+ ارسال نظر
نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: نهج البلاغه و مباحث پیرامون آن

  1. #1
    مدیر بازنشسته monji_2008 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,827
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    Post نهج البلاغه و مباحث پیرامون آن

    سخنى در استناد نهج البلاغه





    زمينه ها و انگيزه هاى شبهه
    با آن كه كتاب گرانسنگ نهج البلاغه «فراتر از گفتار آدميان و فروتر از كلام خداوند» است اما برخى در استناد آن به اميرمؤمنان عليه السّلام ترديدهايى مطرح كرده اند. شبهه درباره اين كتاب گرانسنگ از آن دوران كه ابن ابى الحديد اين كتاب را شرح گفته وجود داشته و «گروهى از پيروان هوى و هوس» دست به كار اين دسيسه بوده اند. ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد:
    «گروهى از هوى پرستان مى گويند: بسيارى از نهج البلاغه گفتارهايى برساخته است كه گروهى از سخنوران شيعه آنها را پديد آورده اند و شايد هم برخى از آنها را به سيد رضى نسبت داده اند. اينان كسانى اند كه تعصّب ديده هايشان را كور كرده و از سر كجروى و ناآگاهى به سخن و شيوه هاى سخنورى ، از راه روشن روى برتافته، و كجراهه در پيش گرفته اند». دنباله كجروى اين گمراهان در عصرهاى بعد نيز بدين دسيسه دامن زده و اين شبهه را به ميان آورده اند. در ميان مستشرقان چنين ديدگاهى به «مسيو ديمومين» و «كارل بروكلمان» نسبت داده شده و از نويسندگان عرب نيز «جرجى زيدان» چنين شبهه اى افكنده و براى خود دلايلى ! چند آورده است:
    1 ـ در نهج البلاغه به اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله كنايه هايى زده شده و اين با مقام و خلق و خوى امام عليه السّلام ناسازگار است. 2 ـ در اين كتاب كلمه وصى ّ و وصايت به كار رفته، در حالى كه اين واژه در آن روزگار براى مردم شناخته شده نبوده است! 3 ـ طولانى بودن برخى از خطبه ها و يا برخى از نامه ها كه با روش آشنايى در آن روزگار همنواختى ندارد.
    4 ـ وجود سجع و آهنگ و ديگر آرايه هاى لفظى كه در دوره هاى پسين به ادبيات عرب راه يافته است. 5 ـ توصيفهاى دقيق، همانند توصيف خفّاش، طاووس و مورچه كه بيشتر به آنچه در ترجمه كتب يونانى و ايرانى آمده است همانند مى نمايد. 6ـ دسته بندى معانى و مسايل كه در آن زمان متداول نبوده و بعدها تحت تأثير ترجمه تداول يافته است.
    7 ـ وجود عبارتهايى در نهج البلاغه كه بوى ادعاى آگاهى از غيب از آن مى آيد، در حالى كه اميرمؤمنان عليه السّلام كسى نبود كه چنين ادعايى كند. 8 ـ وجود سخنان بسيارى در باب زهد و ياد مرگ كه از سويى مى تواند نتيجه برخورد مسلمانان با مسيحيان و اثرپذيرى از افكار آنان و همچنين اثر پذيرفتن از افكار و انديشه هاى صوفيان باشد، و اين هر دو نيز از پديدارهايى است كه به دوره هاى پس از آن حضرت مربوط مى شود. 9 ـ انتساب پاره اى از جمله ها و عبارتهاى نهج البلاغه به ديگر اشخاص، در برخى از كتب و منابع قديم.
    10 ـ نياوردن شاهد ادبى از نهج البلاغه در شمارى قابل توجه از كتب لغت و ادب. در اين ميان شايد فقدان سند حديث در متن نهج البلاغه اين زمينه را ايجاد كرده كه برخى در نگاه اول اين پندار را دور از واقع نيز نپندارند و به دام اين خطا گرفتار آيند. اين نيز از ديگر زمينه هاى شبهه بوده است كه سيد رضى هم از شيعيان علاقه مند به خاندان رسالت و هم اديبى توانمند و شاعرى زبردست است. به گفته «دكتر شفيع السيّد» كه يكى از ترديدآوران در اين زمينه است «وابستگى شريف رضى به خاندان علوى زمينه ترديد درباره صحت قول او و احتمال تعصّب و جانبدارى او را از على ممكن مى كند... بعضى از كسانى كه درباره سيد رضى نوشته اند مى گويند: او شاعرى بود كه لفظ رام طبع او بود، زبانى گشاده داشت و در عين توانايى در شعر، در نثر نيز بليغ و قدرتمند بود.» دلايل صحت اين در حالى است كه واهى بودن چنين پندارى با اندك تأمّلى روشن مى شود و اين حقيقت رخ مى نماياند كه اين گفتارهاى «فراتر از گفته آدميان و فروتر از كلام پروردگار جهانيان» از مولاى متّقيان صادر شده است. پيش از پاسخ به اين شبهه ها در نگاهى كلّى مى توان ادلّه صحّت اين كتاب ارجمند را چنين خلاصه كرد:

    الف) سبك و شيوه كلام: هر كس اندكى ادب عربى را چشيده باشد و تجربه كرده باشد با تأمّلى در نهج البلاغه درمى يابد كه اين عبارتها چيزى نيست كه از يك شاعر و سخنور عادى برآيد و براى كسى جز امير سخنوران عرب ميسّر شود. او كه ابن ابى الحديد درباره اش مى گويد: «على پيشواى اهل فصاحت و سرور ارباب بلاغت است. سخن وى فروتر از كلام خالق و فراتر از كلام مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از او آموخته اند.» اديبان و سخنوران همه چون به آستانه اين كتاب رسيده اند زبان به ستايش گشوده و از آن سوى به ناتوانى از توصيف آن و رسيدن به ژرفاى آن اعتراف كرده اند و هم، آن را آوردگاه بلاغت و سخنورى دانسته و از اين پرده برداشته اند كه در هر نگاه دوباره به اين كتاب جلوه هايى نو ديده و بهره هايى تازه برده اند. عبدالحميد بن يحيى كاتب مى گويد: (هفتاد خطبه از خطبه هاى على عليه السّلام را حفظ كردم و از طبع من چشمه هاى سخن جوشيدن گرفت.)
    ابن نباته مى گويد: (گنجينه اى از سخنورى اندوخته ام كه حاصل انفاق آن تنها افزايش و گسترش آن است. اين گنج زاينده، صد فصل از مواعظ على بن ابى طالب است.) ابن ابى الحديد در جايى از شرح خود از «ابن خشاب» نقل مى كند كه: (چون او را گفتند: بسيارى از كسان مى گويند اين خطبه [شقشقيه] اثر طبع خود سيد رضى است در پاسخ گفت: رضى و غير رضى كجا و اين نَفَس و اين شيوه از سخن و سخنورى كجا؟ ما از نوشته هاى رضى آگاهى داريم و با شيوه و سبك و هنر او در نثر آشناييم و مى دانيم كه اين نثر نمى تواند هيچ رابطه دور يا نزديكى با سخن اميرمؤمنان داشته باشد.)

    ب) همگنى و همنواختى درونى :
    همنواختى و سازگارى درونى در يك مجموعه خود، يكى از مهمترين دلايل اعتبار و اصالت آن است. قرآن كريم آن هنگام كه به شبهه كافران مبنى بر اين كه قرآن را پيامبر پديد آورده است اشاره مى كند در پاسخ اين شبهه مى گويد: «اگر از نزد غيرخدا بود در آن اختلافى فراوان مى يافتند» (نساء / 82)
    اين دليل يكى از مهمترين دلايلى است كه ابن ابى الحديد بدان مى پردازد. او در اين باره مى گويد: جز اين دو فرض، فرض سومى ممكن نيست كه يا بايد گفت همه نهج البلاغه ساختگى است و يا بايد گفت بخشى از آن چنين است. فرض نخست به حكم ضرورت باطل است؛ زيرا ما به تواتر صحت استناد بخشى از نهج البلاغه به امير مؤمنان عليه السّلام را مى دانيم و محدّثان و مورّخان، همه يا بيشترشان بسيارى از بخشهاى اين كتاب را نقل كرده اند، در حالى كه اينان از شيعه نيستند تا بتوان آنان را به هدفدار بودن در اين كار متهم كرد.
    اما اگر احتمال دوم را بگوييد، خود دليلى بر صحّت نظر ما و درستى همه نهج البلاغه خواهد شد؛ زيرا هر كس با كلام و خطابه آشنايى داشته، بهره اى از علم بيان و بلاغت برگرفته و داراى ذوقى در اين باب شده باشد ناگزير مى بايست بتواند ميان گفتار فصيح و بى بهره از فصاحت و ميان فصيح و فصيح تر و ميان اصيل و نوساخته تفاوت نهد و اگر به كتابچه اى دست يابد كه گفتارهايى از چند سخنور يا تنها گفتارهايى از دو سخنور در آن است ناگزير مى بايست بتواند آن دو يا چند گفتار و دو يا چند شيوه را از همديگر بازشناسد. خود گواهيد كه ما با شناختى كه از شعر و نقد شعر داريم اگر ديوان «ابى تمّام» را ورق بزنيم و در لابه لاى آن يك يا چند قصيده بيابيم كه از غير ابى تمام است بسادگى و به كمك ذوق خود تفاوت و تباين آن با شعر ابى تمام و شيوه و مكتب او در وزن و قافيه را درك خواهيم كرد. مگر نه اين است كه عالمان به كمك همين شيوه قصيده هاى ساختگى فراوانى را از شعر او حذف كرده اند، تنها بدان دليل كه با مكتب و شيوه او در شعر تفاوت و ناسازگارى داشته است يا به همين ترتيب بسيارى از ابيات از شعر «ابى نواس» و يا ديگران حذف كرده اند، بدان دليل كه با مكتب و سبك شعرى آنان ناسازگار است. منتقدان در همه اين جرح و حذف تنها و تنها به ذوق خود تكيه كرده اند. با اين مقدمه، شما اگر در نهج البلاغه تأملى كنيد خواهيد ديد همه اين كتاب داراى يك سبك و سياق از يك سرچشمه است، درست به سان جسمى بسيط كه هيچ يك از اجزاى آن به لحاظ ماهيّت با جزء ديگر متفاوت نيست، و درست به مانند قرآن كريم كه آغاز و انجام و ميانه اش همسان و همنواخت است و هر سوره و هر آيه آن از نظر سبك و شيوه و ريختار با ديگر سوره ها و آيه ها همانند است. اين در حالى است كه اگر قسمتى از نهج البلاغه ساختگى و قسمتى ديگر صحيح بود چنين وضعى فراهم نبود.
    بدين سان براى شما روشن شد آنان كه مدّعى شده اند همه يا بخشى از نهج البلاغه به دروغ به اميرمؤمنان عليه السّلام نسبت داده شده است گمراه و برخطايند. افزون بر اين صاحبان چنين ادّعايى راهى بر زبان خود مى گشايند كه پذيراى آن نيستند؛ چه، هر گاه چنين درى بگشاييم و بدين گونه شك و ترديد را به خود چيره سازيم هرگز به صحّت كلامى كه از پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز نقل شده است اطمينان نخواهيم كرد و روا خواهد بود كه كسانى بگويند: اين خبر جعلى است و اين گفتار برساخته است! بر اين پايه، هر چه آن مدعيان براى اثبات صحت حديث پيامبر و روايت خلفاى راشدين و صحابه و سخن ديگر شاعران و خطيبان بدان استناد كرده اند، همان بخوبى مى تواند مستند كسانى باشد كه از نهج البلاغه نقل مى كنند.

    ج) همنواختى مضمونى با ديگر احاديث: بسيارى از آنچه در نهج البلاغه در زمينه هاى گوناگون كلامى ، اخلاقى ، اجتماعى و ديگر زمينه ها آمده با آنچه در همين خصوص از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و يا از ديگر امامان عليهم السّلام روايت شده، داراى نوعى همسويى و همگنى مشخص و مشهود است و اين خود گواهى ديگر بر اين حقيقت مى شود كه آنچه در نهج البلاغه آمده از همان سرچشمه اى است كه ديگر روايات معصومين از آنجاست. شايد در آخرين جمله سخن ابن ابى الحديد، كه در بالا گذشت، به اين دليل هم اشاره اى باشد.

    د) اعتبار تاريخى روايات مذكور در نهج البلاغه: آنچه در نهج البلاغه آمده، پيش و پس از اين كتاب در ديگر منابع شيعه و سنّى نيز ديده مى شود. تلاش سيد رضى براى گردآورى سخنان على عليه السّلام تنها يك نمونه از سلسله تلاشهاى نامورانى است كه پيش از او نيز درصدد اين مهم برآمده بودند. محمد ابوالفضل ابراهيم در مقدمه خود بر شرح ابن ابى الحديد مى گويد: (بسيارى از عالمان و اديبان در گذر ساليان و سده ها كوشيده اند كتابهايى ويژه و ديوانهايى خاص فراهم نهند و سخنان اميرمؤمنان را در آنها گرد آورند؛ برخى از اين كتابها و ديوانها مانده و بسيارى نيز به تاراج زمانه رفته است. از جمله اين عالمان و اديبانند: نصربن مزاحم منقرى ، هشام بن محمد بن سائب كلبى ، ابومخنف لوط بن يحيى ازدى ، محمد بن عمر واقدى ، ابوالحسن على بن محمد مدائن، ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ، على بن حسين مسعودى ، و عزّالدين عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى ). ابن ابى الحديد در جايى از شرح خود در ذيل خطبه شقشقيه (خطبه سوم) از ابن خشاب نقل مى كند كه گفت: (به خداوند سوگند، من اين خطبه را در كتابهايى ديده ام كه دويست سال پيش از ولادت سيد رضى تأليف شده است. من اين خطبه را به خطهايى نگاشته ديده ام كه آنها را مى شناسم. من در ميان اين خطها خط كسانى از عالمان و اديبان سراغ دارم كه پيش از ولادت پدر سيد رضى مى زيسته اند)

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیر بازنشسته monji_2008 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,827
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    عناصر موعظه ‏اى نهج البلاغه


    عمده ترين بخشهاى نهج البلاغه
    از مجموع‏239 قطعه‏اى كه سيد رضى تحت عنوان‏«خطب‏»جمع كرده است(هر چند همه آنها خطبه نيست)86 خطبه موعظه است و البته بعضى از آنها مفصل و طولانى است نظير خطبه 175 كه با جمله‏«انتفعوا ببيان الله‏»آغاز مى‏شود و خطبه‏«القاصعة‏»كه طولانى‏ترين خطب نهج البلاغه است و خطبه 184(خطبه المتقين). از مجموع‏79 قطعه‏اى كه تحت عنوان‏«كتب‏»(نامه‏ها)گرد آورده است(هر چند همه آنها نامه نيست)25 نامه تماما موعظه است و يا متضمن جمله‏هايى در نصيحت و اندرز و موعظه،و برخى از آنها مفصل و طولانى است مانند نامه 31 كه اندرزنامه آن حضرت است‏به فرزند عزيزش امام مجتبى عليه السلام و پس از فرمان معروف آن حضرت به مالك اشتر طولانى‏ترين نامه‏هاست،و ديگر نامه 45 كه همان نامه معروف آن حضرت است‏به عثمان بن حنيف والى بصره از طرف حكومت امام.

    عناصر موعظه‏اى نهج البلاغه

    عناصر موعظه‏اى نهج البلاغه مختلف و متنوع است.تقوا،توكل،صبر،زهد،پره ز از دنيا پرستى،از تنعم و تجمل،پرهيز از هواى نفس،پرهيز از طول امل،پرهيز از عصبيت،پرهيز از ظلم و تبعيض،ترغيب به احسان و محبت و دستگيرى از مظلومان و حمايت ضعفا،ترغيب به استقامت و قوت و شجاعت،ترغيب به وحدت و اتفاق و ترك اختلاف،دعوت به عبرت از تاريخ،دعوت به تفكر و تذكر و محاسبه و مراقبه،ياد آورى گذشت‏سريع عمر،ياد آورى مرگ و شدايد سكرات و عوالم بعد از مرگ،يادآورى اهوال قيامت از جمله عناصرى است كه در مواعظ نهج البلاغه بدانها توجه شده است.
    با منطق على آشنا شويم
    براى اينكه نهج البلاغه را از اين نظر بشناسيم،به عبارت ديگر براى اينكه على عليه السلام را در كرسى وعظ و اندرز بشناسيم و براى اينكه با مكتب موعظه‏اى آن حضرت آشنا گرديم و عملا از آن منبع سرشار بهره‏مند شويم،كافى نيست كه صرفا عناصر و موضوعاتى كه على عليه السلام در سخنان خود طرح كرده شماره كنيم،كافى نيست كه مثلا بگوييم على درباره تقوا،توكل و زهد سخن گفته است‏بلكه بايد ببينيم مفهوم خاص آن حضرت از اين معانى چه بوده و فلسفه خاص تربيتى او در مورد تهذيب انسانها و شوق آنها به پاكى و طهارت و آزادى معنوى و نجات از اسارت چه بوده است؟ اين كلمات كلمات رايجى است كه در زبان عموم،خاصه آنان كه چهره اندرزگونه به خود مى‏گيرند،جارى است اما منظور همه افراد از اين كلمات يكسان نيست،گاهى مفهومهاى افراد از اين كلمات در جهتهاى متضاد است و طبعا نتيجه‏گيرى‏هاى متضاد از آنها مى‏شود. از اين رو لازم است اندكى به تفصيل درباره اين عناصر از نظر مكتب خاص على عليه السلام گفتگو كنيم.سخن خود را از تقوا آغاز مى‏كنيم.

    تقوا تقوا از رايجترين كلمات نهج البلاغه است.در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تكيه شده است،و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنايت‏شده است.تقوا چيست؟ معمولا چنين فرض مى‏شود كه تقوا يعنى‏«پرهيزكارى‏»و به عبارت ديگر تقوا يعنى يك روش عملى منفى،هر چه اجتنابكارى و پرهيزكارى و كناره‏گيرى بيشتر باشد تقوا كاملتر است. طبق اين تفسير اولا تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل انتزاع مى‏شود،ثانيا روشى است منفى،ثالثا هر اندازه جنبه منفى شديدتر باشد تقوا كاملتر است. به همين جهت متظاهران به تقوا براى اينكه كوچكترين خدشه‏اى بر تقواى آنها وارد نيايد از سياه و سفيد،تر و خشك، گرم و سرد اجتناب مى‏كنند و از هر نوع مداخله‏اى در هر نوع كارى پرهيز مى‏نمايند. شك نيست كه اصل پرهيز و اجتناب يكى از اصول زندگى سالم بشر است.در زندگى سالم،نفى و اثبات،سلب و ايجاب، ترك و فعل،اعراض و توجه توام است.با نفى و سلب است كه مى‏توان به اثبات و ايجاب رسيد،و با ترك و اعراض مى‏توان به فعل و توجه تحقق بخشيد. كلمه توحيد يعنى كلمه‏«لا اله الا الله‏»مجموعا نفيى است و اثباتى،بدون نفى ما سوا دم از توحيد زدن ناممكن است.اين است كه عصيان و تسليم،كفر و ايمان قرين يكديگرند،يعنى هر تسليمى متضمن عصيانى و هر ايمانى مشتمل بر كفرى و هر ايجاب و اثبات مستلزم سلب و نفيى است: فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (1) . اما اولا پرهيزها و نفيها و سلبها و عصيانها و كفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهيز از ضدى براى عبور به ضد ديگر است، بريدن از يكى مقدمه پيوند با ديگرى است. از اين رو پرهيزهاى سالم و مفيد،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است‏به حدود معين.پس يك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است،قابل دفاع و تقديس نيست. ثانيا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهيز حتى به مفهوم منطقى آن نيست.تقوا در نهج البلاغه نيرويى است روحانى كه بر اثر تمرينهاى زياد پديد مى‏آيد و پرهيزهاى معقول و منطقى از يك طرف سبب و مقدمه پديد آمدن اين حالت روحانى است و از طرف ديگر معلول و نتيجه آن است و از لوازم آن به شمار مى‏رود. اين حالت،روح را نيرومند و شاداب مى‏كند و به آن مصونيت مى‏دهد.انسانى كه از اين نيرو بى‏بهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره‏اى ندارد جز اينكه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محيط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محيط كنار بكشد و انزوا و گوشه‏گيرى اختيار كند. مطابق اين منطق يا بايد متقى و پرهيزكار بود و از محيط كناره‏گيرى كرد و يا بايد وارد محيط شد و تقوا را بوسيد و كنارى گذاشت.طبق اين منطق هر چه افراد اجتنابكارتر و منزوى‏تر شوند جلوه تقوايى بيشترى در نظر مردم عوام پيدا مى‏كنند. اما اگر نيروى روحانى تقوا در روح فردى پيدا شد،ضرورتى ندارد كه محيط را رها كند،بدون رها كردن محيط،خود را پاك و منزه نگه مى‏دارد. دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهيز از آلودگى به يك بيمارى مسرى،به دامنه كوهى پناه مى‏برند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزريق نوعى واكسن،در خود مصونيت‏به وجود مى‏آورند و نه تنها ضرورتى نمى‏بينند كه از شهر خارج و از تماس با مردم پرهيز كنند،بلكه به كمك بيماران مى‏شتابند و آنان را نجات مى‏دهند.آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است: بديدم عابدى در كوهسارى قناعت كرده از دنيا به غارى چرا گفتم به شهر اندر نيايى كه بارى بند از دل برگشايى؟ بگفت آنجا پريرويان نغزند چو گل بسيار شد پيلان بلغزند نهج البلاغه تقوا را به عنوان يك نيروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرين پديد مى‏آيد و به نوبه خود آثار و لوازم و نتايجى دارد و از آن جمله پرهيز از گناه را سهل و آسان مى‏نمايد،طرح و عنوان كرده است: ذمتى بما اقول رهينة و انا به زعيم.ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات. همانا درستى گفتار خويش را ضمانت مى‏كنم و عهده خود را در گرو گفتار خويش قرار مى‏دهم.اگر عبرتهاى گذشته براى يك شخص آينه قرار گيرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاى شبهه‏ناك مى‏گيرد. تا آنجا كه مى‏فرمايد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت‏بهم فى النار.الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) . همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختيار هواى نفس[قرار]دادن،مانند اسبهاى سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار بيرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند.و مثل تقوا مثل مركبهاى رهوار و مطيع و رام است كه مهارشان در دست‏سوار است و آن مركبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مى‏برند. در اين خطبه تقوا به عنوان يك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكيت نفس است ذكر شده است.اين خطبه مى‏گويد لازمه بى‏تقوايى و مطيع هواى نفس بودن،ضعف و زبونى و بى‏شخصيت‏بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختيارى ندارد و اين مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مى‏رود.لازمه تقوا قدرت اراده و شخصيت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربيت‏شده‏اى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مى‏راند و اسب در كمال سهولت اطاعت مى‏كند. ان تقوى الله حمت اولياء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اظمات هواجرهم (3) . تقواى الهى اولياى خدا را در حمايت‏خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حريم منهيات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است،تا آنجا كه شبهايشان را بى خواب(به سبب عبادت)و روزهايشان را بى آب(به سبب روزه) گردانيده است. در اينجا على عليه السلام تصريح مى‏كند كه تقوا چيزى است كه پرهيز از محرمات الهى و همچنين ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در اين منطق تقوا نه عين پرهيز است و نه عين ترس از خدا،بلكه نيرويى است روحى و مقدس كه اين امور را به دنبال خود دارد. فان التقوى فى اليوم الحرز و الجنة و فى غد الطريق الى الجنة (4) . همانا تقوا در امروز دنيا براى انسان به منزله يك حصار و به منزله يك سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است. در خطبه‏156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبيه فرموده كه دشمن قادر نيست در آن نفوذ كند. در همه اينها توجه امام معطوف است‏به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر روح مى‏گذارد،به طورى كه احساس ميل به پاكى و نيكوكارى و احساس تنفر از گناه و پليدى در فرد به وجود مى‏آورد. نمونه‏هاى ديگرى هم در اين زمينه هست و شايد همين قدر كافى باشد و ذكر آنها ضرورتى نداشته باشد.

    تقوا مصونيت است نه محدوديت سخن در باره عناصر موعظه‏اى نهج البلاغه بود.از عنصر«تقوا»آغاز كرديم.ديديم كه از نظر نهج البلاغه تقوا نيرويى است روحى،نيرويى مقدس و متعالى كه منشا كششها و گريزهايى مى‏گردد،كشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حيوانى،و گريز از پستيها و آلودگيهاى مادى.از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است كه به روح انسان شخصيت و قدرت مى‏دهد و آدمى را مسلط به خويشتن و مالك‏«خود»مى‏نمايد.

    تقوا مصونيت است در نهج البلاغه بر اين معنى تاكيد شده كه تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجير و زندان و محدوديت.بسيارند كسانى كه ميان‏«مصونيت‏»و«محدوديت »فرق نمى‏نهند و با نام آزادى و رهايى از قيد و بند،به خرابى حصار تقوا فتوا مى‏دهند. قدر مشترك پناهگاه و زندان‏«مانعيت‏»است،اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهره‏بردارى از موهبتها و استعدادها.اين است كه على عليه السلام مى‏فرمايد: اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزيز،و الفجور دار حصن ذليل، لا يمنع اهله و لا يحرز من لجا اليه.الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا (5) . بندگان خدا!بدانيد كه تقوا حصار و بارويى بلند و غير قابل تسلط است،و بى‏تقوايى و هرزگى حصار و بارويى پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نيست و آن كس را كه به آن پناه ببرد حفظ نمى‏كند.همانا با نيروى تقوا نيش گزنده خطاكاريها بريده مى‏شود. على عليه السلام در اين بيان عالى خود گناه و لغزش را كه به جان آدمى آسيب مى‏زند،به گزنده‏اى از قبيل مار و عقرب تشبيه مى‏كند،مى‏فرمايد نيروى تقوا نيش اين گزندگان را قطع مى‏كند. على عليه السلام در برخى از كلمات تصريح مى‏كند كه تقوا مايه اصلى آزاديهاست،يعنى نه تنها خود قيد و بند و مانع آزادى نيست،بلكه منبع و منشا همه آزاديهاست. در خطبه 221 مى‏فرمايد: فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة. همانا تقوا كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است. مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادى معنوى مى‏دهد،يعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مى‏كند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مى‏دارد و به اين ترتيب ريشه رقيتها و بردگيهاى اجتماعى را از بين مى‏برد. مردمى كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند،هرگز زير بار اسارتها و رقيتهاى اجتماعى نمى‏روند. در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زياد بحث‏شده است و ما لزومى نمى‏بينيم در باره همه آنها بحث كنيم.منظور اصلى اين است كه مفهوم حقيقى تقوا در مكتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد كه اينهمه تاكيد نهج البلاغه بر روى اين كلمه براى چيست. در ميان آثار تقوا كه بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است:يكى روشن‏بينى و بصيرت،و ديگر توانايى بر حل مشكلات و خروج از مضايق و شدايد.و چون در جاى ديگر به تفصيل در اين باره بحث كرده‏ايم (6) و بعلاوه از هدف اين بحث كه روشن كردن مفهوم حقيقى تقواست‏بيرون است،از بحث درباره آنها خوددارى مى‏كنيم. ولى در پايان بحث ‏«تقوا» دريغ است كه از بيان اشارات لطيف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل ‏«انسان‏» و «تقوا» خوددارى كنيم.

    تعهد متقابل
    در نهج البلاغه با اينكه اصرار شده كه تقوا نوعى ضامن و وثيقه است در برابر گناه و لغزش،به اين نكته توجه داده مى‏شود كه در عين حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نبايد آنى غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و اين دور محال نيست‏بلكه دور جايز است. اين نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است كه انسان نگهبان جامه از دزديدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانكه مى‏دانيم قرآن كريم از تقوا به‏«جامه‏»تعبير كرده است:«و لباس التقوى ذلك خير» (7) . على عليه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مى‏فرمايد: ايقظوا بها نومكم و اقطعوا بها يومكم و اشعروها قلوبكم و ارحضوا بها ذنوبكم...الا فصونوها و تصونوا بها (8) . خواب خويش را به وسيله تقوا تبديل به بيدارى كنيد و وقت‏خود را با آن به پايان رسانيد و احساس آن را در دل خود زنده نماييد و گناهان خود را با آن بشوييد...همانا تقوا را صيانت كنيد و خود را در صيانت تقوا قرار دهيد. و هم مى‏فرمايد: اوصيكم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله عليكم و الموجبة على الله حقكم و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها على الله (9) . بندگان خدا!شما را سفارش مى‏كنم به تقوا.همانا تقوا حق الهى است‏بر عهده شما و پديد آورنده حقى است از شما بر خداوند.سفارش مى‏كنم كه با مدد از خدا به تقوا نائل گرديد و با مدد تقوا به خدا برسيد.

    زهد و پارسايى عنصر ديگر موعظه‏اى نهج البلاغه‏«زهد»است.در ميان عناصر موعظه‏اى،شايد عنصر زهد بعد از عنصر تقوا بيش از همه تكرار شده باشد.زهد مرادف است‏با ترك دنيا.در نهج البلاغه به مذمت دنيا و دعوت به ترك آن زياد بر مى‏خوريم.به نظر مى‏رسد مهمترين موضوع از موضوعات نهج البلاغه كه لازم است‏با توجه به همه جوانب كلمات امير المؤمنين تفسير شود،همين موضوع است و با توجه به اينكه زهد و ترك دنيا در تعبيرات نهج البلاغه مرادف يكديگرند،اين موضوع از هر موضوع ديگر از موضوعات عناصر نهج البلاغه زيادتر درباره‏اش بحث‏شده است.بحث‏خود را از كلمه ‏«زهد» آغاز مى‏كنيم: «زهد» و «رغبت‏» اگر بدون متعلق ذكر شوند،نقطه مقابل يكديگرند،«زهد»يعنى اعراض و بى‏ميلى،در مقابل‏ «رغبت‏» كه عبارت است از كشش و ميل. بى‏ميلى دو گونه است:طبيعى و روحى.بى‏ميلى طبيعى آن است كه طبع انسان نسبت‏به شيئى معين تمايلى نداشته باشد،آنچنان كه طبع بيمار ميل و رغبتى به غذا و ميوه و ساير ماكولات يا مشروبات مطبوع ندارد.بديهى است كه اين گونه بى‏ميلى و اعراض ربطى به زهد به معنى مصطلح ندارد. بى‏ميلى روحى يا عقلى يا قلبى آن است كه اشيائى كه مورد تمايل و رغبت طبع است،از نظر انديشه و آرزوى انسان-كه در جستجوى سعادت و كمال مطلوب است-هدف و مقصود نباشد،هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال مطلوب امورى باشد ما فوق مشتهيات نفسانى دنيوى،خواه آن امور از مشتهيات نفسانى اخروى باشد و يا اساسا از نوع مشتهيات نفسانى نباشد بلكه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبيل عزت،شرافت،كرامت،آزادى و يا از نوع معارف معنوى و الهى باشد مانند ذكر خداوند،محبت‏خداوند،تقرب به ذات اقدس الهى. پس زاهد يعنى كسى كه توجهش از ماديات دنيا به عنوان كمال مطلوب و بالاترين خواسته عبور كرده،متوجه چيز ديگر از نوع چيزهايى كه گفتيم معطوف شده است.بى‏رغبتى زاهد بى‏رغبتى در ناحيه انديشه و آمال و ايده و آرزو است نه بى‏رغبتى در ناحيه طبيعت. در نهج البلاغه در دو مورد«زهد»تعريف شده است.هر دو تعريف همان معنى را مى‏رساند كه اشاره كرديم.در خطبه 80 مى‏فرمايد: ايها الناس!الزهادة قصر الامل و الشكر عند النعم و الورع عند المحارم. اى مردم!زهد عبارت است از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى هنگام نعمت و پارسايى نسبت‏به نبايستنيها. در حكمت‏439 مى‏فرمايد: الزهد كله بين كلمتين من القران قال الله سبحانه:«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم‏»و من لم ياس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد اخذ الزهد بطرفيه. زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده است:«براى اينكه متاسف نشويد بر آنچه(از ماديات دنيا)از شما فوت مى‏شود و شاد نگرديد بر آنچه خدا به شما مى‏دهد»،هر كس برگذشته اندوه نخورد و براى آينده شادمان نشود بر هر دو جانب زهد دست‏يافته است. بديهى است وقتى كه چيزى كمال مطلوب نبود و يا اساسا مطلوب اصلى نبود بلكه وسيله بود،مرغ آرزو در اطرافش پر و بال نمى‏زند و پر نمى‏گشايد و آمدن و رفتنش شادمانى يا اندوه ايجاد نمى‏كند. اما بايد ديد كه آيا زهد و اعراض از دنيا كه در نهج البلاغه به پيروى از تعليمات قرآن زياد بر آن اصرار و تاكيد شده است، صرفا جنبه روحى و اخلاقى دارد و به عبارت ديگر زهد صرفا يك كيفيت روحى است‏يا آنكه جنبه عملى هم همراه دارد؟ يعنى آيا زهد فقط اعراض روحى است‏يا توام است‏با اعراض عملى؟ و بنا بر فرض دوم آيا اعراض عملى محدود است‏به اعراض از محرمات و بس كه در خطبه 80 به آن اشاره شده است و يا چيزى بيش از اين است آنچنان كه زندگى عملى على عليه السلام و پيش از ايشان زندگى عملى رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشان مى‏دهد؟ و بنا بر اين فرض كه زهد محدود به محرمات نيست،شامل مباحات هم مى‏شود،چه فلسفه‏اى دارد؟زندگى زاهدانه و محدود و پشت پا زدن به تنعمها چه اثر و خاصيتى مى‏تواند داشته باشد؟ و آيا به طور مطلق بايد عمل شود و يا صرفا در شرايط معينى اجازه داده مى‏شود؟ و اساسا آيا زهد در حد اعراض از مباحات،با ساير تعليمات اسلامى سازگار است‏يا خير؟ علاوه بر همه اينها،اساس زهد و اعراض از دنيا بر انتخاب كمال مطلوب‏هايى ما فوق مادى است،آن كمال مطلوب‏ها از نظر اسلام چيست؟مخصوصا در نهج البلاغه چگونه بيان شده است؟ اينها مجموع سؤالاتى است كه در زمينه مساله زهد و اعراض از دنيا،كوتاهى آرزو-كه در نهج البلاغه فراوان درباره آنها بحث‏شده-بايد روشن شود.
    پى‏نوشتها

    1- بقره/256. 2- نهج البلاغه،خطبه‏16. 3- نهج البلاغه،خطبه‏113. 4- نهج البلاغه،خطبه‏233. 5- نهج البلاغه،خطبه‏157. 6- رجوع شود به كتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[يا به كتاب ده گفتار.] 7-اعراف/26. 8- خطبه‏233. 9- همان.

  4. #3
    مدیر بازنشسته monji_2008 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,827
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض گوشه ای از حکمت ها و کلمات قصار نهج البلاغه


    حكمت شماره : 1
    قَالَ ع :
    كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ، وَ لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ.


    ترجمه حكمت شماره : 1
    على (ع ) فرمود:
    به هنگام بروز فتنه چون اشتر دو ساله باش كه نه پشتى استوار دارد كه بر آن سوار توان شد و نه پستانى شيرده ، كه از آن شير توان دوشيد.


    حكمت شماره : 2
    وَ قَالَ ع :
    اءَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ اءَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ.


    ترجمه حكمت شماره : 2
    و فرمود (ع ):
    آنكه طمع را شعار خود سازد، خود را خوار ساخته و هر كه پريشانحالى خويش با ديگران در ميان نهد، تن به ذلت داده است و مكسى كه زبانش ‍ بر او فرمان راند، بى ارج شود.


    حكمت شماره : 3
    وَ قَالَ ع :
    الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ، وَ الْعَجْزُ آفَةٌ، وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ، وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ، وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ


    ترجمه حكمت شماره : 3
    و فرمود (ع ):
    بخل ، ننگ است و ترس ، نقص است و تنگدستى ، زبان زيرك را از بيان حجتش بر بندد و بينوا در شهر خود غريب است و ناتوانى ، آفت است و شكيبايى ، دليرى است و زهد، توانگرى است و پارسايى ، چونان سپر است .


    حكمت شماره : 4
    وَ قَالَ ع :
    نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى وَ الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ.


    ترجمه حكمت شماره : 4
    و فرمود (ع ):
    بهترين همنشين خشنودى است از خواست خداوند و دانش ، ميراثى است گرانمايه و آداب ، زيورهايى نو به نو و انديشه ، آينه اى صافى است .


    حكمت شماره : 5
    وَ قَالَ ع :
    صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَ الاِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ.
    وَ رُوِيَ اءَنَّهُ عَلَيهِ السَّلامُ قَالَ :
    فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى اءَيْضا:
    الْمَسْاءَلَةُ خَبْءُ الْعُيُوبِ.


    ترجمه حكمت شماره : 5
    و فرمود (ع ):
    سينه عاقل صندوقچه راز اوست و خوشرويى دام دوستى است و برد بارى ، گورگاه زشتيها.
    و نيز روايت شده كه آن حضرت در بيان اين معنى فرموده است كه :
    آشتى جويى ، سرپوش عيبهاست .


    حكمت شماره : 6
    وَ قَالَ ع :
    مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ، وَ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ، وَ اءَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ اءَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ.


    ترجمه حكمت شماره : 6
    و فرمود (ع ):
    هر كه از خود خشنود بود، خشم گيرندگانش بسيارند و صدقه دارويى است شفا بخش و اعمال بندگان در اين جهان ، مقابل چشم آنهاست در آن جهان .


    حكمت شماره : 7
    وَ قَالَ ع :
    اءعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ؛ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ، وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ!


    ترجمه حكمت شماره : 7
    و فرمود (ع ):
    از اين انسان در شگفت شويد، به قطعه اى پيه مى بيند و به پاره گوشتى سخن مى گويد و به تكه استخوانى مى شنود و از شكافى نفس ‍ مى كشد.


    حكمت شماره : 8
    وَ قَالَ ع :
    إِذَا اءَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى قَوْمٍ اءَعَارَتْهُمْ مَحَاسِنَ غَيْرِهِمْ وَ إِذَا اءَدْبَرَتْ عَنْهُمْ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ اَنْفُسِهِمْ.


    ترجمه حكمت شماره : 8
    و فرمود (ع ):
    وقتى كه دنيا به قومى روى آورد، خوبيهاى ديگران را به آنها عاريت دهد و چون پشت كند، خوبيهايشان را از ايشان بستاند.


    حكمت شماره : 9
    وَ قَالَ ع
    خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ.


    ترجمه حكمت شماره : 9
    و فرمود (ع ):
    با مردم به گونه اى بياميزيد، كه اگر بميريد، بر شما بگريند و اگر بمانيد با شما دوستى كنند.


    حكمت شماره : 10
    وَ قَالَ ع :
    إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْرا لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ.


    ترجمه حكمت شماره : 10
    و فرمود (ع ):
    چون بر دشمن ظفر يافتى ، عفو و گذشت را شكرانه پيروزيت قرار ده .


    حكمت شماره : 11
    وَ قَالَ ع :
    اءَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ اءَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.


    ترجمه حكمت شماره : 11
    و فرمود (ع ):
    ناتوانترين مردم ، كسى است كه در يافتن دوست ناتوان باشد و ناتوانتر از او، كسى است كه دوستى فرا چنگ آرد و ضايعش گذارد.


    حكمت شماره : 12
    وَ قَالَ ع فِى الدِّينَ اِعْتَزِلُوا الْقِتالَ مَعَهُ:
    خِذْلُوا الْحَقِ وَ لَم يَنْصِرُوا الْباطِلَ.


    ترجمه حكمت شماره : 12
    درباره كسانى كه از پيكار در كنار او، كناره گرفته بودند، چنين فرمود حق
    را واگذاشتند و باطل را يارى نكردند.


    حكمت شماره : 13
    وَ قَالَ ع :
    إِذَا وَصَلَتْ إِلَيْكُمْ اءَطْرَافُ النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا اءَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّكْرِ.


    ترجمه حكمت شماره : 13
    و فرمود (ع ):
    چون سرآغاز نعمت به شما رسد با كم سپاسى دنباله آن را نبريد.


    حكمت شماره : 14
    وَ قَالَ ع :
    مَنْ ضَيَّعَهُ الْاءَقْرَبُ اءُتِيحَ لَهُ الْاءَبْعَدُ


    ترجمه حكمت شماره : 14
    و فرمود (ع ):
    كسى را كه نزديكانش واگذارند، بيگانگانش دست گيرند.


    حكمت شماره : 15
    وَ قَالَ ع :
    مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ


    ترجمه حكمت شماره : 15
    و فرمود (ع ):
    هر فريب خورده اى درخور عتاب نيست .


    حكمت شماره : 16
    وَ قَالَ ع :
    تَذِلُّ الْاءُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ


    ترجمه حكمت شماره : 16
    و فرمود (ع ):
    كارها دستخوش تقديرند، آنسان ، كه گاه تدبير سبب مرگ شود.


    حكمت شماره : 17
    وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ص غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لاَ تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ فَقَالَ ع :
    إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلُّ، فَاءَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ.


    ترجمه حكمت شماره : 17
    و فرمود (ع ):
    از آن حضرت درباره اين سخن پيامبر (ص ) پرسيدند كه فرموده بود رنگ سفيد موى را تغيير دهيد و خود را همانند يهودان مسازيد و او فرمود:
    اين سخن را رسول اللّه (ص ) زمانى فرمود كه مسلمانان اندك بودند، اما اكنون كه دايره اسلام فراخ گرديده و دين استقرار يافته ، هركس به


    حكمت شماره : 18
    وَ قَالَ ع :
    مَنْ جَرَى فِي عِنَان اءَمَلِهِ عَثَرَ بِاءَجَلِهِ.


    ترجمه حكمت شماره : 18
    و فرمود (ع ):
    هر كه عنان مركب آرزو را رها كند و در پى آن بشتابد مرگش بلغزاند و بر زمين زند.


    حكمت شماره : 19
    وَ قَالَ ع :
    اءَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلا وَ يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ.


    ترجمه حكمت شماره : 19
    و فرمود (ع ):
    از لغزشهاى جوانمردان درگذريد، كه هيچيك از آنان نلغزد، مگر آنكه دست او در دست خدا باشد و برداردش .


    حكمت شماره : 20
    وَ قَالَ ع :
    قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَالْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ، وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ.


    ترجمه حكمت شماره : 20
    و فرمود (ع ):
    ترس قرين نوميدى است و شرم ، موجب محرومى است و فرصت مى گذرد، چونان كه ابرها مى گذرند. فرصتهاى نيكو را غنيمت شمريد.


    حكمت شماره : 21
    وَ قَالَ ع :
    لَنَا حَقُّ فَإِنْ اءُعْطِينَاهُ وَ إِلا رَكِبْنَا اءَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى .
    قال الرضى :
    وَ هذَا مِنْ لَطِيفِ الْكَلامِ وَ فَصيحِهِ، وَ مَعْناهُ اءَنا إ ن لَمْ نُعْطَ حَقِّنا اءَذِلاء، وَ ذلِكَ اءَنَّ الرَّديفَ يَرْكَبُ عَجُزَ الْبَعيرِ كالْعَبْدِ وَالا سِيرِ وَ مَنْ يَجرِي مَجراهُما.


    ترجمه حكمت شماره : 21
    و فرمود (ع ):
    ما را حقى است كه اگر آن را به ما دادند، بگيريم و اگر ندادند، بر ترك شتر سوار مى شويم ، هر چند، سير در شب باشد و به دراز كشد.
    شريف رضى گويد :
    اين سخن ، سخنى لطيف و فصيح است . يعنى اگر حق ما را ندهند، ما در زمره خوارشدگان باشيم زيرا بنده و اسير و امثال آنها را بر سرين شتر مى نشانند يعنى پشت سر آنكه شتر را مى راند).


    حكمت شماره : 22
    وَ قَالَ ع :
    مَنْ اءَبْطَاءَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ حَسْبَهُ.


    ترجمه حكمت شماره : 22
    و فرمود (ع ):
    هر كه در كارها درنگ كند، شرف نسب ، سبب سرعت در كارش ‍ نشود.


    حكمت شماره : 23
    وَ قَالَ ع :
    مِنْ كَفَّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَالتَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.


    ترجمه حكمت شماره : 23
    و فرمود (ع ):
    از كفاره هاى گناهان بزرگ ، به فرياد رسيدن ستمديدگان است و شاد كردن غمگينان .


    حكمت شماره : 24
    وَ قَالَ ع :
    يَا ابْنَ آدَمَ إِذا رَاءَيْتَ رَبَّكَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ اءَنْتَ تَعْصِيهِ فَاحْذَرْهُ.


    ترجمه حكمت شماره : 24
    و فرمود (ع ):
    اى پسر آدم ، اگر ديدى كه خداى سبحان ، نعمتش را پى درپى به تو ارزانى مى دارد و تو نافرمانيش مى كنى ، از كيفر او بترس .


    حكمت شماره : 25
    وَ قَالَ ع :
    مَا اءَضْمَرَ اءَحَدٌ شَيْئا إِلا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ.


    ترجمه حكمت شماره : 25
    و فرمود (ع ):
    هيچكس چيزى را در دل نهان ننمود، مگر آنكه ، در سخن نابجايى كه از دهانش مى پرد، يا در صفحات چهره اش ، هويدا شود.


    حكمت شماره : 26
    وَ قَالَ ع :
    امْشِ بِدائِكَ ما مَشَى بِكَ.


    ترجمه حكمت شماره : 26
    و فرمود (ع ):
    تا درد همراه توست تو نيز با او همراهى كن .


    حكمت شماره : 27
    وَ قَالَ ع :
    اءَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفاءُ الزُّهْدِ.


    ترجمه حكمت شماره : 27
    و فرمود (ع ):
    برترين پارساييها آن است كه در نهان باشد.


    حكمت شماره : 28
    وَ قَالَ ع :
    إِذا كُنْتَ فِي إِدْبارٍ وَالْمَوْتُ فِي إِقْبالٍ فَما اءَسْرَعَ الْمُلْتَقَى !


    ترجمه حكمت شماره : 28
    و فرمود (ع ):
    اگر تو روى به بازگشت نهاده باشى و مرگ روى در آمدن داشته باشد، چه زود به هم خواهيد رسيد.


    حكمت شماره : 29
    وَ قَالَ ع :
    الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتّى كَاءَنَّهُ قَدْ غَفَرَ!


    ترجمه حكمت شماره : 29
    و فرمود (ع ):
    بترسيد، بترسيد، به خدا سوگند، كه گاه چنان گناه را مى پوشاند كه پندارى آن را بخشيده است .


    حكمت شماره : 30
    وَ سُئِلَ ع عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ:
    الْإِيمَانُ عَلى اءَرْبَعِ دَعائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهادِ.
    فَالصَّبْرُ مِنْها عَلى اءَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ، فَمَنِ اشْتاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّهَواتِ، وَ مَنْ اءَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّماتِ، وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهانَ بِالْمُصِيباتِ، وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سارَعَ فِى الْخَيْراتِ.
    وَالْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى اءَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ، وَ تَاءَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَ سُنَّةِ الْاءَوَّلِينَ، فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ، وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ، وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَاءَنَّمَا كَانَ فِى الْاءَوَّلِينَ.
    وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى اءَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَ غَوْرِ الْعِلْمِ، وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ، وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ، فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ، وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُكْمِ، وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي اءَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيدا.
    وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى اءَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْاءَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَالصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِينَ، فَمَنْ اءَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ اءَرْغَمَ اءُنُوفَ الْمُنافِقِينَ، وَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَيْهِ، وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَ غَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ اءَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.
    وَالْكُفْرُ عَلَى اءَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّيْغِ، وَالشِّقَاقِ، فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ، وَ مَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ، وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ، وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ، وَ سَكِرَ سُكْرَ الضَّلاَلَةِ، وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ، وَ اءَعْضَلَ عَلَيْهِ اءَمْرُهُ، وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ.
    وَالشَّكُّ عَلَى اءَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِي ، وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ، وَالاِسْتِسْلاَمِ، فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَنا لَمْ يُصْبِحْ لَيْلُهُ، وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ، وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ، وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا.
    قال الرضى :
    وَ بَعْدَ هذا كَلام تَرَكْنا ذِكْرَهُ خَوفَ الا طالَة والْخُرُوجِ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِي هذا الْكِتابِ.


    ترجمه حكمت شماره : 30
    از اميرالمؤ منين معنى ايمان را پرسيدند، فرمود:
    شكيبايى را نيز چهار شعبه است : شوق و ترس و پارسايى و انتظار. پس ، هر كه در او شوق بهشت باشد، بايد كه از شهوات دورى جويد و هر كه از آتش دوزخ ترسد، بايد كه از محرمات اجتناب كند، و هر كه در دنيا پارسايى گزيند، تحمل مصيبتها بر وى آسان شود و هر كه در انتظار مرگ باشد، به كارهاى نيك شتاب كند.
    و يقين را چهار شعبه است : بينايى هوشمندانه و دريافت از روى حكمت و پند گرفتن از چيزهاى عبرت آميز و رفتن به روش پيشينيان . هر كه از روى هوشمندى نگرد، حكمت بر وى آشكار شود و هر كه از حكمت بر وى آشكار شود، آموخته است كه چگونه از حوادث عبرت گيرد و هر كه عبرت گرفتن را آموزد، گويى با گذشتگان در گذشته ، زيسته است .
    و عدالت را چهار شعبه است : فهمى كه به عمق چيزها رسد و علمى كه حقايق را دريابد و داورى كردنى نيكو و راسخ بودن در بردبارى . آنكه نيكو فهم كند به عمق دانايى رسد و هر كه به عمق دانايى رسد، از آبشخور احكام دين سيراب بيرون آيد و هر كه بردبارى را شعار خود سازد، در كارها تقصير ننمايد و در ميان مردم ، ستوده زيست كند.
    جهاد را نيز چهار شعبه است : امر به معروف و نهى از منكر و پيكار در راه دين و دشمنى با فاسقان . پس ، هر كه امر به معروف كند، مؤ منان را پشتيبانى نيكوست و هر كه نهى از منكر نمايد، بينى منافقان را بر خاك ماليده و هر كه در راه خدا پيكار كند، آنچه را بر عهده داشته به جاى آورده و هر كه با فاسقان دشمنى كند و براى خدا خشمگين شود، خدا را در روز جزا خشنود ساخته است .
    كفر را چهار پايه است : كنجكاوى بيهوده و خصومت كردن و انحراف از حق و دشمنى ورزيدن . كسى كه در كارها بيهوده كنجكاوى كند، به حق نرسد. هر كه به سبب نادانى به خصومت پردازد، همواره ديده اش از ديدن حق نابينا باشد و هر كه از حق منحرف گردد، نيكى را بدى انگارد و بدى را نيكى پندارد و به باده گمراهى مست شود و هر كه دشمنى ورزد، راههايش ناهموار و پر وحشت گردد و كارش دشوار شود و راه بيرون شدن بر او بسته ماند.
    شك را نيز چهار شعبه است : جدال بيهوده و هول و هراس و دودلى و تسليم . هر كه جدال را عادت خود سازد شبش به روز بدل نگردد و هر كه از كارهايى كه در پيش دارد بترسد، واپس ماند و به مقصود نرسد و هر كه به ترديد و دودلى گرفتار آيد، پس سپر سمهاى شياطين شود و هر كه به تباهى دنيا و آخرت تن در دهد، هم در دنيا هلاك شود و هم در آخرت .
    رضى گويد:
    پس از اين كلامى است ، كه ما از ذكر آن خوددارى كرديم از بيم به درازكشيدن سخن و خارج بودنش از موضوع ما.


    حكمت شماره : 31
    وَ قَالَ ع :
    فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرُّ مِنْهُ.


    ترجمه حكمت شماره : 31
    و فرمود (ع ):
    نيكوكار از كار نيكويش بهتر است و، بدكار از كار بدش بدتر.


    حكمت شماره : 32
    وَ قَالَ ع :
    كُنْ سَمْحا وَ لاَ تَكُنْ مُبَذِّرا، وَ كُنْ مُقَدِّرا وَ لاَ تَكُنْ مُقَتِّرا.


    ترجمه حكمت شماره : 32
    و فرمود (ع ):
    بخشنده باش و اسرافكار مباش و ميانه رو باش و سختگير مباش .


    حكمت شماره : 33
    وَ قَالَ ع :
    اءَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ ا0لْمُنَى .


    ترجمه حكمت شماره : 33
    و فرمود (ع ):
    برترين توانگرى ترك آرزوهاست .


    حكمت شماره : 34
    وَ قَالَ ع :
    مَنْ اءَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فِيهِ مَا لاَ يَعْلَمُونَ.


    ترجمه حكمت شماره : 34
    و فرمود (ع ):
    هر كه به كارى بشتابد، كه مردمش ناخوش دارند، درباره اش آن گويند كه ندانند.


    حكمت شماره : 35
    وَ قَالَ ع :
    مَنْ اءَطَالَ الْاءَمَلَ اءَسَاءَ الْعَمَلَ.


    ترجمه حكمت شماره : 35
    و فرمود (ع ):
    هر كه دامنه آرزوهايش گسترده شود، كردارش ناروا گردد.


    حكمت شماره : 36
    وَ قَالَ ع : وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الْاءَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَيَدَيْهِ:
    مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟
    فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ اءُمَرَاءَنَا.
    فَقَالَ:
    وَاللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا اءُمَرَاؤُكُمْ، وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَعَلَى اءَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ، وَ مَا اءَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ اءَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْاءَمَانُ مِنَ النَّارِ.


    ترجمه حكمت شماره : 36
    هنگامى كه به شام مى رفت ، دهقانان شهر انبار به ديدارش آمدند. از اسبها پياده شدند وپيشاپيش او دويدند. پرسيد:
    اين چه كار است كه مى كنيد؟
    گفتند كه اين عادت ماست در بزرگداشت فرمانروايانمان .
    امام (ع ) فرمود: اين كارى است كه اميرانتان از آن سود نبردند و شما خود را در زندگى خود به مشقت مى افكنيد و در آخرت به بدبختى گرفتار مى آييد. چه زيانبار است مشقتى كه در پى آن عذاب باشد و چه سودمند است آسودگى همراه با ايمنى از عذاب خدا.


    حكمت شماره : 37
    وَ قَالَ ع لاِبْنِهِ الْحَسَنِ ع :
    يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي اءَرْبَعا وَ اءَرْبَعا لاَ يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ؛ إِنَّ اءَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ اءَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ اءَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ اءَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ.
    يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْاءَحْمَقِ فَإِنَّهُ يُرِيدُ اءَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرَّكَ.
    وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ اءَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ.
    وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ.
    وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ.


    ترجمه حكمت شماره : 37
    به فرزند خود امام حسن (ع ) فرمود:
    اى فرزند، از من چهار و چهار چير را به خاطر بسپار كه چون كارهايت را به آنها به انجام رسانى ، هرگز زيانى به تو نرسد برترين بى نيازيها عقل است و بزرگترين بينواييها حماقت است و ترسناكترين ترسها خودپسندى است و گراميترين حسب و نسب ، خلق نيكوست .
    اى فرزند، بپرهيز از دوستى با احمق ، زيرا احمق خواهد كه به تو سود رساند، ولى زيان مى رساند و بپرهيز از دوستى با بخيل كه او چيزى را كه بسيار به آن نيازمند هستى از تو دريغ مى دارد و بپرهيز از دوستى با تبهكار كه تو را به اندك چيزى مى فروشد.
    و بپرهيز از دوستى دروغگو، كه او چون سراب است ، دور را نزديك نشان مى دهد و نزديك را دور مى نماياند.


    حكمت شماره : 38
    وَ قَالَ ع :
    لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا اءَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.


    ترجمه حكمت شماره : 38
    و فرمود (ع ):
    در به جاى آوردن مستحبات قربتى نيست اگر به واجبات زيان رساند.


    حكمت شماره : 39
    وَ قَالَ ع :
    لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْاءَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.
    قال الرضى :
    وَ هذا مِنَ الْمَعانِي الْعَجِيبَةِ الشَّريفَةِ، وَالْمُرادُ بِهِ اءِنَّ الْعاقِلَ لا يُطْلِقُ لِسانَهُ إ لا بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّويةِ وَ مُؤ امَرَةِ الْفِكْرَةِ والا حْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتُ لِسانِهِ وَ فَلَتاتُ كَلامِهِ مُراجَعَةَ فِكْرِهِ، وَ مُماخَضَةَ رَاءيِهِ، فَكَاءَنَّ لِسانَ الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ، وَ كَاءَنَّ قَلْبَ الا حْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ.
    وَ قَدْ رُوِىٍَّ عَنْهُ ع هذَا الْمَعْنى بِلَفْظٍ آخَرَ وَ هُوَ قَوْلُهُ: (قَلْبُ الْاءَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ) وَ مَعْناهُما واحِدُ.


    ترجمه حكمت شماره : 39
    و فرمود (ع ):
    زبان خردمند آن سوى دل اوست و دل بى خرد آن سوى زبانش .
    رضى گويد:
    اين از معانى عجيب و شريف است . مراد اين است كه عاقل زبان نمى گشايد مگر پس از آنكه با انديشه و فكر خود مشورت كند و بى خرد، سخنان بيهوده اش بر فكر و تاءمل و انديشه اش پيشى گيرد. گويى زبان عاقل ، تابع دل اوست و دل احمق ، تابع زبان اوست . اين معنى از آن حضرت به عبارات ديگرى هم آمده است ، مانند اين عبارت دل احمق در دهان اوست و زبان عاقل در دلش و هر دو يك معنى است .


    حكمت شماره : 40
    وَ قَالَ ع لِبَعْضِ اءَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا:
    جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ مِنْ شَكْوَاكَ حَطّا لِسَيِّئَاتِكَ، فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ اءَجْرَ فِيهِ، وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئاتِ وَ يَحُتُّها حَتَّ الْاءَوْراقِ، وَ إِنَّمَا الْاءَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسانِ، وَالْعَمَلِ بِالْاءَيْدِي وَالْاءَقْدامِ، وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَالسَّرِيرَةِ الصّالِحَةِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ الْجَنَّةَ.
    قال الرضى :
    وَ اءَقُولُ:
    صَدَقَ ع إ ن الْمَرَضَ لا اءجْرَ فِيهِ، لا نَّهُ مِنْ قَبِيلِ ما يُسْتَحَقُّ عَلَيْهِ الْعِوَض ؛ لا نَّ الْعِوَضَ يُسْتَحِقُّ عَلى ما كانَ فِي مُقابَلَةِ فِعْلِ اللّه تَعالى بِالعَبْدِ مِنَ الآلامِ وَالا مْراضِ وَ ما يَجْرِي مَجْرى ذلِكَ، والا جْرُ والثَّوابُ يُسْتَحَقّانِ عَلى ما كانَ فِي مُقابَلَةِ فَعْلَ الْعَبْدِ، فَبَيْنَهُما فَرْقُ قَدْ بَيِّنَهُ ع كَما يَقْتَضِيهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ، وَ رَاءيُهُ الصّائِبُ.


    ترجمه حكمت شماره : 40
    به يكى از اصحابش كه بيمار شده بود چنين فرمود:
    خداوند بيمارى تو را كه از آن شكوه مى كنى ، سبب كاستن از گناهانت قرار داده . زيرا در بيمارى اجر و ثوابى نيست ، ولى گناهان را مى ريزد، آنسان ، كه برگ درختان مى ريزند. اجر و ثواب ، حاصل گفتار به زبان است و كردار به دست و پاى . خداوند به سبب صدق نيت و باطن پاك ، هر كس را كه خواهد، به بهشت مى برد.
    شريف رضى گويد :
    من مى گويم :
    امام (ع ) راست گفته است و در بيمارى اجر و ثوابى نيست زيرا بيمارى از چيزهايى است كه آن را عوض است نه مزد. عوض در برابر دردها و بيماريهايى است كه از سوى خداوند بر بنده مى رسد، ولى اجر و ثواب در برابر عملى است كه از بنده سر زده است پس ميان عوض و ثواب فرقى است كه امام با علم نافذ و راءى صواب خويش بيان فرموده است .


    حكمت شماره : 41
    وَ قَالَ ع فِي ذِكْرِ خَبّابِ بْنِ الْاءَرَتِّ:
    يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابا فَلَقَدْ اءَسْلَمَ راغِبا، وَ هاجَرَ طائِعا، وَ قَنِعَ بِالْكَفافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ وَ عاشَ مُجاهِدا، طُوبى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسابِ، وَ قَنِعَ بِالْكَفافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ.


    ترجمه حكمت شماره : 41
    هنگامى كه از خبّاب بن الارت (1) ياد مى كرد چنين فرمود:
    خداوند خبّاب بن الارتّ را رحمت كند. به رغبت اسلام آورد و در عين اطاعت ، مهاجرت كرد و به آنچه روزيش داده بودند، قناعت نمود و از خدا راضى بود و مجاهد زيست . خوشا به حال كسى كه همواره به ياد معاد باشد و براى روز حساب عمل كند و به آنچه روزيش داده اند، قانع باشد و از خداى راضى .


    حكمت شماره : 42
    وَ قَالَ ع :
    لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذا عَلى اءَنْ يُبْغِضَنِي ما اءَبْغَضَنِي ، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمَّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ عَلى اءَنْ يُحِبَّنِي ما اءَحَبَّنِي ، وَ ذلِكَ اءَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضى عَلى لِسانِ النَّبِيِّ الْاءُمِّيِّ ص اءَنَّهُ قالَ: ((يا عَلِيُّ لا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ، وَ لا يُحِبُّكَ مُنافِقٌ)).


    ترجمه حكمت شماره : 42
    و فرمود (ع ):
    اگر به اين شمشيرم بر بينى مؤ من زنم كه با من دشمن شود، دشمن نشود و اگر همه جهان را به كام منافق ريزم كه با من دوست گردد، دوست نگردد. و اين ، از آنروست ، كه حكم خداى بر زبان پيامبر امّى (صلى الله عليه و آله ) گذشت كه فرمود يا على ، مؤ من تو را دشمن نشود و منافق دوست نگردد.

  5. #4
    حق آب و گل داره kowsar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2012
    محل سکونت
    اهواز
    نوشته ها
    1,773
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    سلام .
    يه مطلب هست تو نهج البلاغه در مورد پيروان شيطان .جالبه شما هم بخونيدش.
    شيطان را پشتوانه خود گرفتند ، و او از آنان دامها بافت ، در سينه‏ هاشان جاى گرفت و در كنارشان پرورش يافت . پس آنچه مى ديدند شيطان بديشان مى ‏نمود ، و آنچه مى‏ گفتند سخن او بود . به راه خطاشان برد و زشت را در ديده ،آنان آراست . شريك او شدند ، و كردند و گفتند : چنانكه او خواست .
    میگویند کربلا قسمت نیست، دعوت است..
    من معنی قسمت و دعوت را نمیدانم
    اما تو که معنی طاقت را میدانی..
    معنی جاماندن را..
    :geryeee:



    {محتواي مخفي}

    یعنی میشود آنروز؟
    درون تنگنای قبر
    شانه ام را بگیری
    و تکان بدهی:
    اسمع افهم(بشنو و بفهم)
    انا حسین بن علی بن ابیطالب!
    سر و کارت
    با من است
    بقیه بروند!

  6. #5
    کاربر جدید
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    نوشته ها
    4
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض تشکر

    [مرسی عالی بودسخنى در استناد نهج البلاغه





    زمينه ها و انگيزه هاى شبهه
    با آن كه كتاب گرانسنگ نهج البلاغه «فراتر از گفتار آدميان و فروتر از كلام خداوند» است اما برخى در استناد آن به اميرمؤمنان عليه السّلام ترديدهايى مطرح كرده اند. شبهه درباره اين كتاب گرانسنگ از آن دوران كه ابن ابى الحديد اين كتاب را شرح گفته وجود داشته و «گروهى از پيروان هوى و هوس» دست به كار اين دسيسه بوده اند. ابن ابى الحديد در اين باره مى گويد:
    «گروهى از هوى پرستان مى گويند: بسيارى از نهج البلاغه گفتارهايى برساخته است كه گروهى از سخنوران شيعه آنها را پديد آورده اند و شايد هم برخى از آنها را به سيد رضى نسبت داده اند. اينان كسانى اند كه تعصّب ديده هايشان را كور كرده و از سر كجروى و ناآگاهى به سخن و شيوه هاى سخنورى ، از راه روشن روى برتافته، و كجراهه در پيش گرفته اند». دنباله كجروى اين گمراهان در عصرهاى بعد نيز بدين دسيسه دامن زده و اين شبهه را به ميان آورده اند. در ميان مستشرقان چنين ديدگاهى به «مسيو ديمومين» و «كارل بروكلمان» نسبت داده شده و از نويسندگان عرب نيز «جرجى زيدان» چنين شبهه اى افكنده و براى خود دلايلى ! چند آورده است:
    1 ـ در نهج البلاغه به اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله كنايه هايى زده شده و اين با مقام و خلق و خوى امام عليه السّلام ناسازگار است. 2 ـ در اين كتاب كلمه وصى ّ و وصايت به كار رفته، در حالى كه اين واژه در آن روزگار براى مردم شناخته شده نبوده است! 3 ـ طولانى بودن برخى از خطبه ها و يا برخى از نامه ها كه با روش آشنايى در آن روزگار همنواختى ندارد.
    4 ـ وجود سجع و آهنگ و ديگر آرايه هاى لفظى كه در دوره هاى پسين به ادبيات عرب راه يافته است. 5 ـ توصيفهاى دقيق، همانند توصيف خفّاش، طاووس و مورچه كه بيشتر به آنچه در ترجمه كتب يونانى و ايرانى آمده است همانند مى نمايد. 6ـ دسته بندى معانى و مسايل كه در آن زمان متداول نبوده و بعدها تحت تأثير ترجمه تداول يافته است.
    7 ـ وجود عبارتهايى در نهج البلاغه كه بوى ادعاى آگاهى از غيب از آن مى آيد، در حالى كه اميرمؤمنان عليه السّلام كسى نبود كه چنين ادعايى كند. 8 ـ وجود سخنان بسيارى در باب زهد و ياد مرگ كه از سويى مى تواند نتيجه برخورد مسلمانان با مسيحيان و اثرپذيرى از افكار آنان و همچنين اثر پذيرفتن از افكار و انديشه هاى صوفيان باشد، و اين هر دو نيز از پديدارهايى است كه به دوره هاى پس از آن حضرت مربوط مى شود. 9 ـ انتساب پاره اى از جمله ها و عبارتهاى نهج البلاغه به ديگر اشخاص، در برخى از كتب و منابع قديم.
    10 ـ نياوردن شاهد ادبى از نهج البلاغه در شمارى قابل توجه از كتب لغت و ادب. در اين ميان شايد فقدان سند حديث در متن نهج البلاغه اين زمينه را ايجاد كرده كه برخى در نگاه اول اين پندار را دور از واقع نيز نپندارند و به دام اين خطا گرفتار آيند. اين نيز از ديگر زمينه هاى شبهه بوده است كه سيد رضى هم از شيعيان علاقه مند به خاندان رسالت و هم اديبى توانمند و شاعرى زبردست است. به گفته «دكتر شفيع السيّد» كه يكى از ترديدآوران در اين زمينه است «وابستگى شريف رضى به خاندان علوى زمينه ترديد درباره صحت قول او و احتمال تعصّب و جانبدارى او را از على ممكن مى كند... بعضى از كسانى كه درباره سيد رضى نوشته اند مى گويند: او شاعرى بود كه لفظ رام طبع او بود، زبانى گشاده داشت و در عين توانايى در شعر، در نثر نيز بليغ و قدرتمند بود.» دلايل صحت اين در حالى است كه واهى بودن چنين پندارى با اندك تأمّلى روشن مى شود و اين حقيقت رخ مى نماياند كه اين گفتارهاى «فراتر از گفته آدميان و فروتر از كلام پروردگار جهانيان» از مولاى متّقيان صادر شده است. پيش از پاسخ به اين شبهه ها در نگاهى كلّى مى توان ادلّه صحّت اين كتاب ارجمند را چنين خلاصه كرد:

    الف) سبك و شيوه كلام: هر كس اندكى ادب عربى را چشيده باشد و تجربه كرده باشد با تأمّلى در نهج البلاغه درمى يابد كه اين عبارتها چيزى نيست كه از يك شاعر و سخنور عادى برآيد و براى كسى جز امير سخنوران عرب ميسّر شود. او كه ابن ابى الحديد درباره اش مى گويد: «على پيشواى اهل فصاحت و سرور ارباب بلاغت است. سخن وى فروتر از كلام خالق و فراتر از كلام مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از او آموخته اند.» اديبان و سخنوران همه چون به آستانه اين كتاب رسيده اند زبان به ستايش گشوده و از آن سوى به ناتوانى از توصيف آن و رسيدن به ژرفاى آن اعتراف كرده اند و هم، آن را آوردگاه بلاغت و سخنورى دانسته و از اين پرده برداشته اند كه در هر نگاه دوباره به اين كتاب جلوه هايى نو ديده و بهره هايى تازه برده اند. عبدالحميد بن يحيى كاتب مى گويد: (هفتاد خطبه از خطبه هاى على عليه السّلام را حفظ كردم و از طبع من چشمه هاى سخن جوشيدن گرفت.)
    ابن نباته مى گويد: (گنجينه اى از سخنورى اندوخته ام كه حاصل انفاق آن تنها افزايش و گسترش آن است. اين گنج زاينده، صد فصل از مواعظ على بن ابى طالب است.) ابن ابى الحديد در جايى از شرح خود از «ابن خشاب» نقل مى كند كه: (چون او را گفتند: بسيارى از كسان مى گويند اين خطبه [شقشقيه] اثر طبع خود سيد رضى است در پاسخ گفت: رضى و غير رضى كجا و اين نَفَس و اين شيوه از سخن و سخنورى كجا؟ ما از نوشته هاى رضى آگاهى داريم و با شيوه و سبك و هنر او در نثر آشناييم و مى دانيم كه اين نثر نمى تواند هيچ رابطه دور يا نزديكى با سخن اميرمؤمنان داشته باشد.)

    ب) همگنى و همنواختى درونى :
    همنواختى و سازگارى درونى در يك مجموعه خود، يكى از مهمترين دلايل اعتبار و اصالت آن است. قرآن كريم آن هنگام كه به شبهه كافران مبنى بر اين كه قرآن را پيامبر پديد آورده است اشاره مى كند در پاسخ اين شبهه مى گويد: «اگر از نزد غيرخدا بود در آن اختلافى فراوان مى يافتند» (نساء / 82)
    اين دليل يكى از مهمترين دلايلى است كه ابن ابى الحديد بدان مى پردازد. او در اين باره مى گويد: جز اين دو فرض، فرض سومى ممكن نيست كه يا بايد گفت همه نهج البلاغه ساختگى است و يا بايد گفت بخشى از آن چنين است. فرض نخست به حكم ضرورت باطل است؛ زيرا ما به تواتر صحت استناد بخشى از نهج البلاغه به امير مؤمنان عليه السّلام را مى دانيم و محدّثان و مورّخان، همه يا بيشترشان بسيارى از بخشهاى اين كتاب را نقل كرده اند، در حالى كه اينان از شيعه نيستند تا بتوان آنان را به هدفدار بودن در اين كار متهم كرد.
    اما اگر احتمال دوم را بگوييد، خود دليلى بر صحّت نظر ما و درستى همه نهج البلاغه خواهد شد؛ زيرا هر كس با كلام و خطابه آشنايى داشته، بهره اى از علم بيان و بلاغت برگرفته و داراى ذوقى در اين باب شده باشد ناگزير مى بايست بتواند ميان گفتار فصيح و بى بهره از فصاحت و ميان فصيح و فصيح تر و ميان اصيل و نوساخته تفاوت نهد و اگر به كتابچه اى دست يابد كه گفتارهايى از چند سخنور يا تنها گفتارهايى از دو سخنور در آن است ناگزير مى بايست بتواند آن دو يا چند گفتار و دو يا چند شيوه را از همديگر بازشناسد. خود گواهيد كه ما با شناختى كه از شعر و نقد شعر داريم اگر ديوان «ابى تمّام» را ورق بزنيم و در لابه لاى آن يك يا چند قصيده بيابيم كه از غير ابى تمام است بسادگى و به كمك ذوق خود تفاوت و تباين آن با شعر ابى تمام و شيوه و مكتب او در وزن و قافيه را درك خواهيم كرد. مگر نه اين است كه عالمان به كمك همين شيوه قصيده هاى ساختگى فراوانى را از شعر او حذف كرده اند، تنها بدان دليل كه با مكتب و شيوه او در شعر تفاوت و ناسازگارى داشته است يا به همين ترتيب بسيارى از ابيات از شعر «ابى نواس» و يا ديگران حذف كرده اند، بدان دليل كه با مكتب و سبك شعرى آنان ناسازگار است. منتقدان در همه اين جرح و حذف تنها و تنها به ذوق خود تكيه كرده اند. با اين مقدمه، شما اگر در نهج البلاغه تأملى كنيد خواهيد ديد همه اين كتاب داراى يك سبك و سياق از يك سرچشمه است، درست به سان جسمى بسيط كه هيچ يك از اجزاى آن به لحاظ ماهيّت با جزء ديگر متفاوت نيست، و درست به مانند قرآن كريم كه آغاز و انجام و ميانه اش همسان و همنواخت است و هر سوره و هر آيه آن از نظر سبك و شيوه و ريختار با ديگر سوره ها و آيه ها همانند است. اين در حالى است كه اگر قسمتى از نهج البلاغه ساختگى و قسمتى ديگر صحيح بود چنين وضعى فراهم نبود.
    بدين سان براى شما روشن شد آنان كه مدّعى شده اند همه يا بخشى از نهج البلاغه به دروغ به اميرمؤمنان عليه السّلام نسبت داده شده است گمراه و برخطايند. افزون بر اين صاحبان چنين ادّعايى راهى بر زبان خود مى گشايند كه پذيراى آن نيستند؛ چه، هر گاه چنين درى بگشاييم و بدين گونه شك و ترديد را به خود چيره سازيم هرگز به صحّت كلامى كه از پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز نقل شده است اطمينان نخواهيم كرد و روا خواهد بود كه كسانى بگويند: اين خبر جعلى است و اين گفتار برساخته است! بر اين پايه، هر چه آن مدعيان براى اثبات صحت حديث پيامبر و روايت خلفاى راشدين و صحابه و سخن ديگر شاعران و خطيبان بدان استناد كرده اند، همان بخوبى مى تواند مستند كسانى باشد كه از نهج البلاغه نقل مى كنند.

    ج) همنواختى مضمونى با ديگر احاديث: بسيارى از آنچه در نهج البلاغه در زمينه هاى گوناگون كلامى ، اخلاقى ، اجتماعى و ديگر زمينه ها آمده با آنچه در همين خصوص از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و يا از ديگر امامان عليهم السّلام روايت شده، داراى نوعى همسويى و همگنى مشخص و مشهود است و اين خود گواهى ديگر بر اين حقيقت مى شود كه آنچه در نهج البلاغه آمده از همان سرچشمه اى است كه ديگر روايات معصومين از آنجاست. شايد در آخرين جمله سخن ابن ابى الحديد، كه در بالا گذشت، به اين دليل هم اشاره اى باشد.

    د) اعتبار تاريخى روايات مذكور در نهج البلاغه: آنچه در نهج البلاغه آمده، پيش و پس از اين كتاب در ديگر منابع شيعه و سنّى نيز ديده مى شود. تلاش سيد رضى براى گردآورى سخنان على عليه السّلام تنها يك نمونه از سلسله تلاشهاى نامورانى است كه پيش از او نيز درصدد اين مهم برآمده بودند. محمد ابوالفضل ابراهيم در مقدمه خود بر شرح ابن ابى الحديد مى گويد: (بسيارى از عالمان و اديبان در گذر ساليان و سده ها كوشيده اند كتابهايى ويژه و ديوانهايى خاص فراهم نهند و سخنان اميرمؤمنان را در آنها گرد آورند؛ برخى از اين كتابها و ديوانها مانده و بسيارى نيز به تاراج زمانه رفته است. از جمله اين عالمان و اديبانند: نصربن مزاحم منقرى ، هشام بن محمد بن سائب كلبى ، ابومخنف لوط بن يحيى ازدى ، محمد بن عمر واقدى ، ابوالحسن على بن محمد مدائن، ابوعثمان عمروبن بحر جاحظ، على بن حسين مسعودى ، و عزّالدين عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى ). ابن ابى الحديد در جايى از شرح خود در ذيل خطبه شقشقيه (خطبه سوم) از ابن خشاب نقل مى كند كه گفت: (به خداوند سوگند، من اين خطبه را در كتابهايى ديده ام كه دويست سال پيش از ولادت سيد رضى تأليف شده است. من اين خطبه را به خطهايى نگاشته ديده ام كه آنها را مى شناسم. من در ميان اين خطها خط كسانى از عالمان و اديبان سراغ دارم كه پيش از ولادت پدر سيد رضى مى زيسته اند)[/quote]

  7. #6
    اگه نباشه جاش خالی می مونه ya-ali-madad آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    محل سکونت
    در خاک پای عزاداران سید الشهدا
    نوشته ها
    133
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    باید به کتاب ارزشمند نهج البلاغه اهمیت بیشتری دهیم البته این کتاب ارزشمند سند ندارد و سند روایات و احادیث منتسب به حضرت علی (ع) وجود ندارد

    نه می توان نهج البلاغه را به طور یقین تایید سندی کرد و نه به طور کامل رد کرد بلکه نهج البلاغه مجموعه آراء و سخنان و نامه های حضرت علی (ع) است که برخی از آن واقعا متعلق به ایشان است و برخی دیگر در طول تاریخ و توسط افراد به ایشان منسوب شده است، بدون این که واقعا سخنان علی (ع) باشد و چون فاقد سند مشخص است و راویان آن و کسانی که آن را مستقیم از حضرت علی (ع) شنیده اند و آن را برای نسل های بعدی نقل کرده اند تا بعد از چند نسل و گذر سه قرن به سید رضی برسد، مشخص نیستند هیچ محدثی نمی تواند در مورد صحت آن نظر دهد.
    ویرایش توسط ya-ali-madad : 04-11-2015 در ساعت 16:58
    لا اله الا الله محمّد رسول الله علی ولی الله
    لبیک یا رسول الله (ص) لبیک یا مهدی (عج)
    قیامت بی حسین غوغا ندارد شفاعت بی حسین معنا ندارد
    حسینی باش که در محشر نگویند چرا پرونده ات امضاء ندارد . یا حسین (ع)
    .
    الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
    یا علی مدد

  8. #7
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    باید به کتاب ارزشمند نهج البلاغه اهمیت بیشتری دهیم البته این کتاب ارزشمند سند ندارد و سند روایات و احادیث منتسب به حضرت علی (ع) وجود ندارد
    اتفاقا همین امسال استاد فاطمی نیا در یکی از سخنرانی های محرمشون فرمودن که
    یک عده افراد بی سواد و البته مغرض میگن که نهج البلاغه سند ندارد
    این ها نمیدانند که سید رضی سند ها را حذف کرده است وگرنه دارای منبع و سند معتبر هستند
    حتی قبل از بدنیا آمدن سید رضی این خبه ها و جملات در کتب معتبر نقل شده اند
    گفتند کتاب منابع نهج البلاغه هم توسط یک شیعه ی هندی جمع آوری و منتشر شده است.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  9. #8
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    رجوع شود:
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    کتاب های: مصادر نهج البلاغه تالیف سید عبدالزهراء حسینی، استناد نهج البلاغه تالیف امتیاز علیخان عرشی هندی، مدارک نهج البلاغه تالیف شیخ هادی آل کاشف الغطاء، ما هو نهج البلاغه تالیف سید هبة الدین شهرستانی و مصادر نهج البلاغه تالیف شیخ عبدالله نعمه و پژوهش های ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، شیخ محمد باقر محمودی در مستدرک نهج البلاغه و سید حبیب الله خوئی در شرح نهج البلاغه و علامه مجلسی در بحارالانوار و استاد حسن زاده آملی در شرح نهج البلاغه، و نیز کتاب این جانب به نام مدارک نهج البلاغه که بیست و چند سال قبل چاپ شده همه در این باره است .

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

+ ارسال نظر

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 17:26
  2. نرم افزار نهج البلاغه قابل نصب برروی همه گوشی ها
    توسط saleh1 در انجمن موبایل و تبلت اسلامی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-11-2010, 08:08
  3. مناظره ایت الله قزوینی با مولوی عبدالحمید مرادزهی
    توسط vorojax در انجمن امام سجاد علیه السلام
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 11-05-2009, 10:26
  4. حدیث و مباحث پیرامون آن
    توسط کاظم سبزواری در انجمن علوم حدیث
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 26-08-2008, 21:43
  5. نرم افزار نهج البلاغه براي موبايل
    توسط vorojax در انجمن موبایل و تبلت اسلامی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 16-08-2008, 07:02

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را دارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه