به نام الله
ممنونم از تاپیک عالیتون
چیزایی که می گم برداشت شخصیم از واژه مادر
به نظر من یکی از عجایب خلقت مادر هست.
اگه خدا مادر و یا حس مادری رو خلق نمی کرد به جرات می شد گفت خلقت نقص و کمبودی داره.
مادرم رو که نگاه میکنم حسرت رو دلم می مونه نکنه ...
واقعا عجیبه ، فردی تمام زندگی خودشو صرف دیگران کنه و بدون منت کار بکنه ، انگار هیچ وقت خسته نمیشه. تمام آرزوش خوشبختی فرزندانش هست و تمام دعا هاش برای دیگران.
می بینی هیچی برا خودش نمی خواد همش برای راحتی بچه ها و همسرش تلاش می کنه.
مگه غیر از اینه :
جایی شنیدم از آیت الله بهجت پرسیدن راز رسیدن شما به این درجه چیه
اول امتناع می کنه بعد اصرار طرف میگه من در زندگی چیزی رو برا خودم نخواندم ( نخواستم)
مادر ها اگه مادر باشند و به این راز پی برند اون وقت می دونند خدا چه عنایتی بهشون کرده
ببخشید زیاد شعر نمی دونم
این شعر فکر کنم در کتاب های ابتدایی بود
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
این هم یکی دیگه:
جز تو ، گر گیرم کسی یارم شود
کی چو تو بی باک غمخوارم شود
ما همه جوییم یاری مهربان
کی شود یاری که چون مادر شود
هرکه میخواهد بفهمد عشق تو
هیچ راهی نیست مگر مادر شود
ویرایش توسط iman239 : 07-11-2011 در ساعت 19:09
یا حسین (ع)
شب است و دلم بهانه تو را دارد
دستان نيمه جانم گرمي دستان تو را مي طلبد
نفسم به شماره مي افتد آن زمان كه ياد نگاه گيرايت در ذهنم رسوب مي كند.
من ديگر طاقت صداي بال پروانه ها را ندارم .
من به كوچ چلچله ها خيره نمي مانم . به گل سرخ دل نمي بندم.
چشمانم مال توست.نگاهم پيشكشت.جانم به كلامت بسته است .
دستانم اگر ميلرزد و برايت مينگارم به خاطر عشق سوزاني است كه مغز استخوانم را مي سوزاند.
سر فصل تمام نوشته هايم نام تو
و پايانش سطر نيمه كارهايست كه با ياد تو پايان مي يابد
پس برايت مي نگارم اي عشق من
تا جان در بدن دارم دوستت دارم مادر .
غروب جمعه دلم ميگيرد.
مثل تمام كبوتران عاشق ،كه عصرهاي دلتنگي،
بالهاي خسته شان را به بهانه ديدن يار،
تا اوج ميگشايند.
از بلندترين نقطه هر خاك سرك ميكشند،
شايد براي لحظه اي جفت خويش را بيابند.
ولي دريغ.
بعد از ساعتها ،خسته تر از پيش به خانه بر مي گردند و بدون آب و دانه ،
چشمهاي ماتمزده شان را بسته،
به اميد فردا به خواب مي روند .
كاش من هم كبوتر بودم تا به اميد ديدار دوباره ات به خواب ميرفتم مادر.
مرا درياب امشب مادر .
دلتنگي
دلم به اندازه تمام دشتهاي سبز ،براي چشمان دريائيت تنگ شده است .
دلم بهانه لبخندزيبايت را دارد.
چشمانم به ياد خاطراتمان مرطوب است .
كلامت كه شيرينتر از ناب ترين عسلهاست،
وجودم را جاني دوباره مي بخشد.
حتي اگر براي لحظه اي باشد.
خدايا! چقدر دلم گرفته.
دلم خيلي تنگه برات مادر ...
در حال حاضر 23 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 23 مهمان ها)