ابراهيم در بتخانه
و تالله لا كيدن اصنا مكم بعد ان تولوا مدبرين
(سوره انبيا 57)
تصميم ابراهيم براى در هم كوبيدن بتخانه و شكستن بتها قاطع و ترديدناپذير بود ولى اقدام بچنين كار بزرگى ، بآسانى ميسر نميشد. در داخل بتخانه هميشه عده اى حضور داشتند. خدمه بتخانه نيز مراقب و مواظب حفظ بتخانه بودند.
خوشبختانه فرصتى مناسب بدست آمد. عيد ساليانه قوم فرا رسيد.
روزيكه براساس يك سنت قديمى ، همه مردم به صحرا و بيابان ميرفتند و جشن بزرگى در خارج شهر برگزار مى كردند.
هنگام رفتن به صحرا، از ابراهيم هم خواستند كه با آنها همراهى كند ولى او به بهانه كسالت ، در شهر ماند و براى انجام رسالت خطير، خود را آماده كرد.
زن و مرد پير و جوان ، سر بصحرا نهادند و كم كم شهر خالى شد و لحظه حساس فرا رسيد. ابراهيم در حاليكه تبرى در دست راست و ظرفى غذا در دست چپ گرفته بود، قدم در بتخانه گذاشت .
سالن مجلل كه به انواع زيورها آراسته شده و بتهاى كوچك و بزرگ دور تا دور آن در كنار يكديگر با دقت و ظرافت خاصى قرار گرفته بودند.
ابراهيم غذائى را كه همراه داشت مقابل بتها ميگرفت و از آنها ميخواست كه غذا بخورند. چون عكس العملى نميديد با تندى و خشم ميگفت : آيا نميخوريد؟ بتها جواب نميدادند. ميگفت : چرا حرف نميزنيد؟ چرا جواب نميدهيد؟
و سپس با تبرى كه در دست داشت ، كيفر بى ادبى و وظيفه نشناسى آنها را ميداد و همه را در هم ميشكست .
هنوز ساعتى نگذشته بود كه آن سالن منظم و زيبا و آن بتهاى رنگارنگ به يك مشت قطعات د هم شكسته و يك ويرانه وحشتناك تبديل شده بود.
بدين ترتيب ، بت شكن بزرگ تاريخ ، تمامى بتها را كه بشدت با آنها دشمن بود، در هم شكست و سپس تبر را بگردن بت بزرگ كه در صدر تالار قرار داشت و از شكسته شدن در امان مانده بود گذاشت و با خيال آسوده از بتخانه خارج شد.
ابراهيم كه ميدانست بت پرستان بسراغ او خواهند آمد و او را بمحاكمه خواهند كشيد، بت بزرگ را رها كرد و تبر را هم بگردن او آويخت تا زمينه بحث و مناظره و پايه استدلالهاى آينده او قرار گيرد و باين وسيله ، قوم را از پرستش بتهاى بيجان و بى فايده منصرف گرداند.
روز عيد بپايان رسيد و مراسم جشن و سرور خاتمه يافت و مردم دسته دسته بسوى شهر و خانهايشان بازگشتند.
مسؤ لان و خدمتگذاران بتخانه نيز آمدند ولى با وضعى كه هرگز انتظارش را نداشتند روبرو شدند.
بتها شكسته و بتكده درهم و برهم شده بود. لحظاتى در بهت و حيرت ، خيره خيره به آن وضع نگريستند ولى كم كم بخود آمدند و از يكديگر پرسيدند. چه كسى اين جنايت بزرگ را مرتكب شده و خدايان ما را به اين وضع انداخته است ؟ او فردى ظالم و ستمكار است .
بعضى از حاضران گفتند. جوانى بنام ابراهيم را ميشناسيم كه او از بتها بزشتى ياد ميكرد و نظر مساعدى نسبت به آنها نداشت . شايد او اقدام به اين كار كرده باشد.
دستور باز داشت ابراهيم صادر شد و دادگاهى براى محاكمه او تشكيل گرديد از او پرسيدند. آيا تو خدايان ما را در هم شكسته اى و بتخانه را به اين وضع در آوردى ؟!
ابراهيم كه چنين وضعى را پيش بينى كرده و خود را براى پاسخگوئى آماده كرده بود، اشاره به بت بزرگ و تبرى كه به دوشش بود كرد و گفت . چرا از من ميپرسيد؟ از خودشان بپرسيد كه چه كسى اينكار را انجام داده است . اگر بتوانند جواب بگويند، بشما خواهند گفت كه بت بزرگ بر آنها غضب كرده و اين بلا را بر سر آنها آورده است و از طرف ديگر خودتان مى بينيد كه آلت جرم در دست بت بزرگ است و اين خود دليل بر اين مدعا است . شما بجاى اينكه از من بازپرسى كنيد بتها را مورد بازپرسى قرار دهيد.
اين سخن ابراهيم ، آنچنان منطقى و كوبنده بود كه همانند پتكى آهنين بر سر بت پرستها فرود آمد و در يك لحظه آنان را از خواب غفلت بيدار كرد.
بخود آمدند و سر به زير انداختند و زير لب به سرزنش و ملامت خويش پرداختند و گفتند. ستمكار شما هستيد، نه ابراهيم . شمائيد كه فطرت پاك خود را آلوده كرده ايد و بجاى پرستش آفريدگار جهان ، بتهاى بيجان و بى خاصيت كه حتى قدرت حفظ خود را ندارند بخدائى گرفته ايد.
اما متاءستفانه ، اين هشيارى و بيدارى لحظه اى بيش نبود و ديگر باره بسوى بتها نگريستند و گفتند، اى ابراهيم ، تو ميدانى كه بتها هرگز سخن نميگويند . ابراهيم گفت : آيا شما در مقابل خداى يگانه ، بتهائى را ميپرسيد كه نه براى شما نفعى دارند و نه ضررى ، نه قدرت انجام كارى را دارند ونه توانائى رساندن سود و زيانى ؟
اف بر شما و بر بتهائى كه در برابر خداوند بزرگ به خدائى برگزيده ايد. آيا شما عقل و فكرتان را بكار نميگريد تا راه را از چاه و درست را از نادرست تشخيص دهيد ؟
ابراهيم با اقدام عملى خود در مورد شكستن بتها و به نمايش گذاشتن ناتوانى و بى خاصيت بودن آنها و سپس حضور در درگاه علنى و دفاع قدرتمندانه و منطقى از خود و دعوت صريح و بى پرده از مردم ، براى رو آوردن بدرگاه خداوند، وظيفه الهى و آسمانى خود را بخوبى انجام داد.
در دل بت پرستان ، نسبت به بتها ايجاد شك و ترديد كرد. آنها را از خواب غفلت بيدار و حتى تعداد كمى را به يكتاپرستى كشانيد.
با اينكه نتيجه محاكمه و گفتگوها، جرمى را براى ابراهيم اثبات نكرد ولى بت پرستان مطمئن بودند كه كار، كار ابراهيم است و در آن منطقه جز او، هيچكس را قدرت انجام چنين كار بزرگى نيست .
بدين جهت از لابلاى جمعيت حاضران ، فريادهائى بلند شد كه :
او را بسوزانيد، آتشش بزنيد، و انتقام خدايان خود را از او بگيريد و از حريم خدايان خود، دفاع كنيد.
رفته رفته اين صداها به يك شعار همگانى تبديل شد و همه فرياد ميزدند: او را بسوزانيد، او را بسوزانيد.
براى اعدام يك نفر، راههاى مختلفى وجود دارد كه برخى آسانتر و برخى دردناكتر است : سر بريدن ، به دار كشيدن ، مسموم كردن و بالاخره بدترين انواع آن ، زنده زنده سوزاندن است .