داستان خلقت
توده ای لجن بد بو و سیاه این تنها چیزی بود که یکی از فرشتگان مقرب الهی برای خلقت مخلوق جدید از زمین آورده بود ، فرشته ها یکی یکی می آمدند دور تل گل بدبو و آن را ور انداز میکردند و بعد از کنارش رد میشدند . همه این سوال در ذهنشان بود که ما مظهر عقل ناب هستیم و به درگاه حضرتش حمد و ثنا میگوییم و چه نیازی به آفرینش مخلوق جدید است و پاسخ خداوند که فرموده بود من چیزی میدانیم که شما نمیدانید قانعشان نکرده بود ولی به دلیل حس تعبد لب به اعتراض نمیگشودند سرانجام روز موعود فرا رسید و فرشتگان دست به کار ساخت پیکر خاکی انسان شدند و اعضا و جوارح بدنش را یک به یک ساختند به قلب که رسیدند هیجان بالا گرفت فرشته ها هر یک گوشه ای از کار را بر عهده گرفته بودند تا اینکه کار ساخت کالبد انسان به پایان رسید پس از ساخت بدن کنجکاوی فرشته بیشتر شد و یک به یک میامدند و به بدن بی جان انسان نگاهی میانداختند فرشته ای مقرب از طایفه جنیان که ابلیس صدایش میکردند به همراهی تعدادی از مریدان از کنار جسم ساخته شده از گل میگذشت، لحظه ای درنگ کرد نگاهی به بدن انسان انداخت و بعد با تکبر خاصی از کنارش رد شد. ظاهرا همه چیز کامل به نظر میرسید ولی یک تکه گل که از عالم پایین آورده بودند نمی توانست موجودی باشد که خدا وعده اش را داده بود . سقف اسمان ملکوت شکافته شد و باریکه ای از نور دور بدن انسان را فرا گرفت ذرات نور دور بدن انسان به چرخیدن پرداختند و این چنین شد که خداوند از روح خود در کالبد انسان دمید و انسان پا به عرصه وجود گذاشت حس عجیبی داشت تمام ذرات بدنش به تلاطم افتاده بود و شوق بودن و شدن تمام وجودش را فرا گرفته بود ذره های نور دورش طواف میکردند و با شوق چرخ زنان آمدنش را خیر مقدم میگفتند و انسان همساز با کائنات سماع روحانی را آغاز کرده بود باریکه نور سینه اش را شکافت و به قلبش وارد شد . آرامشی سبز وجودش را فرا گرفت سکون بر همه جا حکم فرما شد ولی نه از نوع عدم سکونی بود از جنس وجود دوباره تلاطم آغاز شد و انسان همراه با ذرات نور چرخ زنان با جاذبه ای قوی به سمت بالا عروج کرد و در آنجا خداوند علم اسماء را به او آموخت نام والای الله فوق همه اسماء بود رحمانیت رحیمیت وسایر اسما و صفات را با تمام وجودش احساس کرد و از شهد شیرین معرفت به او نوشاندند تجربه ای بود فراتر از حد تصور انسان با آنها یکی شده بود و مظهری شده بود از اسماء الهی و حذی وافر در وجودش ریشه دوانده بود ذرات بدن انسان به تلاطم افتادند و به حلقه موج دوار پیوستند دیگر هویتی برای انسان وجود نداشت سراسر وجود خالق بود و دیگر هیچ ، انسان پی برد همه اسماء و صفات وسیله ایست برای شناخت وجود خالق و او از همه اینا منزه و برتر است انسان با سرعت زیادی به پایین تنزل کرد و دو باره خود را در پیکر خاکی خود دید به فرمان خداوند فرشته ها به صف شدند و خداوند از آنها در باره علم اسماء پرسید پاسخی نداشتند و گفتند خدایا تو منزهی ما جز آنچه که تو به ما آموختی چیزی نمی دانیم سپس این سوال از انسان پرسیده شد و او تک تک اسماء و صفات را برشمرد و درپایان خداوند را فرا تر از این صفات و برتر از آن دانست که به ذهن بیاید.خداوند به خلقت خود آفرین گفت ودستور داد وفرشته ها در برابر مقام والای انسان به سجده در آیند،همه به سجود در آمدند به غیر از شیطان که به خاطر غرورش از درگاه الهی رانده شد.
انسان از لجن پست به اشرف مخلوقات تبدیل شده بود وآماده بود تا بار امانت الهی را بر دوش کشد.و بار امانت الهی چیزی نیست جز قدرت اختیار که او را قادر می سازد که از حضیض ذلت به اوج قدرت برسد.
فتبارک الله احسن الخالقین
دوستان با نظراتتان به ما در بهتر شدن کمک کنید