یک سال از همین اوقات گذشت
و باز هم رسیدیم که بر خیزیم و روزها لب فرو بندیم و هنگام مغرب افطار کنیم و رهایی جان را شامکاهان تار در خلوت انس اندکی احساس نماییم .
چه بسیار عزیزانی که سال گذشته کنار سفره افطار و سحر مسافر سفر بودند ولی ما خبر نداشتیم و رفتند و دیگر باز نگشتند و رمضان امسال اولین سالگرد سفرشان از ماه عاشقی است و اینک نوبت عاشقی فرا رسیده از آنان خبری نیست. کسی چه می داند که سال آینده چه خبری است .
عزیزان این پرسش را از خودمان داشته باشیم؟
ما را چه می شود که در حال عمر کوتاه خود نمی اندیشیم تا عیبهای بیشمار خود را با عیب جویی از دیگران به فراموشی نسپاریم؟
یک سال از تلاشهای بی امان روزمره ی ما گذشت .گردش شب و روز و رنگ زمین و آسمان هم چنان مستمر و مستقر باقی ماند و من انسان به مقصد سفرم نزدیکتر شدم سفری که برای آن توشه ای اندک اندوختیم و حتس اندک توشه را در اذیت و آزار دیگران صرف کردیم و دست تهی رهسپاریم یا ...
سالهای عمر ما از ماهها و ماههای عمر ما از هفته ها و هفته های عمر ما از روز ها و روزهای عمر ما از ساعتها و لحظه ها تشکیل می شود پس به همین ساعتها و لحظه ها بیندشیم که چگونه فکر می کنیم و درباره دیگران چه قضاوتی داریم ؟
و مهم تر از همه ی اینها در این لحظه چه حقی برای خالق حکیممان درباره ی چگونه اندیشیدن و چگونه زیستن خود قائل هستیم؟
عشق به خوش بودن جسم در لحظه ها نیست تا هنگام نوبت عاشقی به جای لب فرو بستن بنوشیم وتناول کنیم .
عشق ارضاء نفس خود نیست تا با اذیت دیگران به لذت خود برسیم . حیف از این عمر گران که چه ارزان خرج می شود وتاسف غمبار اینجاست که خانواده های ما را چه راحت روزهای خوش زندگی را به درگیریهای گناه آفرین و معصیت آلود در کنار این دادگاه و آن محکمه یا این محفل و آن مجلس می گذرانند و نه تنها هیچ توجهی به پایان نوبت عاشقی ندارند بلکه ندانسته در صف نفرت و کینه ردیف می شوند و تازه با پایان بهار عمر و فرا رسیدن خزان افتخار دارند که ما چه بودیم و چه کردیم البته خوردن لقمه ی حرام و پذیرفتن عقده به جای عقیده و نشناختن معشوق مستحق عاشقی :
حاصل عمر انسان را به تباهی می دهد و آنگاه نه افطار احساس دارد و نه سحر و بیداری و نه نماز معنایی دارد و نه روزه و فقط خوردن و آشامیدن و زیستن مادی تمام آمال و آرزوهاست.
چه زیبا و فریبنده است دنیا که انسان را در نهایت جهل ولی با غرور علم می فریبد و انسان در گمراهی جاهلانه مباهات می کند.
چارهای نیست زیرا در عشق استدلال راه ندارد و خلوت سحر نوبت سخن گفتن فقیر با غنی و عاشق با معشوق است .
خانواده ای که چراغ سحر را کشته و چشم جان را خفته نگه می دارد و این نوبت مثل دیگر فرصتها یکی می داند نه تنها یک شب آن را هزار ماه نمی داند بلکه آنگاه که از صحرای رمضان گذشت می گوید ما که چیزی ندیدیم .
رمضان نوبت عاشقی است باید معشوق را شناخت و عاشق شد و کینه ها را کنار بگذاریم و از این فرصت استفاده کنیم . همه چیز از خود آغاز می شود .
معلوم نیست تا نبوتی دیگر باقی بمانیم و تنها یک بار در این نو بت عاشقی لذت آن را تجربه کنیم که:
از لذت عشق چو مسرور شوی
در لشکر عاشقان چو منصور شوی
از ظلمت خود اگر دمی دور شوی
در نور شوی و عاقبت نور شوی