پاسخ عجيب برخى مفرسين و اشكال وارد بر آنان
در اينجا به پاسخ عجيبى بر ميخوريم ، كه بعضى از مفسرين محقق و دانشمند از اشكال بالا داده اند، پاسخى كه مقام دانش وى با آن هيچ سازگارى ندارد، وى گفته : بطور كلى دين خدا در همه ادوار بشريت يكى بوده ، و آنهم اسلام است ، و معارف اصولى آن كه توحيد و نبوت و معاد باشد، و پاره اى فروعى كه متفرع بر آن اصول است ، باز در همه شرايع يكى بوده ، تنها مزيتى كه شريعت محمديه صلى الله عليه و آله و سلم بر شرايع سابق خود دارد، اين است كه احكام فرعيه آن وسيع تر، و شامل شئون بيشترى از زندگى انسانها است ، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنايت بيشترى شده ، و از سوى ديگر در اين دين ، براى اثبات معارفش ‍ بيك طريق از طرق استدلال اكتفاء نشده ، بلكه به همه انحاء استدلال ، از قبيل حكمت ، و موعظه حسنه ، و جدال احسن ، تمسك شده است ، پس هم وظائف يك مسلمان امروز سنگين تر از يك مسلمان عهد مسيح عليه السلام است ، و هم معارف دينش بيشتر و وسيع تر است و در نتيجه در برابر هر يك از تكاليفش ، و هر يك از معارفش ، يك نقطه انحراف دارد،و قهرا به هدايت بيشترى نيازمند است ، از اين رو از خدا درخواست مى كند، كه در سر دو راهى هاى بسيارى كه دارد، به راه مستقيمش هدايت كند.
و هر چند كه دين خدا يكى ، و معارف كلى و اصولى در همه آنها يكسان است ، و لكن از آنجائيكه گذشتگان از بشريت قبل از ما، راه خدا را پيمودند، و در اين راه بر ما سبقت داشتند، لذا خدايتعالى بما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم ، و ببينيم چگونه در سر دو راهى هاى خود، خود را حفظ كردند، و از خداى خود استمداد نمودند، ما نيز عبرت بگيريم ، و از خداى خود استمداد كنيم .
اشكالى كه باين پاسخ وارد است ، اين است كه : اساس ، آن اصولى است كه مفسرين سابق در مسلك تفسير زير بناى كار خود كرده بودند، اصولى كه مخالف با قواعد و اصول صحيح تفسير است ، و يكى از آن اصول ناصحيح اين است : مى پنداشتند حقيقت و واقعيت معارف اصولى دين يكى است ، مثلا واقعيت ايمان بخدا، در نوح (عليه السلام )، و در يك فرد از امت او يكى است ، و نيز ترس از خدا در آندو يك حقيقت است ، و شدت و ضعفى در كار نيست ، و سخاوت ، و شجاعت ، و علم ، و تقوى ، و صبر، و حلم ، و ساير كمالات معنوى در پيامبر اسلام و يك فرد عادى از امتش يك چيز است ، و چنان نيست ، كه در رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم مرتبه عاليتر آنها، و در آن فرد مرتبه دانى آنها باشد، و تنها تفاوتى كه يك پيغمبر با يك فرد امتش ، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد، اين است كه خدا او را بزرگتر اعتبار كرده ، و رعيتش را كوچكتر شمرده ، بدون اينكه اين جعل و قرارداد خدا متكى بر تكوين و واقعيت خارجى باشد، عينا نظير جعلى كه در ميان خود ما مردم است ، يكى را پادشاه ، و بقيه را رعيت او اعتبار مى كنيم ، بدون اينكه از حيث وجود انسانى تفاوتى با يكدگر داشته باشند.
و اين اصل ، منشاء و ريشه اى ديگر دارد، كه خود زائيده آنست ، و آن اين است كه براى ماده ، اصالت قائل بودند، و از آنچه ماوراء ماده است ، يا بكلى نفى اصالت نموده ، يا درباره اصالت آن توقف مى كردند، تنها از ماوراء ماده ، خدا را، آنهم بخاطر دليل ، استثناء مى كردند. و عامل اين انحراف فكرى يكى از دو چيز بود، يا بخاطر اعتماديكه بعلوم مادى داشتند، مى پنداشتند كه حس براى ما كافى است ، و احتياجى بماوراء محسوسات نداريم ، و يا (العياذ باللّه ) قرآن را لايق آن نمى دانستند كه پيرامون آياتش تدبر و مو شكافى كنند، و مى گفتند فهم عامى در درك معانى آن كافى است . اين بحث دنباله اى طولانى دارد كه انشاءاللّه تعالى در بحث هاى علمى آتيه از نظر خواننده خواهد گذشت .