صفحه 4 از 20 نخستنخست 1234567891011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 31 به 40 از 197

موضوع: به یاد مادرم؛ لالایی برای مادر با گویش مازندرانی و فارسی

  1. #31
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    بازم امشب صدای لالاییه مادر
    باز هم امشب باید ستاره بشمارم تا بخوابم

    باز امشب نزاشتم ماه تنها بیدار بمونه
    فقط...فقط دردم اینه بازم باید فردا دلم دور بمونه

    فقط...فقط دعا کن دلم صبور بمونه
    نشد یه شب فال حافظ واسه فردام نگیرم

    شاید تو یکی از این شبا بشه دستاتو بگیرم
    اینجا پر از سیاهیه ستاره هاش نور نداره

    مامان بیا ببینمت قلبم دیگه طاقت نداره
    جون آسمون آبی کم قصه ای نیست

    جدایی از دستای مادر ...تلخه جدایی
    فدای دستای نازت فدای چادر نماز سفیدت

    دیشب دلم گرفته بود
    داد زدم گله دارم ای خدام اگه میشنوی صدام

    چرا من بین این همه!!! مگه فرق من چیه!!؟
    میخوام اینو بدونی

    میخوام اینو بدونی تنهام گذاشتی با...با این شبای بی ستاره
    چند وقته چشام ضعیف شده

    یکی میگفت از اشک ریختنه زیاده
    شاید فکر میکنی تحملم زیاده!؟

    نشد یه شب بخوابم بدون پلکای خیس اما من...
    اما من از چشام بیشتر دوستت دارم

    دلم واسه تو ...دلم واسه اون روزا تنگ شده
    دلم واسه شبای پر ستاره تنگ شده.

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #32
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    به خدا مثال دل مادر دل نیست



    همه عالم گشتمو گشتم

    ندیدم مثال دل مادر

    دل برایش قربان کنم کم است

    همه تار و پود وجودم

    سر رو جانم فدای دل مادر

    بخدا نرم تر از دل مادر دل نیست

    مادر وجودم در وجودت ماوا گرفت

    زندگیم با نام تو معنا گرفت

    مادر نفسم از نفس تو وجود گرفت

    روشنایی دو چشمم از تو سو گرفت

    مادر روحت دمیدی در وجودم

    وجودم از وجود تو هستی گرفت

    زنم بوسه بر خاک پایت

    که فردوس زیر پایت جا گرفت

    باز صدایم کن (مادر) که جز صدای تو نیست در گوشم

    باز نگاهم کن(مادر) که جز نگاهت نگاهی نشناسم

    باز دعایم کن (مادر) که محتاج به دعایت هستم

    دوست داشتم باز ببینم وقتی که با خداوند راز و نیاز میکنی

    چطور دستانت را ساعتها سویش دراز کرده و به او التماس میکنی

    دوست داشتم این بار که می بینمت مثل گذشته به گرمی در آغوشم بگیری و بهم خوش آمد بگی.

    نه اینکه قتی می بینمت تنت بی روح و دستات سرد سرد باشه

    می دانم از این سفر برنمی گردی تا اینهمه برای من تکرار شود.

    حال من بودنت را بیشتر احساس میکنم همیشه من رو می بینی و حرفهایم را می شنوی و این یعنی تو نرفتی و هستی و از همیشه به من نزدیکتری

    و اکنون که همسایه خدا شدی می دانم هر دعایی که کرده بودی مورد قبول خداوند واقع شده است.

    (مادر) حلالمون کن از آنهمه سختی که در کنار ما متحمل شده بودی.

    همه غمو قصه های ما رو به دوش می کشیدی و لحظه ای دم نمی زدی و گلایه نمیکردی

    آن پند و نصایه ات همیشه در ذهن و زندگیم جاریست.

    مادر حلالم کن که قبل از رفتنت من فرصت دیدار آن چهره ناز و مهربونت رواز دست دادم.

    تو گفتی بیا کاش می آمدم که شاید در رفتنت تا خیر می شد

    مادر رنج کشیده من تو گفتی ولی من باور نکردم.

    باز حلالم کن (مادر)

    باز دعایم کن
    (مادر)

  4. #33
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    سلام مادر نازو مهربونم حالت چطوره نازنین چه خبر از آسمون

    حتما بهت خوش میگذره اون بالاها پیش خدا

    دلمون خیلی برات تنگ شده از وقتی نیستی پیشمون

    چقدر بهمون سخت میگذره از وقتی رفتی آسمون

    از حرفام دلخور نشی ها ! نمی کنم ازت گله

    مادر نازو خوب من اینجا همه خوبند سلام دارند خدمتتون ،

    آبجی و داداش کوچیک اونام خوبن

    فقط گاهی از دلتنگی اشکشون میاد بهونتو می گیرن،

    باز من اشکاشونو پاک میکنم تا دل تو به درد نیاد

    میگم مامان پیش خداست اون بالاها پیش ستاره هاست گفته میاد دیدنمون

    گفتم اونجا جاش خوبه خیلی بهش خوش میگذره

    فقط دلواپس ماهاست،بعد که خودم تنها میشم با اشکام خلوت میکنم ،

    خوب بگذریم باز چه خبر از خودت بگو خوش میگذره

    توی بهشت ،فرشته ها همه خوبن ؟

    حالا دیگه باید برم بازم میام به دیدنت تا عمر دارم تا همیشه،

  5. #34
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    به یاد مادرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    مادرم کجایی که دلم هوایی لالاهیایت کرده

    مادرم کجایی که دلم هوایی مهربانی هایت کرده

    مادرم کجایی که دلم هوایی دلواپسی هایت کرده

    مادرم کجایی که دلم هوایی هم نوایی هایت کرده

    مادرم کجایی که دلم خیلی خسته است ز زمونه

    مادرم کجایی که دلم تنگ تنهایی هایت کرده

    مادرم بهترین غم گسا ر زندگی ام

    مادرم بهترین معنای زندگی ام

    مادرم مادرم مادرم مادرم

    ۹ماه گذشت و تو زير تلي از خاك خوابيدي . شايد با اين روح بلند و ارامشي كه تو الان داري به من بخندي.اره ميدونم جاي تو الان از هر وقتي راحتتره .ميدونم بيشتر از

    هميشه بهت خوش ميگذره .ميدونم كه ديگه نيازي نيست كه حرص دنيارو بخوري و توشه اخرت

    ببازي .ميدونم كه از هميشه آرامشت بيشتره .ميدونم تو پيش خالقتي و منو هم ميبيني اما اين

    بي معرفتيه .من دلم برات تنگ شده.منم ميخوام تو رو ببينم.قول بده كه امشب بياي به خوابم .قول بده.

  6. #35
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    تقديم به مادر عزيزم كه خيلي محتاج دعاي خير شماست :

    تو شاهكار خالقي

    تحقير را باور نكن

    بر روي بام زندگي هر چيز ميخواهي بكش

    زيبا وزشتش پاي توست

    تقدير را باور نكن

    تصوير اگر زيبا نبود

    نقاش خوبي نيستي

    از نو دوباره رسم كن

    تصوير را باور نكن

    خالق تو را شاد آفريد

    آزاد آزاد آفريد

    پرواز كن تا آرزو

    زنجير را باور نكن

  7. #36
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

  8. #37
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    وقتی حرف آرتروز به میان آمد

    یاد مادرم افتام

    که خم شد.

    از درد نگو که بیدار می شود

    و ضجه می زند

    شالیزارهای شمال می دانند

    این مادر من است که جوانی اش را به آفتاب !

    زیبایی اش را به خوشه های برنج داد

    تا ستاره ها سو سو بزنند

    و ماه دور زمین بگردد !

  9. #38
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    ای وای مادرم

    آهسته باز از بغل پله ها گذشت
    در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
    اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه
    او مرده است و باز پرستار حال ماست
    در زندگی ما همه جا وول میخورد
    هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست
    در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
    بیچاره مادرم
    هر روز میگذشت از این زیر پله ها
    آهسته تا بهم نزند خواب ناز من
    امروز هم گذشت
    در باز و بسته شد
    با پشت خم از این بغل کوچه میرود
    چادر نماز فلفلی انداخته بسر
    کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
    او فکر بچه هاست
    هرجا شده هویج هم امروز میخرد
    بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها
    او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
    آمد بجستجوی من و سرنوشت من
    آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
    آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
    هر شب در آید از در یک خانه فقیر
    روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
    او را گذشته ایست ، سزاوار احترام :
    تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر
    در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا
    هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
    اینجا بداد ناله مظلوم میرسند
    اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل
    مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق
    در ، باز و سفره ، پهن
    بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند
    یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
    او مادر من است
    انصاف میدهم که پدر رادمرد بود
    با آنهمه درآمد سرشارش از حلال
    روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت
    اما قطارهای پر از زاد آخرت
    وز پی هنوز قافله های دعای خیر
    این مادر از چنان پدری یادگار بود
    تنها نه مادر من و درماندگان خیل
    او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود
    خاموش شد دریغ
    نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او
    با بچه ها هنوز سر و کله میزند
    ناهید ، لال شو
    بیژن ، برو کنار
    کفگیر بی صدا
    دارد برای ناخوش خود آش میپزد
    او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
    اقوامش آمدند پی سر سلامتی
    یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود
    بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
    لطف شما زیاد
    اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت :
    این حرفها برای تو مادر نمیشود .
    پس این که بود ؟
    دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید
    لیوان آب از بغل من کنار زد ،
    در نصفه های شب .
    یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب
    نزدیکهای صبح
    او زیر پای من اینجا نشسته بود
    آهسته با خدا ،‌
    راز و نیاز داشت
    نه ، او نمرده است .
    نه او نمرده است که من زنده ام هنوز
    او زنده است در غم و شعر و خیال من
    میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
    کانون مهر و ماه مگر میشود خموش
    آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
    او با ترانه های محلی که میسرود
    با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
    از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
    اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
    او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
    وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد
    لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
    وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
    تا ساختم برای خود از عشق عالمی
    او پنجسال کرد پرستاری مریض
    در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
    اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ
    تنها مریضخانه ، بامید دیگران
    یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد .
    در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود
    پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد
    صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
    طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین
    دریاچه هم بحال من از دور میگریست
    تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
    یک اشک هم بسوره یاسین چکید
    مادر بخاک رفت .
    آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد
    او هم جواب داد
    یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
    معلوم شد که مادره از دست رفتنی است
    اما پدر بغرفه باغی نشسته بود
    شاید که جان او بجهان بلند برد
    آنجا که زندگی ،‌ ستم و درد و رنج نیست
    این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور
    یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او
    اما خلاص میشود از سرنوشت من
    مادر بخواب ، خوش
    منزل مبارکت .
    آینده بود و قصه بیمادری من
    ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ
    من میدویدم از وسط قبرها برون
    او بود و سر بناله برآورده از مغاک
    خود را بضعف از پی من باز میکشید
    دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه
    خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
    ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
    باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
    چشمان نیمه باز :
    از من جدا مشو
    میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
    انگار جیوه در دل من آب میکنند
    پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
    خاموش و خوفناک همه میگریختند
    میگشت آسمان که بکوبد بمغز من
    دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
    وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد
    یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
    میآمد و بمغز من آهسته میخلید :
    تنها شدی پسر .
    باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی
    دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
    پیراهن پلید مرا باز شسته بود
    انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود :
    بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟
    تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
    میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه
    اما خیال بود
    ای وای مادرم

    استاد شهریار

  10. #39
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    بی تو..........

    تو را گم کرده ام امروز
    و حالا لحظه هاي من
    گرفتار سکوتي سرد و سنگينند
    و چشمانم نمي داني چه غمگينند
    چراغ روشن شب بود
    برايم چشمهاي تو
    نمي دانم چه خواهد شد
    پر از دلشوره ام
    بي تاب و دلگيرم
    کجا ماندي؟
    که من بي تو
    هزار بار در هر لحظه مي ميرم


  11. #40
    همکار بازنشسته javadkhan آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    نوشته ها
    3,688
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    برای تمامی دلتنگی های شبانه مادرم و بس...


    امشب مرثیه جدائی نمی خواهم سرود ...

    امشب تمامی خاطراتم را با تمامی یکرنگی هایت و دروغهای عاشقانه ات که امید را در اوج بی امیدی زندگی ات بر من روا کردی تا که برای خندیدنم دلیلی دگر سازی و دوباره دل گرفته ام را زنده کردی درآن ایّام خامی بچه گی ام تاریخ را من دوباره باز کنم تا بدانمت که چه هستی برای دل عاشق من چه کشیدی که گیسوهای مشکی ات را به جوانی من بخشیدی تا سفیدی جای آنرا در قالب گیسوهای پریشانت بگیرد .

    می خوام برم در سادگی دلت که همیشه برای من رویایی هستی به وسعت سادگی روستائیان ساده دل که نمادی از عشق بی آلایش آنها در دل عصیانگر بی سکوت من بودی و هستی ، همان بوی خوش خاک آب خورده ی کوچه های کاهگلی ساده زندگی مان و صدای آواز جیرجیرک های عاشق کنار چشمه ی شاداب روستای دهکده ی خانواده مان و بوی نان تازه در تنور پر هیزم دلت و عشق و صفای باغبانهای چشمانت در بالا دست صورت نیلگون ات و صفا و پاکی شالیزارهای آغوشت هر چند که در هیاهوی شهر گمشده اما تو خود می دانی هنوز آن ها را گم نکرده ام در سیرت دیدن تو ...

    آره ؛ مادرم ...

    با من باز از آسمان بگو از کشته شدن تمامی دیوها در خواب پریشانم از آن آسمانی بگو که حس بودنت و ماندنت را مانند ابر نوبهاری هر دم می پاشد بر من تا وجودم هر دم با عشق بجوشد ؛ با من از خورشید بگو ،از خورشیدی بگو که هر روز با نور و گرمایش سپیده صبح را به تصویر می کشد و زندگی را به تمام گلها نوید می دهد . همان گلهایی که عطر وجودشان را از دم گرم نفس هایت به ارمغان می گرفتند تا در کنار تو تا سپیده دم بیدار بمانند تا بوی شب بو را که از برخورد تو با گلبرگ های آن گل است به تماشا بنشینند .

    آره ، مادرم من دوست دارم کنار تو همنوا با تمام شب بیداری هایت تا دم صبح بیدار بمانم ؛ پس با من امشب از ماه بگو ، از ماهی که زیباترین ترانه را در شبهای مهتابی در کوچه پس کوچه های عاشقی زمزمه می کند و ستاره ها را به مهمانی شب فرا می خواند و با پژواک نگاهش دل دریا را آرام و گاه طوفانی می کند تا دریا نیز از حق سهم زندگی کردنش بهره ببرد در حالی که میلیونها زندگی در دل خود دارد

    در این شبهای سرد زمستانی به بهانه تمام دلتنگی هایم ، سهم خود را از آفتاب ،ستاره ، آسمان و دریا به عشق دنیای نا منتهی عشق بی بخشش تو می بخشم و عاشقانه تورا فریاد می زنم ای مادر مهربانم تا مثل همیشه خلوت سکوتم با اسم تو درهم بشکند .

    زیباترین احساس و عاشقانه ترین غزلهایم را به یاد تو زمزمه می کنم تا از این پنجره های بسته و پر غبار رهایی یابم و به کنارت بیایم ای گل سرخ سرزمین دلم ؛ ای مادرم

    تو تنها کسی هستی که نوشته هایم را به اجبار نمی خوانی و هیچ گاه دستهای تهی ام را و مرا که در تنهایی خود فرو رفته ام و دستهای خسته ای که در خود فرو برده ام و صورتی که دنیا آن را در هم برد تا غمی در دل من به بهانه بی پناهیم که سوئ استفاده گری مرا به خاک زند تا لحظه ای از سر تفرط بیشتر بخندد را به رخم نمی کشی با اینهمه شکستنم را ... صورتم را نمی بینی تا از دیدن چشمهای نم دارم دلزده شوی و پاهایم را که از دویدن در پی محبت بی جان شده اند به تمسخر نمی گیری.

    به سرزمین احساسم قدم گذاشتم امشب مادرم ... آنجایی که می توانم با صدائی از جنس عشق هزارن هزار بار فریاد بکشم بر غمهایم تا بدانم که در برابر عشق تو غمی دیگر طاقت ماندن در دلم را ندارد و مروارید اشکهایم را می توانم در صدف عشقمان بین خودمان پنهان کنم وعاشقانه باز منتظرت بمانم تا در گوشم نجوای عاشقانه ات را منتظر شنیداری دگر باشم ...

    از بهانه های دلتنگی و دستهای پر از دعایی که هر سحرگاه به شوق قامتی که با تو در محفل خدا یادم دادی برای عشقی بیشتر در محفل عشاقانش ببندم چه حاصلی بخشید، بر دل بی برکت من

    چه خوشه های زرینی خدای عاشقان بر من روا کرد تا به حرف تو دل خام من برسد که می گفتی دلت را پاک نگهدار که هر که هر چی می خورد از دلش می خورد پس این نان حلال با دست توست بر دهان من...

    گنجشک ات امشب برای تو آواز خواند تا تو به وسعت دلی که حد ندارد بزرگیش رخصت بر من دهی تا نجوا کنم حرف های خود را .

    رنج بی تو بودن را تعبیری نیست ، مثل یک گمشده در کوره راه ، مثل یک اندیشه سوار بر زورق خیال ، سوار امواج آرزوهایم به سویت می آیم . قطره اشکی که بر گوشه گوشه چشمم نشسته ،دست دلم را رو می کند و هر سو که می نگرم فقط تو را می بینم ؛ مادرم

    زورق عشق، مرا به راز پنهان شب می رساند و در ساحل آرزوهایم پهلو می گیرد و من پر از ترانه با تو بودن می شوم ... مثل : مه ای که کوه را در آغوش گرفته ((( مادرم)))

    زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است

    زیباترین خطاب “مادر جان” است

    “مادر” واژه ایست سرشار از امید و عشق

    واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید

صفحه 4 از 20 نخستنخست 1234567891011121314 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نقد فیلم پست چی سه بار در نمیزند.
    توسط matine313 در انجمن متفرقه از دنیای صوت و تصویر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 26-03-2013, 10:23
  2. دلایل تاریخی آیت الله خامنه ای برای عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث سیاست داخلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2013, 07:47
  3. وقتی شیخ شوشتری برای خدا شریک قائل شد!
    توسط محبّ الزهراء در انجمن اخلاق
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 27-02-2013, 11:45
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-04-2012, 16:59
  5. قدرت و ثروت
    توسط علی-110 در انجمن مباحث سیاست داخلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 31-10-2011, 00:50

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه