حسودان
دسته دیگری هستند كه به این حد نرسیدهاند؛ یعنی از شیطان تبعیت میكنند، اما این طور نیست كه چنین اعتیادی پیدا كرده باشند و كانه اختیار از آنها سلب شده باشد. (كانه كه میگوییم از این جهت است كه این امور هیچ كدام جبر مطلق نیست؛ بلكه اختیارها و ارادهها ضعیف میشوند، و الااگر جبر شد، تكلیف هم نیست.) این دسته گاهی دیگران را به فتنه میاندازند و گاهی هم یك كارهای خوبی انجام میدهند. حتی گاهی به دیگران كمك میكنند و دست شان را میگیرند تا از یك خطری نجات شان دهند؛ ولی گاهی هم یك كارهای عجیب و غریبی میكنند. اینها چرا این گونه عمل میكنند؟
این رفتار عوامل مختلف روانی دارد كه احصاء آن مشكل است؛ ولی آنچه ما از قرآن استفاده میكنیم و از تجربههای عملی و مواردی كه مورد تایید روانشناسی است، به دست میآوریم، این است كه مهم ترین نه، تنها- عامل این رفتار حسد است.
داستانهای قرآن در رابطه با حسد
در قرآن چند داستان در رابطه با حسد آمده كه خیلی عجیب است. جای دارد كه سوال شود اصلاً قرآن این داستانها را برای چه نقل كرده است؟ میفرماید: «واتل علیهم نبا ابنی آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم یتقبل من الآخر قال لاقتلنك قال انما یتقبل الله من المتقین»:1 داستان فرزندان آدم را برای مردم نقل كن. دو فرزند بلافصل حضرت آدم قربانی كردند. پیداست كه در آن زمان كه خود حضرت آدم پیغمبر بوده، یك مناسك عبادی از جمله قربانی هم داشته اند. این دو برادر، یعنی جناب هابیل و قابیل قربانی كردند، و قربانی یكی قبول شد و یكی نشد. آن یكی كه قربانی اش قبول نشد به برادر دیگر گفت: تو را حتماً خواهم كشت؛ چرا قربانی تو قبول شد و از من قبول نشد؟ برادر دیگر گفت: تقصیر من نیست كه قربانی تو قبول نشد؛ تو هم تقوا داشته باش تا خدا قربانی تو را قبول كند. ولی او از روی حسد، كینه برادر را در دل گرفت و بالاخره او را كشت. این اولین داستانی است كه در قرآن از آدمی زاد نقل شده است و موضوع آن حسد است. یعنی آدمی زادها! بفهمید كه امری در درون و در دل شما ممكن است به وجود بیاید كه این همه فساد بر آن مترتب شود. گناهی به این روشنی كه هیچ توجیه عقلی ندارد.
میدانیم كه قرآن، كتاب رمان، قصه، یا تاریخ نیست؛ بلكه كتاب هدایت است. هدف قرآن از نقل این داستانها این است كه ما بفهمیم حسد چقدر میتواند خطرناك باشد.
داستان بعد مربوط به زمان حضرت یعقوب و حضرت یوسف است. «اذ قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبه ان ابانا لفی ضلال مبین».2 یعقوب پیغمبر، فرزند اسحاق و نوه حضرت ابراهیم است. ایشان دوازده پسر دارد كه همه پیغمبرزاده هستند. اینها دیدند كه این برادر كوچك پیش پدر عزیزتر است. با هم نشستند و گفتند: پدر، یوسف و برادرش را بیشتر از ما دوست دارد؛ این درست نیست. پسرها برای پدری كه خود پیغمبر است، تكلیف معین میكنند! میگوید: پدر ما به خاطر این كه آن دو برادر كوچك تر را بیشتر دوست دارد، در گمراهی آشكاری است. اكنون چگونه پدر را از این گمراهی درآوریم؟ راه حل شان این بود كه «اقتلوا یوسف او اطرحوه ارضا یخل لكم وجه ابیكم و تكونوا من بعده قوماً صالحین»3: یوسف را بكشید تا یوسفی نباشد كه پدر او را دوست داشته باشد. یكی دیگر از آنها كه یك مقدار انصاف داشت، گفت: او را به سرزمینی بفرستید كه از پدر دور باشد و دست پدر به او نرسد؛ بعد آدمهای خوبی باشیم. اكنون كه میبینیم پدر یوسف را بیشتر دوست دارد، نمی توانیم آدم خوبی باشیم. یوسف را بكشیم تا آدم خوبی شویم؛ عجب راه خوبی!
چرا قرآن به این داستان اهمیت داده است؟ برای این كه بدانیم ممكن است در درون ما هم چنین چیزی باشد، و بفهمیم چه خطری دارد. آدم برادر خود را، برادری كه باید مایه افتخارش باشد، به خاطر این كه یك مقدار از خودش بهتر است و پدر او را بیشتر دوست دارد، میكشد! و عامل آن حسد است.
داستان بعد به زمان پیغمبراكرم اسلام(ص) و دستگاه نبوت و امامت مربوط میشود. قرآن میفرماید: «ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله...»4. این آیه میتواند اشاره به این نكته باشد كه بزرگ ترین عاملی كه موجب به شهادت رساندن اهل بیت(ع) شد، حسد بود.
بنابراین اگر بگوییم بزرگ ترین عامل فساد در طول تاریخ انسان ها، حسد بوده است، حرف گزافی نگفتهایم.
پروردگارا به حق محمد و آل محمد، ما را از ریشههای فساد، از جهل، عصبیت، حسد و از سایر ریشههای كفر محفوظ بدار. دلهای ما را به نور ایمان و معرفت روشن بفرما.
منابع : روزنامه كيهان، شماره 19965 به تاريخ 13/4/90، صفحه 8