نويسنده: جواد سليمانى
يكى از مهم ترين ثمره هاى تاريخ ، عبرت گرفتن از سرگذشت پيشينيان مى باشد. قرآن كريم پس از نقل حوادث تلخ و شيرين زندگى حضرت يوسف(عليه السلام) مى فرمايد: «همانا داستان هاى زندگى آنان، مايه عبرت صاحبان عقل و خرد مى باشد.»1
بنابراين، هرچند مطالعه تاريخ امرى آسان و شيرين مى باشد ، اما عاقل همواره با تيزبينى و دقت، فرازهاى حساس تاريخ امّت ها و اقوام پيشين را مى خواند، علل پيروزى ها و رموز ناكامى هاى ايشان را ريشه يابى مى نمايد. از آن ها درس عبرت گرفته و از چهار راه هاى زندگى خويش با توجه به چراغ راهنماى تاريخ گذشتگان گذر مى نمايد.
از اين رو ، بر هر امّت هوشمند و انسان مدبّر و فكور است كه همواره زمان خويش را با زمان هاى گذشته مقايسه كرده و در صفحات تاريخ، نسخه هاى مشابه عصر خويش را جستوجو نموده ، شرايط عهد خويش را با آن مقايسه نمايد تا خطاهاى آنان را تكرار ننمايد. امروزه نيز شايسته است جامعه اسلامى ما در شرايط كنونى انقلاب ، بيش از پيش زواياى حكومت على بن ابيطالب(عليه السلام) را مورد مطالعه قرار دهد; چرا كه زمان ما، همانند زمان حكومت على(عليه السلام) مى باشد، چون حاكميت فعلى ما همچون ساختار حكومت علوى بر پايه اسلام مبتنى است و مشكلات حكومت علوى ، چه در قلمرو مسائل اقتصادى و چه سياسى و فرهنگى، به شدت شبيه مشكلات حكومتى ما مى باشد. اين تشابهات را در چند محور مى توان مورد ملاحظه قرار داد:
1. اگر در جامعه ما شبهات فرهنگى و دينى و گرايش هاى التقاطى رواج يافته ، در عصر على(عليه السلام) نيز چنين بوده، لذا عصر حكومت على(عليه السلام) به عصر شبهه افكنى و تأويل آيات قرآن و سنت پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نام گرفته است، چنانچه حضرت على در بيان فلسفه جنگ هاى خود مى فرمود:
وضع به گونه اى شد كه ما با برادرانمان در اسلام مى جنگيم چرا كه گمراهى و كجى و شبهه و تأويل ناروا در اسلام راه يافته است.2
و يا عمّار در صفين ، خطاب به سپاه معاويه فرمود:
نحن ضربناكم على تنزيله ثمّ ضربناكم على تأويله3; ما ديروز بر سر تنزيل قرآن با شما مى جنگيديم و امروز بر سر تأويل آن با شما مى جنگيم.
2. اگر در زمان ما نسل دوم و سوم انقلاب به رشد و بلوغ اجتماعى رسيده و تقريباً بخش عظيمى از جمعيت كشور را به خود اختصاص داده است و از فلسفه انقلاب اسلامى و حوادث روزهاى آغازين آن و جنگ تحميلى بى خبرند، در عصر حاكميت مولى على(عليه السلام) نيز وضع به همين ترتيب بود; يعنى بسيارى از مسلمانان و سپاهيان جهان اسلام از تابعين به شمار مى آمدند. كسانى كه نه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را ديده و نه با سنت مقدس آن حضرت آشنا بودند، نه على(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) را درست شناخته و نه از قدر و منزلت و علم و معرفت او اطلاع كافى داشتند. بلكه تنها با قرآن آن هم در حدّ قرائت آشنا بودند. از همين رو، به آسانى فريب خدعه منافقين را مى خوردند. چنانچه بسيارى از كسانى كه در صفين، دست از حمايت على شسته و فريب قرآن هاى بر سر نيزه لشكر معاويه را خوردند ، جزو قرّاء كوفه به حساب مى آمدند.
3. اگر امروز انقلاب ما از سوى دشمن خارجى و منافقان و خودباختگان داخلى تهديد مى شود، در عصر حاكميت على(عليه السلام)نيز چنين بوده است; از يك سو ، حضرت درگير منازعه با افرادى چون طلحه و زبير و عايشه و سعد وقاص ها بودند ، كه روزى در جبهه حق مى رزميدند و در عصر نبوت داراى سوابق درخشانى بودند ، ولى پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)، دست از ارزش ها كشيدند، و از سوى ديگر ، با حزب طلقا و بنى اميه درگير بودند كه هيچ گاه اسلام را نپذيرفته و همواره كمر همت به نابودى اسلام و هدم سنت نبوى(صلى الله عليه وآله) بسته بودند. آنان در حقيقت مانند امريكا ، اين شيطان بزرگ و دشمن كينه توز انقلاب ، خارج از حجاز و عراق ، در گوشه اى از جهان اسلام و از طريق پايگاه هاى خود ، براى فروپاشى و انهدام بنيان حكومت دينى و تبديل خلافت به سلطنت تلاش مى كردند.
4. اگر امروز ، آهنگ بحران ناامنى و تفرقه به عنوان دو خطر بزرگ و بنيان كن به گوش مى رسد و رهبر معظم انقلاب، همواره مسؤولان و گروه هاى سياسى را به پرهيز از بروز اين خطرها دعوت مى كنند ، در دوران خلافت مولى(عليه السلام)نيز شرايط سياسى به همين صورت بود. به طورى كه دو جنگ جمل و نهروان ، محصول نفاق و تفرقه و جنگ صفين و غارت هاى راهزنان شام در حجاز و يمن نماد بارز ناامنى به شمار مى آمدند. و شايد نامگذارى امسال به سال رفتار علوى از سوى رهبر فرزانه انقلاب، با توجه به همسانى شرايط اين مقطع از انقلاب با عصر امام على(عليه السلام) صورت گرفته است.
علل و عوامل شكست حكومت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
1. بى ترديد مى توان گفت: سه جنگ خونين و محنت زاى جمل ، صفين و نهروان ، كه در فاصله ها زمانى بسيار كوتاه به ترتيب ، در سال هاى 36، 374 و 39 هجرى5 به وقوع پيوست ، ضربه سنگينى بر اقتدار حكومت مولى(عليه السلام) فرود آوردند، به طورى كه اگر اين جنگ هاى فرساينده و پر دردسر و تفرقه انگيز نبود ، قطعاً وضع حكومت حضرت به مراتب بهتر از آن مى شد كه ما در تاريخ با آن روبه رو هستيم. ولى آيا مى توان گفت: صرفاً بروز اين جنگ ها ، موجب فروپاشى حكومت حضرت على(عليه السلام) شد.ّ؟
بى ترديد، پاسخ اين پرسش منفى است; چرا كه جنگ جمل با پيروزى سپاه على(عليه السلام) و جنگ صفين نيز پس از يكصد و ده روزه مبارزه به امضاى سند تحكيم و حكميت منتهى گرديد.6 جنگ نهروان نيز با پيروزى قاطع سپاه على(عليه السلام) و با بيش ترين تلفات خوارج و كم ترين شهيد از شيعيان آن حضرت به پايان رسيد. بنابراين، نمى توان پذيرفت كه جنگ هايى كه چنين نتيجه اى پيروزمندانه به دنبال داشته اند، موجب فروپاشى حكومت آن حضرت شده باشد. از اين رو، بايد به دنبال علل ديگرى رفت و راز سست شدن بنيان حكومت على(عليه السلام) را در جاى ديگر جستوجو نمود.
2. با دقت در فرازهاى مختلف حكومت حضرت به روشنى به دست مى آيد، تا زمانى كه مردم از على(عليه السلام) حرف شنوى داشتند و مطيع فرامين آن حضرت بودند ، همواره على(عليه السلام) پيروز بوده و اقتدار حاكميتش محفوظ مانده بود. عقب نشينى و شكست و ناكامى از روزى آغاز گرديد كه مردم دست از تبعيت از امامشان برداشته و از اطاعت ايشان سرباز زدند. ضعف و ناتوانى حكومت زمانى نمايان گرديد كه مردم از آن حضرت جدا شدند و در اين ميان ، آنچه موجب موفقيت معاويه در جنگ صفين شده بود و توانسته بود، جلوى حملات مالك اشتر را بگيرد و آتش بس را بر على(عليه السلام)تحميل نمايد ، جدايى بيست هزار نفر از شمشيرزنان سپاه على(عليه السلام) از لشكريان اسلام بود ، نه ساز و كار جنگى و يا حملات سپاهيان دشمن!
با تأمل و دقت در تاريخ و درنگ در زمان آغاز غارت هاى معاويه در قلمرو حاكميت على(عليه السلام) به روشنى به دست مى آيد كه تجاوز و حمله راهزنان شام به جان و مال و ناموس شيعيان على(عليه السلام) درست مقارن بروز تفرقه در ميان سپاهيان على(عليه السلام) و نافرمانى سپاهيان اسلام از آن حضرت بوده است. بنابراين، شايسته است پيش از بروز جنگ ها ، پديده شوم عصيانگرى و سستى و كاهلى ياران على(عليه السلام) را در پيروى و فرمانبرى از آن حضرت ، عامل انحطاط و از دست رفتن اقتدار حكومت ايشان بدانيم و به دنبال عواملى كه موجب جدايى مردم از على(عليه السلام)گرديد، باشيم. دست هاى ناپاكى بودند كه در ميان صفوف به هم پيوسته ياران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشيدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه ميان شيعيان آن حضرت شدند.
به راستى چه حادثه اى رخ داد كه از پى آن، جمعيت انبوهى كه سال 35 هجرى گرداگرد حضرت را گرفته و با اصرار تمام، آن حضرت را وادار به پذيرش خلافت نمودند ، به طورى كه حضرت در اين باره مى فرمايد: « ازدحام مردم كه همچون بال هاى كفتار به سويم مى آمدند، مرا به قبول خلافت واداشت، آنان از هر طرف مرا احاطه كردند به طورى كه نزديك بود حسن و حسين زيردست و پا له شوند، پهلوهايم در هم فشرد ، مردم همچون گوسفندانى (گرگ زده كه دور چوپان جمع مى شوند) گرد من جمع شدند»، اكنون پس از يك سال و اندى، اندك اندك دور حضرت را خلوت كردند، به طورى كه وقتى حضرت براى دفاع از سرزمين و شهرهاى خودشان از آنان كمك طلبيدند ، سستى ورزيدند ، و يا حتى برخى در نهروان به روى آن بزرگوار شمشير كشيده و شيعيان آن حضرت را از دم تيغ گذراندند. كار به جايى رسيد كه حضرت سخت آنان را ملامت كردند و آرزوى مرگ و مفارقت از ميان آنان نموده ، فرمودند:
اى اهل كوفه ، من شما را به جهاد با اين قوم دعوت كرده ام... ولى شما سستى نموده و دست از يارى برداشتيد تا آنجا كه دشمن پى در پى بر شما حمله كرد و صبح و شام اعمال زشت و منكر در ميانتان ظاهر گرديد!... امام شما از خدا اطاعت مى كند ولى شما از او عصيان مى كنيد.7 در حالى كه رهبر شاميان از خدا عصيان مى كند و آن ها از او اطاعت مى كنند!... قسم به خدا دوست داشتم هرگز شما را نمى شناختم و شما نيز مرا نمى شناختيد; چرا كه اين آشنايى به ندامت و پشيمانى انجاميد!... آگاه باشيد! قسم به خدا دوست دارم پروردگارم مرا از ميان شما به جوار رضوان خويش ببرد.8
بى شك، عوامل متعددى در جدايى مردم از على(عليه السلام) نقش داشته اند. چرا كه مسائل و حوادث اجتماعى را نمى توان لزوماً تنها معلول يك عامل دانست، بلكه حوادث اجتماعى غالباً معلول عوامل متعدد به هم پيوسته اى مى باشند. از اين رو، عوامل متعددى همچون همگانى شدن روحيه دنياگرايى و رفاه طلبى و القاى شبهات و شايعات از سوى معاويه، بر عليه على(عليه السلام) و انتساب قتل عثمان به آن حضرت و پاره اى از امور ديگر را مى توان از جمله عوامل تفرقه صفوف به هم پيوسته ياران آن حضرت و كندى و كوتاهى آنان در حمايت از آن حضرت برشمرد. هرچند همه اين عوامل از نظر درجه اهميت در يك سطح نبوده، بلكه برخى نسبت به برخى ديگر از اهميت افزون ترى برخوردار هستند. در اين ميان ، يكى از مهم ترين عوامل جدايى مردم از على(عليه السلام) را مى توان مسأله انحراف خواص دانست; يعنى اگر با تأمل بيش ترى ، حوادث ناگوار و فرساينده عصر حاكميت على(عليه السلام) را پى گيرى كنيم، به اين نتيجه مى رسيم كه همواره، به موازات كج روى ها و انحراف ها و عصيانگرى هاى خواص، عصيانگرى عامه مردم نيز نسبت به آن حضرت افزايش يافته و در نتيجه ، پايه هاى حاكميت ايشان روز به روز سست تر مى گرديد. اين نظريه اولين بار، توسط مقام معظم رهبرى (مدظله العالى) مطرح گرديد. ايشان در تحليل و ريشه يابى حادثه دلخراش عاشورا ، علت اساسى سستى و كاهلى جامعه اسلامى در حمايت از اهل بيت(عليهم السلام) و تنها گزاردن سيدالشهدا(عليه السلام)در روز عاشورا را مسأله انحراف خواص جامعه اسلامى دانستند.
مقام معظم رهبرى ابتدا در مورد دليل طرح اين بحث فرمودند: « آن چيزى كه مرا دچار دغدغه مى كند اين قضيه است. من مى گويم چه شد كه كار به اينجا رسيد؟ چرا امت اسلامى ، كه آن قدر نسبت به جزئيات احكام اسلام و آيات قرآنى دقت داشت، در يك چنين قضيه واضحى ، اين قدر دچار غفلت و سستى و سهل انگارى شد ، كه يك چنين فاجعه اى به وجود آمد؟! اين مسأله ، انسان را نگران مى كند ، مگر ما از جامعه زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرص تر و محكم تريم؟ چه كار كنيم كه آن طورى نشود؟»9
سپس ايشان به تعريف خواص و تقسيم بندى آن پرداخته و فرمودند: « خواص يعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مى دهند، موضع گيرى مى كنند، راهى را كه انتخاب مى كنند ، از روى فكر و تحليل است مى فهمند و تصميم مى گيرند ، و عمل مى كنند ، اين ها خواص اند ، نقطه مقابلش عوام است ، عوام يعنى كسانى كه وقتى جوّ به يك سمتى مى رود ، اين ها هم مى روند و تحليلى ندارند،...10 پس در هر جامعه، خواصى داريم و عوامى... طبعاً ، خواص دو جبهه هستند. خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل.»11