کدام سوره است
قصه ی شنیدنی هاروت و ماروت (داستان قرانی)
یکی از قصه های جذاب و عبرت آموز در قرآن ، داستان هاروت و ماروت می باشد که ما در این مقاله سعی کردیم به صورت جامع و همراه با بعضی تفاسیر برای شما عزیزان آورده ایم ، البته مطلب در این باب بسیار است که بخشی از آن را توانسته ایم گردآوری کنیم.
و اما آنچه که حق تعالی می فرماید
حق تعالى مى فرمايد و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت (935) گفته اند: مراد آن است كه : شياطين تعليم مى كردند مردم را آنچه فرستاده شده بود از سحر بر دو ملك كه در زمين بابل بودند كه نام ايشان هاروت و ماروت بود
(936)، و ما يعلمان من احد حتى بقولا انما نحن فتنه فلا تكفر (937) و نمى آموختند سحر را به احدى تا مى گفتند به او كه :
نيستيم ما مگر فتنه و امتحانى براى مردم پس كافر مشو بعمل كردن به سحر، فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه (938) پس مى آموختند از ايشان آنچه جدائى مى افكندند به سبب آن ميان آدمى و جفت او.
على بن ابراهيم و عياشى رحمهما الله در تفسيرهاى خود به سند حسن از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه :
ملائكه نازل مى شدند هر روز و هر شب براى حفظ اعمال اوساط اهل زمين از فرزندان آدم و اعمال ايشان را مى نوشتند و به آسمان بالا مى بردند، پس به فرياد آمدند اهل آسمان از گناهان اهل زمين و عيب مى كردند در ميان خود اهل زمين را به آنچه مى شنيدند و مى ديدند از ايشان از افترا بستن ايشان بر خدا و جراءت ايشان بر معصيت حق تعالى ، پس خدا را تنزيه كردند از آنچه خلق به او نسبت مى دهند و به آن وصف مى كنند، و گروهى از ملائكه گفتند: پروردگارا! به غضب نمى آئى از آنچه خلق تو در زمين مى كنند و از آنچه در حق تو افترا مى كنند و بغير حق به تو نسبت مى دهند، و از آنچه نافرمانى تو مى كنند بعد از آنكه نهى كرده اى ايشان را از آنها و تو حلم مى كنى با ايشان و حال آنكه در قبضه قدرت تواند و در نعمت و عافيت تو تعيش مى كنند؟
پس حق تعالى خواست بنمايد به ملائكه قدرت كامله خود را و جارى بودن امر خود را در خلق خود، و بشناساند به ملائكه نعمت خود را بر ايشان كه ايشان را از گناه معصوم گردانيده و خلقت ايشان را از ساير خلقتها امتياز داده و ايشان را مجبول بر طاعت گردانيده و شهوت معصيت در ايشان قرار نداده است ، پس وحى فرمود بسوى ملائكه كه : از ميان خود دو ملك اختيار كنيد تا ايشان را به زمين بفرستم و ايشان را به طبيعت انسان بگردانم و در ايشان شهوت خوردن و آشاميدن و جماع كردن و حرص و طول امل قرار دهم مثل آنچه در طبيعت بشر قرار داده ام تا ايشان را امتحان كنم به طاعت خود.
پس ملائكه هاروت و ماروت را در ميان خود اختيار كردند و ايشان زياده از ساير ملائكه عيب مى كردند فرزندان آدم را و طلب نزول عذاب بر ايشان بيش از سايرين مى كردند، پس حق تعالى وحى فرمود بسوى ايشان كه : در شما شهوت خوردن و آشاميدن و جماع كردن و حرص و طول امل قرار دادم چنانچه در بنى آدم ، پس چيزى در پرستيدن شريك من مگردانيد و مكشيد كسى را كه من حرام كرده ام كشتن او را و زنا مكنيد و شراب مخوريد. پس حجابهاى آسمانها را گشود تا قدرت خود را به ملائكه بنمايد و ايشان را به صورت و لباس انسان به زمين فرستاد.
پس فرمود: آمدند در ناحيه شهر بابل ، چون به زمين رسيدند بنائى به نظر ايشان درآمد و رفتند به جانب آن بنا، چون به قصر رسيدند زنى را ديدند جميله و خوشرو و خوشبو كه به انواع زينتها خود را آراسته و با روى باز بسوى ايشان مى آيد، چون نظر كردند بسوى او و با او سخن گفتند و نيك در او نگريستند به جهت آن شهوتى كه در ايشان مقرر شده بود عاشق آن زن شدند و با يكديگر در آن باب مشورت كردند و نهى خدا را به ياد خود آوردند و از او گذشتند، چون اندكى راه رفتند شهوت بر ايشان غالب شد و ايشان را برگردانيد، پس بسوى آن زن برگشتند در نهايت بيتابى و بيقرارى و او را به زنا خواندند.
آن زن گفت : من دينى دارم كه به آن اعتقاد دارم . و موافق دين خود مرا روا نيست با شما نزديكى كنم تا به دين من درنيائيد.
گفتند: دين تو چيست ؟
گفت : من خدائى دارم كه هر كه او را مى پرستد و سجده براى او مى كند، من مى توانم اجابت او كرد به هر چه از من بطلبد.
گفتند: خداى تو چيست ؟
گفت : اين بت .
پس به يكديگر نظر كردند و گفتند: اكنون دو گناه از گناهانى كه خدا ما را نهى فرمود رو داد: يكى شرك و ديگرى زنا، پس با يكديگر مشورت كردند و آخر شهوت بر ايشان غالب شد و گفتند: قبول كرديم .
پس گفت : اگر راضى شديد كه بت را سجده كنيد آن قربانى دارد، تا شراب نخوريد سجده بت از شما مقبول نيست ، و موافق دين من آن است كه اول شراب بخوريد و آخر سجده بت بكنيد.
پس با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اكنون سه گناه از آنها كه خدا نهى فرموده بود پيش آمد: شراب خوردن و زنا كردن و بت پرستيدن ؛ پس گفتند به آن زن كه : چه بلاى عظيم بودى تو براى ما، آنچه گفتى قبول كرديم .
پس شراب خوردند و بت را سجده كردند، چون متوجه مقاربت با او شدند و ايشان براى او و او براى ايشان مهيا شدند، ناگاه سائلى از در آمد كه سؤ ال بكند، چون ايشان او را ديدند ترسيدند، آن سائل گفت : وضع شما آدمى را به شك مى اندازد كه چنين خائف و ترسان زن جميله خوشبوئى را به چنين جاى خلوتى آورده ايد، شما بد مردمى هستيد؛ اين را گفت و بيرون رفت .
آن زن گفت : بخداى خود سوگند مى خورم كه نمى گذارم نزديك من آئيد و حال آنكه اين مرد مطلع شد بر حال من و شما و جاى شما را دانست و الحال مى رود و من و شما را رسوا مى كند، اول او را بكشيد كه ما را رسوا نكند و بعد از آن با اطمينان خاطر بيائيد و آنچه خواهيد بكنيد.
پس از پى آن مرد رفتند و او را كشتند و برگشتند، چون به آن موضع آمدند آن زن را نديدند و جامه ها از بدنشان فرو ريخت و عريان ماندند و انگشت حسرت به دندان گزيدند! پس حق تعالى وحى نمود بسوى ايشان كه : من شما را يك ساعت به زمين فرستادم كه با خلق من باشيد، پس در يك ساعت چهار معصيت كه شما را از آن نهى كرده بودم مرتكب شديد و از من شرم نكرديد و حال آنكه شما بيش از ساير ملائكه عيب مى كرديد اهل زمين را بر معصيت من و سعى مى كرديد در نزول عذاب من بر ايشان به سبب آنكه شما را خلقتى آفريده بودم كه خواهش گناهان در شما نبود و شما را از معاصى نگاه مى داشتم ، اكنون كه عصمت خود را از شما بازداشتم و شما را به خود گذاشتم چنين كرديد، الحال يا عذاب دنيا را اختيار كنيد يا عذاب آخرت را.
پس يكى از ايشان گفت : متمتع مى شويم از شهوتهاى خود در دنيا چون به دنيا آمده ايم تا برسيم به عذاب آخرت ، و ديگرى گفت : عذاب دنيا مدتى دارد و آخر شدن دارد و عذاب آخرت دائمى است و منقطع نمى شود، پس اختيار نمى كنيم عذاب آخرت را كه سخت تر و ابدى است بر عذاب دنياى فانى منقطع .
پس عذاب دنيا را اختيار كردند و تعليم سحر مى كردند مدتى در زمين بابل ، چون سحر را به مردم تعليم كردند ايشان را خدا از زمين بالا برد، و در ميان هوا سرنگون آويخته اند و معذبند تا روز قيامت (939).
عياشى به سند ديگر روايت كرده است كه : روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر منبر بود در مسجد كوفه ، پس عبدالله بن الكوا از آن حضرت پرسيد: مرا خبر ده از احوال اين ستاره سرخ – يعنى زهره -.
فرمود: روزى خدا ملائكه را مطلع گردانيد بر احوال فرزندان آدم و ايشان مشغول معصيت بودند، پس هاروت و ماروت از ميان ملائكه گفتند: اين جماعتند كه پدر ايشان را به دست قدرت خود آفريدى و ملائكه را به سجده او امر فرمودى ، به اين نحو معصيت تو مى كنند؟!
حق تعالى فرمود: شايد اگر شما را نيز مبتلا گردانم به مثل آنچه آنها را به آن مبتلا كرده ام شما نيز مرا معصيت كنيد چنانچه ايشان مى كنند.
گفتند: نه بعزت تو سوگند كه معصيت تو نخواهيم كرد.
پس خدا ايشان را به شهوتها مبتلا نمود مثل بنى آدم و امر كرد ايشان را كه : چيزى را با من شريك مگردانيد و مكشيد نفسى را كه من حرام كرده ام كشتن او را و زنا مكنيد و شراب مخوريد. پس ايشان را به زمين فرستاد و هر يك در ناحيه اى حكم مى كردند در ميان مردم ، پس اين ستاره به نزد يكى از آنها آمد به مخاصمه و در نهايت حسن و جمال بود، چون او را ديد مفتون عشق او شد و گفت : حق به جانب توست اما حكم نمى كنم براى تو تا به من دست ندهى ؛ پس او را وعده كرد به يك روزى و برگشت و به نزد ديگرى رفت به مرافعه و او نيز مفتون شد و او را به زنا تكليف كرد، او را نيز به همان ساعت وعده داد كه رفيقش را وعده داده بود.
چون روز وعده شد هر دو نزد او حاضر شدند پس هر يك از ديگرى شرم كردند و سرها به زير افكندند، پس پرده حيا را دريدند و يكى از ايشان به ديگرى گفت : آنچه تو را به اينجا آورده است مرا هم همان آورده است ، پس هر دو او را به زنا تكليف كردند و او ابا نمود و گفت : تا بت مرا سجده نكنيد و شراب نخوريد من راضى نمى شوم ، و ايشان ابا كردند و او مبالغه نمود تا آنكه راضى شدند و شراب خوردند و از براى بت نماز كردند، پس گدائى داخل شد و ايشان را در آنجا ديد پس آن زن گفت : اين مرد بيرون مى رود و خبر شما را نقل مى كند و شما را رسوا مى كند، پس برخاستند و او را كشتند.
چون او را تكليف كردند كه به نزديك ايشان آيد گفت : راضى نمى شوم مگر آنكه تعليم من كنيد آن چيزى را كه به سبب آن به آسمان بالا مى رويد – زيرا ايشان روزها ميان مردم حكم مى كردند و شبها به آسمان مى رفتند – پس ايشان ابا كردند و او نيز ابا كرد تا آنكه راضى شدند و تعليم او كردند، پس آن زن تكلم نمود به آن سخن كه تجربه كند كه ايشان راست گفته اند به او، پس همين كه تكلم نمود به آسمان بالا رفت و ايشان به حسرت در او نظر مى كردند، و در اين احوال اهل آسمان نظر مى كردند بسوى ايشان و از اوضاع ايشان عبرت مى گرفتند.
چون آن زن به آسمان رسيد خدا او را مسخ كرد به صورت اين كوكب كه مى بينيد (940).
مؤلف گويد: عامه نيز مثل اين قصه را در احاديث خود روايت كرده اند و اكثر علماى خاصه و عامه اين قصه را انكار كرده اند به سبب آنكه آنچه در اين قصه مذكور است منافات دارد با عصمت ملائكه كه به آيات و اخبار متواتره ثابت شده است ، بلكه ايشان دو ملك بودند كه خدا ايشان را براى امتحان مردم به زمين فرستاده بود كه به مردم تعليم سحر بكنند براى آنكه فرق كنند ميان سحر و معجزه و براى آنكه سحر را بشناساند كه از آن احتراز نمايند و به ايشان مى گفتند: اين تعليم كردن ما امتحانى است براى شما مبادا اين را وسيله دنياى خود كنيد و سحر بكنيد و كافر شويد، و از ايشان گناهى صادر نشد و مدتى در زمين بودند بعد از آن به آسمان رفتند.
بعضی گفته اند….
بعضى گفته اند ايشان ملك نبودند بلكه دو شخص بودند از اهل بابل و به صلاح مشهور بودند، به اين سبب ايشان را ملك مى گفتند؛ و بعضى گفته اند اين قصه منافات با عصمت ملائكه ندارد، زيرا كه ملائكه تا به وصف ملك بودن باقى باشند معصومند، و هرگاه حق تعالى ايشان را به صورت و حالت بشر بگرداند ملك نخواهند بود و عصمت از ايشان ممكن است كه زائل شود، و اين سخن اگر چه خالى از قوتى نيست وليكن چون بعضى از احاديث بر رد اين حديث وارد شده است و اينها موافق روايات عامه است و تواريخ يهود خلاف مذهب مشهور ميان علماى شيعه است ، و در اين باب توقف نمودن اولى است .
چنانچه در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام در تاءويل اين آيه وارد شده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون بعد از نوح عليه السلام ساحران و ارباب حيل در زمين بسيار شدند، حق تعالى دو ملك فرستاد بسوى پيغمبر آن زمان كه بيان نمايند سحر ساحران را و بيان كنند چيزى چند را كه سحر ايشان را به آن توان كرد و مكر ايشان را به آن رد توان كرد، و نهى كردند از ايشان را از آنكه سحر كنند به سبب آنچه مى آموزند از براى مردم ، چنانچه طيبى گويد: فلان چيز زهر است و دفع ضرر آن به فلان دوا مى توان كرد، چنانچه حق تعالى فرموده است و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلا تكفر فرمود: يعنى آن پيغمبر امر كرد آن دو ملك را كه ظاهر شوند براى فرزندان آدم به صورت دو انسان و تعليم نمايند به مردم آنچه خدا تعليم ايشان نموده است ، پس ايشان به هر كه تعليم مى كردند طريق سحر و باطل گردانيدن سحر را مى گفتند به آن كسى كه از ايشان ياد مى گرفت كه : ما افتتان و امتحانيم براى بندگان كه اطاعت نمايند خدا را در آنچه مى آموزند و به آن باطل گردانند سحر ساحران را و خود سحر نكنند پس كافر مشو به كردن سحر و ضرر رسانيدن به مردم و به اينكه سحر را وسيله خود گردانى كه مردم را بخوانى بسوى آنكه اعتقاد كنند به آنكه تو به سبب سحر قادرى بر ميراندن و زنده گردانيدن و آنچه خواهى مى توانى كرد در برابر خدا و اين كفر است .
فيتعلمون منهما ما يفرقون به بين المرء و زوجه فرمود: يعنى آموختند طاليان سحر از آنچه شياطين نوشته بودند در ملك سليمان و در زير تخت او گذاشته بودند و نسبت به او مى دادند از سحرها و نيرنجات و آنچه نازل شده بود بر هاروت و ماروت از اين دو صنف مى آموختند چيزى چند را كه به آنها جدائى مى افكندند ميان مرد و جفت او؛ و اينها امرى چند بود كه مى آموختند چيزى چند را كه به آنها جدائى مى افكندند ميان مرد و جفت او؛ و اينها امرى چند بود كه مى آموختند براى ضرر رسانيدن به مردم كه جدائى مى انداختند ميان مردم به حيله ها و تخييلات و نمامى كردن و چيزها كه مى نوشتند و در جاها دفن مى كردند كه دوستى ميان دو كس بهم رسانند يا عداوت ميان دو كس بيندازند.
و ما هم بضارين به من احد الا باذن الله (941) فرمود: يعنى نبودند آنان كه اينها را مى آموختند ضرر رساننده احدى را مگر به آنكه خدا ايشان را به خود بگذارد و منع لطف خود از ايشان بكند به سبب بديهاى اعمال ايشان ، و اگر مى خواست مى توانست ايشان را قهر و جبر نمايد بر ترك آنها.
و يتعلمون ما يضرهم ولا بنفعهم (942). و مى آموختند چيزى را كه ضرر به ايشان مى رسانيد و نفع به ايشان نمى بخشيد.، فرمود: زيرا كه ايشان چون ياد مى گرفتند بعمل مى آوردند و متضرر مى شدند به آن ، پس ايشان ياد مى گرفتند چيزى را كه ضرر مى رسانيد به ايشان در دين و نفع اخروى به ايشان نمى داد بلكه به سبب اين از دين خدا بدر مى رفتند.
و لقد علموا لمن اشتراه ما له فى الآخره من خلاق (943) فرمود: يعنى آنها كه ياد مى گرفتند مى دانستند كه آنچه را خريده اند از سحر به دين خود كه به سبب آن از دين بدر رفته اند آن را بهره اى در ثواب بهشت نيست ، و لبئس ما شروا به انفسهم لو كانوا يعلمون (944) و بتحقيق بد چيزى است آنچه فروخته اند به آن جانهاى خود را اگر مى دانستند كه آخرت را فروخته اند و ترك كرده اند بهره خود را از بهشت ، زيرا كه ايشان را اعتقاد آن بود كه خدائى و آخرتى و مبعوث شدنى نخواهد بود.
پس راويان تفسير به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردند: جمعى مى گويند كه هاروت و ماروت دو ملك بودند كه حق تعالى ايشان را اختيار كرد از ميان ملائكه در وقتى كه بسيار شد گناهان فرزندان آدم و ايشان را با ملك ديگر به زمين فرستاد و ايشان عاشق زهره شدند و اراده زنا با او كردند و شراب خوردند و آدمى را كشتند، و خدا ايشان را در بابل عذاب مى كند و ساحران از ايشان سحر ياد مى گيرند، و خدا آن زن را مسخ كرد به ستاره زهره .
پس حضرت فرمود: پناه مى برم به خدا از اين قول ، زيرا كه ملائكه خدا معصوم و محفوظند از كفر و قبايح به الطاف خدا، چنانچه در حق ايشان مى فرمايد: نافرمانى خدا نمى كنند در آنچه امر مى كند ايشان را و مى كنند آنچه ايشان را امر مى كند به آن (945)، و باز مى فرمايد: آنها كه نزد خدا هستند – يعنى ملائكه – تكبر نمى كنند از عبادت خدا و مانده نمى شوند و تسبيح مى گويند در شب و روز و سستى ايشان را عارض نمى شود (946)، و باز مى فرمايد: بلكه بنده اى چندند گرامى داشته شده و پيشى نمى گيرند بر خدا به گفتار، و ايشان به امر او عمل مى نمايند (947).
پس فرمود: اگر چنان باشد كه ايشان مى گويند هر آينه خدا اين ملائكه را خليفه خود گردانيده خواهد بود در زمين و خواهند بود در دنيا به منزله پيغمبران و ائمه عليهم السلام ، و آيا از انبياء و ائمه ممكن است كه آدم كشتن به ناحق و زنا كردن صادر شود؟! آيا نمى دانى كه خدا هرگز زمين را از پيغمبرى يا امامى از فرزندان آدم خالى نگذاشته است ؟ آيا نشنيده اى كه خدا مى فرمايد: نفرستاديم قبل از تو بسوى خلق مگر مردانى چند كه وحى مى فرستاديم بسوى ايشان از اهل شهرها (948)؟ پس اين دليل است بر آنكه ملائكه را بسوى زمين نفرستاده است كه پيشوايان و حكام باشند بلكه ايشان را بسوى پيغمبران خود فرستاده است .
پس راويان عرض كردند: بنابر اين شيطان نيز مى بايد ملك نباشد!
فرمود: او نيز ملك نبود بلكه از جن بود، چنانچه حق تعالى فرموده است كان من الجن (949) و باز فرموده است و الجان خلقناه من قبل من نار السموم (950)، و بدرستى كه خبر داد مرا پدرم از جدم از حضرت امام رضا عليه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه حضرت فرمود: حق تعالى اختيار كرد از جميع عالميان محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله را و اختيار كرد پيغمبران را و اختيار كرد ملائكه مقربان را و اختيار نكرد ايشان را مگر براى آنكه مى دانست كه كارى نخواهند كرد كه از ولايت و دوستى خدا بيرون روند و از عصمت الهى برى شوند و ضم شوند با گروهى كه مستحق عذاب خدا گرديده اند.
راويان گفتند: به ما روايت رسيده است كه : چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله نص فرمود بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به امامت ، عرضه كرد خداوند عالميان ولايت آن حضرت را بر ملائكه پس گروه بسيارى قبول ولايت آن حضرت نكردند و خدا ايشان را مسخ كرد به صورت وزغ آبى !
فرمود: معاذ الله ! اين حديث را بر ما دروغ بسته اند، و ملائكه رسولان خدايند، و چنانچه بر پيغمبران خدا كفر روا نيست بر ايشان نيز روا نيست و شاءن ملائكه عظيم است و مرتبه ايشان جليل است و از امثال اين امور منزهند (951).
به اينجا منتهى شد آنچه از تفسير امام عليه السلام نقل كرديم ، و ساير احوال ملائكه و بيان عصمت ايشان را در كتاب روح الارواح بيان خواهيم كرد انشاء الله تعالى .
و بر اين موضع ختم كرديم جلد اول حياه القلوب را در وسط ماه شوال سال هزار و هشتاد و پنج از هجرت مقدسه نبويه در جوار روضه مقدسه منوره عرشيه ملكوتيه رضيه صلوات الله على مشرفها و الحمدلله اولا و آخرا
و صلى الله على محمد سيد المرسلين و آله المقدسين المكرمين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين .