نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: پاسخ و نقد مقاله ی سرخاب و سفیدآب

  1. #1
    مدیر بازنشسته monji_2008 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,827
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    Post پاسخ و نقد مقاله ی سرخاب و سفیدآب

    پاسخ و نقد مقاله ی سرخاب و سفیداب
    نویسنده‌ای که باید محاسن بتراشد و سـرخاب و سفیدآب بزند


    تحلیلی از پریشان‌گویی‌های علی حسین امیری، و سؤالاتی از او...

    در جزوه‌ای که با عنوان «سُرخاب و سفيد آب، سؤالات بی‌پاسخ که از شیعه باید پرسیده شود» منتشر شده، نویسنده سؤالات متعددی را خطاب به شیعیان مطرح نموده است. سؤالاتی که بعضاً نکات مهم اعتقادی، را بازگو می‌کند. مطالبی که قرن‌ها در کتاب‌ها و میان دانشمندان و باحثین علوم اسلامی مطرح بوده، و ایشان نیز تکرار نموده است (و البته گویا خواسته چنین تظاهر ‌کند که برای نخستین بار آن‌ها را کشف کرده است).


    اما در این میان، در بخش قابل توجهی از سؤالات نیز، مطالب مغلطه‌آمیز و گاه بی‌ربط، به وفور دیده می‌شود. به عنوان نمونه، در بین مطالب تاریخی، روایی، کلامی و امثال آن‌ها یک‌باره می‌نویسد:

    مراجع شيعه دائم مي گويند: ديانت ما عين سياست ماست، سوال ما اين است كه چرا نام خليج فارس را خليج اسلامي يا خليج مسلمين نمي‌گذاريد؟ مگر شما جمهوري اسلامي نيستيد؟ چرا در اينجا به سياست و منافع ديگر مي چسبيد و به ديانت كاري نداريد؟

    حال معلوم نیست که نام خلیج فارس، چه ربط به سؤالات اعتقادیی دارد که شیعه باید پاسخ دهد؟ به علاوه، اگر قرار باشد به توصیه آقای نویسنده عمل شود، لابد باید پرسید چرا عربستان و پاکستان، اسلامستان نیست؟ و از این قبیل مطالب بی‌معنا و بی‌سر و ته

    وی همچنین در توضيحي پيرامون نام اين مجموعه سؤال‌ها نوشته:

    عوام و بازاريها در ايران در پاسخ مدعي، مثلي مي آورند با اين مضمون: اگر چنين و چنان شد من ريش و سبيلم را مي تراشم و به جاي آن سرخاب و سفيدآب مي‌مالم... من نيز در صورتي كه فقط به 10% سئوالات اين تحقيق، پاسخي عقلي و منطقي و قرآني و منطبق با شواهد مسلم تاريخي بدهند، حاضرم چنين كنم!!

    نگارنده لازم می‌داند، با توجه به مطالب بی‌منطق فراوانی که در مجموعه‌ی یادشده وجود دارد، در این نوشتار، قسمتی از این موارد را نشان دهد.

    در این نوشته نشان خواهیم داد که بیش از ده درصدِ سؤالات «سرخاب و سفيدآب» مطالبی فاقد منطق و وجاهت بوده، اساساً محتاج جواب نیست، بلکه باید تنها درباره‌ی بی‌معنایی، یا ساختار مغلطه‌آمیز آن سخن گفت، و ما چنین خواهیم کرد.

    این کار را در دو بخش پی می‌گیریم: «استبعادات بی‌معنا» شامل 12 مورد و «سؤالات بی‌معنا» شامل 18 مورد:

    «استبعادهای بی‌معنا» به جای «بررسی‌های سندی»

    یا «نگاه جهت‌دار به حوادث تاریـــــــخی»

    یکی از خطاها در بررسی و تحلیل‌های تاریخی آن است که برای سنجش صحت و سقم یک نقل تاریخی، به جای مطالعه‌ی مدارک و اسناد مربوط به آن، صرفاً به استبعادهای سلیقه‌ای و اما و اگر آوردن‌های مختلف و بی‌مبنا، برای نفی آن پرداخته شود. اگر قصد شخصی که به این روش دست می‌زند، به‌جای تحقیق و حقیقت‌یابی، اثبات پیش‌فرض‌های خود به هر قیمت باشد، این آسیب جدی‌تر می‌شود. چنین شخصی می‌تواند، هر حادثه‌ی مورد بحث را از زاویه خاص و متناسب با پیش‌فرض‌های خود تفسیر کند، و برداشت‌های مغایر با آن را آماج اتهامات قرار دهد.

    برای روشن شدن بیشتر منظور، مثالی می‌آورم. قرآن کریم در آیات سوره‌ی آل‌عمران، به تفصیل فرار مسلمانان در جنگ احد و تنها گذاشتن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را گزارش کرده و آنان را به دلیل این تخلف، مورد نکوهش قرار داده است.

    از نظر ما مسلمانان، سخن قرآن کریم، حجت و سند قطعی است و حتی اگر هیچ منبع دیگری به نقل این ماجرا نپرداخته بود، ما در وقوعش ترید نمی‌نمودیم. اکنون فرض کنید کسی بدون توجه به سند قطعی این ماجرا، بخواهد در آن تردید کند و آن را نشدنی و غیر قابل قبول جلوه دهد.چنین شخصی می‌تواند بگوید:

    چطور ممکن است مهاجرانی که همه‌ی زندگی خود را در مکه رها کردند و با قبول خطرات جانی، به مدینه مهاجرت نمودند، پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در میدان جنگ تنها بگذارند و بگریزند ؟
    چگونه می‌توان ادعا کرد انصار که زندگی خود را در اختیار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و مسلمانان نهادند و با جان و دل پذیرای آنان گشتند، آن حضرت را در وسط میدان جنگ ترک کنند و پا به فرار بگذارند؟
    آیا همین مجاهدان مسلمان نبودند که حدود یک سال قبل، در میدان بدر، با وجود چند برابر بودن دشمن و دارا بودن حداقل امکانات نظامی و ابزار جنگ، بر مشرکان پیروز شدند و مورد تحسین و تمجید خداوند متعال قرار گرفتند و... حال چطور می‌توان آن‌ها را به فرار از جنگ در میدان متهم ساخت و...؟
    خداوند متعال در برخی آیات، از همراهان رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تجلیل نموده است، پس چطور امکان دارد این یاران، پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در میدان جنگ تنها بگذارند؟
    اگر کسی بخواهد دامنه‌ی چنین تردید ورزی‌هایی را گسترش دهد، می‌تواند بر این سیاق، سؤالات متعددی را پی‌در‌پی بیاورد و «فرار مسلمانان در جنگ احد» را زیر سؤال ببرد، اما وقتی به سند قطعی موضوع توجه می‌کنیم، به یک‌باره همه تردید‌ها و اما و اگرها فرو می‌ریزد و البته بخشی ازآن‌ها به صورت سؤال - و نه عامل تردید در اصل مسئله- قابل بررسی خواهد بود.

    بله می‌توان این سؤال را مطرح کرد که «چگونه مسلمانان با همان ویژگی‌های مطرح در عبارات فوق، چنان عملکردی را در جنگ احد نشان دادند؟» ولی هرگز این سؤالات، مدرکی برای انکار واقعه‌ی مورد نظر - که در فرض فعلی، دارای سند قطعی است - نخواهد بود.

    توضیحات فوق برای نشان دادن مغلطه‌ای بود که

    پرداختن به «استبعاد‌های مختلف»، به جای توجه نمودن به «بررسی‌های سندی»

    پیش می‌آورد. مغلطه‌ی فوق‌الذکر در واقع ناشی از منحصر نمودن عوامل دخیل در یک حادثه‌ی تاریخی، به پاره‌ای عوامل گزینشی و انحصاری است. توضیح این‌که در مثال بالا، گریز یا عدم گریز از میدان جنگ، می‌تواند متأثر از عوامل متعددی باشد، اما اشکال کننده تنها به بخشی از این عوامل توجه می‌دهد و ذهن مخاطب را به همان عوامل محدود، معطوف می‌سازد.

    در مثال اخیر، علاقه و دلبستگی مسلمانان به پبامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، این که مهاجران در راه قبول اسلام، و انصار در راه پیشرفت آن، زحمات و خطرات قابل توجهی را به‌جان خریدند و این‌که مدتی قبل، در جنگ بدر بر مشرکان پیروز شدند و امثال این قرائن، همگی در جهت این نتیجه است که علی‌القاعده چنین افرادی نباید از میدان جنگ بگریزند، اما نکته‌ی مهم این است که عوامل فوق و مواردی از این قبیل، تنها عوامل تاثیرگذار در یک حادثه نیستند. این‌ها عوامل تضعیف کننده‌ی «فرار از میدان احد» هستند، ولی عوامل تقویت کننده‌ای نیز می‌تواند در بین باشد که کفه‌ی ترازو را به سمت دیگر برگرداند، کما این که در جنگ احد، این اتفاق افتاده، و فرار رخ داده است.

    این عوامل را می‌توان از قبیل زیر دانست :

    وقوع بحران سختی در احد که پیش از آن سابقه نداشته است، یعنی شایعه کشته‌ شدن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
    غرور مسلمانان از پیروزی بدر و غفلت از این‌که عامل مهم در پیروزی‌شان، «نصرت الهی» بوده است.
    غفلت گروهی از مسلمانان در هنگام مشورت درباره‌ی محل جنگ، و مخالفت با رأی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مبنی بر «عدم ترک مدینه و منتظر ماندن تا این که دشمن برسد»
    غفلت نگهبانان گمارده شده بر تنگه‌ی عینان، از وظیفه، و غلبه انگیزه‌های مادی برای کسب غنائم
    با بررسی‌های تاریخی و قرآنی، می‌توان بر این عوامل - که به عنوان مثال ذکر شده- موارد متعدد دیگری را نیز افزود.

    پس از بیان این مقدمه، به ذکر و بررسی مواردی می‌پردازیم که در مجموعه سؤالات «سرخاب و سفیدآب» چنین مغلطه‌ای به کار رفته است، مغلطه‌ای که آن را چنین می‌‌نامیم :

    «استبعادات بی‌معنا به جای بررسی‌های سندی» یا «نگاه جهت‌دار به حوادث تاریخی»

    مورد نخست :
    مؤلف در سؤال اول خود، پس از یادآوری عقیده‌ی شیعه مبنی بر غصب حق حضرت علی علیه‌السلام و ایجاد خفقان پس از ماجرای سقیفه می‌نویسد :

    علمای شیعه دائم بر این عقیده هستند که پس از رحلت پیامبر ص خلافت الهی حضرت علی ع توسط کودتای سقیفه بنی ساعده غصب شده است، و در واقع ابوبکر غاصب خلافت الهی علی [علیه‌السلام] بوده است، و کسانی که حق علی[علیه‌السلام] را غصب کرده‌اند پس از رحلت نبی اکرم ص خفقان شدیدی ایجاد نمودند و هیچکس جرات مخالفت با ایشان را نداشته است و محیط به شکلی بوده است که حتی حرمت دختر پیامبر ص را نگه نداشته‌اند و به خانه او هجوم برده‌اند و باعث سقط جنین او شده‌اند و حضرت علی[علیه‌السلام] را نیز به زور و با طنابی به گردنش برای بیعت گرفتن به بیرون کشیده‌اند و غاصبان خلافت در مدینه و محیط آن زمان خفقان شدیدی ایجاد کردند...

    پس از این توضیحات من سوال خود را طرح می‌کنم:

    می‌شود بفرمایید این چه خفقانی بوده که حتی زنان می‌توانسته‌اند علیه خلیفه در مسجد خطبه بخوانند؟ منظورم خطبة فاطمه زهرا[علیها‌السلام] است که به عقیدة شیعه پس از غصب خلافت حضرت علی[علیه‌السلام] در مسجد علیه ابوبکر ایراد شده.

    این چه خفقانی بوده که زنان برای بیعت گرفتن به درب منزل انصار می‌رفته‌اند؟ چون شیعه بر این عقیده است که فاطمه زهرا[علیها‌السلام] به همراه حضرت علی[علیه‌السلام] به درب منازل انصار می‌رفته تا برای خلافت علی[علیه‌السلام] بیعت بگیرد.

    اين چه خفقاني بوده كه پسر بچه اي 10 ساله (امام حسن[علیه‌السلام]) به ابوبكر مي گفته: از منبر پايين بيا؟

    اين چه خفقاني بوده كه يك عرب به خليفه(عمر بن خطاب) مي‌گفته چنانچه بخواهي كج شوي با اين شمشير راستت مي‌كنيم؟

    اين چه خفقاني بوده كه يك عرب خطاب به خليفه(عمر بن خطاب) اعتراض مي كرده كه چرا سهم پارچه و لباس تو بلندتر از ماست؟

    فراموش نکنید شیعیان در مورد حضرت فاطمه[علیها‌السلام] دختر نبی اکرم ص بوده و می‌توانسته این کارها را بکند، چون از آن طرف می‌گویند به همین دختر ظلم و ستم فراوانی شده و به گوش او سیلی زده‌اند و درب منزل را آتش زده‌اند و باعث سقط جنین او شدند. پس او نیز در خفقان به سر می‌برده و در واقع از همه بیشتر در این خفقان بوده و از همه بیشتر به او ظلم شده است.

    پس این تضادها را چگونه توجیه می‌کنید؟ اگر ابوبکر و عمر خفقانی ایجاد کرده بودند پس خطبه فاطمه زهرا[علیها‌السلام] و رفتن نزد انصار برای اخذ بیعت دیگر چیست؟

    در مقام بررسی باید گفت: استبعادی که مؤلف آورده، از همان قبیل است که پیش‌تر بدان اشاره شده، یعنی غفلت و تغافل نسبت به مدارک موجود تاریخی و طرح استبعاد‌هایی که مبتنی بر نگاهی گزینشی و جهت‌دار به یک حادثه است.

    از این نویسنده می‌پرسیم: آیا خفقان تنها به یک شکل قابل فرض است، که در آن هیچ‌کس نتواند سخنرانی یا اعتراض کند، حتی شخصیت‌های ویژه و ممتاز آن جامعه؟ آیا با نشان دادن موارد محدودی اعتراض در یک دوره، می‌توان وجود خفقان را به کلی منکر شد؟ قطعا پاسخ منفی است.

    در همه نظام‌های حکومتیِ خفقان‌آلود، عده‌ای اعتراض می‌کنند و البته بسیاری از آنان نیز با مجازات‌های مختلفی مواجه می‌گردند، پس صِرف وجود اعتراض در یک جامعه، نفی‌کننده خفقان در آن نیست، بلکه باید دید با معترضین چگونه رفتار شده است.

    شیعه اگر مدعی غصب حق امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، برای آن صدها دلیل از قرآن و سنت و روایت دارد، دلایلی که کُتبی گرانقدر و بسیار حجیم چون الغدیر و عبقات الانوار و احقاق الحق را سامان داده است.

    شیعه که مدعی وجود خفقان، پس از سقیفه است، دلایل تاریخی متعددی - مستند به منابع تسنن- از قبیل موارد زیر دارد:

    گفتمان سقیفه که در همان جا دعوا و شمشیرکشی آغاز شد و سعدبن عباده رقیب خلیفه‌ی اول در سقیفه، پس از مدتی کشته شد.
    ورود قبیله‌ی بَدَوی بنی اسلم به مدینه و اقدام آنان به بیعت گرفتن خشونت‌آمیز از مردم
    ممنوعیت نقل احادیث پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله توسط خلیفه‌ی اول که تا پایان قرن اول ادامه یافت
    قتل عام بعضی قبائل مانند قبیله‌ی «مالک بن نویره» تنها به اتهام ندادن زکات
    نحوه‌ی برخورد با حضرت علی علیه‌السلام و حضرت فاطمه علیها‌السلام به عنوام شاخص ‌ترین مخالفان و هجوم به خانه‌ی ‌آن‌ها و فجایع فراوان بعدی. به‌عنوان اشاره به آغاز این ماجرای غم‌انگیز و ظالمانه، به دو مدرک زیر از منابع مهم اهل سنت توجه کنید:
    «بَلاذری، متوفّای 224ه.ق.» می‌نویسد:
    أنَّ أبابَکْرٍ أرْسَلَ إلی عَلِیٍّ یُرِیدُ الْبَیْعَةَ فَلَمْ یُبایِـع. فَجاءَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَبَسٌ (أنساب الاشراف، جلد1/صفحه252)
    ابوبکر سراغ علی فرستاد تا از وی بیعت بگیرد ولی او بیعت ننمود، لذا عمر، فتیله [آتش] به‌دست، آمد.
    «طبری، متوفّای 310 ه.ق.» در تاریخ خود می‌نویسد:
    أتَى عُمَرُ بْنُ الخَطّابُ مَنْزِلَ عَليٍّ و فيه طَلْحَةِ و الزُّبَيْرُ وَ رِجالٌ مِن المُهاجِرينَ فَقالَ وَ اللهِ! لَاُحَرِّقَنَّ عَلَیْکُمْ أوْ لَتَخْرُجُنَّ إلی الْبَیْعَه. (تاریخ الامم و الملوک، جلد2/صفحه‌ی443‌)
    عمر بن خطاب به خانه‌ی علی آمد، در حالی که طلحه و زبیر و افرادی از مهاجرین در آن‌جا بودند و گفت: به خدا سوگند! یا برای بیعت خارج می‌شوید یا خانه را بر شما به آتش می‌کشم.
    فرازهای متعدد نهج البلاغه و سایر فرمایشات امیرالمؤمنین علیه‌السلام که به توصیف شرایط آن دوران و وضعیت خود در آن می‌پردازند، از جمله خطبه‌ی172: اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَه
    بار خداوندا! من در برابر قريش و كسانى كه به كمك آنان برخاسته‏اند از تو استعانت مى‏جويم و شكايت پيش تو مى‏آورم. آن‌ها پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت عظيم مرا كوچك شمردند، و در امری که حق من بود (خلافت) بر علیه من همدستی کردند، و (به کنایه) گفتند: «بعضى از حقوق را می‌توان گرفت و پاره‏اى را بايد رها كرد».
    اما جناب مؤلف، انبوه مدارک تاریخی را با نقل چند حادثه زیر سؤال می‌برد. یکی خطبه خواندن حضرت زهرا علیها‌السلام در مسجد و دیگری رفتن آن حضرت به در خانه‌ی مهاجر و انصار برای احقاق حق خویش و سوم اعتراض امام حسن علیه‌السلام به ابوبکر روی منبر.

    در پاسخ باید گفت که در این حوادث، کسانی که علیرغم خفقان موجود دست به اقدام زدند، همانا برگزیدگان اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بودند که تاریخ بر شجاعت و بی باکی آنان بر علیه ستم، در مواقعی که مقتضی می‌دانسته‌اند گواهی داده است، کجای این حوادث نشانه‌ی عدم وجود خفقان است.

    مسأله‌ دیگری که مؤلف از آن غفلت یا تغافل ورزیده - چنان که در ابتدای پاسخ اشاره شد- این که فرض گرفته خفقان‌ ایجاد شده توسط حکومت‌ها تنها در یک شکل قابل تصور است، آن هم از نوع خفقان‌های متداول در دنیای امروز که دستگاه‌های پیچیده و ابزارهای پیشرفته کنترل و ... وجود دارد و نظام‌های پلیسی کاملاً مخالفان را زیر ذره‌بین می‌گذارند و از همه جهت کنترل می‌کنند. خوب معلوم است که در آن روزگار نه امکان چنین مسائلی بوده، نه اقتضا ‌‌‌و ضرورت آن.

    از سوی دیگر، مؤلف برای نفی خفقان در دوران خلیفه‌ی دوم، اعتراض عربی که به او گفت :«اگر کج شوی با این شمشیر راستت می‌کنیم.» یا اعتراض دیگری که «چرا سهم پارچه ولباس تو بیشتر از ماست؟» را شاهد آورده‌ است.

    می‌گوییم: مگر کسی ادعا کرده‌ آن‌ها در همه جهات محدودیت ایجاد کردند؟ اساساً تدبیر و حسابگری، حکم می‌کند که وقتی حکومتی، آن هم در شرایط و امکانات آن زمان، در موضوعی اصلی که به مشروعیتش برمی‌گردد، محدودیت ایجاد کرد، در برخی موارد فرعی، قدری میدان را باز بگذارد تا جامعه دچار واکنش‌های تند و انفجار نشود. کسی‌که به خلیفه می‌گوید اگر کج شوی با شمشیر راستت می‌کنیم، اما نمی‌فهمد که اصل جریان خلافت، کجرویِ مبنایی است، نه‌تنها خطری برای حکومت ندارد، بلکه از جهتی به نفع آن هم هست، چرا که وجود آزادی را - بر خلاف واقع- القا و تبلیغ می‌کند.

    ما می‌گوییم - بنابه اسناد قطعیِ تاریخی- حکومت خلفا نقل حدیث پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را ممنــــوع کرد و خلیفه دوم برخی

    صحابه را به دلیل نقل احادیث نبوی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در مدینه محبوس نمود و اجازه خروج از شهر را به آنان نداد، و .....

    آن‌گاه آقای سرخاب و سفیدآب می‌فرمایند چون عربی آمد و درباره‌ی سهم پارچه اعتراض کرد، پس مشکلی در بین و خفقانی در کار نبوده ‌است!! (البته با صرف نظر از مناقشه‌ی سندی که درباره‌ی این نقل وجود دارد، بحث کردیم.)

    ملاحظه می‌شود که اساساً روش به‌کار رفته، مغلطه آمیز است، اصول رها و به فروع پرداخته شده است.

    مورد دوم :
    وی در سؤال دوم می‌گوید: یک حکومت باید چندین سال روی کار بیاید و طرفدار جمع کند تا پس از ایجاد شرایط لازم بتواند خفقان ایجاد کند، پس چطور ابوبکر، فوری پس از به‌دست گرفتن حکومت ایجاد خفقان کرده؟

    در مقام پاسخ می‌گوییم: در این سؤال همان استبعادورزی مغلطه‌آمیزی که شرح دادیم به کار رفته است. مؤلف در این سؤال، حالت خاصی را برای ایجاد خفقانِ حکومتی در نظر گرفته و ادعا کرده تنها حالتِ برقراریِ خفقان، همان است و لاغیر. وی ادعا کرده که یک حکومت، تنها در طول زمان می‌تواند خفقان برقرار کند.

    انحصارِ ادعا شده در این پیش فرض، بی‌مبنا است و برخلاف ادعای وی، حکومت‌ها در بسیاری موارد از ابتدای شکل گیری، محدودیت‌های زیادی را برای مخالفان و منتقدان ایجاد می‌کنند. البته این کار مبتنی بر برنامه‌ریزیِ قبلی و هماهنگی‌های صورت گرفته‌ی پیشین است. مثلاً در حکومت‌هایی که با کودتا سرکار می‌آیند، علیرغم این که شکل‌گیری حکومت، دفعی و ناگهانی به نظر می‌رسد، این بروزِ ظاهری، بر مقدمات پیچیده‌ی قبلی در پشت صحنه متکی است.

    البته نکته‌ای را که در بررسی سؤال قبل ذکر شد، مجدداً یادآور می‌شود که نظام سیاسی در آن دوران، پیچیدگی‌های امروز را نداشت و نیاز به عملکردهای پیچیده امروزی نیز نبود، اما این مسئله که اقدام به قبضه کردن حکومت پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، با برنامه‌ریزی قبلی بوده باشد، قطعی است.

    از دلایل و شواهد تاریخی که وجود این زمینه‌سازی‌های قبلی را ثابت می‌کند، به برخی موارد که مؤلف در میان سؤالاتش، ناخودآگاه بدان‌ها پرداخته ‌است اشاره می‌کنیم.

    مورد سوم: (و اولین اشاره‌ی نویسنده به زمینه‌های کودتا، پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)
    ایشان در ضمن سؤال5 نوشته است :

    «شيعيان می‌گویند در سقیفه بنی‌ساعده کودتا شد و حق علی[علیه‌السلام] غصب شد و حتی بر این نظر هستند که ابوبکر و عمر قبل از رحلت پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌ له) نیز به فکر غصب خلافت بوده‌اند.....و مرتب به حدیث قرطاس اشاره دارند که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌ له) تقاضای قلم و دوات می‌کند تا جانشینی علی[علیه‌السلام] را متذکر شود و عمر از این موضوع مطلع می‌شود و اجازه این امر را نمی‌دهد چون از همان موقع به فکر غصب خلافت علی[علیه‌السلام] بوده.»

    جالب است که مؤلف در اینجا گفته: «شیعه مرتب به حدیث قرطاس اشاره دارد» اما نه در این‌جا و نه در هیچ‌جای نوشته‌ی طولانی خود، اشاره‌ای نکرده که این حدیث در معتبرترین کتب روایی اهل سنت، که صحت نقل برخی از آن‌ها - تا چه رسد به مجموعش- هرگز مورد تردید علمای ایشان نیست، نقل شده است.

    این ماجرا در صحیح بخاری، چهار بار نقل شده ‌است: کتاب العلم، باب کتابة العلم/ باب مرض النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و وفاته ، کتاب المغازی/ باب قول المریض قوموا عنی، کتاب المرضی/ باب کراهیة الخلاف، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة و هم‌چنین در صحیح مسلم، طبقات الکبری و...

    در اولین نقلِ صحیح بخاری (دارالفکر، جلد1، صفحه36) چنین آمده:

    ... لمّا اشتدّ بالنبىّ صلى‏الله‏عليه[‏و‏آله] وجعه قال: ائتونى بكتاب اكتب لكم كتابا لاتضلوا بعده، قال عمر: انّ النبىّ صلى‏الله‏عليه[‏و‏آله] غلبه الوجع و عندنا كتاب اللّه‏ حسبنا فاختلفوا كثر اللغط، قال قوموا عنى و لاينبغى عندى التنازع فخرج ابن عباس يقول: ان الرزيّه كلّ الرزيّه ما حال بين رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه[‏و‏آله] و بين كتابه.
    هنگامى‌كه بيمارى بر پیامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخت شد فرمودند: چيزى بياوريد تا نوشته‏اى برايتان بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. عمر گفت: درد بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله غلبه كرده است. كتاب خدا نزد ما است و ما را كفايت مى‏كند. سپس اختلاف و نزاع بالا گرفت. حضرت فرمودند: برخيزيد و از نزد من برويد (چرا كه) نزاع نزد من جايز نيست. سپس ابن عباس خارج شد و مى‏گفت: مصیبت، همه مصیبت، در این بود که میان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و نوشتن ایشان فاصله انداخته شد.
    بنابر‌این ماجرای قلم و دوات، یکی از شواهدِ تاریخی است که با سندیتی غیر قابل خدشه، وجود برنامه‌ریزیِ قبلی برای غصب کردن قدرت را ثابت می‌کند. توجه کنید که در این ماجرا، خلیفه‌ی دوم کاملاً رو در روی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، بلکه رو‌ در روی قرآن کریم ایستاده است، زیرا قرآن، کلام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را تأیید کرده و مطابق وحی دانسته است: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى(3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى(4)» (سوره نجم). اما در حالی‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سخن از نوشته‌ای گفته‌اند که متضمن هدایت و مانع گمراهی امت باشد، وی مانع می‌شود و با جسارت می‌گوید: قرآن برای ما کافی است و براساس برخی نقل‌ها، نسبت هذیان‌گویی به حضرت می‌دهد.

    مورد چهارم:
    متأسفانه نویسنده نه‌تنها به‌راحتی ازکنار این شاهد مهم تاریخی گذشته است بلکه در جای دیگری (شماره‌ی 5 از تناقض جويی‌های خود) از جسارتی که بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رفته، دفاع کرده و می‌نویسد:

    وقتي مي خواهند بگويند: منظور خداوند در آيه غار پيامبر ص بوده که از ناحيه خدا آرامش بر او فرستاده شد و نه ابوبکر، مي گويند: پيامبر ص هم مانند بقيه انسانها بشر بوده و ناراحت مي شده و... و به آيه: ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي‏﴾ اشاره مي کنند ولي وقتي مي خواهند جريان قلم و دوات خواستن پيامبر ص را پيش بکشند مي گويند: چرا عمر گفت اين مرد هذيان مي گويد و مگر قرآن نگفته: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏﴾ و پيامبر [صلی‌الله‌علیه‌وآله] با خداوند در ارتباط بوده و مويد به تاييدات الهي بوده و...

    نویسنده در عبارت فوق – با ادعایی غلط- به شیعیان می‌گوید: شما در ماجرای غار، برای توضیح این‌که نزول آرامش الهی، بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده و نه ابوبکر ، با استناد به آیه‌ی «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي» می‌گویید پیامبر، بشری مثل دیگران، و در نتیجه نیازمند نزول آرامش الهی است [که البته سخن شیعه این نیست]، اما در واکنش به سخن عمر که نسبت هذیان گفتن به پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له داده، بشر بودن آن حضرت را فراموش می‌کنید.

    درواقع وی، به دفاع از اقدام عمر، به شیعه می‌گوید اگر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بشری مانند دیگران است، نسبت هذیان دادن به ایشان - والعیاذ بالله- چه اشکالی دارد؟

    عجیب است که این نویسنده نمی‌فهمد همان آیه‌ی که خود به آن اشاره کرده، برای اثبات ِ ضدیت سخن عمر با قرآن کافی است؟ «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى‏: آن‌چه (پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.‏»

    به‌علاوه وی در عبارات فوق، نه معنای آیه‌ی «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي..» را صحیح مطرح کرده است [در ضمیمه‌ بدان خواهیم پرداخت]، و نه استدلال شیعه در آیه‌ی غار را، و در نهایت از جسارتی بزرگ به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دفاع نموده است.

    آیه‌ی غار:

    إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانىِ‏َ اثْنَينْ‏ِ إِذْ هُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تحَْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْـهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا ... (توبه/40)
    اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را [در ماجرای غار] يارى كرد آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالى كه يك نفر به همراه داشت. در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همراه خود مى‏گفت: «غم مخور، خدا با ماست» آن‌گاه خداوند آرامش خود را بر او فروفرستاد و با لشكرهايى كه مشاهده نمى‏كرديد، او را تقويت نمود ...
    در آیه‌ی فوق، استدلال روشن شیعه بر این‌که محل نزول آرامش، قلب مقدس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بوده ، وجود شش ضمیر غایب «هاء» در آیه‌ی شریفه است که مرجع پنج‌تای آن‌ها قطعاً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است ، و لذا مرجع «هاءِ» علیه، در«فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْـه» (یعنی ضمیر او، در «خداوند آرامش خود را بر او فروفرستاد ») نیز باید آن جناب باشد.

    به علاوه اگر مرجع ضمیر فوق‌الذکر را ابوبکر بدانند، معنای بخش اخیرِ عبارات فوق چنین خواهد بود: «آن‌گاه خداوند آرامش خود را بر ابوبکر فرستاد و با لشكرهايى كه مشاهده نمى‏كرديد، ابوبکر را تقويت نمود!!!»

    ادعای فوق در همان نظر اول، سخیف و بی‌نیاز از ذکر دلایلِ بطلان است، اما یادآور می‌شویم که پذیرش این ادعا، اساساً معنای آیه را مختل خواهد نمود، زیرا در ابتدای آیه سخن از یاری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، و ماجرای غار به‌عنوان شاهد این امر ذکر شد، اما با پذیرش ادعای مذکور، مطلب، کلاً به یاریِ ابوبکر مبدّل گردید!!!

    هم‌چنین شیعه برای اثبات این‌که نزول آرامشِ الهی بر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ممکن است، به آیه‌ی ««قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي‏ ..» استناد نمی‌کند و نیازی به طرح این آیه وجود ندارد. [ضمناً معنای ادعایی نویسنده از این آیه، غلط است. شرح مطلب را در ضمیمه ملاحظه کنید.]

    شاهد روشن ما در این بحث، آیه‌ی 26 سوره توبه است که صراحتاً نزول آرامشِ الهی بر آن حضرت را مطرح کرده و در رابطه با جنگ حنین فرموده: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنين‏..»: «سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد..» مشابه این عبارت، در آیه‌ی 26 سوره فتح، در ارتباط با صلح حدیبیه آمده است.

    شاهد دیگر در وجود زمینه‌های کودتا پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، سرپیچی عده‌ای از اصحاب از دستور حضرت جهت پیوستن به سپاه اسامه است که این نیز از مسلمات تاریخی بوده و در منابعی مانند سیره‌ی ابن اسحق، کامل ابن اثیر، تاریخ طبری، طبقات ابن سعد و غیر آن‌ها آمده ‌است.

    بر اساس این نقلیات، ابوبکر و عمر و جمعی از دوستان نزدیک آنان، از جمله کسانی بودند که علیرغم تأکیدات شدید و اکید رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از این سپاه سرپیچی کردند و در مدینه باقی ماندند، در حالی که حضرت، متخلفین از این سپاه را نفرین فرموده بودند. (الملل و النحل، شهرستانی، دارالمعرفة، بیروت، جلد1، صفحه23)

    مورد پنجم:
    نویسنده‌ی جزوه‌ی مورد بحث، در رابطه با شاهد تاریخیِ یادشده (سرپیچی از سپاه اسامه)، باز هم به حاشیه‌روی پرداخته و در شماره‌ی 13 از تناقض جویی‌های خود می‌نویسد :

    الف: سني مي گويد: در جريان صلح حديبيه حضرت علي [علیه‌السلام] اطاعت امر پيامبر را در پاک کردن نام ايشان نکرد و پيامبر ص با انگشت مبارک خودشان نام خود را پاک کردند. شيعه پاسخ مي دهد که عمل حضرت علي[علیه‌السلام] از شدت احترام و علاقه به نبي اکرم بوده است.

    ب: شيعه مي گويد: چرا عمر و ابوبکر از جيش اسامه تخلف کردند؟ سني مي گويد: از شدت علاقه نگران حال پيامبر اکرم ص بوده‌اند. ولي شيعه اين موضوع را قبول نمي کند. آيا اين تضاد در نقد و تجزيه و تحليل يک مساله نيست؟

    در مقام بررسی ملاحظه کنید که اولاً مؤلف به جای آن که اگر منکر این ماجرا است، به نقد منابع و مدارک آن بپردازد، به مقایسه‌ای نامربوط پرداخته است.

    در هنگام نوشتن صلح حدیبیه، هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به حضرت علی علیه‌السلام دستور دادند که بنویس «هَذا مَا صَالَحَ عَلَیهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله» سهیل بن عمرو، نماینده مشرکین با جسارت گفت:«ما رسالت و نبوت ترا به رسمیت نمی‌شناسیم، و اگر می‌شناختیم با تو در جنگ نمی‌شدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری.»

    آن‌گاه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به حضرت علی علیه‌السلام دستور دادند تا لفظ «رسول‌الله» را پاک کند. در این شرایط و در مقابل حرمت شکنی سهیل، حضرت علی علیه‌السلام به پیامبر اکرم عرض کرد: مرا یارای این جسارت نیست که رسالت شما را از کنار نام مبارکتان محو کنم. آن‌گاه حضرت فرمودند تا انگشت ایشان را بر عبارت رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بگذارند تا خود آن را محو کنند.

    کدام شخص منصفی این کار را که مصداق روشن ادب ورزی، آن‌ هم در برابر جسارت نماینده‌ی مشرکان است، یک نافرمانی تلقی می‌کند و آن را قابل مقایسه با نافرمانی و سرپیچی از سپاهی می‌داند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چندین بار بر ضرورت اعزام آن تأکید فرموده و نهایتاً متخلفین را نفرین نموده‌اند؟

    نمونه‌هایی از تأکیدات رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت به اعزام سپاه اسامه را، به نقل از منابع تسنن ملاحظه کنید:

    و أمرهم بالإنكماش[1] في غزوهم، ... فقال يا اسامة! سر على اسم اللّه‏ و بركته...» (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، بیروت، جلد2، صفحه54 – مغازی واقدی، عالم الکتب، بیروت، جلد3، صفحه1117)
    رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به آنان دستور دادند تا به‌سرعت برای جنگ خارج شوند، ... پس فرمودند: ای اسامه! به‌نام و برکت خداوند حرکت کن ...»
    وقتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از وقت‌کشی در حرکت سپاه اسامه مطلع گشتند، عصبانی شده، با وجود شدت بیماری، به منبر رفتند و مجدداً بر اعزام لشکر تأکید ورزیدند:

    أنّ رسول اللّه ‏صلی‌الله‌علیه‌و‌آله استبطأ الناس في بعث أسامة بن زيد، و هو في وجعِهِ، فخرج عاصبا رأسه حتى جلس على المنبر... ثم قال: أيها الناس، أنفذوا بعث أسامة (سیره ابن هشام، مکتبة محمدعلی‌صبیح، مصر، جلد4، صفحه1064)
    همانا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در هنگام بيمارى مردم را در آمادگى براى سپاه اسامه كند يافت، پس در حالى كه سرخود را بسته بود بر منبر نشست... سپس فرمود: ای مردم! اعزام سپاه اسامه را عمل کنید.
    فغضب رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله] غَضَبا شديدا، فخرج قد عَصَب على رأسه عِصابةً و عليه قَطيفَةٌ، ثم صَعِد المِنْبَر فحَمِد اللّه‏ و أثنى عليه ...(سیره حلبی، جلد3، دارالمعرفة، بیروت صفحه 288 - تاریخ مدینة دمشق، جلد2، صفحه55)
    ام ایمن، مادر اسامه، از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درخواست می‌کند که اجازه دهند او در لشکرگاه بماند تا حال حضرت بهبود یابد، اما پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نمی‌پذیرند و بر اعزام سپاه تأکید می‌ورزند:

    ... و دخلتْ اُمّ أيمَن فقالت: أيْ رسولَ اللّه‏، لو تركتَ أسامة يُقيم في مُعَسْكَره حتى تَتماثل[2] ... فقال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله]: أنْفِذوا بعثَ اُسامة (تاریخ مدینة دمشق، جلد2، صفحه56 - مغازی واقدی، جلد3، صفحه1119)
    حتی شخص اسامه سه بار تقاضای مهلت نمود و به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عرض کرد چگونه با این حالت بیماری شما را ترک کنیم؟ اما حضرت مجدداً بر دستور خود تأکید وزریده و متخلفین را نفرین فرمودند:

    ... حتى قال له أسامة: بأبي أنت و أمّي، أتاذن لي أن أمكُثُ أيّاما حتّى يشفيَك اللّه‏ُ تعالى؟ فقال: اخرج و سِر على بركة اللّه‏. فقال: يا رسولُ اللّه‏، إن أنا خرجتُ و أنت على هذه الحال، خرجتُ وفي قلبي قرحةٌ منك. فقال سِر على النصر و العافية. فقال يا رسول اللّه‏، إنّي أكره أن أسأل عنك الركبان. فقال أنفذ لما أمرتك به. ثم أغمى على رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و قام أسامة فتجهّزَ للخروج، فلمّا أفاق رسول اللّه‏ سأل عن أسامة و البعث، فأخبر أنَّهم يتجهّزون، فجعل يقول: «أنفذوا جيش أسامة، لعن اللّه‏ من تخلّف عنه و كرّر ذلك. (شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد6، صفحه52)
    پس در مورد اعزام سپاه اسامه، جای هیچ بهانه جویی باقی نمانده بود.

    در مورد صلح حدیبیه کار امیرالمؤمنین علیه‌السلام، یک ادب ورزیِ پسندیده و عقلایی بوده، ضمن آن‌که نهایتاً امر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به وسیله‌ی خود حضرت عملی می‌شد، اما در ماجرای «سپاه اسامه» آن افراد، تخلفی نمودند که مستوجب نفرین پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ‌شدند و دستور حضرت نیز بر زمین‌ ماند. آری اگر حضرت علی علیه السلام در لیلة المبیت، هنگامی که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به ایشان امر کردند تا در بستر حضرت بخوابد و خود را در معرض حمله شمشیر به دستان قریش قرار دهد، عرض می‌کرد: «یا رسول الله من نگران شما هستم و حتماً می‌خواهم با شما در مسیر یثرب بیایم!!» و از اطاعت سرمی‌پیچید، چنین کاری با تخلف از سپاه اسامه قابل قیاس بود.

    باید گفت که قیاس صورت گرفته توسط مؤلف، متأسفانه حاکی از تعصب‌ورزی کور و خرد ستیزانه‌ای است.

    نقشه‌کشی برای کودتا پس از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، شواهد بسیار بیش از این‌ها دارد که فعلاً به همین اندک اکتفا می‌کنیم.

    مورد ششم:
    چنان‌که در مورد اخیر ملاحظه شد، نویسنده در سؤال5، با تعبیر «شیعیان مرتب به حدیث قرطاس اشاره دارند» به‌راحتی از کنار سندیت غیر قابل خدشه‌ی این ماجرا گذشت و تنها شیعیان را به تکرار آن منتسب کرد، به‌نحوی که آنان را متهم سازد و چنین برداشت شود که آنان موضوعی غیر واقعی را تکرار می‌کنند.

    وی در ضمن مواردی که شیعیان را به تناقض گویی متهم ساخته، در شماره‌ی 35 می‌نویسد:

    شما كه مي گوييد: عمر گفته: پيامبر هذيان مي گويد، و با اين سخن او بين طرفداران علي و اصحاب ديگر كشمكش ايجاد شده، پس در واقع ياران علي نيز در جلوي پيامبر ص صداي خود را بالا برده اند و درگير شده اند و مقصر هستند.

    ملاحظه فرمایید که چگونه مجدداً حق‌پوشی می‌کند و می‌نویسد: «شما که می‌گویید: عمر گفته پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هذیان می‌گوید» و باز هم خود را به ندانستن می‌زند که گویا نقل فوق، مختص منابع شیعی است.

    ثانیاً مسئله‌ای تا این درجه مهم و تأثیر‌گذار در تحلیل وقایع قبل و بعد از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را، تا این حد تنزل می‌دهد که «اگر بین طرفداران علی و سایر اصحاب دعوا شده، پس یاران حضرت علی علیه‌السلام هم صدای خود را نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بالا بردند و مقصرند.»

    در پاسخ می‌گوییم:شاید برخی از آن‌ها که با رفتار عمر مخالفت کردند، دچار اشتباه شده و با فریاد کشیدن بر سر او، و به نیت دفاع از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، در محضر ایشان دچار اسائه ادب شده باشند، ولی چطور نویسنده‌ای که خود را دارای صلاحیتِ اظهار نظر در مسائل تاریخی و دینی می‌داند، ایستادن رو در روی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و ممانعت از دستور حضرت و نسبت هذیان دادن - والعیاذ بالله- و بی‌ادبی و جسارت صریح به آن بزرگوار را، با عمل افرادی مقایسه می‌کند که در مقام دفاع از شأن و جایگاه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برآمده و به فرد هتاک اعتراض نموده و احیاناً با داد و فریاد خود، ادب حضور حضرت را رعایت نکرده‌اند؟ و به چه دلیل وی آن اشخاص را یاران حضرت علی علیه‌السلام نامیده است ؟

    به علاوه، کجا شیعه از عمل آن افراد دفاع کرده است که حالا باید ایراد این آقا را پاسخ دهد؟

    آیا این قبیل نشانه‌ها، برای اثبات بی‌انصافی جناب نویسنده‌ی «سرخاب و سفیدآب» کافی نیست؟

    مورد هفتم:
    وی در ادامه می‌گوید :

    مگر به عقيده شما دو ماه قبل از اين جريان، پيامبرص حضرت علي[علیه‌السلام] را به عنوان جانشين خود معرفي نكرده بود؟ مگر براي او بيــعت نگرفته بود؟ پس تكرار آن براي چه بوده؟ و كسانيكه دستور الهي را زير پا بگذارند و بيعت خود را بشكنند آيا به نوشته پيامبر[صلی‌الله‌علیه‌وآله] اهميت مي دهند؟

    در پاسخ می‌گوییم : این چه استبعاد بی‌پایه‌ای است؟ طبعاً تکرار، یکی از روش‌های منطقی تبلیغ، به‌ویژه در امور مهم است. مگر قرآن کریم بسیاری از مسائل راتکرار نکرده ‌است؟ به عنوان مثال، آیه‌ی شریفه «فبأی آلاءِ ربِّکما تُکذِّبان» در سوره «الرحمن»، 34 بار تکرار شده است.

    به‌علاوه وقوع حوادثی مانند سرپیچی از سپاه اسامه، که نشانه‌ی موضع‌گیری مخالف در برابر جانشینی امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود، ضرورت تأکید مجدد را پیش می‌آورد.

    نکته مهم دیگر این‌که عمل رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله علاوه بر ظاهر آن - یعنی قصد نوشتن موضوعی مهم، که عملی نشد- نتیجه‌ی مهم دیگری را نیز در برداشت: برملاشدن مخالفت‌ها و موضع‌گیری‌هایی رو در روی پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و اثبات این‌که بازیگران قدرت، زمینه و انگیزه‌ی ایستادن رو در روی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و مخالفت صریح با دستور ایشان را دارند.

    دانستن این موضوع، برای تحلیل مسائل مربوط به خلافت، بسیار ضروری و راهگشا است. این نیز نتیجه‌ی بسیار مهمی است که از اقدام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حاصل شد و نباید از آن غفلت کرد.

    نویسنده می‌پرسد:«کسانی‌که دستورالهی را زیرپا بگذارند و‌‌‌ بیعت خود را بشکنند، آیا به نوشته‌ی پیامبر اهمیت می‌دهند؟»

    این نیز سؤال و اشکال نابه‌جایی است. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشرکین مکه را پس از آن‌که نزدیک به بیست سال دعوت ایشان را نپذیرفته بودند، به پذیرش اسلام دعوت می‌کردند. کسانی که چندین جنگ را علیه اسلام سامان داده بودند و از هر کاری که از دستشان برمی‌آمد، در مبارزه با مسلمانان کوتاهی نکردند. دست برخی از آنان، به خون بسیاری از مسلمانان آغشته بود، اما پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هم‌چنان آن‌ها را تبلیغ می‌کردند.

    حال اگر آن حضرت در تبلیغ امر مهمی مانند جانشینیِ خود، روش تکرار و تأکید را درپیش بگیرد، جای تعجب و انکار دارد؟! اساساً وظیفه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ابلاغ دستورات الهی است و در این راه، از هیچ کوششی خودداری نمی‌فرمود.

    مورد هشتم:
    سپس می‌گوید: « از کجا می‌دانید منظور خلافت علی[علیه‌السلام] بوده ؟ شاید منظورش ابوبکر بوده؟»

    در پاسخ می‌گوییم: رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در این بیان فرمودند: «چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید.» این مضمون، در مقایسه با سایر فرمایشات ایشان مانند حدیث غدیر و حدیث ثقلین که حاوی مضمونی مشابه است، می‌تواند ما را به منظور حضرت راهنمایی کند.

    به‌علاوه قطعاً آن‌چه منظور بوده، مطلبی مانند خلافت ابوبکر نیست که قبل و بعد از آن بیان نشده باشد، چون اگر فرض شود منظور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، مثلاً خلافت ابوبکر بوده، حضرت این موضوع را نه قبلاً، و نه پس از آن جلسه بیان نفرمودند، نتیجه آن که بر این فرض، حضرت چیزی از اسباب هدایت را اصلاً بیان نفرموده و فروگذار کرده‌اند، و این نتیجه‌ای باطل است.

    مورد نهم:
    در ادامه می‌گوید : « پیامبر[صلی‌الله‌علیه‌وآله] امّی و بی‌سواد بوده، ولی فرموده قلم و دوات بیاورید تا بنویسم و نفرموده املا کنم.»

    باید گفت پس از بررسی نزدیک به ده مورد از اشکالات این نویسنده، به اولین موردی برمی‌خوریم که سؤال و اشکال او، در چهارچوبی نسبتاً منطقی قرار دارد، و البته جواب آن نیز ساده است.

    نخست مجدداً تأیید می‌کنیم که این ماجرا، تنها نقلی شیعی نیست و در مهم‌ترین کتب اهل سنت و در صدر همه، در صحیحین بخاری و مسلم آمده است. ضمناً این‌که آیا امّی به معنای بی‌سواد است یا نه، خود بحثی را می‌طلبد که فعلاً طلب آقای مؤلف. (زیرا در برابر کسی که اطلاعش از قرآن کریم، در حدی است که از آیه‌ی «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ‏» تأیید اتهام پریشان‌گویی به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در می‌آورد ، چنین بحثی جا ندارد.)

    اما نکته این‌جا است که وقتی صاحب منصبی می‌گوید : فلان مطلب را نوشتیم یا می‌نویسیم، آیا الزاماً به دست خود نوشته یا قصد دارد بنویسد؟ قطعاً پاسخ منفی است. این امر بسیار رایج است که وقتی آنان انشا واملا می‌کنند و کاتبان و منشی‌ها می‌نویسند، تعبیر آن صاحب منصبان چنین است که فلان مطلب را خطاب به فلان شخص نوشتیم.

    برای تقریب به ذهن باید گفت که در قرآن کریم نیز چنین تعبیری به کار رفته است:

    در آیه‌ی12سوره یس ‌فرموده: «وَ نَكْتُبُ ماقَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ» «و آن چه را پيش فرستاده‏اند و تمام آثار آن‌ها را مى‌نويسيم». اما همین مطلب در آیه‌ی 80 سوره زخرف این طور بیان شده است : «أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلى‏ وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُون»: «آيا آنان مى‏پندارند كه ما اســـرار نهانى و سخنان درگوشى آنان را نمى‏شنويم؟ آرى، فرستادگان ما نزد آنها هستند و مى‏نويسند.» هم‌چنین در آیات 10تا12 سوره انفطار، از فرشتگانی که مأمور ثبت اعمال انسان‌ها از طریق نوشتن هستند، سخن گفته شده است.

    همین جا لازم است مطلب بی‌معنای دیگری را که مؤلف در ادامه همین شبهه تراشی‌ها گفته، پاسخ دهیم. وی نوشته:

    طبق اين حديث پيامبرص چيزي را كه موجب هدايت امت بوده و از گمراهي آنها جلوگيري مي كرده، نگفته است، پس يعني همه مسلمين گمراه هستند؟

    باید گفت همان طور که اشاره شد، دلیلی ندارد ادعا شود که حضرت می‌خواسته‌اند مطلب جدیدی را بیان نمایند، تا نتیجه شود که با نگفتن آن، مسلمین گمراه شدند.

    ملاحظه می‌شود که نویسنده مکرراً، فرض‌هایی خودساخته را مطرح نموده و بر اساس آن، شبهاتی را بنا کرده است.

    مورد دهم:
    این مورد، از شاهکارهای علمی و ابتکاری آقای نویسنده است که باید به نام او ثبت گردد. وی در سؤال 29 می‌نویسد:

    در جريان هجرت پيامبر ص از مكه به مدينه حضرت علي[علیه‌السلام] در رختخواب پيامبر مي خوابد و از طرفي شيعه معتقد است كه پيامبر ص از قبل و در يوم الانذار علي[علیه‌السلام] را به عنوان جانشين خود معرفي كرده بود.

    حال سوال ما اينجاست كه وقتي مشركين به داخل منزل پيامبر ص ريختند تا او را بكشند و بجايش جانشين او را در رختخواب ديدند پس چرا اقدام به قتل جانشين او نگرفتند؟ چون جانشين هركس بسيار مهم است، و پس از شخص مذكور امور را به دست خواهد گرفت، مخصوصاً در مورد پيامبر ص و حضرت علي[علیه‌السلام]، چونكه پيامبر بيش از پنجاه سال داشته و علي[علیه‌السلام] جواني در حدود بيست ساله بوده و پس از او مدتها حكومت مي كرده است.

    ملاحظه می‌شود که مجدداً یک استبعاد عجیب را جایگزین بررسی سندی نموده و با نگاه جهت‌دار به حادثه‌ای تاریخی، به انکار آن پرداخته است.

    یادآور می‌شود که ماجرای یوم الانذار و این‌که پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در آن جلسه پس از اعلام رسالت خود، جانشینی حضرت علی علیه‌السلام را نیز اعلام فرموده‌اند ، در منابع مختلف اهل سنت، از قبیل تاریخ طبری آمده است.

    اما این‌که ادعا شود، اگر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، جانشینی حضرت علی علیه‌السلام را اعلام کرده باشند، مشرکین که در لیلة المبیت (شب هجرت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ) برای کشتن حضرت به خانه ایشان هجوم آوردند، حتماً باید حضرت علی علیه‌السلام را که در جای پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له دیدند می‌کشتند ، گزافه گویی عجیبی است.

    مثالی که در ابتدای این نوشتار ذکر کردیم به یاد آورید. گفتیم این‌که کسی بنشیند با خیالات و تصورات خود بگوید: «محال است مسلمانان در جنگ احد فرار کرده باشند، چون آن‌ها شجاع بودند، عاشق پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له بودند و...» این خیال‌بافی است نه تحلیلی تاریخی. اما حقیقتاً آن‌چه در سؤال 29 گفته شده، به مراتب فراوان، از مثالی که آوردیم تخیلی‌تر و از و «من در آوردی» تر است.

    بر اساس متن گزارشِ یوم الانذار، حاضرین جلسه که خویشاوندان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بودند، تعیین جانشین از سوی ایشان را به تمسخر گرفتند، تا چه رسد به سایر مشرکان. آن‌ها اصلاًبه این سخنان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اهمیت نمی‌دادند تا بخواهند بر اساس آن برنامه‌ریزی کنند. آنان بر اساس اتفاقات ملموسی که مشاهده می‌کردند، تصمیم می‌گرفتند. به چه دلیل ادعا شده که اگر معرفی امیرالمؤمنین علیه‌السلام از سوی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در یوم الانذار صحت داشته باشد، حتماً باید مشرکان مکه، اقدام به قتل حضرت علی علیه‌السلام می‌نمودند.

    اگر قرار باشد باب چنین استبعاد ورزی‌های بی‌مبنا و سستی باز شود، کسی ممکن است در مخالفت با اصل اسلام بگوید اگر مخالفت پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با مشرکین واقعی بود، حتماً آن‌ها در طول سیزده سالی که ایشان در مکه اقامت داشت، اقدام به کشتن حضرت می‌کردند. مگر ممکن است حضرت در دسترس آن‌ها باشد ولی برنامه‌ای برای قتل ایشان نریزند، پس حتماً نیم‌کاسه‌ای زیر‌کاسه بوده و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در مکه چندان هم با عقاید مشرکان مخالفت نمی‌ورزیده است !!!

    مورد یازدهم:
    وی در سؤال 54 نوشته :

    دوستي مي گفت: اين مطالب كه به نفع شيعه است در كتب اهل سنت هم نوشته شده. به او گفتم: آيا تمام مطالبي كه در كتب شيعه وجود دارد صحيح و درست است؟ گفت: نه حتي در كتب قديمي و معتبري مانند اصول كافي نيز روايات دروغ و جعلي وجود دارد. گفتم: پس چرا كتب اهل سنت بايد از اين عيب مبرا باشد.

    این سخن حاوی مغلطه‌ بزرگی است. توضیح آن‌که یقیناً نه تشیع و نه تسنن ادعا ندارند، همه‌ی روایاتی که در همه‌یمنابع آنان آمده، صحیح و قابل استناد است، اما نکته مهم این‌که علمای شیعه، به هر حدیثی از منابع تسنن استناد نکرده‌اند، بلکه ایشان نوعاً به احادیثی از اهل سنت استناد می‌کنند که یا در منابع طراز اول آن‌ها مانند صحاح سته و به‌ویژه صحیحین بخاری و مسلم - که علمای آن‌ها بر صحت کلیه روایاتش تأکید دارند- آمده و یا روایاتی که در منابع تسنن تواتر دارد، یعنی کثرتِ طرق نقلش در منابع‌شان به قدری است -که در نزد آنان- به مضمون روایت یقین حاصل می‌شود.

    به عبارت دیگر اگر فرض شود علمای شیعه، به برخی روایات تسنن استناد کرده‌اند که طبق مبانی علمی آنان قابل اعتماد نیست، جای این اعتراض برایشان باقی است که بگویند این روایات، گرچه در کتب ما آمده اما مورد قبولمان نیست، و استناد شیعه به آن‌ها برای اثبات اعتقاد خود، وجاهت ندارد، اما واقعیت این است که دانشمندان شیعه، به روایاتی از منابع اهل سنت استناد نموده‌اند که آنان براساس مبانی حدیثی، گریزی از پذیرش صحتش ندارند، مگر آن که پای تعصب و انکار حقیقت در میان باشد.

    مثال‌های مشهور این امر، حدیث ثقلین، حدیث غدیر، حدیث منزلت، شأن نزول آیه‌ی ولایت و ... است.

    مورد دوازدهم:
    در ضمن سؤال 46، مؤلف می‌گوید: «اگر دو خلیفه اول از به‌دست گرفتن قدرت اهداف شومی‌داشته‌اند باید یکی از این موارد باشد ...» وی سپس به ذکر مواردی می‌پردازد از قبیل چپاول بیت المال، ثروت اندوزی، فامیل بازی، تحریف قرآن، قرار گرفتن در منصبی که موجب حفظ جان شود و... وی با توجه دادن به این‌که دو خلیفه، هیچ‌کدام از انگیزه‌های ذکر شده را نداشته‌اند و نتیجه می‌گیرد که هیچ نیت غلطی در کار نبوده است.

    درمقام بررسی باید بگوییم که مغلطه به کار رفته در این اشکال، به کامل‌ترین وجه، همان است که بیان شد، یعنی «استبعاد‌های سلیقه‌ای و بی مبنا» مانند همان مثال صدر کلام که فرض کردیم کسی بگوید فرار مسلمانان در جنگ احد، یکی از علل زیر را می‌تواند داشته باشد، بعد چند علت ذکر کند و همه را رد نماید و نهایتاً نتیجه بگیرد که فراری در کار نبوده است. مغلطه چنین استدلالی آن است که برخی علل قابل فرض را، اصلاً وارد بحث نکرده‌اند.

    در موضوع سؤال فوق نیز همین‌طور است، یعنی مؤلف حدود ده انگیزه برای تصاحب جانشینی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ذکر و همه را برای دو خلیفه مردود دانسته است.

    پاسخ وی بسیار ساده و روشن و آن اضافه کردن انگیزه‌های قابل فرض دیگری به لیست جناب نویسنده است، مثلاً «انگیزه قدرت طلبی»، به این شرح که نفس قدرت، برای بسیاری از افراد در طول تاریخ، جذاب و چه بسا قوی‌ترین انگیزه بوده است. چه بسیار پادشاهان، فرمانروایان و فرماندهان که برای توسعه قدرت خود سال ها جنگیده‌اند و زحمت جنگ‌های طولانی را بر خود هموار کرده‌اند، در صورتی که برای آنان خطرجانی، درگیری و گرفتاری داشته است، اما این امری شناخته شده در روانشناسی است که صِرف قدرت، منهای مزایای مالی و مادی، برای انسان مطلوب و جذاب است.

    ملاحظه می‌شود که انکار و استبعاد به کار رفته، مغلطه‌ای بیش نیست.

    سؤالات بی معــــــنا

    در این بخش، مواردی را مطرح و بررسی می‌کنیم که اصلاً نمی‌توان به آن‌ها گفت «سؤال»، بلکه مطالب کاملاً بی‌ربطی را سر هم و نامش «سؤال» گذاشته شده است. در واقع اگر قدری راحت‌تر سخن بگوییم، می‌پرسیم: آخر این‌ هم شد سؤال؟؟

    مورد اول:
    در شماره‌ی 7 نوشته است:

    در خطبه 67 نهج البلاغه آمده که حضرت علی ع در مورد ماجرای سقیفه از یارانش مي‌پرسد که انصار در سقیفه چه گفتند؟ و آنها پاسخ مي دهند که انصار گفتند: زمامداری از ما و رهبری از شما مهاجرین انتخاب گردد پس حضرت علی [عليه السلام] فرمود: چرا با آنها به این سخن رسول خدا [صلی‌الله‌علیه‌وآله] استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید و در اين هنگام یارانش از حضرت علي [عليه السلام] پرسیدند: چگونه این سخن آنها را از زمامداری و خلافت دور می‌کرد كه حضرت علی ع در پاسخ مي گويد: اگر زمامداری و حکومت در آنان بود سفارش کردن در مورد آنها معنایی نداشت.

    حال ما در اینجا طبق گفته خود حضرت علی [عليه السلام] می‌گوئیم: اگر خلافت فقط منحصر به اهل بیت [عليه السلام] پیامبر ص بوده است پس چرا اینقدر پیامبر ص در مورد اهل بیت سفارش می‌کرده است (شیعه نیز دائم به این سفارشات اشاره دارد) اگر خلافت در بین اهل بیت [علیهم‌السلام] می‌بود سفارش مکرر در مورد آنها معنایی نداشت، و به طور مثال ممکن بود مردم در غدیر خم یا جاهایی که شیعه معتقد است علی[علیه‌السلام] به عنوان خلیفه بلافصل معرفی می‌شده است به پیامبر ص بگویند: تو می‌بایست سفارش ما را به علی[علیه‌السلام] بکنی نه سفارش او را به ما، چونكه او پس از تو خلیفه و حاکم بر ما خواهد شد و بايد مراقب ما باشد. پس طبق این سخن حضرت علی ع نتیجه می‌گیریم که دستوری از سوی خداوند یا پیامبر ص مبني بر خلافت در اهل بیت [علیهم‌السلام] نبوده است، و شما نیز نمی‌توانید سخن حضرت علی [علیهم‌السلام] را قبول نکنید. در اين مورد نيز شيعه جوابي ندارد.

    نویسنده به قدری از این مطلب، سر ذوق آمده که یک بار دیگر هم به تفصیل آن را تکرار کرده است[3] . گویا معتقد است شیعه باید دو بار به این سؤال پاسخ دهد!

    در مقام بررسی می‌گوییم: نویسنده، خود سفارش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به مهاجرین درباره‌ی انصار را این‌طور نقل کرده: «آن حضرت درباره‌ی انصار سفارش فرمود: با نیکان آن‌ها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید»، و استدلال امیرالمؤمنین علیه‌السلام به این سخن را این‌گونه آورده: «اگر زمامداری و حکومت در آنان [انصار] بود سفارش کردن در مورد آن‌ها معنایی نداشت.»

    اما این موضوع، چه ربط دارد به مضمون سفارشاتی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، درباره‌ی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و اهل بیت علیهم‌السلام بیان فرموده‌اند؟!

    وی از غدیرخم نام برده است. خطابه غدیرخم، همان مقدار که در منابع تسنن ذکر شده، حاکی از چه نوع سفارشی نسبت به اهل بیت علیهم‌السلام است؟

    عبارتی را از سنن الکبری نسائی (دار الكتب العلمية، بيروت)، به نقل از «زیدبن ارقم» نقل می‌کنیم. مضمون این حدیث، در سنن ترمذی، مستدرک حاکم، فضائل الصحابه احمد‌بن ‌حنبل، تاریخ بغداد خطیب، تاریخ دمشق ابن‌عساکر، المعجم الکبیر طبرانی، تفاسیر الدرالمنثور، ابن کثیر، آلوسی، الخازن، روح‌المعانی و بسیاری منابع دیگر تسنن آمده است:

    ...عن أبي الطُّفَيْلِ عن زَيْدِ بن أَرْقَمَ قال لَمَّا رَجَعَ رسول اللَّهِ ص عن حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَنَزَلَ بِغَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدَوْحَاتٍ فَقُمِّمْنَ ثُمَّ قال كَأَنِّي دُعِيتُ فَأَجَبْتُ إنِّي قد تَرَكْتُ فِيكُمْ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ من الآخَرِ كِتَابَ اللَّهِ عز وجل وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا فَإِنَّهُمَا لَنْ يَتَفَرَّقَا حتى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ ثُمَّ قال إنَّ اللَّهَ عز وجل مَوْلاَيَ وأنا وَلِيُّ كل مُؤْمِنٍ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ رض فقال من كنت وَلِيَّهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ
    ابوطفیل از زید بن ارقم نقل می‌کند که گفت: « وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از حجة‌الوداع بازمی‌گشتند و در غدیرخم توقف نمودند، امر کردند تا سایه‌بانی برپا شود، سپس فرمودند: «گویا نزدیک است که دعوت حق را لبیک گویم، و من دو چیز گران‌بها میان شما باقی می‌گذارم، که یکی، از دیگری بزرگتر است، کتاب خدا و عترتم، یعنی اهل بیتم. پس توجه کنید که چگونه پس از من با آن دو عمل می‌کنید، و آن دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در کنار کوثر به من بازگردند.» سپس فرمودند:«خدای عزوجل مولای من، و من ولیّ هر مؤمنم.» سپس دست حضرت علی علیه‌السلام را گرفته و فرمودند:«هر که من ولیّ اویم، این شخص ولیّ او است»...»
    آیا نویسنده‌ی مورد بحث، از چنین سفارشی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره‌ی قرآن کریم و اهل بیت علیهم‌السلام، با تأکید بر جداناپذیری آن دو، بیان فرموده‌اند، توصیه به خوش‌رفتاری با قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام را می‌فهمد، یا دستور به پیروی از آنان را؟!!!‌

    یادآور می‌شود که آن چه در بالا گذشت، در واقع توضیح بی ربط بودن سؤال نویسنده بود، تا جواب آن.

    مورد دوم:
    در بخشی از شماره‌ی 8 نوشته است:

    شيعه خواهد گفت: حضرت علي [علیه‌السلام] به خاطر اينكه اسلام منحرف نشود به عمر مشورت مي‌داده است.

    در جواب مي گوئيم: پس طبق اين گفته اسلام منحرف نشده است چون حضرت علي [علیه‌السلام] با مشورت دادن جلوي انحراف آنرا گرفته و بنابراين تمامي ادعاهاي شما مبني بر تحريف اسلام به خاطر غصب خلافت علي [علیه‌السلام] مردود مي شود...

    و چنانچه حضرت علي [علیه‌السلام] به عنوان وزير و مشاور نتوانسته باشد جلوي انحراف اسلام را بگيرد پس چنانچه خودش هم خليفه مي شده نمي توانسته كاري بكند.

    باید گفت: آخر این هم حرف شد؟ اگر کسی برای جلوگیری از انحرافِ شخص یا مجموعه‌ای، حاضر به مشورت دادن شود، معنایش این است که تمام کارهای آن شخص و مجموعه از نظر او بدون انحراف خواهد شد؟!! یا تنها در مواردی که اولاً از او مشورت بگیرند، ثانیاً به آن مشورت عمل کنند چنین خواهد بود؟

    ادعای فوق مثل آن است که گفته شود: « رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به خاطر اين‌كه مردم هدایت شوند، آنان را ارشاد و تبلیغ مي‌فرموده‌اند، پس باید – لااقل در زمان حضرت- همه‌ی مردم جزیرةالعرب هدایت شده باشند.»

    در صورتی که روشن است رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مردم را هدایت می‌کردند، اما کسی هدایت می‌یافت که اولاً سخن حضرت به او برسد و ثانیاً آن را بپذیرد و تسلیمش گردد.

    به‌علاوه این چه ادعای بی مبنایی است که «اگر کسی به عنوان مشاور نتواند جلوي انحراف را بگيرد پس چنان‌چه خودش هم خليفه مي‌شده نمي‌توانسته كاري بكند»؟

    مشورت دادنِ یک شخص در موارد محدود- که معلوم نیست همه آن‌ها هم، به کار بسته شده باشد- چه ربط دارد با این که خود او در مقام حاکم بنشیند، و همه‌ی امور را بر اساس رأی خود اداره کند؟

    ضمناً یادآور می‌شویم که مشاوره‌های امیرالمؤمنین علیه‌السلام به خلفا، موارد محدودی را شامل می‌شود، و این در جای خود، بحث و اثبات شده است[4] .

    مورد سوم:
    در سؤال40 نوشته است:

    در مجلات داخلی ایران مرتب می‌خوانیم که افراد بسیاری در قم یا جاهای دیگر پیدا شده اند که ادعای مهدویت داشته اند و این افراد کذاب توسط نیروهای قضایی دستگیر و روانه زندان شده اند.

    حال می‌پرسیم: آیا رویت مهدی [علیه‌السلام] که در گذشته توسط شیعیان صورت گرفته و داستانهای آن نیز در کتب مختلفی ثبت شده، آیا احتمال نمی‌دهید که آن افراد نیز اشخاصی کذاب بوده اند و آن فرد شیعی را فریب داده اند؟!!!

    فراموش نکنید که در گذشته دستگاههای قضایی خیلی پیشرفته نبوده اند تا این کذابین را دستگیر کنند.

    در بررسی می‌گوییم: واقعاً سخنان عجیبی است. فروکاستن ادله‌ی متنوع و متواتر شیعه بر وجود امام زمان علیه‌السلام، به موارد «مشاهده‌ی آن حضرت توسط افراد مختلف»، یا حاکی از بی‌اطلاعی مفرط است، یا ناشی از غرض‌ورزی بی‌اندازه.

    گرچه شیعه ملزم نیست که عقاید خود را به مدارک اهل تسنن مستند سازد، اما در بسیاری از عقایدش، برای نشان دادن قوّت و استحکام مطلب، چنین می‌کند. اکنون نیز به نویسنده‌ی «سرخاب و..» یادآوری می‌کنیم که عقیده به «منجی‌ آخرالزمان» و «مهدویت»، یک عقیده اسلامی است و نه صرفاً شیعی.

    نمونه‌ای از انبوه احادیث، در منابع طراز اول تسنن:

    قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: «المهدي منا أهل‌البيت يصلحه الله في ليلة» «مهدی از ما اهل‌بیت است که خداوند امر او را یک‌شبه اصلاح می‌کند». این حدیث در مسند احمد حنبل، سنن ابن‌ماجه، «المستدرک علی الصحیحین» حاکم نیشابوری و منابع دیگری از اهل سنت آمده است.

    قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: «لو لم يبق من الدنيا إلا يوم، لطولّه الله عزوجل حتى يملك رجل من أهل بيتي ...» «اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی می‌کند تا مردی از اهل بیت من حکومت را در دست گیرد...». این حدیث در سه کتاب فوق‌الذکر آمده، و به علاوه در صحیح ابن حبان، المعجم الکبیر طبرانی، الجامع الصغیر سیوطی، کنزالعمال متقی هندی، و ...

    ده‌ها حدیث مشابه موارد فوق - مستند به منابع تسنن- را می‌توانید در کتاب «منتخب الأثر» تألیف آیة الله صافی گلپایگانی، وریا کتاب «عقد الدرر في أخبار المنتظر» تألیف يوسف بن يحيى بن علي المقدسي الشافعي مطالعه فرمایید. ضمن این که در باب احادیث مهدی علیه‌السلام، کتاب‌های مستقل دیگری در اهل سنت تدوین شده است.

    مطلب دیگر این‌که، اگر وجود مدعیان دروغین در یک موضوع، مستندی منطقی جهت تردید در اصل موضوع باشد، پس باید دراصل نبوت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیز تردید کرد، زیرا همیشه در طول تاریخ اسلام، مدعیان دروغین نبوت وجود داشته‌اند!!

    مورد چهارم:
    در شماره‌ی 47 نوشته است:

    شیعه معتقد است که خلافت الهی حضرت علی [علیه‌السلام]، غصب شده است.

    سوال: اگر این منصب، منصبی الهی است، پس چگونه قابل غصب شدن است؟ مگر کسی می‌توانسته نبوت پیامبر [صلی‌الله‌علیه‌و‌آله] را غصب کند؟!! .. اگر امامت منحصر به وجود شخصی خاص است و توسط خداوند به او اهدا می‌شود، پس آیا شخصی دیگر میتواند این مقام را از او بگیرد؟!

    لازم به تذکر است که شیعه خلافت و امامت را جدا از هم نمی‌داند و نمی‌تواند بگوید که خلافت علی [علیه‌السلام] غصب شده ولی امامت او پابرجا بوده و منصب امامت را داشته است، و در واقع پس از رحلت نبی اکرم [صلی‌الله‌علیه‌و‌آله] ، امام بوده است.

    به اعتقاد شیعه، خلافت و امامت علی [علیه‌السلام] با هم بوده و هر دو الهی بوده و از جانب خداوند اهدا شده، پس تنها متعلق به خود حضرت علی [علیه‌السلام] بوده نه شخصی دیگر. در واقع شیعه مقام خلافت را تنها برای کسی می‌داند که منصب امامت را نیز داشته باشد، پس خلافت جزئی از همان امامت است و چیزی جدا از آن نیست و تنها امامی معصوم و من عندالله می‌تواند خلیفه شود، پس چطور این منصب امامت و خلافت غصب شده است؟!!!

    ملاحظه فرمایید که چگونه، حرف بی‌ربط و بی‌معنا می‌زند و چند بار هم تکرار می‌کند، گویا می‌خواهد با تکرار و اصرار، القا کند که سخنش جایی و اعتباری دارد.

    این امر خیلی روشن است که «به اعتقاد شیعه، خلافت و امامت حضرت علی علیه‌السلام با هم همراه، و هر دو الهی است.» در واقع خلافت، یکی از شئون امامت است. البته خلافت، قابل غصب می‌باشد[5] ، اما شئون دیگر امامت، مانند علم لدّنی و عصمت، چون امری معنوی است، اساساً قابل غصب و تصاحب نیست.

    قرآن کریم درباره‌ی طالوت می‌فرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكا»(بقره/247) طبق این آیه، خداوند متعال طالوت را فرمانروا قرار داد. وقتی بنی‌اسرائیل در صلاحیت او تردید کردند، پاسخ آمد که «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»: «خدا او را بر شما برگزيده، و در علم و(قدرت) جسم، وسعتش بخشيده است.»

    براساس این آیه‌ی کریمه، خداوند به طالوت، هم علم داد و هم فرمانروایی. از طرفی اکثر بنی‌اسرائیل، شأن فرمانروایی ایشان را زیرپا گذاشتند، اما طبعاً علم وی را نمی‌توانستند زیرپا بگذارند و از وی بگیرند. خوب چه نتیجه‌ای از این امر می‌توان گرفت؟ می‌توان گفت چون فرمانروایی طالوت، به دلیل علمش بود، و علمش قابل زیرپاگذاشتن نیست، پس فرمانروایی او را هم نمی‌توان زیرپا گذاشت؟ این‌ چه اشکال موهومی است؟

    برای نگارنده جای تأسف است که باید وقت را صرف بررسی چنین سخنان بی‌ربطی کرد، گرچه برای نشان دادن میزانِ علمیت و صداقت نویسنده‌ی «سرخاب...»، گریزی از این امر نیست.

    مورد پنجم:
    شاهکار تفسیر و ادبیات!: در شماره‌ی 6 از تناقضات نوشته است:

    در آيه غار ضمير (ه) (وَأَيَّدَهُ) (يعني يک نفر) به پيامبر[صلی‌الله‌علیه‌وآله] برمي‌گردد. الذين در آيه (إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ) يعني جمع به علي [علیه‌السلام] برمي‌گردد. ولي اگر الذين مي تواند خطاب به يک نفر باشد چرا «ه» (وَأَيَّدَهُ) نبايد خطاب به دو نفر باشد؟!!! يا خطاب به يک نفر يعني ابوبکر؟

    واقعاً سخن عجیبی است، که به طنز شبیه‌تر است تا مطلب علمی.

    در آیه‌ی ولایت، «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏»(مائده/55) که مربوط به ماجرای «انگشتر بخشیدن حضرت علی علیه‌السلام، در حال رکوع نماز» است، برخی مفسرین، در توضیح این‌که چرا عبارت آخر آیه با صیغه جمع آمده است، به این قاعده ادبی استناد کرده‌اند که «صیغه جمع گاهی به جهت بزرگداشت و تعظیم، برای مفرد به کار می‌رود».

    این قاعده، از مشهورات ادبی، و نمونه‌ی روشن آن، کاربرد صیغه‌ی جمع برای خدای متعال، در آیات متعددی از قرآن کریم، بالغ بر صدها مورد است، از قبیل: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْر»، «نَحْنُ خَلَقْناكُمْ»، «نَحْنُ نَرْزُقُكُم‏» و ....

    مثال ساده‌ی این موضوع درباره‌ی غیر خداوند نیز، گفتن «سلام علیکم» برای یک شخص مفرد است.

    اکنون نویسنده‌ی «سرخاب ...» می‌گوید چرا حالا که قاعده‌ی فوق را در آیه‌ی ولایت به کار می‌برید، این را قبول نمی‌کنید که در کلمه «أیَّدَهُ» در آیه‌ی غار (توبه/40) ضمیر مفرد «هـ» به دو نفر (پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و همراه او که ابوبکر دانسته شده) برگردد، و البته منظور نویسنده آن است که با این قاعده اختراعی، تفسیر مورد نظر خود را به آیه نسبت دهد.

    پاسخ این سؤال نامربوط آن است که در ادبیات عرب، چنین قاعده‌ای (که ضمیر مفرد، برای دو نفر به کار رود) وجود ندارد، قاعده را که نمی‌توان از خود درآورد یا از روی قاعده دیگری، شبیه‌سازی کرد!!

    ضمناً، قاعده‌ی «کاربرد صیغه جمع برای مفرد» برای بزرگداشت آن شخصِ مفرد است. باید از آقای نویسنده پرسید: این قاعده‌ای که شما پیشنهاد ساخت آن را می‌دهید! (یعنی استفاده از ضمیر مفرد، برای دو نفر) برای چیست؟ قطعاً برای تعظیم و بزرگداشت که نیست، پس لابد برای تحقیر و کوچک کردن مخاطبان است؟!!

    مورد ششم:
    در شماره‌ی 20 از تناقضات نوشته است:

    در حديث کساء مي گوييد: پيامبر اکرم ص به ام سلمه گفت: اهل بيت [علیهم‌السلام] فقط و فقط اين چهار نفرند (علي ، فاطمه ، حسن و حسين [علیهم‌السلام]) و ام سلمه را حتي با تمام خوبي و نيکي و اصراري که دارد جز اهل بيت [علیهم‌السلام] ندانستند ولي در جايي ديگر مي گوييد: پيامبر اکرم ص فرمود: «سلمان منا أهل البيت»: سلمان از اهل بيت ما است!

    این تناقضی که وی خیال کرده، به دلیل کم‌اطلاعی (یا کم سوادی) ایشان است. درآیه‌ی 36 از سوره حضرت ابراهیم علیه السلام، از آن حضرت نقل شده که «فَمَنْ تَبِعَني‏ فَإِنَّهُ مِنِّي» یعنی «هرکس از من پیروی کند، از من است». آن چه درباره‌ی حضرت سلمان (رض) گفته شده، از این قبیل است، یعنی او چون پیرو اهل‌بیت علیهم السلام است، جزء گروه و حزب آنان دانسته می‌شود، نه جزء افراد و مصادیق اهل‌بیت علیهم‌السلام. [6]

    مورد هفتم:
    در شماره‌ی 25 از تناقضات نوشته است:

    ...وظيفه مهمتر امام، تفسير و توضيح و تبيين دين است!!!! ولي اين سخن مخالف نص صريح قرآن است: ﴿ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا ﴾ (مائده: 3) مي بينيد چقدر تاييد و تاکيد دارد که امروز دين کامل و تمام شد. همه اينها براي اين است که کسي هوس نکند پس از پيامبر ص به بهانه تکميل و تفسير دين، چيزي جديدي بياورد و موجب بدعت شود. كه متاسفانه آوردند و شد...

    وی در این فراز، فرض را بر این گذاشته که تفسیر و توضیح دین، با کامل بودن آن تعارض دارد. می‌پرسیم: اولاً مگر شما به عنوان یک مسلمان سنی مذهب، به یکی از فقهای اربعه (ابوحنیفه، ابن حنبل، شافعی، مالک‌بن‌انس) مراجعه نمی‌کنید و احکام فقهی را از آنان (یا نهایتاً از فقیه دیگری) نمی‌گیرید؟ مگر معنای این کار، تبعیت از برداشت و تفسیر آن فقیه، از آیات و روایات نیست؟ ثانیاً: آیا عمل صدها مفسر عالم اسلام که در هزاران جلد تفسیر قرآن، به تفسیر و توضیح آیات قرآن پرداخته‌اند، با کامل بودن اسلام و قرآن تعارض دارد؟

    ثالثاً: وقتی ثابت شود که یکی از تعالیم پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، امامت بوده است ، کامل بودن دین، از اساس، شامل تفسیر و توضیح امامان علیهم‌السلام از دین نیز می‌شود.

    ملاحظه می‌کنید مطلب روشن و واضحی را به منزله تناقض گرفته است.

    مورد هشتم:
    در شماره‌ی 29 از تناقضات نوشته است:

    شيعه اين داستان را قبول دارد که ابوسفيان به حضرت علي ع در جريان انتخاب ابوبکر گفت: اگر بخواهي مدينه را از

    سواره و پياده عليه ابوبکر پر مي کنم ولي حضرت علي [علیه‌السلام] به او گفت: برو من نيازي به سواره و پياده تو ندارم. شيعه در جايي ديگر معتقد است که حضرت علي ع از برخي افراد خواست تا سر خود را بتراشند و هنگام سحر براي قيام عليه ابوبکر به در خانه ايشان بيايند که اين افراد خلف وعده کردند و... و از آن طرف کمک ابوسفيان را رد مي کند!! براستي علت اينهمه تناقضات درهم و برهم چيست؟

    در مقام بررسی باید گفت: بازهم بی‌اطلاعی نویسنده، در کنار برخورد غیرعلمی و غرض‌ورزانه او، منجر به ادعایی بی‌مبنا شده است. وی می‌گوید چطور شیعه از طرفی ادعا می‌کند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام یار نداشته‌اند و از طرفی می‌پذیرد که ایشان، پیشنهاد یاری ابوسفیان را رد کرده‌اند؟

    اگر کار این نویسنده مبتنی بر تحقیق علمی بود، و از متون تاریخی که واکنش امیرالمؤمنین علیه‌السلام به پیشنهاد ابوسفیان را نقل کرده، اطلاع داشت، متوجه می‌شد که سؤالش تا چه حد، نامربوط و نابه‌جا است، زیرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام خود، علت موضع‌گیری خویش را بیان فرموده‌اند.

    ماجرا در تاریخ طبری، این طور نقل شده است:

    أقبل أبو سفيان ... أبا حسن ابسط يدك حتى أبايعك فأبى علي عليه ... فزجره علي وقال إنك والله ما أردت بهذا إلا الفتنة وإنك والله طال ما بغيت الاسلام شرا لا حاجة لنا في نصيحتك
    ابوسفیان گفت:.. یا علی! دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم، اما علی علیه‌السلام خودداری کرد.. و فرمود: به‌خدا تو جز فتنه نمی‌خواهی و به‌خدا دیرزمانی است که شرورانه به اسلام ستم کرده‌ای، ما نیازی به خیرخواهی تو نداریم.
    پس ابهام و تناقضی در مسأله نیست. ابوسفیان مقاصد قدرت طلبانه و فاسدی داشت، که با اهداف امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم‌سو نبود. باید پرسید: به راستی علت این همه تناقض‌نماییِ درهم و برهم، در مجموعه «سرخاب و سفیدآب» چیست؟

    مورد نهم:
    در شماره‌ی 33 از تناقضات نوشته است:

    به عقيدة شيعه ظهور امام زمان [علیه‌السلام] نياز به زمينه سازي و شرايط مناسب دارد، حضرت علي [علیه‌السلام] بايد خليفه بلافصل پيامبرص مي شد هر چند زمينه فرهنگي اعراب، سن پيرمردها را براي رهبري قبول مي کرد و هر چند حضرت علي [علیه‌السلام] سران و جنگجويان بسياري از قبايل را از دم تيغ گذرانده بود.

    باید گفت که ارتباط دادن مسائل بی‌ربط، از سوی مؤلف «سرخاب و...» در بعضی موارد، واقعاً حیرت‌آور است، به‌ویژه آن که با ادعاهای تناقض‌گیری نیز تؤام می‌شود.

    شیعه، براساس روایات متواتر، معتقد است که ظهور امام عصر عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف پس از فراهم شدن زمینه‌های لازم رخ خواهد داد، که البته این، یک اعتقاد اسلامی، و نه فقط شیعی است.

    از طرفی تاریخ نقل کرده که در مدینه، عده‌ای در برابر این سؤال که «چرا بیعت غدیرخم را شکستید و خلافت حضرت علی علیه‌السلام را پشت گوش انداختید»؟ پاسخ می‌دادند «علی [علیه‌السلام] جوان است»، یا «علی [علیه‌السلام]، چون در جنگ‌ها ، مشرکان زیادی را کشته، لذا دشمن زیاد دارد»، و خلافت او مصلحت نیست.

    اکنون آقای نویسنده می‌گوید: چطور شما نیاز به زمینه مناسب برای ظهور امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف را می‌پذیرید ، ولی عذر آوردن افراد یادشده، که زمینه را برای خلافت حضرت علی علیه‌السلام آماده نمی‌دانستند، مردود می‌دانید؟

    این در حالی است که براساس ادله‌ی فراوان، مصلحت‌سنجی‌های بیعت‌شکنان غدیر، در مقابل نص، و دستور صریح خدا و رسولصلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار داشت، در صورتی که زمینه سازی‌ها مقدماتی، در ظهور امام عصر عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف، کاملاً به خواست و اراده خدا است.

    تناقض، زمانی به وجود می‌آید، که در شرایط کاملاً مشابه، دو حکم مغایر داده شود، اما آخر دو مطلب فوق، چه مشابهت تامّی به هم دارد؟!! یک جا زمینه‌‌‌سازی مورد خواست خداوند مطرح است، و یک جا مصلحت‌سنجی و زمینه قائل شدن، در مقابل امر خداوند!!

    مورد دهم:
    در شماره‌ی 58 از تناقضات نوشته است:

    شما طبق حديثي مي گوييد: علي خير البشر علي [علیه‌السلام] بهترين بشر است... در قرآن كريم خطاب به نبي اكرم آمده: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ): بگو من نيز بشري مانند شما هستم. پس چرا پيامبرص به جای بشر خير بشر نبوده اند؟ يعني چرا خداوند نفرمود: بگو من بهترين بشر هستم!!

    باید گفت این نویسنده، کم‌ترین توجهی به معنای صحیحِ مستنداتش ندارد، و تنها درصدد القای تناقض و عیب‌جویی است.

    به وضوح، آیه‌ی کریمه‌ی « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ »، درصدد بیان این نیست که رسول‌اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ، هم رتبه سایر انسان‌ها بوده و برتر از آنان نیستند. (پیش از این گفتیم که در ضمیمه، به معنای صحیح این آیه خواهیم پرداخت.)

    از بدیهیات قرآنی است که آن جناب، برتری فوق‌العاده‌ای در نزد خدای متعال دارند، اما آیه‌ی یادشده در این مقام نیست، بلکه در برابر کسانی سخن می‌گوید که از «بشر بودن پیامبران» اظهار تعجب و استبعاد می‌کردند:

    «وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً» (اسراء94)

    «تنها چيزى كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود كه- از روى نادانى و انکار- گفتند: آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است»؟

    و لذا آیه‌ی کریمه «قُلْ إِنَّما..» ، اصل «بشر بودن» پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را مطرح می‌نماید ، فارغ از رتبه و مرتبت ایشان.

    ملاحظه می‌شود که نویسنده، مجدداً، دو مطلب را که در دو سیاق و فضای مختلف بیان شده است، با هم مقایسه و ادعای

    وجود تناقض نموده است. آیه‌ای که بر «بشر بودن» پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تکیه دارد، و حدیثی که به «برتر بودن» حضرت علی علیه‌السلام اشاره دارد.

    یادآوری این نکته نیز لازم است که وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرمایند: «علی بهترین بشر است»، این مقایسه اساساً شامل شخص پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نمی‌شود ، (و به اصطلاح ادبی (و اصولی)، آن حضرت تخصّصـاً از این بیان خارج هستند.)

    رابطه‌ی حضرت علی علیه‌السلام با رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، به تعبیر خود ایشان، چنان است که فرمود: «إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله» «من تنها غلامی از غلامان حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله هستم ». (کافی1/89)

    مورد یازدهم:
    در شماره‌ی 61 از تناقضات نوشته است:

    پيامبر اكرم [صلی‌الله‌علیه‌وآله] دو دعا را مرتب مي خوانده‌اند: «ربنا لا تكلنا إلي أنفسنا طرفة عين أبدا»: خدايا، مرا حتي براي يك لحظه به خود وامگذار. و ديگر اين دعا: خدايا بر حيرت من بيفزا. اكنون بيان بفرماييد: چرا دعاي اول با اعتقاد به عصمت تكويني (يعني عدم امكان ذاتي و سرشتي حتي خطا و اشتباه) در خصوص نبي‌اكرم و مورد دوم با داشتن علم غيب در تضاد است؟ (كسي كه از همه چيز و همه جا با خبر است از چه چيز بايد در حيرت باشد!!)

    در عبارات فوق، به تناقض‌گیری در اعتقاد شیعی به «عصمت» و «علم غیب» پرداخته، که هر دو مورد، مبتنی بر فرض‌های غلطی است.

    عصمت، «عدم امكان ذاتي و سرشتي حتي خطا و اشتباه» که مفهومی جبرگرایانه دارد، نیست، بلکه «مصونیت اختیاری از خطا و گناه در سایه توفیق و حفظ الهی» است، و لذا در این چهارچوب، دعای «خدايا، مرا حتي براي يك لحظه به خود وامگذار» نه تنها تناقض‌آلود نیست، که عین اصابت به واقع و منطبق با حقیقت است.

    البته نویسنده‌ی «سرخاب و..» مقید به ارائه سند نیست، و خود را ملزم به این نمی‌‌داند که بگوید تعاریف و ادعاها را از کجا آورده است، بلکه خود می‌برد و می‌دوزد، ولی خیاط خوبی هم نیست.

    در مورد دوم، ایشان مدعی شده که حیرت برای صاحب علم غیب، معنا ندارد ، چون همه چیز را می‌داند.

    در مقام بررسی باید بگوییم: آن چه به عنوان دعا، در بعضی منابع نقل شده، این عبارت است که «اللهم زدنی فیک تحیراً» «خدایا حیرت مرا نسبت به خود بیفزا» که نویسنده‌ی سؤال، آن را ناقص نقل کرده است.

    پس موضوع این دعا، حیرت درباره‌ی خداوند است. حال باید پرسید: کدام شیعه‌ای ادعا کرده است که علم غیب، شامل ذات خداوند می‌شود، تا این نویسنده بپرسد: کسی‌که به ذات الهی علم غیب دارد، چگونه می‌تواند نسبت به آن حیرت داشته باشد؟ ملاحظه می‌شود که این سؤال، حاصل یک مغلطه بیشتر نیست.

    مورد دوازدهم:
    شاهکاری دیگر در عرصه معرفی اخلاق و منش اسلامی: در شماره‌ی 65 از تناقضات نوشته است:

    شما مي گوييد: اين زيارت [عاشورا]، حديث قدسي است و از طريق پيامبر ص به حضرت علي [علیه‌السلام] و سپس بقيه امامان [علیهم‌السلام] ، منتقل شده است. چرا با وجود تصريح به نام ابن زياد در اين زيارت، حضرت علي [علیه‌السلام] به پدر او سمتها و اختيارات فراواني در حكومت خويش داده‌اند؟

    براساس اظهار نظر فوق، آقای نویسنده معتقد است که اخلاق و روش اسلامی حکم می‌کند، اگر بدانیم کسی (مانند ابن زیاد) آدم بسیار بدی خواهد شد، باید نسبت به پدر او (یعنی زیاد در مثال فوق) سخت‌گیری و محدودیت اعمال کنیم!!!

    این سخن، مفتضح‌تر از آن است که وقتی بیش از این را صرفش نماییم، اما بد نیست که آقای پرسش‌گر، رجوعی به ماجرای حضرت نوح علیه‌السلام و پسر نابکارش ، در قرآن کریم بنماید.

    مورد سیزدهم:
    کولاک در تحلیل اعتقادی: در شماره‌ی 69 از تناقضات نوشته است:

    اگر خلافت، به قول شما غصب نمی‌شد که کار به غیب شدن امام زمان نمی‌کشید برای این تناقض چه سفسطه ای را بیان می‌کنید؟

    ظاهراً نویسنده با این مطلب مجمل، می‌خواهد بگوید اگر غصب خلافت انجام نمی‌شد،« غیبت امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف» که یکی از ارکان اعتقادی شیعه است نیز تحقق نمی‌یافت، پس شیعیان باید ممنون غاصبین باشند که زمینه «غیبت امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف» را فراهم کردند!!

    متأسفانه گویا وی، این مطلب روشن را نمی‌فهمد که «غیبت امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف» یک محرومیت و گرفتاری بزرگ برای انسان‌ها و مؤمنین است، لذا نمی‌توان مقدماتی را که منجر به آن شده، خیر دانست، بلکه برعکس، بسیاری جنایات از قبیل کشتن امامان اهل بیت علیهم‌السلام منجر به این حادثه تلخ شد. آیا باید شیعه از قاتلان اهل‌بیت علیهم‌السلام هم تجلیل کند، چون اگر این قتل‌ها رخ نمی‌داد، کار به غیب شدن امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌ال شریف نمی‌کشید ؟!! واقعاَ چنین تحلیل‌هایی را جز تعصب کور، چه می‌توان نامید؟

    مورد چهاردهم:
    در شماره‌ی 82 از تناقضات نوشته است:

    بسياري از آيات قرآن، مخالف وجود علم غيب در انسان است، پاسخ شما چيست؟ (مثل اعراف/188)

    پاسخ این است که در بسیاری آیات قرآن نیز، وجود علم غیب در انسان اثبات شده است. پس باید انسان اول قدری سواد و اطلاع بیشتر پیدا کند، بعد دست به قلم شود، و اگر مشکل از بی‌انصافی است، قدری انصاف بورزد و ...

    نمونه‌ای از آیات علم غیب:

    - سوره جن/26و27: داناى غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى‏سازد، مگر پیام‌آورانی كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش رو و پشت سر براى آن‌ها قرار مى‏دهد ...

    - آل‌عمران/49: (حضرت عیسی علیه‌السلام به بنی‌اسرائیل فرمود:)... و به شما (از غیب) مى‏گويم كه چه خورده‏ايد و در خانه‏هاى خود چه ذخيره كرده‏ايد.

    مورد پانزدهم:
    بازهم بی‌اطلاعی نویسنده: در شماره‌ی 83 از تناقضات نوشته است:

    دهها آيه قرآن، مي گويد: اي پيامبر، به مردم بگو من مزد و اجر رسالت از شما نمي خواهم. اگر خلافت به صورت موروثي در خاندان دختر ايشان باشد و فدك را نيز به ايشان داده باشند تكليف اين آيات چه مي شود؟

    امامتی که شیعه مبتنی بر آیات و روایات ثابت می‌کند، نصب و تعیین الهی است و ربطی به شخص پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له ندارد، تا درباره‌ی آن، سخن از اجر و مزد حضرت به میان آید.

    رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به امر الهی، مأمور بوده‌اند تا جانشینی امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به امت اعلام کنند، بنابراین موضوع خلافت، از مقوله دستورات الهی بوده است و نه از جنس پاداش و اجر برای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله .

    هم‌چنین فدک، اجری نبود که مردم به رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پرداخته باشند ، بلکه طبق امر خدای متعال به رسول گرامی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تعلق یافت، زیرا از اموالی بود که بدون جنگ، و با تسلیم شدن دشمن در اختیار مسلمانان قرار گرفته بود، و طبق تصریح قرآن کریم، در اختیار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار می‌گرفت.(مراجعه کنید به بحث فیئ و آیات6 و7 سوره حشر) از طرف دیگر فدک، در زمان حیات پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و به امر خداوند، به حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام واگذار گردید.(مراجعه کنید به تفسیر آیه‌ی 26 سوره اسراء)

    بنابراین اشکال فوق نیز از پایه نامربوط و ناوارد است و در موارد مطرح شده، مسأله اجر در بین نبوده است.

    مورد شانزدهم:
    بی‌اطلاعی مفرط: در شماره‌ی 87 از تناقضات نوشته است:

    چرا پيامبر ص در نماز از مهر استفاده نمي كرده اند؟ آيا نعوذبالله ايشان از تكنيك تبديل خاك به مهر بي‌اطلاع بوده اند؟ يا اينكه وسايل آنزمان اجازه توليد چنين محصول استراتژيك را نمي‌داده است؟

    آیا واقعاً این نویسنده نمی‌داند که براساس فقه شیعی، یکی از محل‌های مجاز سجده، خاکِ پاک و سنگ است و نه الزاماً مُهر، که از «تكنيك تبديل خاك به مهر» و «توليد چنين محصولی استراتژيك» سخن می‌گوید؟!

    جهت اطلاع خوانندگان محترم، نمونه‌ی روایات اهل سنت را درباره‌ی «نحوه‌ی سجود پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله» ذکر می‌کنیم:

    - روي عن عائشة قالت : ما رأيت رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌و‌آل ) متقيا وجهه بشئ، تعني في السجود (المصنف ابن أبی شیبة، ج1،ص397/ كنز العمال، ج4،ص212/ مسند أحمد، ج6،ص58) از عایشه نقل شده که ندیدم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) در نماز، صورت خود را با چیزی، (از زمین) فاصله بیاندازد.

    - عن أبي سعيد الخدري: وَكَانَ سَقْفُ الْمَسْجِدِ جَرِيدَ النَّخْلِ... فَأُمْطِرْنَا فَصَلَّى بِنَا النَّبِيُّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) حَتَّى رَأَيْتُ أَثَرَ الطِّينِ وَالْمَاءِ عَلَى جَبْهَةِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) (صحیح بخاری ج1،ص198، باب فضل السجود) ابوسعید خدری می‌گوید: سقف مسجد نبوی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) از شاخه‌های خرما بود... باران بارید، پس نماز را با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) به جا آوردیم، تا آن جا که اثر گل و آب را در پیشانی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دیدم.

    - عن وائل قال : رأيت النبي(صلی‌الله‌علیه‌و‌آ ه) إذا سجد وضع جبهته وأنفه على الأرض (مسنداحمد،ج1،ص320)

    - عن ابن عباس قال: أن النبي(صلی‌الله‌علیه‌و‌آ ه) سجد على الحجر (مستدرک حاکم،ج1،ص173)

    مورد هفدهم:
    بی‌اطلاعی دیگرِ نویسنده: در شماره‌ی 105 از تناقضات نوشته است:

    شما معتقديد ائمه علم غيب داشته و دقيقاً مي‌دانسته‌اند در كجا و كي و توسط چه شخصي به شهادت مي‌رسند. پس با داشتن اين علم غيب، تقيه، چه معنايي داشته است؟ در كتاب كافي حديثي هست مبني بر اينكه امامان از زمان شهادت خود باخبرند و حتي به اختيار خويش مي ميرند، پس با اين وجود تقيه به چه معناست؟ چون تقيه براي حفظ جان است و چنانچه كسي بداند فرد مقابلش قاتل نيست پس ديگر تقيه ندارد.

    نویسنده که خواسته میان عقیده شیعه در «علم غیب» و «تقیه» تناقض‌گیری کند، چهارچوب صحیح هیچ کدام را نمی‌داند.

    لازمه‌ی علم غیب این نیست که اگر کسی می‌داند کِی و کجا کشته می‌شود، حق دارد قبل از آن خود را در معرض هر خطری قرار دهد. مثلاً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر اساس نقل متواتر منابع اسلامی- اعم از شیعه و سنی- به عماریاسر فرمودند:«ترا گروهی ستمگر می‌کشند». (صحیح بخاری، دارالفکر للطباعة والنشر، بیروت، جلد3، صفحه207/ صحیح مسلم، دارالفکر للطباعة والنشر، بیروت، جلد8، ص186)

    بزرگان اهل سنت، راجع به این خبر، ادعای تواتر کرده‌اند. [7]

    آیا این اطلاع غیبی، به معنای آن بود که عمار مجاز بوده تا خود را - در حالی که با گروه ستمگری مواجه نبوده - در معرض خطرات جانی قرار دهد و از جان خود در برابر بلایای طبیعی و امثال آن، حفاظت نکند؟ یا اصلاً آیا حق داشته دست به خودکشی بزند؟ قطعاً پاسخ منفی است و علم غیب داشتن، رافع وظایف و مسئولیت‌ها نیست.

    نکته‌ی دیگر این که وظیفه‌ی تقیه، منحصر به «حفظ جان خود» نیست، بلکه حفظ جان دیگران، و مهم‌تر از آن «حفظ دین» را نیز شامل می‌شود. به‌علاوه تقیه امام علیه‌السلام می‌تواند به جهت تعلیم به شیعیان نیز باشد.

    مورد هیجدهم:
    در شماره‌ی 106 از تناقضات نوشته است:

    در قرآن صريحاً ذكر شده كه مومنين مي‌گویند که بين هيچيك از پيامبران فرقي قائل نمي‌شويم (لا نفرق) چرا شما ائمه را از همه انبياء حتي پيامبران اولي العزم بالاتر مي‌دانيد.

    این‌جا اصلاً نمی‌خواهیم وارد بحث مقامات انبیاء علیهم‌السلام و ائمه علیهم‌السلام، و مقایسه آن‌ها با هم شویم. بلکه نکته مهم این است که این نویسنده، اصلاً قائل به ربط نیست.

    می‌پرسیم کجای معنای «فرق قائل نشدن میان چند نفر» مستلزم «برتر ندانستن شخص دیگر، از آن افراد» است، و اساساً این دو موضوع، چه ربطی با هم دارند؟ حتی مسأله «فرق قائل نشدن میان پیامبران الهی» نیز به معنای فرق ننهادن میان مقامات آنان نیست، بلکه قرآن کریم صراحتاً فرموده: «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْض‏» (بقره/253) «بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم‏».

    *****

    در این نوشتار، سی مورد از مطالب جزوه «سرخاب و سفیدآب» که بیش از ده درصد کل جزوه را در برمی‌گیرد بررسی کردیم. انتخاب این میزان از مطالب برای نقد، به جهت نکته‌ای بود که نویسنده در مقدمه نوشته خود، به عنوان علت نام‌گذاری جزوه‌اش ذکر کرده بود، و ما در ابتدای مقال بازگو نمودیم.

    ضمناً در این جزوه، مواردی را ذکر کردیم که به روشنی حاکی از برخی ویژگی‌های نویسنده‌ی «سرخاب و سفیدآب» همچون «ضعف مفرط علمی»، «تعصب‌ورزی شدید» و «بی‌انصافی در قضاوت» بود، تا بگوییم چنین شخصی اساساً صلاحیت ورود در یک بحث علمی و نتیجه‌بخش را ندارد، بله البته اگر منظور، هوچی‌گری و اتهام‌زدن باشد، مسأله فرق می‌کند.

    اکنون نوبت نویسنده‌ی یاد شده است که اولاً به وعده‌ی خود عمل کند، و ثانیاً اگر پاسخی علمی و منطقی دارد، ارائه کند، تا نوبت به بررسی سایر ادعاها و پاسخ به بقیه‌ی سؤالاتش برسد.

    والحمد لله رب العالمین

    دکتر جواد محدثین




    ضـمـیـمـه:

    چنان‌که در متن ملاحظه شد، نویسنده‌ی «سرخاب و ...» آیه‌ی کریمه‌ی «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكمُ‏ْ يُوحَى إِلىَ‏َّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِد» را به معنای عدم تفاوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با سایرین، جز در وحی دانسته است.

    این خطای بزرگی است، که اشتباهات قابل توجهی را در شناخت مقام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله موجب می‌شود.

    توضیح این‌که منحصر دانستن اختلاف سایر انسان ها با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به وحی، ناشی از کاربرد کلمه «انما» در آیه شریفه می باشد. «انما» از ادات حصر است که علمای نحو در توضیح کاربرد آن گفته اند: «آن چه بعدش ذکر شده اثبات، و غیر آن رانفی می کند.»

    به عنوان مثال، از«انما ضرب زید عمروا» دو مطلب فهمیده می‌شود: 1- زید عمرو را زده است. 2- زید کسی جز عمرو را نزده است[8] .

    به‌تعبیر دیگر، اگر کسی بگوید: «من بنّا هستم.» ممکن است در کنار این شغل، شغل دوم و سومی هم داشته باشد. راننده، نجار، نقاش،.... نیز باشد، اما اگر گفت: «من فقط بنّا هستم.» یعنی اینم و جز این نیستم، و لذا گوینده، با کاربرد حصر، همه‌ی مشاغل به جز بنّایی را از خود نفی نموده است.

    اما کاربرد حصر، به این مطلب خلاصه نمی‌شود. در کنار مثال‌هایی که آوردیم و به آن‌ها «حصر مطلق» می‌گویند، نوع دیگری وجود دارد، که «حصر نسبی» نامیده می‌شود.

    باز هم مثالی می‌آوریم. شخصی را در نظر بگیرید که هم «بنّا» و هم «نجّار» است. اگر کسی به حالت اعتراض، به یک ساختمان در حال ساخت، که این شخص به عنوان بنّا در آن‌جا مشغول کار است وارد شود و با داد و فریاد بگوید: «این چه وضعی است، چرا این قدر مصالح ساختمانی در کوچه و خیابان ریخته‌اید و راه مردم را بند آورده‌اید؟» در این حالت اگر وی پاسخ دهد: «آقا به من چه ربطی دارد؟» «من فقط بنّا هستم.»، منظور وی از جمله اخیر قطعاً این نیست که «بنّا هستم و نجار و آهنگر و نقاش و ..... نیستم.» بلکه منظور این است که «من بنا هستم.» و بر خلاف تصور یا ادعای شما «مسئول کارگاه ساختمانی نیستم.» و مشکلاتی که گفتید، به من مربوط نیست.

    حصر مطلق اگر مثلاً راجع به مشاغل به‌کار برده شود، ناظر به همه شغل‌ها خواهد بود، یعنی یک (یا چند) شغل را برای کسی ثابت و همه مشاغل دیگر را نفی می‌کند، اما حصر نسبی اصلاً چنین کارکردی ندارد و مجموعه‌ی مرجع آن، صرفاً ذهن مخاطب است.

    بنابراین اگر از کسی سؤال شود که چه حرفه‌ها و شغل‌هایی دارد، و او بگوید: «من فقط بنّا هستم.» یعنی «من بنّا هستم و هیچ شغل دیگری ندارم.»، اما اگر جمله «من فقط بنّا هستم.» در فضای «حصر نسبی» بیان شود، معنایش آن است که « من بنّا هستم، نه آن چه شما فکر می کنید.» ضمن این که از آن، نفی سایر مشاغل فهمیده نمی‌شود.

    توضیح فوق، دقیقاً تعریف یکی از انواع سه گانه «حصر نسبی»[9] است که آن را «حصر قلب» نامیده و کاربرد آن را در جایی می دانند که «متکلم می خواهد عکس عقیده مخاطب را به او القا کند.» [10]

    طبعاً تشخیص این‌که حصر، مطلق است یا نسبی، باید با توجه به سیاق و فضای کلام و قرائن موجود به‌دست آید. از توضیحات فوق معلوم شد که «حصر نسبی» در مقام نفی عقیده‌ی مخاطب و نشاندن عقیده‌ی متکلم به‌جایش به‌کار می‌رود.

    اکنون به آیه‌ی مورد بحث بپردازیم و بررسی این که چه نوع حصری در آن به‌کار رفته است:

    در این آیه به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دستور داده می شود که «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكمُ‏ْ يُوحَى إِلىَ‏َّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِد» آیا این کلام، یعنی « من بشری مانند شمایم که به من توحید وحی می‌شود و لاغیر» یا معنایش این است که «بشری مانند شمایم که به من وحی می شود، نه آن چه شما گمان می‌کنید.»

    برای یافتن پاسخ، به آیات زیر که ذهنیات غلط مخالفان نسبت به پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له را مطرح نموده، ملاحظه کنید:

    *سوره‌ی فرقان: وَقالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَيَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ لَوْلا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيراً (7)

    و گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟ چرا فرشته‏اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند؟

    *سوره‌ی أنبیاء:..وَأَسَرُّواْ النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ هَلْ هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ(3)...وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِى إِلَيهِْمْ فَسْئَلُواْ أَهْلَ‌الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ(7) وَمَاجَعَلْنَاهُمْ جَسَدًا لَّايَأْكُلُونَ‌ الطَّعَامَ وَمَاكاَنُواْ خَلِدِينَ

    ... و ستمگران پنهانى نجوا كردند (و گفتند): «آيا جز اين است كه او بشرى همانند شماست؟! آيا به سراغ سحر مى‏رويد، با اين‌كه مى‏بينيد؟(3) ... ما پيش از تو، جز مردانى كه به آنان وحى مى‏كرديم، نفرستاديم (همه انسان بودند، و از جنس بشر) اگر نمى‏دانيد، از آگاهان بپرسيد.(7) آنان را پيكرهايى كه غذا نخورند قرار نداديم! عمر جاويدان هم نداشتند.(8)

    *سوره‌ی إسراء: وَ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتىَ‏ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنبُوعًا(90) أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نخَِّيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَرَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا(91)أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتىِ‏َ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ قَبِيلاً(92) أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقىَ‏ فىِ السَّمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتىَ‏ تُنزَِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبىّ‏ِ هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَرًا رَّسُولًا(93) وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولًا(94)

    و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا اين‌كه چشمه‏جوشانى از اين سرزمين براى ما خارج سازى(90) يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد و نهرها در لابه‏لاى آن جارى كنى(91) يا قطعات آسمان را -آن چنان‌كه مى‏پندارى- بر سر ما فرود آرى يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى(92) يا براى تو خانه‏اى پر نقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى، حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى‏آوريم مگر آن‌كه نامه‏اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم! «بگو:» منزه است پروردگارم. مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!(93) تنها چيزى كه بعد از آمدن هدايت مانع شد مردم ايمان بياورند، اين بود که گفتند: «آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده است؟» (94)

    ملاحظه می شود که درآیات فوق، دو مانع مهم برسر ایمان آوردن مخاطبان پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له ذکر شده است که می‌گفتند:

    1- چرا این پیامبر غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود؟ یعنی چرا با انسان های عادی تفاوت ندارد؟

    2- چرا این پیامبر درخواست‌های جوراجور آنان را عملی نمی‌کند؟[i]

    اهمیت این موانع فکری، در ایمان آوردن آنان به حدی بوده است که در آخرین آیه(اسراء/94)، - برسبیل تأکید- این سخن مردم که «آيا خداوند بشرى را به عنوان رسول فرستاده؟» به عنوان تنها مانع ایمان آوردن آنان مطرح شده است.

    متقابلاً در آیات سوره انبیاء، پاسخ داده شده که «ما پیش از این نیز، به جز "مردانی[انسان‌هایی] که به آنان وحی می‌شد" به‌عنوان پیامبر نفرستادیم.» و در آیات سوره اسراء نیز از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل می‌شود: «من، جز انسانى فرستاده خدا نیستم.» این تأکید بر«انسان بودن پیامبر» در مقابل عقیده‌ی غلط مشرکان است که «پیامبر نباید مثل انسان‌ها راه برود و غذا بخورد و...» و تأکید بر «رسول بودن» یا «مخاطب وحی بودن آن حضرت» - که دو معنای ملازمند- در مقابل این عقیده‌ی غلط مشرکان است که «پیامبر باید هر معجزه‌ای ما می‌خواهیم، ارائه کند.» زیرا رسول و فرستاده، باید طبق دستور و رسالت عمل کند، و نه به‌صِرف دلخواه مخاطبان.

    بنابراین، مضمون آیه‌ی کریمه‌ی «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيّ‏ ...» که تأکید بر دو ویژگی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، یعنی «انسان بودن» و «مخاطب وحی بودن» دارد، در همان چهارچوب «حصر نسبی» و «در مقام نفی عقیده‌ی مخاطب و نشاندن عقیده‌ی صحیح به جای آن» است.

    لذا معنا کردن آیه اخیر در قالب «حصر مطلق» و بدین شکل که ادعا شود پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله «انسانی مخاطب وحی» است، و دیگر هیچ! توجیه و مقبولیت علمی ندارد.





    --------------------------------------------------------------------------------

    [1] انكماش: تند رفتن و سرعت گرفتن

    [2] - تَماثَل‏ العَليلُ: قارَب البُرْء، حالش به بهبودی نزدیک شد.

    [3] - در شماره 111 آمده: اين سوال مهم را دوباره مي آوريم: عده اي از سقيفه بر مي گشتند حضرت علي از آنها مي پرسد: مهاجرين چگونه بر انصار غلبه يافتند؟ مي‌گويند: با حديث: «الأئمة من قريش». حضرت علي مي‌فرمايد: چرا از اين حديث استفاده نكردند كه پيامبر اكرم مرتب سفارش انصار را به مهاجرين مي كردند؟ مي گويند: از كجاي اين حديث، رياست و خلافت مهاجرين، معلوم مي شود. حضرت علي مي گويد: از آنجا كه اگر خلافت در انصار بود پيامبر‌اكرم، سفارش مهاجرين را به انصار مي كردند و نه سفارش انصار را به مهاجرين. اكنون سئوال من اينجاست: آيا آنهمه كه پيامبر اكرم، سفارش اهل بيت و خاندان خود را به ديگر مردم مي كردند دليل بر اين نبوده كه خلافت در خاندان ايشان نبوده است. به ديگر سخن: اگر مردم مي دانسته اند كه خلافت به صورت موروثي در خاندان علي است آيا نبايد يك نفر تعجب كند و بلند شود و بگويد: يا رسول الله، شما بايد سفارش ما را به دستگاه خلافت بكنيد كه هواي ما را داشته باشند و نه سفارش آنها را به ما؟!!!

    [4] - از جمله نک: «دانش‌نامه‌ی روابط سیاسی حضرت علی علیه‌السلام با خلفا» تألیف آقای علی لباف. متن کتاب در سایت [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ] در دسترس است.

    [5] - البته تعبیر«قابل غصب بودن خلافت الهی»، تعبیری تسامحی است، زیرا «خلیفه رسول اللهصلی‌الله‌علیه‌و‌آله » بودن و «ولایت داشتنِ حکومتی» نیز مانند «علم»، شئونی است که خداوند به آن بزرگواران اعطا فرموده و این شأن، قابل غصب و دردست گرفتن توسط دیگران نیست. به عبارت دیگر، چنان چه افراد دیگر، خود را خلیفه بنامند، شأن خلافت امیرالمؤمنینعلیه‌السلام به قوت خود باقی است. در واقع آن افراد، مانع تحققِ خارجیِ خلافت امام شده‌اند و خود حکومت بر مردم را تصاحب کرده اند.

    [6] - تفسیر عیاشی2/231: ...عن أبي عبد الله ع قال: «من اتقى الله منكم و أصلح فهو منا أهل البيت ، قال: منكم أهل البيت؟ قال: منا أهل البيت قال فيها إبراهيم « فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي»

    امام صادق(ع) فرمودند: «هرکس تقوا پیشه کند و عملش شلیسته باشد، از ما اهل‌بیت است». راوی می‌پرسد: «از شما اهل‌بیت»؟ حضرت پاسخ می‌دهند: «[بله] از ما اهل‌بیت. حضرت ابراهیم در همین معنا گفته است: «هرکس از من تبعیت کند، از من است».»

    [7] - ابن عبدالبر: «تواترت الآثار عن النبي أنه قال:«تقتل عمارًا الفئة الباغية»، وهذا من إخباره بالغيب وإعلام نبوته، وهو من أصح الأحاديث»: «نقلیات از پیامبر به تواتر رسیده است که فرمود: «عمار را گروه متجاوز می کشند.» و این از موارد خبردادن ایشان از غیب و نشانه‌های نبوت آن جناب و از صحیح ترین احادیث است.»( الاستیعاب3/1140)

    وی سپس تصریح ذهبی را نقل می کند مبنی بر این که «حدیث قتل عمار متواتر است.»( سیر اعلام النبلاء1/421)

    ابن حجر عسقلانی: «در این حدیث، نشانه روشنی از نشانه های نبوت، و فضیلت آشکاری برای علیعلیه‌السلام و عمار و ردّی بر ناصبیانی است که گمان کرده اند علیعلیه‌السلام در جنگ هایش، برصواب نبوده است.»( فتح الباري 1/646)

    و نیز: «حدیث «تقتل عمارًا الفئة الباغية» بر این دلالت دارد که علی علیه‌السلام در آن جنگ ها برصواب بود، زیرا یاران معاویه عمار را کشتند.»( فتح الباري13/92)

    ابن کثیر می گوید:«با کشته شدن عمار به دست اهل شام، سرّ آن چه پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آ له خبر داده بود که «او را گروه تجاوزگر می کشند.» روشن، و آشکار شد که علی بر حق و معاویه متجاوز است..»( البداية والنهاية 7/277)

    ابن تیمیه می نویسد: «این حدیث دلالت بر صحت امامت علی و وجوب اطاعت او دارد و بر این که دعوت کننده به اطاعت او به بهشت دعوت می کرد و دعوت کننده به جنگ با او - هرچند اجتهاد نموده باشد- به آتش دعوت می کرد.» (مجموع الفتاوى 4/437)

    [8] - به تعبیر دیگر گفته اند که «انما» متضمن معنای «ما والّا» است. مثلاً : انما ضرب زید عمروا = ما ضرب زید الا عمروا

    [9]- انواع سه گانه حصر نسبی(یا اضافی) عبارتند از: حصر افراد، قلب، تعیین

    [10]- مختصرالمعانی،باب پنجم، صفحه115





    --------------------------------------------------------------------------------

    [i] - البته آیات فوق از سوره اسراء، نشان می دهد که موضوع دوم نیز به مطلب اول بازگشت دارد، زیرا در ادامه آیاتی که خواسته های رنگارنگ مشرکان از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را مطرح می کند، و در مقام پاسخ آنان، به بشر بودن آن حضرت نیز اشاره شده است.
    ***********************************
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
    کلیپ هایی در پاسخ شبکه ماهواره ای وهابیت

    **********************************




    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]
    وهابيت!؟

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. استاد رائفی پور - بسیار بسیار مهم
    توسط عباس محمدی در انجمن صهیونیسم
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 20-06-2011, 21:39
  2. محدودیتهای معرفت
    توسط محسن رحمتی در انجمن عرفان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-12-2010, 09:33
  3. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 19-09-2010, 10:17
  4. صیغه خوب یابد
    توسط KARAVAN در انجمن اعتقادي
    پاسخ: 35
    آخرين نوشته: 04-06-2010, 18:56

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه