حكايت ذونواس
در زمان حضرت عيسى، عليه السلام، پادشاهى زندگى مى كرد به نام ذونواس كه يهود متعصبى بود. وقتى حضرت عيسى به رسالت مبعوث شد، دين حضرت موسى تحريف شده بود، لذا حضرت دين واقعى را به مردم ابلاغ مى كرد و آنان كه در پى حقيقت بودند به او مى گرويدند.
ذانواس كه از اين مساله ناراحت بود دستور داد در شهر نجران عدهاى از مردم با ايمان را كه به حضرت مسيح پيوسته بودند دستگير كنند. عمّال حكومت نيز عدهاى زن و مرد و كودك و جوان را بازداشت كردند (قرآن درباره تعداد اين افراد سخنى نمىگويد). سپس، ذونواس دستور داد در يك گودال بزرگ مواد آتشزا بريزند، و اين همان است كه قرآن در وصفش مىگويد:
«النار ذات الوقود».
وقتى شعله هاى آتش زبانه كشيد، ذونواس به اين گروه مومن گفت: يا از دين مسيح برگرديد و يهودى شويد، يا زنده زنده در آتش بسوزيد! وقتى همه آنها به او پاسخ منفى دادند، دستور داد آنها را در آتش بياندازند.
اين نص صريح قرآن است. روايت و قصه و داستان نيست. خداوند مى فرمايد كه همه آن مردم مومن را در آتش انداختند و خودشان دور آتش نشستند و سوختن آنها را تماشا كردند:
«و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود».
يعنى با چشمهاى ناپاك خود نگاه مى كردند و مى ديدند كه چه بلايى بر سر اين بندگان خوب خدا مى آيد. آن هم به جرم اينكه خدا را پذيرفته بودند:
«ما نقموا منهم إلا أن يؤمنوا باللّه العزيز الحميد».
نه گفتن براى آنان به قيمت زنده زنده سوزانده شدنشان تمام شد. و اين در حالى است كه ما وقتى نه مى گوييم، هم آبرويمان بيشتر مى شود و هم احتراممان! مردم هم مى گويند: اين جوان عجب جوان پاكى است، يا اين كاسب از اولياى خداست، يا آن كارمند چه آدم مؤمنى است! نه زندهزنده آتشمان مى زنند و نه خانهمان را سرمان خراب مىكنند.
امام صادق، عليه السلام، در روايتى مى فرمايند: اين عده را كه زندهزنده در آتش سوزاندند. عدهاى از مؤمنين را در روزگارى ديگر گرفتند و گفتند: از دين برگرديد! و آنها را زندهزنده با ارّه دوسر ارّه كردند.
در قيامت، ما جواب اين انسانها را چه مى توانيم بدهيم؟ خدا اصحاب اخدود و اين اره شده ها را حاضر مى كند و مى گويد: چطور اينها توانستند نه بگويند، اما شما براى دو روز زندگى كثيف و رسيدن به شهوتى حيوانى، و مقدارى پول كه از تقلب در مى آوريد، نتوانستيد نه بگوييد؟ عذرتان قابل قبول نيست!
[برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]