صفحه 4 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 31 به 40 از 97

موضوع: دوره كامل قصه هاى قرآن

  1. #31
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ايوب

    ايوب
    و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين
    (سوره انبياء: 84)
    ايوب از نواده هاى اسحاق بن ابراهيم و داماد افرائيم بن يوسف بن يعقوب بود.
    خداوند متعال او را به پيامبرى و نبوت برانگيخت و از نعمتهاى بى پايان خود به او عنايت فرمود.
    گوسفندان بسيار و مزارع آباد به او عطا كرد، و او را از نعمت فرزند و جاه و جلال بهره مند ساخت .
    ايوب به شكرانه نعمتهاى الهى قيام كرد. همواره بر سفره اش يتيمان و مستمندان حاضر بودند. خويشاوندان و نزديكان خود را مورد تفقد قرار مى داد.
    شيطان كه آن روزها اجازه ورود به آسمانها را داشت و هنوز ممنوع نشده بود. مشاهده كرد كه مقام ايوب به واسطه شكرگذارى نعمتهاى خداوند بالا رفته و فرشتگان او را به عظمت وبزرگى ياد مى كردند.
    از آنجا كه شيطان همواره در تلاش است كه بنده سعادتمندى را بدبخت كند و مؤ منى را از راه خدا منحرف كند در صدد برآمد كه از مقام ايوب بكاهد و او را در حضيض و بدبختى ساقط كند.
    لذا به پيشگاه خداوند معروض داشت ، خداوندا، اين سپاسگزارى كه از ايوب مشاهده مى شود، بواسطه نعمتهاى فراوانى است كه با ارزانى داشته اى و اگر اين نعمتها را از او سلب كنى و او را در بلا و گرفتارى بيفكنى ، قطعا شكرگزارى او تمام خواهد شد و ديگر شكرانه نعمتى از او نخواهى ديد. اينك مرا بر ثروت بيكران او مسلط كن تا صدق سخنم آشكار شود.
    خداوند متعال كه بر اسرار و سرائر بندگان خود آگاه است و آشكار و پنهان آنانرا بخوبى مى داند، براى اينكه ثبات قدم ايوب و ايمان محكم او بر ديگران روشن شود، به شيطان فرمود: من ثروت و اموال و فرزندان ايوب را در اختيار تو گذاشتم و ترا بر آنها مسلط ساختم . شيطان بزمين آمد و اموال ايوب را نابود كرد و تمام فرزندان او را بهلاكت رساند.
    ايوب چون خبر نابود شدن اموال و هلاكت فرزندان خود را شنيد، بر ميزان شكر و سپاسگزارى خود افزود و بيش از پيش حمد الهى را بجاى آورد. شيطان گفت : خدايا مرا بر مزراع پر درآمد و اغنام بى شمار ايوب مسلط كن تا بى صبرى او آشكار شود
    خداوند مزارع و اغنام ايوب را در اختيار او گذاشت و همه به دست او نابود شدند، ولى اين خبرها كوچكترين اضطراب و ناراحتى در دل ايوب ايجاد نكرد و شكرگزاريش بيشتر شد.
    شيطان كه خود را شكست خورده و بيچاره ديد، آخرين نيرنگ را بكار زد و از خدا خواست كه جسم ايوب را گرفتار مرض و بيمارى كند و نعمت تندرستى را از او بگيرد، تا ايوب در اثر ناتندرستى ، بى صبرى كند و ناسپاسى نمايد.
    ايوب مريض شد ولى اين بلا نيز مانند ساير بليات ، ايوب را نلرزاند.
    فقر و تهيدستى از يك طرف ، از دست رفتن فرزندان از طرف ديگر، كسالت و ناتندرستى از يكسوى ، ايوب را در فشار قرار داد. مردم دنيا پرست ظاهر بين كه از حقيقت ماجرا بى خبر بودند، اين بليات را دليل بر گنهكارى و دور افتادن از مقام قرب پروردگار دانستند و با ايوب قطع رابطه كردند.
    ايوب ناچار از شهر خارج شد و در بيرون شهر در گوشه بيابان مسكن گزيد و يگانه كسيكه تا آخر به او وفادار ماند همسر مهربانش (رحمه ) بود كه با رنج و زحمت ، قوت و غذاى او را فراهم مى ساخت .
    چند سال گذشت و صبر و شكيبائى ايوب شيطان را بيچاره كرد و فرياد كشيد كه همه فرزندانش دور او جمع شدند و علت ناراحتى او را جويا شدند.
    گفت : اين بنده خدا مرا به زانو در آورد و مرا در پيشگاه خدا شرمنده ساخت . اينك شما را احضارذ كردم كه مرادر اين امر راهنمائى و كمك كنيد. گفتند، چرا حيله و نيرنگ هائى كه در راه گمراه ساختن امتها گذاشته بكار بردى ، بكار نمى برى ؟! گفت تمام دامهاى من در مورد ايوب از كار افتاده و بى اثر بوده است .
    گفتند: پدرش آدم را بچه حيله از بهشت بيروم كردى ؟ گفت : بوسيله همسرش . گفتند: اينك همان راه را انتخاب كن و بوسيله همسر ايوب او را گرفتار نماى ، زيرا كسى جز همسرش با او معاشرت و رفت و آمد ندارد.
    شيطان اين نظريه را پسنديد و بلافاصله بصورت مردى درآمد و خود را به رحمه رسانيد و وسوسه كردن را آغاز نهاد و كفت : آنهمه نعمت و ثروت از دست شما رفت و به اين زندگانى پر از بلا و گرفتارى مبدل گرديد. شوهرت هم كه مريض و ناتوان و پير و سالخورده است . گمان نميكنم كه اين سختى و محنت ، هرگز از شما برطرف شود.
    همسر ايوب از شنيدن اين سخنان آهى كشيد. شيطان گفت : اين گوسفند را نزد ايوب را نزد ايوب ببر و باو بگو آنرا ذبح كند و هنگام ذبح كردن آن ، نام خدا را به زبان جارى نسازد تا شفا يابد.
    رحمه نزد ايوب شتافت و گفت : اى ايوب تا كى خدايت تو را گرفتار و معذب ميدارد؟ آيا بتو رحم نميكند؟ چه شد آنهمه اموال و فرزندان تو؟ كو آن زيبايى و رخسار تو؟ بيا اين گوسفند را بدون نام خدا ذبخ كن و آسوده شو!
    ايوب گفت : آيا دشمن خدا به سراغ تو آمد و تو را وسوسه كرد و تو نيز سخنانش را پديرفتى ؟!
    واى بر تو! آنهمه نعمت و مكنت كه داشتيم كى بما داده بود؟! گفت : خدا. پرسيد چند سال در آن ناز نعمت بسر برديم ؟ گفت : هشتاد سال . پرسيد اينك چند سال است كه خداوند ما را مبتلا ساخته است ؟ گفت : هفت سال .
    ايوب گفت واى بر تو! خيلى بى انصافى كردى . چرا صبر نكردى تا مدت سختى ما به اندازه مدت آسايش ما برسد؟! بخدا قسم اگر حقتعالى مرا شفا دهد، براى همين گناهت كه بمن ميگوئى براى غير خدا گوسفند ذبح كنم ، ترا صد تازيانه خواهم زد. برواز نزد من . آب و غذاى تو بر من حرام است و ديگر از دست تو آب و نانى نخواهم خورد.
    همسر ايوب از نزد او رفت و ايوب خود را در منتهاى سختى و بلا ديد. در آنحال پيشانى بر خاك نهاد و گفت : پروردگارا، سختى و فشار مرا احاطه كرده است و او ارحم الراحمينى . درى از درهاى رحمت خود را بر من باز كن و مرا خلاصى بخش .
    خداوند دعاى او رامستجاب گردنيد و باو وحى رسانيد كه پاى خود را بر زمين بكوب . پاى بر زمين زد، زير پايش چشمه آبى پديدار شد. بدن خود را شستشوئى داد و تمام كسالتها و مرضهاى او برطرف شد و به نيكوترين صورتها درآمد و خداوند بپاداش صبر و شكيبائى و شكر گذارى او اموال و فرزندانش را باو برگردانيد.
    در آنحال همسرش براى رسيدگى بحال او از شهر باز آمد ولى از شوهر ناتوان و مريض خود اثرى نيافت . گريه باو دست داد و اشك از ديدگانش ‍ سرازير شد. در آنجا مردى زيبا را در بهترين لباس ديد. او را نشناخت . خواست از او احوال شوهرش را بپرسد، ولى حيا مانع شد.
    ايوب او را صدا زد و گفت : اى زن در اينجا چه ميخواهى ؟ گفت : در جستجوى شوهر ناتوان و عليل خود هستم كه در اين بيابان افتاده بود و نميداتم اكنون كجا رفته و چه بر سرش آمده است ! گفت اگر او راببينى مى شناسى ؟ گفت : او در زمان تندرستى و نعمت ، بسيار به تو شبيه بود.
    گفت : من ايوب هشتم كه تو ميگفتى از شيطان پيروى كنم ولى من از خداونداطاعت كردم و از خداى خود خداستم نعمتهاى مرا بمن باز گردانيد.
    آنگاه براى آنكه ذمه ايوب از سوگندى كه درباره تازيانه زدن و تاءديب همسرش ياد گرده برى شود، باو وحى رسيد كه دسته اى از سوفار را كه داراى صد دانه باشد و با ملايمت و مهربانى بهمسرت بزن تا بسوگند خود عمل كرده باشى و همسر مهربانت كه در دوران ناكامى و سختى وفا دارى كرده است نرنجد.
    آرى ، خداوند بر صبر ايوب ، تمام نعمتهاى از دست رفته را باو برگدانيد و بهمان اندازه هم بر آن افزود تا براى صاحبدلان و خردمندان تذكرى باشد و در هنگام سختى و بلا مضطرب نشوند و با صبر و شكيبائى ، نجات خود را از خدا بخواهند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #32
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض شعيب

    شعيب
    والى مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره ...
    (سوره اعراف : 85 )
    در جنوب سرزمين شام ، كنار خليج عقبه ، شهرى آباد و پر نعمت قرار داشت كه (مدين ) ناميده ميشد.
    ساكنان مدين با مناطق اطراف خود، مانند مصر، فلسطين و لبنان روابط تجارى داشتند و از نعمتهاى گوناگون و فراوان بهره مند بودند.
    ثروت و امكانات مالى ، زندگانى پر از رفاه و كامروائى ، اهل مدين را بسوى غفلت و فساد كشانيد و آنها به بت پرستى روى آوردند.
    علاوه بر پرستش بتها، آلودگيهاى اخلاقى و ناهنجارى هاى اجتماعى و اقتصادى گوناگونى در ميان آنان رواج يافت كه مهمترين آنها خيانت در اموال مردم و كم فروشى بود.
    شعيب كه مردى بزرگوار و نيك انديش و سخنورى توانا بود، بفرمان خداوند متعال ، زبان نصيحت و هدايت آنان گشود و در نهايت عطوفت و مهربانى ، همانند پدرى دلسوز، آنانرا ازانحراف و گناه بر حذر داشت و گفت :
    اى قوم من ! هيچ موجودى جز خداوند يكتا، شايسته پرستش نيست . خدارا بپرستيد و دست از اين بتهاى رنگارنگ و بى خاصيت بر داريد. سرزمين شما يك منطقه خوب و پر نعمت است . از نعمتهاى خدا استفاده كنيد و بكارهاى فساد روى نياوريد. در اموال ديگران خيانت نكيد و حق مردم راتمام و كمال پبردازيد.
    راهزنى و چپاول اموال مردم كارى است زشت و ناپسند. بحقوق ديگران تجاوز نكنيد. كم فروشى و غش در معامله را رها كنيد...
    اى مردم فراموش نكنيد كه روزى يك طايفه كوچك و محدود بوديد. خداوند فرزندان بسيار بشما عطا كرد و اينك يك ملت بزرگ و داراى جمعيت بسيار هستيد.
    اى مردم ! از سرنوشت شوم ملتهائى كه به فساد رو آوردند و به عذاب دردناك خدا گرفتار شدند، عبرت بگيريد.
    اهالى مدين ، در مقابل سخنان منطقى و تكان دهنده شعيب ، سر سختى و عناد را پيشه كردند و گفتند: اى شعيب ! اين سخنان را رها كن و ما را بحال خود بگذار. ما از روش پدران و نياكان خود دست نميكشيم . تو نيز اگر بخواهى راحت زندگى كنى ، بايد با پيروانت به آئين ما باز گرديد و همرنگ جامعه خود شويد، وگرنه شما را از اين سرزمين بيرون خواهيم كرد.
    شعيب همانند ساير انبيا از عكس العمل ناپسند و تهديدهاى قوم ، دلسرد و نااميد نشد و همواره هدايت آنان تلاش ميكرد و آنانرا بسوى خدا و اطاعت امر او فرا ميخواند. گاهى سرنوشت ملتهاى ديگر را براى آنهابازگو ميكرد و ميگفت :
    اى مردم ! من از آن ميترسم كه عناد و سرسختى شما، همانند قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح را براى شما رقم زند و فراموش نكنيد كه قوم لوط كه به عذاب دردناك الهى گرفتار شدند فاصله زيادى با شما ندارند.
    گفتند: اى شعيب ! ما از حرفهاى تو سردر نميآوريم . تو هم در ميان جامعه ما فردى ضعيف و ناتوان هستى . اگر بخاطر خوشاوندانت نبود، ترا سنگباران ميكرديم .
    رفته رفته ، دشمنى مردم با شعيب و پيروانش صورت جدى ترى بخود گرفت و بحث و گفتگوهاى منطقى جاى خود را به آزار و اذيت داد.
    وقتى شعيب از هدايت آن قوم نااميد شد و از سوئى ديگر براى مؤ منين و پيروان خود، احساس خطر كرد، از پيشگاه خداوند نجات مؤ منين و دفع شر آن قوم را درخواست نمود.
    خداوند دعاى او را مستجاب فرمود و صيحه آسمانى و زلزله را بر آنها مسلط كرد. زمين بشدت لرزيد واهل مدين تا بخود آمدند، عذاب الهى طومار زندگيشان رادر هم پيچيد و كيفر كفر و فساد را به آنها چشانيد.
    در آن منطقه تنها شعيب و پيروانش از عذاب خداوند در امان ماندند و پس ‍ از پايان زلزله ، بدنهاى بيجان و خانه هاى ويران آن قوم ، عبرتى براى ديگران گرديد.
    پس از هلاكت اهل مدين شعيب ماءموريت يافت (اصحاب ايكه ) را كه در نزديكى مدين سكونت داشتند بسوى خدا رهبرى كند.
    روش اصحاب ايكه ، همان روش اهل مدين بود. كفر و فساد در ميان آنها رواج داشت . شعيب ماءموريت آسمانى خود را انجام داد و آنانرا بسوى خدا دعوت نمود، ولى آنها سخنان پيامبر خود را نپذيرفتند و گفتند: اى شعيب ! بگمان ما تو را جادو كرده اند كه اين سخنان را ميگوئى .تو هم بشرى هستى مانند ما و اگر راست مى گويى يك قطعه از آسمان را بر سر ما خراب كن و ما را نابود گردان .
    كوشش هاى شعيب در راه نجات آنها كاملا بى اثر بود و كسى دعوت او را اجابت نكرد. در نتيجه لجاجت و خيره سرى ، خداوند گرماى سختى بر آنها مسلط كرد، بطوريكه آبها به جوش آمد و آن قوم چندين روز در نهايت سختى و مشقت بسر بردند. آنگاه قطعه ابرى ، صفحه آسمان را پوشانيد و نسيم خنكى از آن وزيد. مردم در زير آن قطعه ابر جمع شدند كه از گرما نجات پيدا كنند. بفرمان خداوند از آن ابر آتشى فرو باريد و آن قوم سركش و گمراه را بجزاى كارهاى ناپسند شان طعمه حريق ساخت و همه را سوزانيد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #33
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض موسى

    موسى
    ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شعيا يستضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيى نسائهم انه كان من المفسدين .
    (سوره قصص : 28)
    يعقوب و فرزندانش ، همراه با ديگر افراد خاندان خود، بنا به درخواست يوسف ، به مصر آمدند و در آن سرزمين رحل اقامت افكندند.
    با مرور زمان جمعيت آنها افزايش يافت و چون لقب يعقوب (اسرائيل ) بود، فرازندانش (بنى اسرائيل ) شهرت يافتند.
    يعقوب پس از هفده سال زندگى در مصر، در سن 147 سالگى از دنيا رفت و پس از چندى ، يوسف در سن 110 سالگى چشم از دنيا فرو بست .
    يوسف قبل از مرگ ، خاندان و پيروان خود رافرا خواند و آينده را براى آنها پيشگوئى كرد. از سختيها و رنجهائى كه از ناحيه فرعون خواهند ديد: آنها را آگاه ساخت .
    بآنها گفت : در آينده گرفتار ستمگريهاى فراعنه خواهند شد. مردان بنى اسرائيل كشته ميشوند. شكم زنان باردار را ميشكافند. پسران را ميكشند و دختران را زنده رها ميكنند. آنگاه خداوند مردى از فرزندان (لاوى ) بن يعقوب را مبعوث ميكند كه نجات بنى اسرائيل و سقوط فرعونيان بدست او خواهد بود.
    زمان چندانى از مرگ يوسف نگذشته بود كه حكومت از دست بنى اسرائيل خارج شدو افراد ديگرى كه در تاريخ فراعنه خوانده شده اند، قدرت را قبضه كردند.
    چون تعداد بنى اسرائيل زياد شده بود و رشد جمعت در ميانشان بالا بود، فرعونيان را نگران كرد كه مبادا كه اين خاندان بزرگ با رشد جمعيت روز افزونشان ، در آينده براى شاه و دربار خطر آفرين شوند و مشگلاتى براى دستگاه حكومت بوجود آورند.
    بدينجهت محدوديتهائى براى بنى اسرائيل بوجود آوردند. آنها را از كارهاى مهم و حساس بر كنار كردند و از هر طرف فشارهايى بر آنها تحميل نمودند.
    چون در ميان بنى اسرائيل شخضيت برجسته اى كه رهبرى آنانرا بعهده بگيرد وجود نداشت ، پراكندگى بر آنها حاكم بود و عليرغم اكثريتى كه داشتند، زير دست اقليت فرعونيان و از هر جانب مورد ستم و بى عدالتى قرار گرفتند.
    آنچه نور اميد را در دلهاى بنى اسرائيل روشن نگه ميداشت ، پيشگوئيهاى يوسف بود. آنان هر روز در انتظار ظهور نجات بخش موعود بودند و يكديگر را به آينده اى درخشان نويد ميدادند.
    فرعونيان گفتگوهاى محرمانه بنى اسرائيل در مورد ظهور يك نجات بخش ‍ آسمانى مى شنيدند، ولى هرگز آنرا جدى نميگرفتند. آنها كه به خدائى اعتقاد نداشتند تااز اين وعده و وعيدها نگران شوند. شايد اين اميدها و انتظارها را ساده لوحانه مى پنداشتند و بنى اسرائيل را بچنان معتقداتى سرزنش مى كردند.
    قدرت دست بدست ميگشت و فرعونى ، از پى فرعونى ، زمام امور را بدست مى گرفت ولى آنچه تغيير نميكرد، وضع اسف بار بنى اسرائيل بود.
    روزيكه وليد بن مصعب ، بعنوان مقتدرترين فراعنه مصر، بر تخت سلطنت نشست ، فشار و سختگيرى را بنى اسرائيل افزايش داد.
    اين سخت گيرى ها موقعى شدت بيشتر گرفت كه فرعون در خواب ديد: آتشى از بيت المقدس زبانه كشيد وسراسر مصر را در خود فرو برد و در ميان شعله هاى آن ، همه فروعونيان سوختند ولى به بنى اسرائيل آسيبى نرسيد. تعبير خواب خود را از معبران دربار جويا شد. گفتند: از بيت المقدس مردى قيام خواهد كرد كه نابودى فرعونيان بدست او خواهد بود.
    برخى معتقدند كه ستارشناسان و كاهنان دربار پيشگوئى كردند كه به زودى پسرى در ميان بنى اسرائيل متولد ميشود كه تخت و تاج فرعون بدست او نابود خواهد گرديد.
    او كه سخت به پيشگوئى هاى كاهنان معتقد بود، براى پيشگيرى ازاين خطر، دستور داد: زنان بنى اسرائيل را تحت نظر بگيريد و هر پسرى بدنيا آمد، او را بكشند و دختران زنده بگذاريد.
    اين دستور بشدت اجرا شد و ماءموران زن ، همه زنهاى بنى اسر ائيل را زير نظر گرفتند و بى رحمانه هر پسرى متولد شد كشتند.
    در چنين شرايط سخت و خفقان آورى ؛ مادر موسى حامله شد، ولى از آنجا كه اراده خداوند به اين امر تعلق گرفته بود، هيچگونه اثر باردارى در او پديدار نگشت .
    دوران باردارى بدون خطر گذشت و موسى بدنيا آمد. مادر با زحمت وترس ‍ و اضطراب ، سه ماه موسى را در خانه دور از چشم دشمنان نگهدارى كرد، ولى خطر هر لحظه او را تهديد ميكرد. ماءموران فرعون همه جا حضور داشتند. گزارش گران همه چيز را گزارش ميدادند. يك سوءظن كافى بود ماءموران را به آن خانه بكشاندجان موسى را به خطر اندازد. مادر نگران جان فرزند عزيزتر از جان خود، شبها و روزهاى پر اظضطرابى را ميگذرانيد. او در جستجوى راهى براى نجات از اين معضل بزرگ بود. در اينجا الطاف الهى ، بيارى او آمد و راه نجات به قلبش الهام شد. صندوق چوبى مستحكمى تهيه كرد و پسر زيبا و محبوبش را درون آن گذاشت و درب آنرا محكم بست و يك ساعت خلوت ، دور از چشم مردم ، صندوق را به رود نيل سپرد. صندوق همانند زورقى كوچك روى امواج نيل بحركت درآمد و بسوى مقصد نامعلومى براه افتاد. مادر موسى كه به دليل مسائل امنيتى نميتوانست شخصا آن را تعقيب كند، خواهر موسى را ماءمور پى گيرى صندوق كرد.
    خواهر موسى در كرانه نيل براه افتاد و ازدور، صندوق را زير نظر گرفت . صندوق روى آبهاى نيل سرگردان بود و گاهى براست و گاهى بچپ ، زمانى آرام و لحظه اى شتابان ، بجانب مقصد خود كه جز خدا كسى از آن آگاه نبود رهسپار بود.
    جريان آب ، آن زورق را به نهرى كه از رود نيل منشعب شده و بداخل كاخ فرعون ميرفت هدايت كرد.
    در آن هنگام ، فرعون و همسرش ، روى تختى نشسته و جريان آب را تماشا مى كردند. صندوق دربسته ، توجه آنها را بخود جلب كرد و فرعون دستور داد صندوق را از آب بگيرند.
    لحظه اى بعد، درب آنرا گشود و با كمال تعجب پسرى زيبا و دوست داشتنى را در ميان آن يافتند. از ديدن اوبدن فرعون بلرزه افتاد و گويا تمام پيشگوئيهاى ستاره شناسان را در وجودآن طفل معصوم مجسم ديد. شتابزده فرياد زد: او را بكشيد، او را بكشيد.
    همسر او، آسيه ، آن بانوى بزرگوار كه همراه نور يكتاپرستى در، اعماق قلبش ‍ را روشن داشته بود، قدم جلو گذاشت و با لحنى ملتمسانه گفت : نه او را نكشيد بگذاريد زنده بماند. ما او را نزد خود پرورش ميدهيم . ما كه فرزندى نداريم . او را به فرزندى مى پذيريم و شايد در آينده از وجود او، بهره هاى ديگرى هم ببريم .
    فرعون كه تحت تاءثير سخنان همسرش قرار گرفته بود، سكوت كرد و سر بزير انداخت و آسيه كودك را در آغوش كشيد. او را غرق بوسه ساخت . كودك گرسنه بود و سر خود را در جستجوى پستان ، براست و چپ حركت ميداد. او نيازمند شير بود و ميبايست هر چه زودتر دايه اى براى او فراهم كنند.
    ماءموران بجستجو پرداختند. تعداد زنان شيرده كم نبود. مادرانى كه پسرانشان بدست دژخيمان فرعون كشته شده و سينه اى پر شير داشتند، فراوان بودند. يكى پس از ديگرى احضار و موسى را در آغوش گرفتند، ولى كودك از پذيرفتن و مكيدن پستان همه آنها امتناع كرد.
    اين كودك با ساير كودكان تفاوت بسيار دارد. او در آينده رسالتى بزرگ و جهانى ، بعهده خواهد گرفت . او پيام رسان آفريدگار جهان و نجات بخش ‍ مستضعفان و رنجديدگان زمان خواهد بود. قطرات شيرى كه استخوان بندى پيكر او و سازمان روح و روان او را تشكيل ميدهد، بايد از منبعى پاك سرچشمه اى شفاف تراوش كند و بهيچ آلودگى ظاهرى و باطنى آلوده نباشد و آن ، جز شير مادرش ، چيزى ديگرى نخواهد بود.
    فرعونيان درمانده شده بودند و راه بجائى نميبردند. در آنحال خواهر موسى خود را به آنجا رساند و گفت : من خانواده اى را ميشناسم كه ميتوانند با نهايت دلسوزى و مهربانى ، سرپرستى اين كودك را بعهده بگيرند و او را در دامان پر محبت خود پرورش دهند.
    به اين ترتيب ، خداوند موسى را بمادرش برگردانيد و او بدون هيچ گونه نگرانى و تشويش به شير دادن و پرورش فرزندش همت كماشت .
    گاهى روزها كودك به دربار فرعون ، نزد آسيه كه او را بفرزندى قبول كرده بود ميبرد وآسيه او را سير ميديد سپس بمادرش ميسپرد. دوران شير خوارگى بدين ترتيب گذشت و ديگر موسى به شير مادر نيازى نداشت .
    بيشتر اوقات در خانه فرعون بود. اوضاع و احوال را بدقت زير نظر داشت . زندگانى مرفه و پر تجمل درباريان را ميديد و روزگار پريشان و دردآلود بنى اسرائيل را. در يك سو اقليتى داراى همه امكانات و در سوى ديگر اكثريتى فاقد همه چيز. اين بى عدالتيها و تبعيضها، قلب موسى را ميفشرد و در اعماق دل ، نجات مظلومان را از خدا درخواست ميكرد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #34
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض يك حادثه

    يك حادثه
    و جاء رجل من اقصى المدينة يسعى قال يا موسى ان الملاء يا تمرون بك ليقتلوك ...
    (سوره قصص : 21)
    يكى از روزها موسى از راهى ميگذشت . دو نفر را ديد كه سخت با هم درگير شده و بقصد كشتن يكديگر را ميزدند. يكى از آن دو، فرعونى و ديگرى اسرائيلى و از بستگان موسى بود.
    وقتى نگاه اسرائيلى به موسى افتاد، او را بيارى خود طلبيد. موسى كه همواره ياور مظلومان و خصم ستمگران بود، جلو رفت تا دفع ظلم كند. او نميخواست كسى را بكشد يا مسئله را از آنچه هست پيجيده تر سازد. اما مرد فرعونى دست بردار نبود و گريبان حريف را رها نمى كرد. موسى براى آرام ساختن او، مشتى حواله او كرد. با همان ضربه ، كار وى ساخته شد و از پاى در آمد.
    موسى از اين حادثه ، سخت نگران شد و دست بدرگاه خدا برداشت و از پيشگاه مقدسش طلب آمرزش كرد و سپس هر دو، محل حادثه را ترك گفتند.
    خبر كشته شدن يكى از فرعونيان و شناخته نشدن قاتل ، در سطح شهر پيچيد و همه جا، ورد زبانها شد. ماءموران اطلاعاتى و امنيتى با همه تلاشى كه بكار بستند، راه بجائى نبردند و قاتل همچنان ناشناخته باقى ماند.
    روز بعد، موسى از راهى ديگر مى گذشت . همان اسرائيلى را ديد كه با يكى ديگر از فرعونيان به زد و خورد مشغول است . وى وقتى موسى را ديد، مانند روز گذسته ، از او كمك خواست . موسى در حاليكه براى يارى او پيش ‍ ميرفت ، او را سرزنش كرد و گفت : پيداست كه تو آدمى سركش و ماجراجو هستى . هر روز با يك نفر دعوا و جنگ راه مى اندازى . او از اين سخن ، چنان پنداشت كه دست موسى براى كوبيدن او بالا رفته ، لذا وحشت زده گفت : اى موسى ، مى خواهى مرا بكشى ، همانگونه كه ديروز هم يك نفر را كشتى .
    با اين سخن ، درگيرى آن دو منتهى شد ولى راز قتل از پرده برون افتاد و خبر شناخته شدن قاتل به اطلاع فرعون رسيد.
    فرعون دستور داد، موسى را دستگير كنند و بقتل برسانند.
    ماءموران در جستجوى موسى و موسى سرگردان در كوچه پس كوچه هاى شهر. او ديگر نميتوانست به خانه فرعون باز گردد و جاى ديگرى هم كه امنيت داشته باشد، نداشت .
    در آن لحظات سرگردانى ، مردى كه قبلا پيرو راه انبياء و مؤ من بخدا بود، خود را به موسى رسانيد و گفت : اى موسى ، تمام نيروهاى فرعون براى دستگيرى تو بسيج شده اند. همه جا در جستجوى تواند. نصيحت مرا بشنو. هر چه زودتر از اين شهر برو و خود را به نقطه اى امن برسان . موسى با استمداد از امدادهاى غيبى و با توكل به خداوند، از شهر خارج شد و راهى را كه نميشناخت و نمى دانست به كجا منتهى ميشود در پيش گرفت و با شتاب از مصر دور شد.
    راهى كه او در پيش رو داشت راه مدين بود.
    هشت شبانه روز پياده روى ، در صحراها با نداشتن آذوقه و مواد خوراكى ، همراه نگرانى از تعقيب دشمن ، كار آسانى نبود. از برگ درختها و سبزه زارها، بجاى غذا استفاده كرد و سختى هاى راه را با اتكاء بخداوند بزرك ، پشت سرگذاشت تا روز هشتم ، كنار چاه مدين رسيد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #35
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض موسى در مدين

    موسى در مدين
    و لما ورد ماء مدين وجد عليه امة من الناس يسقون ...
    (سوره قصص : 27)
    موسى هم خسته بود: و هم گرسنه . شديدا به غذا و استراحت احتياج داشت . كنار چاه ، جمعى از چوپانان منطقه ، گوسفندان خود را آورده بودند تا از آب چاه آنها را سيراب كنند.
    در ناحيه ديگر، موسى نگاهش به دو دختر افتاد. آنها هم گوسفندانى داشتند كه براى آب دادن آورده بودند، ولى آنها گوسفندان خود را از نزديك شدن به حوضچه آب ، ممانعت مى كردند.
    موسى از آنها پرسيد: چرا شما چرا گوسفندانتان را آب نميدهيد؟! گفتند: ما كه خود توانائى آب كشيدن از چاه را نداريم پدر ما هم سالخورده و ناتوان است . ما بايد اينجا بمانيم تا چوپانها گوسفندان خود را سيراب كنند و بروند. پس از رفتن آنها، از باقى مانده آب حوضچه ، ما گوسفندان خود را آب مى دهيم .
    اين سخن براى موسى كه مردى غيور و با همت بود، سخت گران آمد و در دل عمل آن مرداهاى خود خواه و وظيفه نشناس راتقبيح كرد. سپس جلو آمد و به تنهائى دلو سنگين آب را از چاه كشيد و گوسفندان دختران را آب داد و آنها را روانه خانه كرد. آنگاه بخاطرانجام اين عمل انسانى و خداپسندانه ، نفس راحتى كشيد و در پناه سايه ديوارى نشست و لب به راز نياز با خداوند گشود و از درگاه او تقاضاى گشايش و رفع مشكلات نمود.
    دعاى موسى خيلى زود به هدف اجابت رسيد. لحظاتى نگذشته بود كه يكى از آن دو دختر، با وقار و حيا و متانت كه شايسته زنان شريف و پاك است ، نزد او بازگشت گفت : ما شرح حال تو و احسان و محبتى كه نسبت به ما رواداشتى ، با پدر خود گفتيم . او به ديدار تو علاقه مند شد و از تو دعوت كرده نزد او بيائى تا زحمتى كه براى ما كشيدى جبران كند.
    موسى آن دعوت را پذيرفت و همراه او براه افتاد و بدين ترتيب پس از مدتها نگرانى و سرگردانى قدم بخانه آن پيرمرد روشن ضمير، كه همان شعيب (ع ) بود، گذاشت .
    شعيب سرگذشت او را جويا شد. موسى ماجرا را براى او گفت . شعيب او را دلدارى داد و گفت : ديگر ترسى به خودت راه مده ، اينجا سرزمينى است كه از سلطنت فرعون بيرون است و تو از شر آنها نجات يافتى .
    دختر شعيب گفت : پدر جان ! اين جوان را براى معاونت خود، اجير كن زيرا او جوان نيرومند و امين است .
    شعيب گفت : نيرومندى او را موقع آب كشيدن از چاه دانستى ، ولى امين بودنش را از كجا فهميدى ؟
    گفت وقتى او را به خانه ميآوردم ، به من گفت : من از جلو مى روم ، تو از پشت سر مرا راهنمائى كن و اضافه كرد كه : ما خاندانى هستيم كه نظر به اندام زنان مردم نمى كنيم .
    شعيب استدلال دختر را پسنديد و بموسى گفت : من ميخواهم يكى از دخترانم (صفورا) را بتو تزويج كنم ، مشروط بر اينكه هشت سال اجير و من باشى و گ وسفندانم را شبانى كنى ، اگر خواستى ده سال هم بمانى ، اختيار با توست .
    موسى كه خود را در آن سرزمين تنها و غريب ميديد، پيشنهاد شعيب را پذيرفت و به دامادى شعيب مفتخر گرديد و ضمنا شبانى گوسفندان او را هم بعهده گرفت .
    چون مدت قرار داد (ده سال ) تمام شد، موسى باتفاق همسرش ، گوسفندانى كه شعيب باو بخشيده بود برداشت و به عزم وطن و ديدار مادر و ديگر بستگان ، بسوى مصر رهسپار شد.
    در يك شب سرد كه باد بشدت ميوزيد، موسى راه را گم كرد و سردى هوا آن دو نفر را بيچاره نمود.
    ناگهان از دور آتشى بنظر موسى رسيد. بهمسرش گفت : من بسوى اين آتش ‍ ميروم ، شايد بدين وسيله راه را پيدا كنم يا مقدارى آتش بياورم كه از سرما نجات پيدا كنيد.
    اين بگفت و بسوى محل آتش روان شد، وقتى بآنجا (طور سينا) رسيد، ديد آتش از ميان درخت سبزى است . درخت نميسوزد و آتش هم خاموش ‍ نميشود و كسى هم در آنجا نيست .
    موسى مبهوت ايستاده و بآن مينگريست كه ناگهان ندايى بلند شد: اى موسى ، من پروردگار تؤ ام ، كفشهاى خود را از پاى درآور، زيرا تو در وادى مقدس قدم گذاشته اى .
    موسى كفشهاى خود را از پاى درآورد و در آنحال ديگر باره همان ندا شنيد كه اى موسى ، اين چيست كه در دارى ؟ گفت : اين عصاى منست كه بر آن تكيه ميكنم وبا آن ، گوسفندانم را ميچرانم و فوائد ديگرى هم براى من دارد. خطاب آمد: آن را از دستت بزمين بيفكن ! موسى آنرا انداخت . عصا بصورت مار بزرگ و ترسناكى درآمد. ترسى در دل او راه يافت و خواست بگريزد كه ندا رسيد:
    اى موسى ، نترس و برگرد. ما او را بصورت اوليه اش بر مى گردانيم . دست دارز كن و آن را بگير. موسى جبه پشمينه اى پوشيده بود، آستين آنرا دور دست خود پيچيد كه باين وسيله مار را بگيرد .
    ندا آمد: آستين خود را كنار كن و بدون ترس او را بگير. موسى دست برد و سر او را در دست گرفت . ديد همان عصاى اوليه او است . پس از آن خطاب آمد كه دست خود را در گريبانت داخل كن . موسى دست در گريبان برد و چون بيرون آورد، دستش سفيد و درخشنده بود. باز آنرا در گريبان كرد و بصورت اوليه درآمد.
    خطاب رسيد: اى موسى ، اين دو آيت بزرگ از خداى تو است . اينك بايد نزد فرعون و فرعونيان بروى و آنرا بسوى ما دعوت كنى .
    گفت : خدايا من يكنفر از فرعونيان را كشته ام . از آن ميترسم كه مرا بقتل برسانند، برادرم هارون كه از من فصيح تر است با من همراه كن تا مرا تصديق كند و ياور من باشد.
    اين درخواست پذيرفته شد وهارون براى يارى و همكارى او نامزد گرديد. چون موسى خواست از آنجا برگردد، براى دلگرمى و اطمينان خاطرش ، باو خطاب شد با برادرت هارون نزد فرعون برويد و آيات مرا بر او بخوانيد و بدانيد كه شما و پيروان شما پيروز خواهيد بود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #36
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض موسى در حضور فرعون

    موسى در حضور فرعون
    و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين
    (سوره آل عمران : 104)
    موسى وارد كشور مصر شد و نخست به ديدار مادر و برادر و خواهرش ‍ رفت .
    پيام خداوند را به برادرش گفت و ماءموريت آسمانى خود را به او اطلاع داد و سپس آماده رفتن دربار فرعون شدند.
    مادر موسى از اين ماءموريت سخت بيمناك بود و ميخواست پسران خود را از اقدام در اين امر خطرناك باز دارد، ولى آنها چاره اى جز اجراى فرمان خدا نداشتند بدينجهت به دربار فرعون رفتند و حقيقتى را كه ماءمور ابلاغ آن بودند، باطلاع او رساندند.
    موسى گفت : من فرستاده خداوند عالميانم و شايسته است كه جز سخن حق چيزى نگويم . من با برهانى روشن ، از طرف خداوند، براى راهنمائى شما آمده ام اينك بنى اسرائيل را از اين شكنجه و آزارها آزاد كن و با من بفرست .
    فرعون آنها را تحقير كرد و گفت : خداى شما كيست ؟ موسى گفت : پروردگار ما كسى است كه آفريدگانرا بصورتهاى شايسته آفريد و آنانرا به رموز زندگيشان هدايت فرمود.
    فرعون گفت : آيا در كودكى ، ما ترا پرورش نداديم و وسائل آسايش ترا فراهم نساختيم ؟ آيا تو سالها در خانه ما زندگى نكردى ؟ اين ادعا چيست كه ميكنى ؟!
    موسى گفت : آيا بر من منت ميگذارى كه مرا در خانه خودت پرورش ‍ داده اى ؟ در حاليكه منشاء اين كار، همان ستمها و سخت گيريهائى بود كه بر بنى اسرائيل كردى و گرنه مادر من مجبور نميشد، مرا به رود نيل بيفكند و با حسرت و اندوه ، فراق مرا تحمل كند.
    فرعون گفت : ديگر آنكه پس از آنهمه احسانها كه ما بتو كرديم ، دست بجنايت زدى و يكتن از افراد ما را كشتى و فرار كردى .
    موسى گفت : آن روز حادثه اى كه من هم نمى خواستم رخ داد ولى خداوند مرا مورد احسان خود قرار داد و بار نبوت و پيامبرى را به دوش من گذاشت . فرعون گفت : اگر خدائى جز من اتخاذ كنى ، تو را زندانى خواهم كرد.
    چون مذاكرات بين آنها در حضور مردم انجام گرفت ، خواه ناخواه از عظمت فرعون كاسته شد. بدينجهت كسانيرا ميان مردم فرستاد تا امر را بر مردم مشتبه كنند و بگويند كه بزودى فرعون وسائلى فراهم ميكند و براى مبارزه با خداى موسى بآسمان ميرود وهامان هم ماءمور شد بنيانى بلند و سر بآسمان كشيده بنا كند تا بوسيله آن ، فرعون بجنگ خداى موسى برود.
    اين مغالطه كارى ، تا اندازه اى مؤ ثر واقع شد و مردم را نسبت به خدائى فرعون ثابت قدم گردانيد. شايد خود فرعون هم به حرفهاى احمقانه خودش معتقد بود و شايد هم درجه نادانى او باين حد نبود و تنها براى تحميق مردم ، اين جنجال را براه انداخت .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #37
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض معجزات موسى

    معجزات موسى
    فالقى عصاه فاذاهى ثعبان ميبن و نزع يده فاذا هى بيضاه للناظرين
    (سوره شعرا: 33)
    فرعون براى مبارزه و ترسانيدن موسى ، دست به تهديد زد و گفت : اگر از اين ادعايت دست برندارى و خدائى غير از من اتخاذ كنى ، ترا بزندان ميافكنم .
    موسى گفت : اگر چه دليل روشنى بر حقانيت خود داسته باشم ؟! گفت : دليلت چيست ؟ موسى عصاى خود را بزمين انداخت : بصورت اژدهايى درآمد. فرعون از ديدن آن ، مبهوت شد و گفت : معجزه ديگرى هم دارى ؟ موسى دست در گريبان برد و بيرون آورد: كف دستش نور خيره كننده و درخشنده اى داشت .
    ديگر براى فرعون راه حرفى باقى نماند و اگر قلب سليمى داشت ، ميبايست در برابر اين معجزات و آيات الهى تسليم شود و دست از سركشى و طغيان بردارد، ولى حب رياست آنچنان بر دل و جان او حكمفرما بود كه باز هم بموفقيت خود اميد داشت و موسى را به سحر و شعبده متهم نمود و بمردم گفت : موسى وهارون دو تن ساحر زبر دستند كه ميخواهند با سحر خودشان شما را از كشورتان بيرون كنند. بنظر شما با آنها چه بايد كرد؟
    ياران و اطرافيان فرعون گفتند: آنها را نزد خودت نگهدار و ماءمورانى به
    شهرستانها بفرست تا شعبده بازان ماهر و ساحران آزموده را نزد تو بياورند و با موسى دست و پنجه نرم كنند. اين پيشنهاد مورد پسند فرعون واقع شد و دستور احضار شعبده بازان را داد. چند روزى گذسشت و تعداد زيادى جادوگر و شبعده باز، از گوشه و كنار كشور، در دربار حاضر شدند و آمادگى خود را براى مبارزه با موسى اعلام داشتند.
    روزى براى اين كار تعيين شد و در محل مناسبى كه گنجايش هزاران تماشاچى را داشت ، مقدمات اينكار فراهم گرديد. شعبده بازها طنابهايى در ميان ميدان افكندند كه درون آنها از جيوه پر شده بود و چون آفتاب بر آنها تابيد، به حركت درآمدند و بصورت مارهاى عظيم و وحشتناك در نظر مردم جلوه كردند. شعبده بازها آنقدر به پيروزى خود اطمينان داشتند كه بى اختيار گفتند: به عزت فرعون قسم كه پيروزى از آن ماست .
    در آنحال كه شعبده بازان ، بادقت تمام ، عالى ترين و دقيق ترين رموز سحر و شعبده را بكار برده و مردم را مبهوت كرده بودند، موسى عصاى خود را انداخت و بصورت اژدهائى شد و در يك لحظه تمام طنابها و آلات و ابزاريكه ساحران با زحمت فراوان تهيه و تدارك ديده بودند بلعيد و اثرى از آنها بجاى تگذاشت .
    جادوگران خود استاد و اهل تشخيص بودند، عمل موسى با عمل آنها قابل مقايسه نيست و دانستندكه عصاى موسى معجزه اى است از جانب خداوند و دست بشر در آن دخالتى ندارد. بدينجهت همگى بسجده افتادند و گفتند: ما به خداى موسى وهارون ايمان آورديم .
    فرعون كه بشدت از عمل جادوگران خشمگين شده بود گفت : پيش از آنكه من اجازه دهم ايمان آوريد؟! همانا او استاد شما است كه سحر را بشما آموخته است . منهم بزودى شما را بكيفر عملتان ميرسانم . دست و پايتان را از دو جهت مخالف قطع ميكنم و شما را بدار مى آويزم .
    گفتند: هر كارى ميخواهى بكن ، براى ما ضررى ندارد. ما بسوى خدا برمى گرديم و اميدواريم كه گناهان ما را بيامرزد و مشمول الطاف خود قرار دهد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #38
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نقشه براى قتل موسى

    نقشه براى قتل موسى
    و قال رجل مؤ من من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله ... (سوره غافر: 29)
    فرعون در جريان شعبده بازان نيز با شكست فاحشى روبرو شد و تزلزلى عجيب در عقائد مردم پديد آمد. او كه خود را در مبارزه موسى مغلوب ميديد، با اطرافيان خود براى كشتن موسى تصميم گرفتند، ولى از آنجا كه حق همواره طرفدارانى دارد، مردى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان ميداشت ، به دفاع از موسى برخواست و از او قاطعانه حمايت كرد و گفت : شايسته نيست كه مردى را بجرم اينكه خداپرست است بقتل برسانيد، بخصوص آنكه براى صدق گفتارش ، دلايل روشنى دارد. اگر او رد ادعايش ‍ دروغ ميگويد، براى شما ضررى ندارد و گناه آن دامنگير خودش خواهد شد، ولى اگر راست بگويد، عذاب خدا شما را فرا ميگيرد و خداوند هم مردم دروغگو را هدايت نخواهد كرد.
    اى مردم ! راست است كه امروز سلطنت در دست شما است ، ولى اگر عذاب خدا نازل شد، كدام نيروئى است كه شما را از آن حفظ كند و نجات دهد؟! اى مردم ! من ميترسم كه كه بواسطه كجرفتاريتان به عذابى مانند قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران مبتلا شويد و در قيامت هم خداوند شما را بكيفر گناهانتان مجازات كند.
    قوم فرعون ، سخن آنمرد با ايمان را شنيدند ولى نه تنها متنبه نشدند كه خواستند او را از عقيده پاكش برگردانند. او مردم را سرزنش كرد و گفت : من ميكوشم شما را بسوى سعادت ببرم و شما تلاش ميكنيد كه مرا به بدبختى مبتلا سازيد.
    من شما را با ايمان دعوت ميكنم و شما مرا بكفر فرا ميخوانيد؟!
    سخنان او، قوم را خشمگين نمود و در صدد قتلش بر آمدند ولى خدا او را نجات داد و بسعادت دو جهان نائل گرديد.
    تهديدها و تصميمهاى فرعون هم ذره اى از فعاليت موسى نكاست و او را در كار تبليغ سست ننمود ولى روز بروز سختگيرى فرعون نسبت بنى اسرائيل زيادتر ميشد و سركشى و طغيانش شدت مى يافت . در آن هنگام خداوند به موسى وحى فرستاد كه صريحا به فرعون بگو: آماده باش كه بزودى خداوند عذابى بر تو و قومت نازل خواهد كرد.
    پيام الهى فرعون را از خواب غفلت بيدار نكرد و او همانگونه به طغيانش ‍ ادامه ميداد، ولى از آنجا كه لطف خدا نسبت به بندگانش بى انتها است ، نمونه هائى از عذاب خود را به آنقوم سركش نشان داد، باشد كه بدرگاه او برگردند و توبه كنند.
    قحطى آمد، ميوه ها از بين رفت ، آب طغيان كرد و زيانها رسانيد، ملخ آمد و محصولات را از بين برد، قمل و ضفدع بر آنها مسلط شد، آب نيل مبدل به خون گرديد ولى هر بار كه عذابى ميآمد، دست به دامان موسى ميزدند و ميگفتند: از خدا بخواه اين عذاب از ما برداشته شود، ما ايمان ميآوريم و چون عذاب برطرف ميشد، در كيفر و طغيان باقى ميماندند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #39
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض مهاجرت موسى از مصر

    مهاجرت موسى از مصر
    و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخاف دركا و لا تخشى .
    (سوره طاها: 78)
    مهلتى كه خدا براى فرعون و قومش معين فرموده بود كم كم بسر ميرسيد و آنان از مهلت سوء استفاده مى كردند. راه عناد و سرسختى مى پيمودند و با پيغمبر خود مبارزه مينمودند. آيات عذاب و نشانه هاى غضب الهى آنانرا از خواب غفلت بيدار نكرد تا آخر الامر بعذاب ابدى خداوند گرفتار شدند.
    موسى بفرمان خدا شبانه بنى اسرائيل را از مصر حركت داد و بجانب سرزمين مقدس (فلسطين ) رهسپار گشت ولى هنوز مسافت زيادى طى نكرده بود كه فرعون از رفتن آنان آگاه شد و لشگريان خود را از هر گوشه و كنار جمع كرد و بتعقيب موسى پرداخت .
    بنى اسرائيل بساحل بحر احمر رسيده بودند كه آثار سپاه فرعون پديدار شد آنها بهلاك خود يقين كردند و بموسى گفتند پس چه شد وعده هاى تو؟! اينك فرعون رسيد و ما گرفتار شديم .
    موسى آنها را دلدارى داد و آرام ساخت و سپس بفرمان خداوند عصاى خود را بدريا زد آب دريا شكافته شد و زمين آشكار گشت ! موسى و بنى اسرائيل قدم در دريا گذاشتند و از طرف ديگر آن بسلامت خارج شدند. در اين هنگام فرعون كنار دريا رسيد دريا را شكافته و بنى اسرائيل را در طرف ديگر دريا مشاهده كرد، بطمع دستگيرى آنان قدم در شكاف دريا گذاشت .
    سپاهيانش نيز بدنبال او وارد شكاف دريا شدند، در آن حال آب دريا بهم آمد و فرعونيان در ميان امواج آب گرفتار گشتند، فرعون كه خود را گرفتار ديد و عذاب خدا را مشاهده كرد، گفت : ايمان آوردم كه خدائى نيست جز خدائى كه بنى اسرائيل باو گرويده اند و من از مسلمينم ، ولى افسوس كه وقت گذشته بود و ديگر ايمان آوردن او سودى نداشت ، زيرا پس از نزول عذاب خدا، اظهار ايمان نتيجه ندارد.
    ديگر آنكه احتمال ميرود فرعون ايمان واقعى نياورد بلكه مانند گذشته ميخواست با اين جمله خود را نجات دهد و باز بكفر و عناد خود برگردد، چنانچه پيش از آن هم اگر عذابى مى آمد بموسى مى گفتند دعا كن عذاب برداشته شود ما ايمان مى آوريم و چون عذاب برطرف ميشد در كفر خود باقى ميماندند.
    بارى ، طومار زندگى فرعون و سپاهيانش در هم پيچيده شد و آن قوم سركش ‍ در لجه هاى دريا جان دادند، آنگاه خداوند جسد بى جان فرعون ياغى را بوسيله امواج آب بكنار دريا انداخت تا بنى اسرائيل آنرا ببينند و از آن عبرت بگيرند.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #40
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض بنى اسرائيل بت ميخواهند

    بنى اسرائيل بت ميخواهند
    و جاوزنا بنى اسرائيل البحر فاتواعلى قوم يعكفون على اصنام لهم ...
    (سوره اعراف : 135)
    بنى اسرائيل با شادى زائد الوصفى از كنار بدن بيجان فرعون گذشتند و در دل و زبان از خداوند اظهار امتنان و تشكر مى كردند كه آنها را از شر فرعون نجات بخشيد و آن مرد ياغى را بكيفر طغيانش رسانيد.
    چون مسافتى راه پيمودند، بقومى رسيدند كه در برابر بتها سجده مى كردند و بت ميپرستيدند. از آنجا كه بنى اسرائيل عمر خود را در مصر يعنى يك كشور بت پرست گذرانيده بود و با بت و بت پرستى خوگرفته بودند، از ديدن مناظر بتها و ستايش مردم در برابر آنها، هوس بت پرستى در ايشان پديد آمد و به موسى گفتند: براى ما هم خدائى قرار بده همانطور كه اين مردم خداهائى دارند، يعنى بتى تعيين كن كه مااو را بپرستيم .
    عجبا! چه زود بنى اسرائيل فراموش كردند خداى توانا را و چه زود از ياد بردند آيات پروردگار را. مگر آنها در چنگال فرعونيان بسخت ترين عذابها معذب نبودند و خدا آنها را نجات نداد؟! مگر نديدند كه فرعون و پيروانش ‍ بچه سرنوشت شومى دچار شدند و عذاب خداوندى آنها را فرا گرفت ؟! چرا، ديدند ولى فراموش كردند و چنين درخواست بيخردانه اى از موسى نمودند.
    موسى زبان به توبيخ و ملامت آنها گشود و گفت : چه مردم نادان و بيخردى هستيد شما! آيا از خدائى كه آنهمه احسان درباره شما كرد، رو ميگردانيد و پروردگاريكه شما را از ذلت و بد بختى نجات داد و بسعادت رسانيد، فراموش ميكنيد؟! اين بزرگترين نادانى است كه كسى خداى تواناى بزرگ را رها كند و در برابر موجودات بى جان ، اظهار عبوديت و بندگى نمايد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 4 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 25-11-2011, 01:55
  2. چرا نام امام على و ساير ائمه*در قرآن نيامده است؟!
    توسط vorojax در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-07-2011, 05:05
  3. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 17:26
  4. مراتب انس با قرآن
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-02-2011, 11:50
  5. آداب تلاوت قرآن
    توسط vorojax در انجمن آداب
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2008, 04:34

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه