صفحه 9 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 81 به 90 از 97

موضوع: دوره كامل قصه هاى قرآن

  1. #81
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ماجراى فدك

    ماجراى فدك
    و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير.
    (سوره حشر: 6)
    فدك دهكده سبز و خرمى بود كه در نزديكى هاى خيبر قرار داشت . از نظر باغها و نخلستان ها قريه اى غنى و آباد محسوب مى شد. ساكنين فدك كه مالكين آن بودند، عموما يهودى بودند.
    وقتى قلعه هاى عظيم خيبر كه تكيه گاه كليه يهوديان بود، سقوط كرد و رهبر آنان مرحب ، بدست تواناى على (ع ) به خاك و خون غلطيد، سايرين فهميدند كه مبارزه با اسلام به قيمت نابودى آنها تمام خواهد شد. بدين جهت بدون جنگ و خونريزى تسليم شدند و كليد قلعه هاى خود را بدست پيامبر اسلام سپردند.
    رسول اكرم (ص ) نيز با نهايت بزرگوارى با آنها رفتار كرد. مجددا زمين ها را مطابق درخواست آنها به خودشان اجاره داد. به اين شرط كه هر گاه اراده كرد، از فدك رفع يد كنند و بروند. بديهى است كه اگر آنان آئين اسلام را مى پذيرفتند، املاك و اموال آنها به خودشان تعلق داشت و هيچ گونه زيانى متوجه ايشان نمى شد.
    مطابق مقررات اسلام ، آنچه به وسيله جنگ و لشكركشى به عنوان غنائم جنگى بدست مى آمد، همه سربازان مسلمان در آن سهيم بودند و بين آنان تقسيم مى شد. ولى در مورد فدك ، جنگى در كار نبود و خداوند بدون لشگركشى ، سرزمين هاى فدك را به پيغمبرش ارزانى داشت و بدين جهت مطابق نص قرآن كريم ، املاك فدك متعلق به شخص رسول اكرم (ص ) بود.
    قرآن كريم در اين باره چنين مى گويد:
    و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء و الله على كل شى ء قدير. ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتيكم الرسول فخذور و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب .
    (سوره حشر: آيه 7 - 6)
    يعنى : -(و آنچه از املاك كفار را خداوند به پيغمبرش واگذارده ، پس شما در تحصيل آن ، رنج لشگر كشى و جنگ تحمل نكرده ايد، ولى خداوند پيامبرانش را بر آنچه مشيت او تعلق گرفته ، مسلط خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر و توانا است . آنچه خداوند از غنائم كفار ده نشين به رسولش ‍ واگذاشته ، مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان رسول و يتيمان و مسكينان و از راه واماندگان است . تا اين غنيمت ها به چنگ ثروتمندان نيفتد. آنچه پيغمبر به شما دستور داده ، قبول كنيد و از آنچه نهى كرده بپرهيزيد و نسبت به خداوند با تقوا باشيد. همانا عذاب او شديد است .
    در تفسير كلمه (ذى القربى ) نه تنها مفسرين و دانشمندان شيعه ، بلكه سنى ها نيز نام على و فاطمه و فرزندان فاطمه (ع ) را ذكر مى كنند و بر طبق فرمان خداوند، رسول اكرم (ص ) اراضى فدك را به دخترش فاطمه (ع ) بخشيد و سندى هم نوشته شد كه به امضاء على (ع ) و ام ايمن و يكى از غلامان پيغمبر رسيد.
    از آن روز تا پايان زندگانى رسول الله (ص ) فدك در تصرف فاطمه (ع ) بود امير المومنين عليه السلام در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته از آن دوران چنين ياد مى كند:
    بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء فشحت عليها نفوس ‍ قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين .
    آرى زير اين آسمان ، تنها فدك در دست ما بود كه گروهى (ابوبكر و عمر ياران آنها) بر آن بخل ورزيدند (و از تصرف ما به ظلم خارج ساختند) ديگران (خود آن حضرت و اهل بيتش ) بخشش نموده و از آن چشم پوشيدند و خداوند بهترين حاكم است .
    رسول اكرم (ص ) كه چشم از جهان پوشيد، غوغاى خلافت بر پا شد و با توطئه ها و نقشه هاى قبلى ، سقيفه بنى ساعده تشكيل گرديد و عجب اينجا است كه جسد پاك پيغمبر هنوز به خاك سپرده نشده بود كه ابى بكر و عمر براى ربودن خلافت ، سخت و به تكاپو و فعاليت افتادند و با اينكه رسول خدا(ص ) در روز غدير، با كمال صراحت على (ع ) را به جانشينى خود تعيين فرموده و از همه آنها بيعت گرفته بود، همه را ناديده گرفته و با حيله و نيرنگ بر مسند خلافت تكيه زدند.
    براى اينكه خلافت آنها محكم و بنيان حكومت بى اساسشان نيرومند شود، دور هم نشستند و به تبادل نظر و مشورت پرداختند. در پايان جلسه تصميم گرفته شد كه فدك را از تصرف على و فاطمه (ع ) بيرون آورند تا براى على (ع ) قدرت مبارزه با دستگاه خلافت باقى نماند. زيرا كارگرترين وسيله براى هر مبارزه ، پول است و وقتى دست على (ع ) از پول خالى شد، مردم كه بندگان پول هستند، او را كمك و مساعدت نخواهند كرد.
    فداك از فاطمه (ع ) گرفته شد و در اختيار كارگردانان دولت ابوبكر درآمد. فاطمه (ع ) براى احقاق حق و اثبات مالكيت خود، شهودش را معرفى كرد. ولى رد كردند. از طريق قوانين ارث جلو آمد. ابى بكر گفت : من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود:
    نحن معاشر الانبياء لانورث .
    يعنى :(ما پيغمبران ، پس از خود ارث باقى نمى گذاريم .)
    فاضل مى نويسد:(ابن ابى الحديد كه از نامش بارها ياد شده و به حق و استحقاق در صف فحول علماى عامه قرار دارد، معتقد است كه ابوبكر خيلى زياد دل خوشى از فاطمه زهرا - صلوات الله عليها - نداشت . سهل است كه محرمانه نسبت به دختر پيغمبر(ص ) كينه اى در سينه مى پرورانيد و تا رسول اكرم (ص ) در قيد حيات بود، مجالى نداشت كه اين كينه نهفته را ابراز بدارد. كسى كه تخم اين كينه را در سنيه ابوبكر كاشته و پرورش داده بود، هم دخترش عايشه بود.
    عايشه نخستين زنى بود كه پس از رحلت خديجه به عقد رسول اكرم (ص ) در آمده بود و تقريبا بى درنگ جاى خديجه را گرفته بود.
    ميان او و فاطمه زهرا كه بيش و كم همسن و همسال بودند، هميشه اختلاف بر قرار بود. اما رسول اكرم (ص ) كه دخترش فاطمه زهرا(ع ) را تا درجه بزرگترين و شريفترين زنان جهان بالا مى برد و او را يك زن فوق زنان دينا مى شمرد، محال بود به گله گذارى هاى زنانه عايشه گوش بدهد. عايشه هم جرات نمى كرد اسم فاطمه (ع ) را با دشمنى در حضور رسالت به زبان بياورد و از طرفى هم نمى توانست شكايتها و حكايتهاى خود را ناگفته بگذارد.
    به ناچار هر روز يكبار پيش پدرش مى رفت و تا مى توانست از دست زهرا(ع ) شكايت مى كرد.
    ابوبكر هم طبعا مردى بود كه خوى زنانه داشت . اهل درد دل گفتن و درد دل شنيدن و اشگ ريختن و نفرين و ناله كردن بود. ولى علاوه بر آنكه مى نشست و به درد دل دخترش گوش مى داد، علاوه بر آنكه وى را به مبارزه زهرا(ع ) محرمانه چپ چپ مى نگريست و پى فرصت مى گشت كه اين زهرهاى جوشان و خروشان را از سينه اش بريزد و در اين هنگام كه به پيام فاطمه زهر(ع ) جواب مى داد، احساس كرد روز انتقام فرارسيده و فرصت خوبى به چنگ آمده كه سينه داغدارش را به آزردن دختر رسول اكرم (ص ) شفا بدهد. حديث مجعول :
    نحن معاشر الانبياء لانورث درهما و لادينارا
    حديثى است كه به اجماع علماى اسلام جز ابوبكر راوى ديگرى ندارد. علماى عامه هم اين خبر را خبر واحد مى دانند.
    آرى ابوبكر يعنى پدر عايشه ، يعنى مردى كه خلافت را از دست اهل بيت روبده بود، يعنى مردى كه به خاطر دخترش نسبت به دختر شوهر وى با ديده عداوت و بغض نگاه مى كرد، روايت كرده كه رسول اكرم (ص ) فرمود: ما پيامبران درهم و دينارى به ميراث نمى گذاريم .
    علاوه بر آنكه اين حديث (خبر واحد) است و حجيتش بسيار ضعيف است ، با كلام الله معارضه مى كند.
    در قرآن كريم آيات ارث بى هيچ گونه استثنا نزول يافته و در آنجا پروردگار متعال به رسولش (ص ) مى فرمايد:
    يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين (سوره نساء: 11)
    و مى فرمايد:
    و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله (سوره انفال : 75)
    و مى فرمايد:
    ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين . (سوره بقره ، آيه 180)
    و علاوه بر عموم اين آيات كه بى استثنا در مورد ارث ، حكومت و قضاوت دارد و به عموم مسلمانان درباره ميراث ، آموزش و راهنمائى مى كند، در همين قرآن مجيد از ميراث گذارى انبياء ياد مى شود. در آنجا كه از قول زكريا در سوره مريم ، آيه 6، سخن مى گويد:
    رب هب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا
    خدايا به من يك (ولى )، يعنى فرزند، يعنى وارث ببخش تا از من و از آل يعقوب ميراث ببرد.
    باز هم در سوره نمل ، آيه 16، درباره داود و سليمان مى گويد:
    و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ء.
    به نص اين آيات بينات ، پيامبران الهى همچون زكريا و داود از خود ميراث گذاشته بودند و يحيى و سليمان كه دو پيغمبر خدا بودند از پدران خود ميراث بردند.
    در عين حال ، فاطمه (ع ) تمام كوشش خود را بكار برد. در مسجد مدينه نطق مفصلى ايراد كرد و حقايق را بى پرده ، از پشت پرده گفت . اما متاسفانه عوام فريبى هاى رئيس دولت و دنيا پرستى مردم ، مانع از آن شد كه زهرا(ع ) بتواند حق خود را بگيرد و فدك را از دست غاصبين خارج كند.
    بدين جهت با دلى افسرده و خاطرى آزرده در خانه نشست و قسم ياد كرد كه ديگر با ابوبكر سخن نگويد و بر او نفرين كرد.
    بخارى كه از علماء بزرگ عامه است ، در صحييح خود، از عايشه نقل مى كند كه : پس از آن روز فاطمه (ع ) خشمگين شد و از ابى بكر به حال خشم دورى گزيد و همچنان نسبت به ابوبكر غضبناك بود تا از دنيا رفت .
    فدك به همان ترتيب در دست ابوبكر و خلفاى بعد از او باقى ماند و بنى اميه نيز آن را ميان خود دست به دست مى گرداندند تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد. وى آن را به اولاد فاطمه (ع ) برگردانيد.
    پس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، خلفاى اموى ، ديگر باره فدك را از دست فرزندان فاطمه (ع ) خارج ساختند. تا در دوران خلفاء بنى عباس ، ابوالعباس ‍ سفاح آن را برگردانيد. منصور عباسى پس گرفت . پسرش مهدى برگردانيد. دو پسرش موسى وهارون پس گرفتند. مامون برگردانيد. متوكل عباسى پس ‍ گرفت و سود آن را به عبدالله بن عمر بازيار، واگذار كرد.
    اين بود فشرده اى از ماجراى فدك كه تاريخ اسلام تمام جزئيات آن را نقل كرده و در معرض قضاوت روشندلان و بى نظران قرار داده است .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #82
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض نداى جهانى

    نداى جهانى
    قال يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السماوات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت ... (سوره اعراف : 158)
    وقت آن رسيده كه نداى اسلام بگوش جهانيان برسد. زيرا اسلام دين جهانى است و براى سعادت و سيادت ملتها، از طرف ايزد متعال نازل گشته است . بايد سلاطين و روساى كشورها از اين دعوت آسمانى مطلع شوند و از اين برنامه هاى مترقى و آزادى بخش استفاده كنند.
    به اين منظور رسول اكرم (ص ) مطابق معمول ، با اصحاب خود به مشورت پرداخت و تصميم گرفته شد كه بوسيله نامه هائى سران ممالك را به اسلام دعوت كنند.
    مورخين نامه هاى بسيارى درج كرده اند كه از جانب رسول اكرم (ص ) به زمامداران كشورها نوشته شد و عمده آنها به قرار زير است . نامه اى به :
    1. نجاشى اول پادشاه كشور حبشه .
    2. نجاشى دوم كه پس از مرگ نجاشى اول به سلطنت رسيد.
    3. خسرو پرويز شاهنشاه ايران .
    4. هرقل امپراطور روم .
    5. ضغاطر (پاپ اعظم ) كشور روم .
    6. مقوقس پادشاه كشور مصر.
    7. حارث بن ابى شمر غسانى زمامدار اردن .
    8. هوذة بن على زمامدار يمامه .
    9. منذربن ساوى زمامدار بحرين .
    10. زمامداران نجران .
    11. نامه هاى متعددى ديگر كه به سران قبايل حمير و بزرگان يمن و حضرموت و غير آنها ارسال شد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  4. #83
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض اولين نامه به نام نجاشى پادشاه حبشه ارسال شد، و مضمون آن چنين بود

    اولين نامه به نام نجاشى پادشاه حبشه ارسال شد، و مضمون آن چنين بود:
    (بسم الله الرحمن الرحيم
    من محمد رسول الله الى النجاشى ملك الحبشة
    اما بعد
    فانى احمد اليك الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن
    اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القيها الى مريم البتول الطيبة الحصينة
    فحملت بعيسى فخلقه من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده
    و انى ادعوك الى الله وحده لاشريك له و الموالاة على طاعته ،
    و ان تتبعنى و تؤ من بالذى جائنى فانى رسول الله
    و قد بعث اليك ابن عمى جعفرا و معه نفر من المسلمين
    فاذا جائك فاقرهم و دع التجبر
    و انى ادعوك و جنودك الى الله تعالى
    و قد بلغت و نصحت . فاقبلوا نصيحتى و السلام على من اتبع الهدى
    محمد رسول الله
    ترجمه نامه :
    (بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از محمد پيامبر خدا، بسوى نجاشى پادشاه حبشه . اما بعد. من حمد و ثناى خداوند را به حضورت مى فرستم . خداوندى كه پادشاه بر حق و بى نياز مطلق ، پاك و منزه از تمام عيوب و نقائص ، داناى بر آشكار و نهان مردم است و گواهى مى دهم كه عيسى بن مريم مخلوق و كلمه خدا است كه آن را به مريم عفيف و پارسا القا فرمود. همانطور كه آدم را بى حاجت به پدر و مادر خلق كرد، وى را نيز بى حاجت پدر در رحم مادر پرورش داد و بوجود آورد.
    اى پادشاه حبشه ! من تو را به سوى خداوند يگانه و بى شريك مى خوانم و از تو همى خواهم كه با طاعت و عبادت وى برخيزى و مرا پيروى كنى و به دينى كه بر من نازل گشته ، ايمان آورى . همانا من فرستاده خداوندم . عموزاده ام جعفر و چند تن از مسلمانان را به كشور تو و به حضور تو فرستاده ام . چون نزد تو آيند، آنان را پذيرائى كن و سركشى را فروگذار و من تو را و سپاه تو را به سوى خداوند متعال دعوت مى كنم . من به موجب اين نامه رسالت خود را ابلاغ و حق نصيحت ادا كرده ام . نصيحت مرا بپذيريد و درود و تحيت بر آنكس كه حقيقت جو و هدايت طلب است .)
    نامه به مهر رسول اكرم (ص ) كه بر نگين آن ، جمله :(محمد رسول الله ) نقش شده بود، توشيح شد و بوسيله عمر و بن اميه به دربار نجاشى ارسال گرديد.
    عمرو خود را به دربار نجاشى رسانيد و تقاضاى ملاقات كرد. درباريان به او گفتند: از مراسم تشرف به حضور شاه اين است كه بايد او را سجده كنى . وى نپذيرفت و اظهار داشت كه : مطابق عقيده و آئين ما، سجده مخصوص ‍ ذات لايزال الهى است و براى كسى جز واو روا نيست و اگر در اين كار مجاز بوديم ، در درجه اول پيامبر عظيم الشاءن خود را سجده مى كرديم .
    چون اصرار درباريان به جائى نرسيد، او را به حضور شاه بردند. ولى با كمال آزادى و رشادت به حضور ملوكانه رسيد و در همانجا نطق مختصرى به اين شرح ايراد كرد:
    اعليحضرتا ! مرا وظيفه اى است . بايد انجام دهم و آنچه را ماءمورم ابلاغ كنم .
    تو را نيز وظيفه اى است كه سخنان مرا گوش كنى و به مطالب من توجه نمائى . تو از نظر عواطفى كه نسبت به ما مسلمانان داشته و دارى ، در حقيقت از خود ما هستى و ما هم از نظر اعتماد و وثوقى كه به تو داريم ، در حقيقت از تو هستيم . زيرا گذشته نشان داده است كه هر نيكى از تو انتظار داشته ايم ، به آن رسيده ايم و در هر ناملايمى اميد عنايت مى برده ايم ، از آن محفوظ مانده ايم و پيش از اين هم سندى براى رسالت پيامبر خود نزد تو داريم . اينكه انجيل كتاب آسمانى شما، گواهى غير قابل انكار و داورى حقيقت گو است كه بر پيامبر ى پيغمبر اسلام شهادت مى دهد و اين فرصتى است براى تو كه از اين فضل الهى بهره اى بردارى و از موقعيت استفاده كنى و در صورتيكه اين دعوت حق را رد كنى ، همانند يهوديانى خواهى بود كه دعوت عيسى بن مريم را رد كردند.
    پيامبر بزرگوار اسلام (ص ) نه تنها تو بلكه ساير سلاطين و عموم مردم را به سوى حق دعوت كرده و فرستادگانش را به كشورهاى جهان فرستاده است ، ولى به تو چندان اميدوار است كه به ديگران نيست و از تو چنان مطمئن است كه از سايرين نه . زيرا نكوئى هائى كه در گذشته به مهاجرين مسلمان كرده اى اين اميد را بوجود آورده است .
    سخنان متين و عاقلانه عمرو كه با كمال فصاحت ادا شد، اثرى عظيم در حاضرين گذاشت . به طوريكه سراسر مجلس را سكوت مطلق فراگرفت .
    وى پس از پايان سخنانش ، به سوى پادشاه رفت تا نامه را تسليم كند.
    شاه باحترام آن گرامى نامه از تخت پائين آمد، نامه را گرفت و بر سر روى خود كشيد. آنگاه روى زمين نشست و فرمان داد فورا نامه را به زبان حبشى ترجمه كردند.
    چون متن نامه را از نظر گذرانيد.، نورانيت اسلام قلبش را احاطه كرد و اظهار داشت : اگر مى توانستم بار سفر مى بستم و به سوى محمد(ص ) مى رفتم . سپس در خلوت عمروبن اميه را به حضور طلبيد و گفت : من گواهى مى هم كه پيامبر شما: همان پيغمبرى است كه مسيحيان و يهوديان انتظار او را دارند و خبرى كه موسى بن عمران راجع به آمدن عيسى داده درست مانند بشارتى است كه عيسى بن مريم راجع به آمدن پيغمبر داده است . بيانات تو روشن تر از خبر دادن عيسى نيست ولى ياران من در اين كشور، انگشت شمارند. مهلتى ده افرادى فراهم سازم و دلهائى براى پذيرش اين دعوت آسمانى نرم كنم . آنگاه پاسخ نامه رسول اكرم (ص ) را نوشت :
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  5. #84
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض پاسخ نجاشي به نامه رسول اكرم (ص )

    بسم الله الرحمن الرحيم
    الى محمد رسول الله من النجاشى
    سلام عليك يا نبى اله و رحمة الله و بركاته . الذى لااله الا هوالذى هدانى للاسلام ...).
    در اين نامه نجاشى نام رسول اكرم (ص ) را بر نام خود مقدم داشت و صريحااعلام نمود كه اسلام پذيرفته و در سلك مسلمانان در آمده است . ضمنا فرزند خود (ارها) را نيز به حضورآن حضرت فرستاد و اعلام داشت كه اگر پيغمبر اكرم (ص ) دستور فرمايد، خود در مدينه حضور رسول الله (ص ) مشرف شود.
    دو هيئت نيز از جانب نجاشى رهسپار مدينه شدند و مكاتبات ديگرى نيز ميان او و رسول الله (ص ) جريان يافت و به هر حال نجاشى و جمعى از مردم حبشه به اسلام گرويدند.
    اولين نتيجه اى كه اسلام آوردن نجاشى براى كشور و ملت حبشه داشت ، استقلال حبشه بود. زيرا پيش از آن مستعمره روم به شمار مى آمد و همه ساله مى بايست مبالغى باج بپردازند. ولى نجاشى پس از مسلمان شدن ، حاضر نشد چيزى به روم بدهد و سوگند ياد كرد كه به هيچ قيمت باج ندهد.
    اين خبر به امپرطور روم رسيد ولى اقدامى عليه نجاشى نكرد: برادرش ‍ گفت : آيا نجاشى را كه بنده تست به حال خود وا مى گذارى كه خراج نپردازد و پيرو آئين ديگرى شود؟ نجاشى مردى است كه به مذهبى تمايل پيدا كرده و آن را براى خود اختبار نموده : من درباره او چه اقدامى كنم ؟ به خدا سوگند اگر سلطنتم به خطر نمى افتاد: همان راهى كه نجاشى رفته : من هم مى رفتم .
    جمعى از درباريان خائن كه اسلام آوردن نجاشى را بر خلاف منافع و مصالح شخصى خود مى پنداشتند، افكار عمومى را عليه او تحريك كردند و مردم عوام را بر او شورانيدند.
    تظاهرات شديدى عليه پادشاه انجام گرفت و او براى خاموش ساختن آتش ‍ فتنه روى كاغذ نوشت : شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و پيامبر اوست و گواهى مى دهم كه عيسى نيز بنده و فرستاده خدا و كلمه مقدس الهى بود كه به مريم القا فرمود.
    سپس كاغذ را در گريبان خود پنهان نمود و برابر جمعيت آمد و گفت : اى ملت حبشه ! آيا من در گذشته مهربان ترين مردم نسبت به شما نبوده ام !؟ گفتند: چرا! گفت : روشن من تاكنون با شما چگونه بوده است !؟ گفتند: روشن پسنديده اى بوده و ما هيچ گونه شكايتى نداريم . گفت : پس اين تظاهرات مى گويد عيسى بنده خدا است ! نجاشى گفت : پس شما چه مى گوئيد؟ گفتند: ما مى گوئيم عيسى پسر خداست . نجاشى دست روى كاغذى كه در جامه خود پنهان كرده بود، گذاشت و گفت : بخدا قسم من هم عقيده دارم كه عيسى همين است و غير از اين نيست ! (مقصودش مضمون كاغذ بود، نه آنچه تظاهر كنندگان مى گفتند) مردم با شنيدن اين بيانات ، دست از تظاهرات برداشتند و متفرق شدند.
    در نتيجه نقشه خائنين و دشمنان نجاشى ، نقش بر آب شد خداوند متعال او را از گزند مخالفين نگهدارى فرمود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  6. #85
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض دومين نامه اى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) فرستاده شد، نامه اى بود براى خسرو پرويز شا

    دومين نامه اى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) فرستاده شد، نامه اى بود براى خسرو پرويز شاهنشاه ايران .
    متن نامه چنين بود:
    بسم الله الرحمن الرحيم
    من محمد رسول الله ، الى كسرى عظيم فارس
    سلام على من اتبع الهدى ،
    و آمن بالله و رسوله
    و شهد ان لا اله الا الله ، وحده لاشريك له ،
    و ان محمدا عبده و رسوله ،
    ادعوك بدعية الاسلام
    فانى انا رسول الله الى الناس كافة ، لانذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين
    اسلم تسلم ، فان ابيت فعليك اثم المجوس .
    محمد رسول الله
    ترجمه نامه :
    بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از جانب محمد فرستاده خدا، بسوى كسرى ، رهبر و زمامدار ايران ، درود بر آنكس كه به راه هدايت قدم گذارد و به خدا و رسولش ايمان آورد و گواهى دهد كه معبودى جز ذات يكتاى الهى قابل پرستش نيست و بى شريك و بى همتا است و محمد بنده و فرستاده اوست . من تو را به اسلام و كلمه حق دعوت مى كنم . زيرا من رسول خدايم كه براى راهنمائى ملت ها فرستاده شده ام . آمده ام تا زنده دلان را از عذاب دردناك الهى بيم دهم و بر انان كه قلبى مرده و جانى افسرده دارند، پس از بيان حقيقت ، حجت تمام شود. تو اى پادشاه ايران ! دعوت حق را بپذير و در برابر اسلام تسليم شو تا از عذاب هاى دنيا و آخرت مصون بمانى ، و گرنه مسؤ ليت گمراهى مجوسان به گردن تو خواهد بود.
    اين نامه توسط عبدالله بن حذاقه سهمى ، به دربار ايران فرستاده شد.
    در اين روزگار ايران هم ، مانند ساير كشورها وضعى نابسامان داشت .
    از هيچ جانب نور اميدى نمى درخشيد و بوى نجاتى شنيده نمى شد. همه درها مسدود و همه راه ها كوبيده شده بود. در آن هنگام ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد و دست غيب براى نجات ملت ها دراز گرديد. پيامبر اسلام (ص ) براى راهنمائى خلق ها برانگيخته و اينك پيك سعادت به سوى ايران مى آيد و از گرد راه مى رسد.
    فرستاده رسول اكرم (ص ) پس از تحمل رنج ها و مشقت ها خود را به دربار پادشاه ايران رسانيد. دربارى كه در دنياى آن روز از نظر عظمت و زيبائى نظير نداشت .
    عبدالله وارد شد و مطلب رابا درباريان در ميان گذاشت . آنان موضوع را به اطلاع شاه رساندند. وى دستور داد مجلس را آراستند و اذن ورود به نماينده رسول اكرم (ص ) داد.
    عبدالله به مجلس خسرو پرويز درآمد. ولى آن تواضع و تذللى كه ديگران در برابر شاه از خود نشان مى دادند، ابراز نكرد. پرويز به يكى از حاضرين اشاره كرد كه نامه پيغمبر را از عبدالله بگيرد. او گفت : من از جانب رسول خدا(ص ) ماءمورم كه نامه را به دست شاه بدهم و به دست ديگرى نخواهم داد. پرويز موافقت كرد و عبدالله جلو رفت و نامه را به دست او داد.
    شاه ، نامه را از دست عبدالله گرفت و به مترجم دربار دستور داد فورا آن را ترجمه كند. اولين فراز نامه ، يعنى جمله (نامه ايست از محمد(ص )، پيامبر خدا به سوى كسرى ...) ترجمه شد. براى شاه ايران جمله اى ناگوارتر از اين نبود كه كسى نام خود را بر نام او مقدم بدارد. شاه سخت برآشفت و چنان غضبناك شد كه فريادى كشيد و گفت : صاحب اين نامه كيست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است ؟ سپس دست برد و نامه را از دست مترجم گرفت و آن را پاره پاره كرد. حتى اجازه نداد كه تا آخر نامه خوانده شود مطلب آن مفهوم گردد.
    نامه رسان را نيز از مجلس راندند و به اين ترتيب ، خسرو پرويز از آن موقعيت حساس استفاده نكرد و كبر و غرور و نخوت ، او را از درك حقيقت و پيمودن راه سعادت باز داشت .
    عبدالله توقف در مدائن را مصلحت نديد و بلافاصله راه مدينه را در پيش ‍ گرفت . چون به حضور رسول خدا(ص ) رسيد، آنچه را مشاهده كرده بود، به عرض رسانيد.
    پيغمبر(ص ) از روش ناپسند خسرو پرويز برنجيد و با اين جمله به او نفرين كرد:(اللهم مزق ملكه ) (خداوند ! پادشاهى و سلطنت او را به كيفر پاره كردن نامه من از هم متلاشى كن .)
    خسرو پرويز علاوه بر پاره كردن نامه پيامبر اسلام ، عمل ديگرى انجام داد كه در سرنوشت او بى تاءثير نبود. نامه اى به اين مضمون به پادشاه يمن كه آن روز جزء مستعمرات ايران بود، نوشت : مردى از قريش در مكه ادعاى پيغمبرى كرده و به من نامه اى نوشته كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است . با رسيدن اين نامه دو نفر از ماءمورين خود را به سوى او بفرست كه او را توبه دهند. اگر حاضر نشد توبه كند، سر او را ببرند و براى من بفرستند.
    باذان پادشاه يمن چون از فرمان شاهنشاه ايران مطلع شد، يكى از قهرمانان خود را به نام بابويه كه هم مرد شمشير بود و هم اهل قلم به همراهى يك ايرانى به نام خرخسره ماءمور كرد كه به حجاز بروند و نامه اى هم به حضور رسول اكرم (ص ) نوشت و فرمان خسرو پرويز را هم با آن ضميمه كرد و ضمنا به بابويه گرفت : در انجام اين ماموريت نهايت هوشيارى را به كار ببر، در امر محمد خوب دقت كن و رسيدگى و تحقيق به عمل آور. اگر او را دروغ گو و شياد دانستيد، دستگيرش كنيد و به دربار ايران بفرستيد و اگر راستگويش ديديد، به من گزارش دهيد.
    ماءموران به مكه و از آنجا به مدينه رفتند و به حضور رسول اكرم (ص ) رسيدند. بابويه ماءموريت خود را به عرض رسانيد و اظهار داشت كه پادشاه ايران به پادشاه يمن دستور داده كه تو را به دربار ايران بفرستد. اينك اگر در برابر اين حكم تسليم باشى ، پادشاه يمن نامه اى درباره تو به خسرو پرويز خواهد نوشت تا از تو بگذرد و مورد عفوت قرار دهد. و گرنه خود و قوم خودت را به هلاكت رسانيده اى . زيرا قدرت پادشاه ايران بر كسى پوشيده نيست .
    رسول اكرم (ص ) بدون آنكه به سخنان تهديدآميز آنها اعتنائى كند، آنان را به اسلام دعوت كرد و آياتى از قرآن كريم كه مشتمل بر نعمت هاى بهشت و عذابهاى دوزخ بود، برايشان قرائت فرمود. آنها اين دعوت را نپذيرفتند، ولى از هيبت مجلس رسول اكرم (ص ) و اثر بياناتش ترس و وحشتى مجهول بر آنها مستولى شده بود. بدين جهت تقاضا كردند كه اگر با ما به دربار ايران نمى آئى ، جواب نامه پادشاه يمن را بنويس تا ما به كشور خود برگرديم .
    چند روزى به انتظار گذشته . يك روز رسول اكرم (ص ) به ايشان فرمود بامداد فردا نزد من آئيد تا با شما سخن گويم . روز بعد آنها به اميد جواب حضور پيغمبر رفتند. رسول خدا(ص ) به آنها فرمود ديشب پروردگار من زمامدار شما را كشت و قتل او به دست فرزندش شيرويه اجرار شد. شما به يمن برگرديد و به پادشاه خود بگوئيد كه دين من كشور خسروان را خواهد گرفت . اگر او دين مرا بپذيرد، سلطنتش دوام خواهد يافت وگرنه در انتظار سرنوشتى مانند خسرو پرويز باشد.
    بابويه كه مردى عاقل و دانشمند بود، از اين سخنان مبهوت شد. ولى گفته هاى رسول خدا(ص ) را با قيد تاريخ در كاغذى ضبط كرد و سپس با تفاق همسفر ايرانيش خاك حجاز را بمقصد يمن ترك گفت .
    چون به حضور پادشاه يمن رسيدند، تمام مشاهدات خود را نقل كردند. شاه درباره وضع زندگى پيغمبر اسلام (ص ) مطالبى پرسيد و ضمنا سوال كرد آيا محمد دربان و شرطه و پاسبانى داشت ؟ گفتند: نه . هيچ محافظ و نگهبانى نداشت . زندگيش خيلى عادى و بدون تكلف بود. ولى ابهت و عظمتى بى نظير و هيبت و وقارى بى مانند داشت . با اينكه در زى سلاطين نبود، اما هيچ پادشاهى را در عظمت شبيه او نديده ايم . باذان گفت : با اين توضيحاتى كه شما مى دهيد، من محمد را پيغمبر خدا مى دانم . ولى براى اطمينان بيشتر، صبر مى كنم تا ببينم آنچه درباره قتل خسرو پرويز گفته راست است يا نه . اگر آنچه گفته مطابق واقع بود، قطعا فرستاده خدا است و اگر دروغ بود، درباره اش فكرى مى كنيم و آخرين تصميم را مى گيريم .
    انتظار پادشاه يمن زياد به طول نيانجاميد. به فاصله چند روز نامه اى از شيرويه ، فرزند خسروپرويز رسيد و در آن چنين نوشته بود: من بخاطر مصالح ملت و مملكت پدرم را كشتم . او بزرگان كشور را كشته و تفرقه ميان ملت انداخته بود. با رسيدن اين نامه از مردم يمن براى من بيعت بگير و راجع به آن كسى كه در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده و پدرم دستور بازداشتش را به تو داده است ، هيچ گونه اقدامى نكن و وى را به حال خود بگذار.
    تاريخ كشته شدن پرويز كه در نامه قيد شده بود، مطابق با شبى بود كه رسول اكرم (ص ) به فرستادگان باذان فرموده بود. يعنى ساعت شش از شب سه شنبه دهم جمادى الاول سال هفتم هجرت .
    با رسيدن اين نامه هيچ گونه ترديدى باقى نماند و پادشاه يمن قلبا به اسلام گرويد و مسلمان شد. جمعى از ايرانيان مقيم يمن نيزى اسلام را پذيرفتند و به فرمان شاه هيئتى براى تشرف به حضور پيامبر اسلام (ص ) به مدينه آمدند.
    در اثر مسلمان شدن پادشاه يمن ، استقلال و تماميت آن كشور تامين شد و از زير نفوذ و استعمار دربار ساسانى نجات يافت .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  7. #86
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض ديگر نامه هائى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) به سران كشورها نوشته شد، نامه اى به امپرا

    ديگر نامه هائى كه از جانب پيامبر اسلام (ص ) به سران كشورها نوشته شد، نامه اى به امپراطور روم هراكليوس بود.
    متن نامه اين است :
    بسم الله الرحمن الرحيم
    من محمد رسول الله ، الى هرقل عظيم الروم
    سلام على من اتبع الهدى
    اما بعد
    فانى ادعوك بدعاية السلام
    اسلم تسلم ، يوتك الله اجرك مرتين ،
    فان توليت فانما عليك اثم الاكارين ،
    و يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم
    ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا
    و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله
    فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون
    محمد رسول الله
    ترجمه نامه : بنام خداوند بخشنده مهربان . نامه ايست از محمد بن عبدالله (فرستاده خدا) بسوى هرقل بزرگ كشور روم . درود بر كسى كه به راه هدايت گام نهد و از آن پيروى كند. همانا من تو را بسوى اسلام دعوت مى كنم . دين اسلام را بپذير تا از گرفتارى هاى دنيا و آخرت مصون مانى و خداوند هم دوبار (يكى براى ايمان به عيسى بن مريم و يكى به جهت قبول اسلام ) تو را پاداش دهد و اگر از اين دعوت سرپيچى كنى ، گناه گمراهى ملتت به دوش ‍ تو خواهد بود. اى پيروان تورات و انجيل ! بيائيد بسوى كلمه و هدفى كه ميان ما و شما مورد قبول است . جز خداوند معبودى نگيريم و چيزى را با او شريك نسازيم و بعضى از ما، بعضى ديگر را عنوان ربوبيت ندهيم . اگر از اين دعوت روگردانيد، پس گواهى دهيد كه ما مسلمانان تسليم اين عقيده ايم .محمد رسول الله
    اين نامه توسط دحية بن خليفه كلبى فرستاده شد.
    وى مطابق دستور رسول اكرم (ص ) ابتدا نزد حاكم بصرى (از توابع شام ) رفت و حاكم آنجا عدى بن حاتم را با وى همراه كرد و هر دو را بسوى پادشاه روم روانه ساخت .
    وقتى آن دو به دربار قيصر رسيدند، خود را معرفى كردند و تقاضاى ملاقات نمودند. درباريان او را پس از انجام تشريفاتى به حضور پادشاه بردند. دحيه پيش رفت و نامه را بدست قيصر داد.
    شاه نامه را گرفت و دستور داد آن را ترجمه كنند. مترجم اولين جمله نام را كه اين مضمون بود، ترجمه كرد:(نامه ايست از محمد رسول خدا، بسوى هرقل بزرگ روم ...) برادرزاده شاه كه جوانى خام و خودپسند بود از اينكه پيغمبر اسلام نام خود را بر نام شاه مقدم نوشته است ، برآشفت برسينه مترجم زد و نامه را از دستش كشيد كه پاره كند.
    قيصر از اين عمل جسورانه برادرزاده خود ناراحت شد و او را سرزنش كرد و گفت : پسر! تو يك نادان كوچك يا ديوانه بزرگى هستى . مى خواهى نامه اى را كه هنوز ترجمه نشده و من از موضوع آن مطلع نشده ام را پاره كنى ؟! به جان خودم قسم اگر نويسنده اين نامه پيغمبر خدا باشد، سزاوار است كه نام خود را بر نام من مقدم بنويسد.
    مترجم بقيه نام را ترجمه كرد. يكى از اساقفه و دانشمندان دينى مسيح كه در مجلس حضور داشت ، پس از شنيدن مطالب نامه ، با صداى بلند گفت :
    هو و الله الذى بشر نا به موسى و عيسى الذى كنا منتظره .
    بخدا قسم او همان پيغمبرى است كه موسى و عيسى مژده آمدن او را به ما داده اند و ما مدتها در انتظارش بوديم . قيصر نگاهى به اسقف مزبور افكند و نظر او را در مورد نامه رسول الله (ص ) خواست . او اظهار داشت من شخصا محمد را تصديق و از او پيروى مى كنم .
    قيصر گفت : براى من نيز واضع و مسلم است كه محمد بن عبدالله همان پيغمبر موعود است كه مسيحيين در انتظارش هستند. ولى فعلا مرا آن توانائى نيست كه از او پيروى كنم و اگر دين او را بپذيرم ، سلطنت و مملكت از دستم مى روم و روميان هم مرا زنده نخواهند گذاشت .
    در عين حال كه صدق گفتار پيغمبر اسلام (ص ) براى قيصر مسلم بود، فعاليت هاى ديگرى نيز براى اطمينان بيشتر انجام داد. نامه اى به يكى از دانشمندان بزرگ مسيحى كه در روميه ساكن بود نوشت و از او خواست كه اطلاعاتى راجع به پيغمبر اسلام در اخيتارش بگذارد. او در جواب نوشت همانا محمد بن عبدالله ، پيغمبر موعودى است كه اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان ) انتظار او را دارند. او را تصديق كن و به او ايمان بياور.
    ضمنا به يكى از وزراى خود دستور داد كه در شهرهاى شام و فلسطين جستجو كن و از مردم حجاز كه به اين كشورها آمده اند، كسى را نزد من آور تا درباره محمد از او سوالاتى بكنم .
    بر حسب اتفاق ، به ابوسفيان پدر معاويه كه از دشمنان سرسخت پيغمبر اسلام (ص ) بود برخوردند. وى با عده اى از اهالى مكه براى تجارت به شام رفته بود. ماءمورين قيصر همه آنها را به حضور بردند.
    قيصر بر تخت سلطنت تكيه زده و گروهى از رجال و شخصيت هاى مملكتى نزدش بودند. وقتى مكيان وارد شدند، بر طبق معمول مردم ، شاه را سجده كردند. قيصر به مترجم خود گفت : از اين عده بپرس كه كداميك با محمد كه ادعاى پيغمبرى كرده ، خويشاوندى و بستگى دارند؟!
    ابوسفيان گفت : من با او قرابت و خويشاوندى دارم و او عموزاده من (يعنى از قبيله من ) است . شاه ابوسفيان را نزديك خود طلبيد و دستور داد ساير عربها پشت سر او ايستادند. مترجم به امر قيصر به آنها گفت : من شما را در اينجا آوردم تا اگر ابوسفيان در لابلاى سخنانش مطلبى بر خلاف حقيقت گفت ، سخنش را قطع كنيد و مراقب باشيد كه دروغ نگويد.
    پرسش ها از طرف قيصر بوسيله مترجم به اين شرح آغاز شد:
    شاه : حسب و نسب اين مرد كه ادعاى پيغمبرى كرده و براى من نامه نوشته در ميان شما چگونه است ؟
    ابوسفيان : محمد بن عبدالله در ميان ما داراى حسب و نسب بزرگ و از خاندان بزرگ و شريف است .
    شاه : آيا قبل از محمد هم كسانى در حجاز ادعاى پيغمبرى كرده اند يا نه ؟
    ابوسفيان : نه . هيچ كس چنين ادعائى نكرده و تنها اوست كه چنين بساطى برپا كرده است .
    شاه : سابقه محمد در ميان شما چگونه است ؟ آيا قبلا او را دروغگو مى دانستند يا راستگو؟
    ابوسفيان : سابقه او در راستى و درستى مشهور است و هرگز كسى از وى دروغ و خلاف نديده است .
    شاه : آيا در ميان پدران و نياكانش پادشاهى وجود داشته يا نه ؟
    ابوسفيان : نه هيچ يك از پدران و اجداد او پادشاه نبوده اند.
    شاه : محمد از نظر عقل و خرد چگونه است ؟
    ابوسفيان : از نظر عقل و خرد بر او خرده اى نتوان گرفت و مردى خردمند است .
    شاه : كسانى كه به او ايمان آورده اند از چه طبقه اى هستند. آيا اعيان و اشرافند يا طبقات زحمتكش و محروم ؟!
    ابوسفيان : پيروان او را بينوايان و ضعفا تشكيل مى دهند.
    شاه : با مرور زمان بر پيروان او افزوده مى شود يا رو به كاهش مى رود؟
    ابوسفيان : روز به روز بر تعداد مسلمانان و پيروان او مى افزايد.
    شاه : آيا پس از گرويدن به او كسى از دينش بر مى گردد و او را نكوهش ‍ مى كند يا همه در پيروى او ثابت و استوارند؟
    ابوسفيان هيچ كدام از پيروان او از دينش برنمى گردند و حتى در برابر آزارهاى دشمنان بر عقيده خود پايدارى مى كنند.
    شاه : محمد به عهدها و پيمان هاى خود وفادار است يا نه و آيا براى پيشرفت كار خود به خدعه و نيرنگ متوسل مى شود يا نه ؟
    ابوسفيان : خدعه و مكرى در كارش نيست . ولى فعلا ما با او عهد و پيمان (پيمان حديبيه ) داريم . نمى دانم در آينده نسبت به آن چگونه رفتار خواهد كرد.
    شاه : جنگ ها و نزاع هاى ميان شما و او چگونه انجام مى شود و پيروزى با كدام طرف است ؟
    ابوسفيان : در بعضى از جنگها پيروزى با ما است و در برخى با او است . يكبار او در جنگ بدر بر ما غالب شد و من در آن جنگ شركت نداشتم ولى در جنگ ديگرى كه ما به شهر او حمله كرديم (جنگ احد) بسيارى از يارانش را كشتيم و شكم دريديم .
    شاه : محمد مردم را به چه چيز دعوت مى كند و اساس دعوتش روى چه مسائلى استوار است ؟
    ابوسفيان : او مى گويد خدا را بپرستيد و شرك به او نياوريد. مى گويد نماز بخوانيد. زكات بدهيد. راستگو باشيد. به مستمندان انفاق كنيد. مى گويد با عفت باشيد. عهد و پيمان را رعايت نمائيد و در اداء امانت كوتاهى نكنيد.
    پرسش هاى پادشاه روم به همين جا پايان يافت و سپس بوسيله مترجم خود منظورش را از اين سوالات به اطلاع ابوسفيان و همراهانش رسانيد.
    شاه گفت : اينكه از حسب و نسب محمد پرسيدم و تو جواب مساعد دادى ، آن است كه انبياء و پيامبران الهى حتما بايد از خانواده اصيل و شريف باشند.
    پرسيدم قبل از او كسى ادعاى نبوت كرده يا نه . براى اين بود كه اگر كسى پيش از او اين ادعا را كرده احتمال مى رود كه محمد نيز از اين نقشه پيروى كرده باشد.
    اينكه از راستگو بودنش پرسيدم و تو او را راستگو معرفى كرداى ، بدان جهت بود كه اگر كسى در امور دنيا و جريان زندگى خود به مردم دروغ نگويد، هرگز بر خدا دروغ نخواهد بست .
    پرسيدم آيا از پدران او كسى سلطنت داشته يا نه ، براى اين كه اگر يكى از پدران او پادشاه بوده ، امكان دارد كه وى ميراث پدرى را مطالبه مى كند و داعيه پادشاهى بر سر دارد.
    اينكه از خصوصيات پيروانش پرسيدم بدان جهت بود كه پيروان انبياء را بيشتر طبقه محروم و ضعفاى اجتماع تشكيل داده اند و در تمام ادوار تاريخ ، اين طبقه بر ساير طبقات در خداشناسى پيشقدم بوده اند.
    سبب اينكه پرسيدم پيروانش رو به فزونى هستند يا نه . آن است كه دعوت پيامبران همواره رو به ترقى مى باشد تا كار رسالت خود را به پايان برسانند.
    سوال ديگر من كه در مورد روش محمد بود، آن است كه در ميان پيامبران آسمانى هرگز مكر و حيله وجود ندارد و همچنين در مورد سوال از وضع جنگ هاى شما با او بدان جهت بود كه پيغمبران گاهى غالب مى شوند و گاهى مغلوب . ولى پيروزى واقعى و پايان موفقيت آميز نصيب آنها است .
    در مورد تعليمات او پرسيدم و تو شرح دادى . بر من مسلم شد كه محمد فرستاده خدا است . زيرا تمام انبياء مردم را به پاكى و فضيلت دعوت كرده و از زشتى ها و ناپاكى ها نهى نموده اند. اگر آنچه درباره او گفتى ، راست گفته باشى ، ديرى نخواهد گذشت كه همين نقطه اى را كه من بر آن نشسته ام ، مالك خواهد گرديد و من مى دانستم كه پيغمبرى از سلسله انبياء باقى مانده و خواهد آمد. اما احتمال نمى دادم از ميان شما برانگيخته شود و اينك هم اگر براى من امكان داشت به جانب او مى رفتم و به خدمتش مشرف مى شدم و اگر در خدمتش بودم با كمال افتخار پاى او را مى شستم .
    پادشاه روم در اين مجلس با كمال صراحت عشق و علاقه خود را نسبت به رسول محترم اسلام (ص ) اظهار داشت و پيامبرى او را تصديق كرد و پس از آن هم با برخى از روحانيين مسيحى درباره قبول اسلام مذاكره نمود و در چند مورد با ملت روم نيز سخنى از اسلام به ميان آورد. ولى دانشمندان مسيحى او را منع كردند و ملت نادان روم سر به شورش برداشتند.
    از آن به بعد هرقل براى حفظ مقام خود مبارزه با اسلام و مسلمين را آغاز و به طورى كه جمعى از مورخين معتقدند ماءمورين و بازرس هائى ماءمور كرد كه در سر راه ها مراقب باشند و از روابط پيغمبر اسلام (ص ) با اشخاص و مخصوصا با رؤ سا و بزرگان جلوگيرى كنند.
    يكى از نامه رسان هاى پيغمبر، به نام حارث بن عمير ازدى در سرزمين موته نزديك شام بدست شر حبيل بن عمر و غسانى كه از ماءمورين پادشاه روم بود، گرفتار و به دستور او كشته شد.
    چون خبر كشته شدن حارث به رسول اكرم (ص ) رسيد، بى اندازه متاءثر شد و تصميم گرفت از قاتلين حارث خونخواهى كند و در دنبال همين تصميم جنگ موته كه بعدا شرح آن را خواهيم نوشت ، واقع شد.
    نامه ديگرى از جانب رسول محترم اسلام (ص ) به عنوان پاپ اعظم نگاشته شد.
    پاپ لقب رئيس و رهبر كاتوليك ها است و از كلمه يونانى (پاپاس ) كه به معنى پدر است ، نقل شده . از وقت عروج عيسى بن مريم تا سال 726 ميلادى برابر سال 108 قمرى پاپ ها يكى پس از ديگرى به رياست كليسا و زعامت روحانى انتخاب مى شدند و فقط در امور دينى دخالت داشتند. ولى از اين تاريخ به بعد پاپ در امور سياسى نيز دخالت كرد و در انتخاب يا بركنارى فرمان روايان فعاليت هائى داشت .
    جنگ هاى صليبى كه بين مسلمين و مسيحيان روى داد و دويست سال طول كشيد، به تحريك پاپ شروع شد و بطور خلاصه در تمام شؤ ون زندگانى مسيحيان پاپ دخالت هاى بى مورد مى كرد و به خصوص در مورد دانشمندان و نظرات آنها كه با انجيل تطبيق نمى كرد، شدت عمل نشان داده مى شد. سازمان تفتيش عقايد(انگيزيسيون ) بوجود آمد تا جلوى افكار دانشمندان را بگيرد. چه بسيار دانشمندانى به واسطه نظريات علمى خود، گرفتار كليسا و پاپ و آن سازمان خطرناك شدند و جان خود را از دست دادند. ولى آخر الامر در برابر پيشرفت علم و دانش ، كليسا شكست خورد و مجددا پاپ به جايگاه اوليه خود، يعنى دخالت در امور دينى فقط، برگشت و از صحنه سياست و فعاليت هاى مملكتى بركنار شد.
    مركز فرمانروايى پاپ تا سال 1309 ميلادى برابر سال 431 قمرى شهر رم بود. ولى پاپ كلمان پنجم مقر رياست روحانى را به شهر آوينيون فرانسه انتقال داد.
    پاپ گروار يازدهم در سال 1377 ميلادى براى دعوت مردم به رم رفت و چون وى چشم از جهان پوشيد، اهالى شهر آوينيون فرانسه اقدام به انتخاب پاپ نمودند و در رم نيز پاپ ديگرى انتخاب شد و به همين جهت تا هفتاد و يك سال ميان پاپ هاى اين دو شهر اختلاف و نزاع وجود داشت و همين اختلاف سبب شد كه قدرت كليسا كاسته و علاوه بر آن ، پيروان مسيح به دو فرقه (كاتوليك ) و(پروتستان ) تقسيم شدند.
    در زمان پيغمبر محترم اسلام (ص ) رياست روحانى مسيحيين را دانشمندى به نام ضغاطر كه او را(انر) (enor) مى ناميدند، به عهده داشت و ساير علماى مسيحى از او پيروى مى كردند و نفوذش در ميان تمام طبقات مسيحيين به حد كامل بود و برخى از مورخين مى گويند كه وى از پادشاه روم در نظر مردم محترم تر و گرانقدرتر بود.
    با همان نامه اى كه از طرف پيامبر اسلام به قيصر روم نوشته شد، نامه اى هم با پاپ اعظم روم ضغاطر(اسگوتر) نگاشته شد و هر دو نامه توسط دحيه كلبى ارسال گرديد.
    متن نامه چنين بود:
    سلام على من آمن . اما على اثر ذلك . فان عيسى بن مريم روح الله و كلمته القاها الى مريم الزكية و انى اومن بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لانفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون و السلام على من اتبع الهدى .
    ترجمه :(درود و تحيت بر آن كسى كه به خدا ايمان آرد. پس از درود. همانا عيسى بن مريم روح و كلمه مقدس خداوند است كه او را به مريم القا فرمود و من ايمان دارم به خدا و به آنچه از طرف او به ما نازل شده است و به آنچه از جانب او به ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط نازل گشته است و ايمان دارم به آنچه از طرف حق ، به موسى و عيسى و ساير پيامبران داده شد. ما ميان پيغمبران الهى فرقى نمى گذاريم و ما تسليم ذات اقدس الهى هستيم . درود بر آنكس كه به راه هدايت ثابت قدم باشد.)
    در اين نامه رسول محترم اسلام ، تنها به تصديق انبياء عظام و بيان مقام واقعى عيسى بن مريم اكتفا فرمود و درباره ساير مسائل بحثى به ميان نياورد ولى همين نامه مختصر اثرى عميق در قلب پاپ اعظم گذاشت .
    وقتى نامه رسان ، نامه را به دستش داد، وى پس از مطالعه آن قدرى تاءمل كرد و سپس به سفير پيغمبر گفت :
    و الله ان صاحبك نبى مرسل نعرفه بصفته و نجده فى كتابنا
    بخدا سوگند كه صاحب تو پيغمبر مرسل است و ما مسيحيان او را با وصفش مى شناسيم و در كتاب خود نام و مشخصات او ا مى يابيم .
    پاپ پس از اين بيانات ، لباس پاكيزه پوشيد و عصازنان به كليسا آمد. مردم كه در انتظار مقدم او بودند، مراسم احترام را به عمل آوردند. پاپ در حاليكه ايستاده و تكيه به عصا داده بود با بيانى محكم چنين گفت :
    اى ملت روم ! نامه اى از احمد به ما رسيده و ما را به سوى خدا دعوت كرده است . من شهادت مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و محمد پيغمبر و فرستاده او است .
    همين چند جمله كافى بود كه جمعى نادان و متعصب و گروهى دنيا پرست را عليه او تحريك كند، شورشى بر پا شد و هيچانى عظيم در كليسا بوجود آمد و كار به جائى رسيد كه آن مرد واقع بين و خداپرست را در داخل كليسا كشتند و به اين ترتيب نامش ، در رديف شهداء اسلام ثبت گرديد.
    گشته شدن پاپ با آن موقعيت و احترامش در ميان مردم ، موجب شد كه پادشاه روم از قبول اسلام سر برتافت و براى حفظ مقام خود، با اسلام و مسلمين به جنگ پرداخت .
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  8. #87
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض جنگ موته

    جنگ موته
    من المومنين رجال صدقوا ماعاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا
    (سوره احزاب : 23)
    نامه رسان پيامبر اسلام را كشتند. اين جنايت با هيچ يك از اصول اخلاقى و انسانى تطبيق نمى كرد. رسول محترم اسلام (ص ) از ناجوانمردى روميان سخت برآشفت و براى حارث بن عمير كه بدست شر حبيل بن عمرو غسانى در اراضى شام كشته شده بود، افسرده خاطر گرديد و تصميم به انتقام گرفت و مقدمات جنگ موته فراهم گشت .
    فرمان جهاد داده شد و سه هزار سرباز مسلمان آماده حركت به جبهه شدند. رسول خدا(ص ) فرماندهى قوا را به جعفربن ابيطالب ، برادر اميرالمومنين (ع ) سپرد و فرمود اگر به جعفر آسيبى رسيد، زيد بن حارثه فرمانده سپاه خواهد بود و اگر براى او پيش آمدى كرد، عبدالله بن رواحه فرماندهى قوا را به عهده خداهد گرفت و در صورتى كه او هم به شهادت رسيد، سربازان مسلمان از ميان خودشان كسى را براى فرماندهى خود انتخاب كنند.
    سپاه اسلام از مدينه حركت كرد و رسول اكرم (ص ) آنها را تا(ثنية الوداع ) بدرقه كرد و در آنجا فرماندهان و سربازان را مخاطب قرار داد و اين بيانات را در برابر سه هزار مرد مسلح ايراد فرمود:
    به شما اى سربازان اسلام توصيه مى كنم كه با تقوى و خويشتندار باشيد و نسبت به ساير مسلمين كه با شما هستند، رعايت صفا و عدل و احسان را بنمائيد. به نام خدا و به يارى او بسوى جبهه جنگ پيش رويد و با دشمنان خدا و دشمنان خودتان مردانه بجنگيد.
    شما در اين سفر، به مردمى برخورد مى كنيد كه در صومعه ها و پرستش ‍ گاه هاى خود سرگرم عبادت و از اجتماع بركنارند و به هيچ حزب و دسته اى
    بستگى ندارند. هوشيار باشيد و هيچ گونه تعرضى نسبت به آنها ننمائيد. ايشان را نكشيد. مزاحمشان نشويد.
    زنان و بانوان را كه پرورش دهنده نسل آينده اند، به قتل نرسانيد. كودكان و اطفال را از دم شمشير نگذرانيد. درختى را كه مى تواند به حال جامعه سودمند باشد، قطع نكنيد. ساختمانى كه موجب رفاه و آسايش مردم است ، ويران نسازيد.
    پس از ازن بيانات فرمود: تا جايگاه شهادت حارث پيش برويد. اول ، مردم را به پذيرش اسلام دعوت كنيد. اگر سر برتافتند، با آنها بجنگيد و سركشان را به سزاى عمل زشتشان برسانيد.
    سپاهيان اسلام با اتكاء به نيروى ايمان ، مدينه را به سوى اراضى شام ترك گفتند. پس از طى منازل در سرزمين (معان ) فرود آمدند. خبر تمركز نيروهاى اسلام در ارض معان به اطلاع شرحبيل رسيد.
    وى به گمان اينكه مى تواند به آسانى سپاه اسلام را منهزم سازد، سربازانى را كه در اختيار داشت ، به فرماندهى برادرش (سدوس ) مقابل نيروهاى اسلام فرستاد. ولى در لحظات اول جنگ ، سدوس گشته شد و سپاهيانش ‍ گريختند.
    شرحبيل ، احساس كرد موضوع مهم تر از آن است كه بتوان آن را سرسرى گرفت و بدين جهت بقلعه خود پناهنده و متحصن گرديد و گزارش وقايع را فورا براى پادشاه روم نوشت و از او استمداد كرد.
    قيصر، صد هزار سرباز جنگجو، مركب از روميان و شاميان آماده كرد و به سوى جبهه اعزام نمود. رسيدن اين همه نيرو كه با سلاح ها و وسائل كامل مجهز بودند و تعداد آنها متجاوز از سى برابر سربازان اسلام بود، مسلمانان را مضطرب ساخت و در اقدام به جنگ دچار ترديد نمود. جمعى معتقد بودند كه بايد جريان را به رسول اكرم (ص ) اطلاع داد و از پيشگاه مقدسش ‍ كسب تكليف كرد. گروهى ديگر عقيده داشتند كه بايد جنگ را شروع كرد و با استقامت و پايدارى انجام وظيفه نمود.
    يكى از افسران رشيد اسام كه بعدا فرمانده لشكر شد (عبدالله بن رواحه ) نطق مهيج و آتشينى ايراد كرد و به تمام ترديدها و دو دلى ها خاتمه داد. او در ضمن بياناتش گفت :
    اى سربازان مسلمان ! شمااز چيزى كراهت داريد كه براى همان از وطن بيرون آمده ايد. شما براى درك فيض شهادت اين همه راه پيموده و اين همه رنج تحمل نموده ايد. ما مسلمانان در هيچ نبردى به اتكاء قوا و نيروهاى مسلح و كثرت سرباز نجنگيده ايم . نيروى ما و نقطه اتكاء ما، دين ماست كه خداوند بوسيله آن ، ما را گرامى داشته و سرافراز فرموده است . در جنگ با اين مردم نيز يكى از دو فيض بزرگ را بدست خواهيم آورد يا بر آنها غلبه كنند.
    سپاه روم در قريه (مشارف ) از قراء بلقا صف آرائى كردند و سپاه اسلام در(موته ) از اراضى شام صفوف خود را منظم ساختند و ميدان جنگ در سرزمين موته قرار داده شد.
    دو سپاه در برابر هم موضع گرفتند و فرمانده نيروهاى اسلام جعفربن ابيطالب فرمان حمله داد و خود نيز بى باكانه بر صفوف دشمن تاخت . حملات وى چنان خيره كننده بود كه براى دشمنان نيز موجب شگفت و حيرت گرديد. صف ها را يكى از پس ديگرى شكافت و پيش رفت . اين پيش روى آنقدر ادامه يافت كه وى در ميان درياى لشكر دشمن ناپديد گشت . دست راست او قطع شد، پرچم اسلام را با دست چپش برافراشته داشت . دست چپش نيز قطع شد. پرچم را با بازوان خون چكان خود نگه داشت . حدود نوزده زخم بربدنش وارد شده بود. خونريزى شديد و قطع شدن دستها او را از ادامه جنگ بازداشت . دشمنان بدن آن مرد فداكار و از خود گذشته را با نوك نيزه ها به هوا بالا بردند و بدين ترتيب جعفربن ابيطالب بزرگ ترين درس شهامت و ثبات قدم را به جهانيان ياد داد.
    زيدبن حارثه ، فرمانده دوم ، قدم جلو گذاشت و پرچم را بدست گرفت و حمله شديدى آغاز كرد. در اين حمله آنقدر كشيد كه نيزه اش خورد شد و باز هم به جنگ ادامه داد، تا جام شهادت را باافتخار و سربلندى نوشيد.
    فرمانده سوم ، عبدالله بن رواحه نيز، به نوبه خود فداكارى و كوشش بسيار كرد تا به شهادت رسيد.
    اين سه نفر را پيامبر اسلام (ص ) به عنوان امير لشكر تعيين فرموده بود و حالا بايد خود مردم كسى را انتخاب كنند. از گوشه و كنار نظرها به خالدبن وليد كه تازه مسلمان شده بود، متوجه گرديد و او به عنوان فرمانده انتخابى ، رهبرى جنگ را به عهده گرفت .
    خالد مردى شجاع و جنگجو بود. فنون لشكركشى و تاكتيك هاى نظامى را خوب مى دانست . پيش از آنكه فرمان حمله بدهد، صفوف سربازان اسلام را به وضع خاصى منظم ساخت و دستور حمله داد.
    روزهاى بعد هم روش هاى ديگرى كه از ابتكارات او بود در طرز تنظيم صف ها به كار مى برد كه دشمنان گمان مى كردند، براى مسلمانان نيروهاى تازه نفسى رسيده است و به اين ترتيب توانست انتقام خون قربانيان موته را بگيرد و سپاه نيرومند روم را وادار به عقب نشينى كند.
    روميان با تحمل خساراتى ، از ميدان گريختند و سربازان اسلام به تعقيب آنان پرداختند. ولى نتيجه اين جنگ مجموعا براى عموم مسلمانان رضايت بخش نبود. زيرا مسلمانان چندين قربانى باارزش داده بودند و پيروزى درخشانى هم كه در ساير جنگ ها بدست مى آوردند، كسب نكرده بودند. بدين جهت وقتى خالدبن وليد با سپاه اسلام به مدينه بازگشت و مورد استقبال پيغمبر اكرم (ص ) و سايرين قرار گرفت ، در قيافه مستقبلين ناراحتى و تاءثر موج ميزد. به طوريكه رسما خالد و سربازان را مورد تحقير و ملامت قرار دادند و فرياد مى زدند: اى سربازان فرارى ! از شهادت در راه خدا گريختند؟ و برخى پا رااز اين هم بالاتر گذاشتند و به صورت جنگجويان موته خاك مى پاشيدند و اظهار انزجار مى كردند.
    ابن ابى الحديد مى گويد: هيچ سپاهى به اندازه سپاه موته مورد اهانت و تحقير قرار نگرفت . حتى بعضى از سپاهيان موته وقتى به خانه خودشان رفتند، اهل خانه در به روى آنان نگشودند و اعتراض مى كردند كه تو چرا مانند ديگران كشته نشدى ؟! كار اهانت به جائى رسيد كه بعضى از لشگريان خانه نشين شدند و بالاخره رسول اكرم (ص ) از لشگريان حمايت كرد و به مردم فرمود: نه . آنها فرارى نيستند. بلكه آنان جنگجويانى هستند كه بر صفوف دشمن تاخته اند و به دين خدا خدمت كرده اند.
    با اينكه نتيجه اين جنگ از نظر مسلمين درخشان نبود، ولى در دل روميان اثرى عظيم باقى گذاشت . زيرا مقاومت سه هزار نفر در برابر صد هزار نفر و يا به قول برخى از مورخين در برابر سيصد هزار نفر جنگجوى رومى ، يك امر غير عادى بود و در عين حال موفق شدند دشمن راوادار به فرار و عقب نشينى نمايند.
    اين موفقيت ها، اين استقامت ها و اين فداكارى ها ثمره ايمان راسخ مسلمين و نتيجه عنايات خداوند متعال بود كه با عددى كمتر و تجهيزاتى ناچيزتر، دشمنانى قوى تر را از پاى درمى آوردند. آرى .
    كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  9. #88
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض انفاق در حال ركوع

    انفاق در حال ركوع
    انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون .
    (سوره مائده : 55)
    بر مسجد مدينه فضائى روحانى و ملكوتى حاكم بود. در هر گوشه مسجد مسلمانى بعبادت و بندگى خدا اشتغال داشت .
    بعضى نماز مى خواندند و برخى قرآن . جمعى در حال قيام بودند و گروهى در حال قعود. آهنگ دلنشين و آواى روحبخش مناجات و راز و نياز با خدا، فضاى مسجد را پر كرده و هر تازه واردى را مجذوب مى ساخت .
    آنروز پيامبر عاليقدر اسلام نيز در مسجد حاضر بود. به پرسش هاى مردم پاسخ مى گفت و با دقت و مراقبت فراوانى كه لازمه يك رهبر الهى و آسمانى است ، همه كس و همه چيز را زير نظر داشت .
    مردى بينوا و نيازمند، به اميد دريافت كمكى از مردم قدم به مسجد گذاشت و با صداى بلند كه همه شنيدند، وضع پريشان و نابسامان خود را شرح داد و از مسلمانان كه دستور دينشان آنان را موظف به يارى محرومان نموده درخواست كمك كرد.
    لحن تاءثر آور كلام او حاكى از درد و رنج فراوان او بود و بخوبى نشان مى داد كه فشار زندگى او را وادار به استمداد از مردم كرده است .
    او پس از بيان مطالبش ، سكوت كرد و به انتظار عكس العمل حاضران و اقدام خير خواهانه آنان ايستاد.
    اما هيچكس به او توجهى نكرد و هيچ دستى بسوى او دراز نشد. او كه از مردم نااميد شده بود رو بسوى آسمان كرد و گفت : خداوندا شاهد باش من در مسجد پيامبر تو آمدم و از مسلمانان كمك خواستم ولى هيچكس بمن كمكى نكرد و كسى بارى از دوشم بر نداشت .
    اميرمؤ منان على عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود، دست راست خود را كه در انگشت كوچكش انگشترى داشت ، بسوى آن مرد دردمند دراز كرد و او انگشتر را از انگشت آنحضرت بيرون آورد و لبخند زنان با خاطرى شد و مسرور از مسجد بيرون رفت .
    رسول اكرم (ص ) كه از دور ناظر اين ماجرا بود، رو بدرگاه خدا آورد و عرضه داشت : خداوندا! برادرم موسى از تو درخواست كرد كه باو شرح صدر عطا كنى و كارها را براو آسان گردانى و به او بيانى روان ببخشى تا مردم سخنش ‍ را بفهمند و برادرش هارون را وزير و پشتيبان و شريك در انجام رسالتش قرار دهى و تو درخواست هاى او را پذيرفتى و آنچه خواسته بود باو عطا كردى .
    خداوندا! اينك من ، محمد، پيامبر و برگزيده تو هستم عرضه مى دارم : اللهم اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و اجعل لى وزيرا من اهلى عليا اخى . اشدد به ظهرى .
    خداوندا! بمن شرح صدر عطا كن و كارها را برايم آسان گردان و از خاندانم ، على را وزير من قرار بده تا بوسيله او پشتم قوى و محكم گردد.
    ابوذر غفارى كه از ياران راستين و با وفاى رسول خدا(ص ) و خود يكى از حاضران در مسجد بود مى گويد:
    هنوز دعاى پيامبر اكرم بپايان نرسيده بود كه جبرئيل امين نازل شد و اين آيه را از جانب خداوند بر آنحضرت فرو خواند:
    انما وليكم الله و رسولة و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون .
    يعنى : همانا ولى و سرپرست شما مسلمانان ، خدا است و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده و اقامه نماز مى كنند و در حال ركوع زكات مى دهند.
    اين ماجراى جالب را متجاوز از سى نفر از مفسران و بزرگان اهل سنت و همه مفسران شيعه در تفاسير خود نقل كرده اند و اين آيه شريفه كه آيه ولايت ناميده مى شود، يكى از آياتى است كه بعنوان يك نص قرآنى ، امامت و ولايت على عع را اثبات مى كند
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  10. #89
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض فتح مكه

    فتح مكه
    بسم الله الرحمن الرحيم
    اذا جاء نصر الله و الفتح و رايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا
    (سوره نصر: 1)
    پيمان صلح (حديبيه ) كه در سال هفتم هجرت بين رسول خدا(ص ) و نماينده قريش به امضاء رسيد بر مبناى عدم تعرض طرفين نسبت به يكديگر بسته شده بود. در آن عهدنامه تصريح شده بود كه نه از طرف مسلمانان نسبت به قريش و وابستگان قريش تعرضى واقع شود و نه از جانب قريش نسبت به مسلمين و هم پيمانان مسلمين تجاوزى انجام گيرد.
    دو قبيله در اراضى مكه سكونت داشتند، كه نام يكى (خزاعه ) و هم پيمان رسول خدا بود و ديگرى طايفه (كنانه ) كه تحت الحمايه قريش ‍ قرار داشت .
    يك روز مردى از طايفه كنانه ، اشعارى در هجو پيغمبر اسلام سروده و در مجلسى مى خواند. يكى از افراد طايفه خزاعه كه وابسته به مسلمانان بود، جلو رفت و به آن شاعر اعتراض كرد. ولى شاعر گوش به اعتراض وى نداد و همچنان به خواندن اشعار خود پرداخت . جوان خزاعى كه سخت خشمگين شده بود، به وى حمله كرد و با مشت گره كرده خود، دهان و بينى او را درهم شكست .
    طايفه كنانه از اين اهانتى كه با شاعر آنها شده بود، برآشفتند ولى چون قدرت حمله به طايفه خزاعه را در خود نمى ديدند، محرمانه به مكه رفتند و از قريش استمداد كردند. رجال قريش هم با اينكه پيمان عدم تعرض ‍ داشتند، به آنها كمك مالى كردند و علاوه بر آن جمعى از سرگشان و فتنه جويان قريش مانند سهيل عمرو، عكرمة بن ابى جهل ، حويطب بن عبدالعزى ، صفوان اميه و مكرزبن حنص با لباس ناشناس و صورتهاى بسته به قبيله كنانه رفتند و داوطلبانه با عده اى از افراد آن قبيله ، به طايفه خزاعه حمله بردند و بيست تن از خزاعه را به قتل رساندند و سپس به مكه برگشتند و اميدوار بودند كه اين خيانت براى هميشه پنهان بماند.
    ابوسفيان كه از ديگران سياستمدارتر بود، سخت مضطرب شد و گفت بدون ترديد اين خبر بن محمد خواهد رسيد و او هم قطعا خون بنى خزاعه را ناچيز نخواهد شمرد و ساكت نخواهد نشست . مصلحت اين است كه من به مدينه بروم و با محمد گفتگو نمايم و پيش از اينكه او از ماجراى اخير مطلع شود به هر ترتيبى شده پيمان را تمديد كنم .
    ابوسفيان به دنبال اين تصميم ، به سوى مدينه رهسپار شد. ولى پيش از آنكه به مدينه برسد، بزرگان طايفه خزاعه به حضور رسول اكرم (ص ) رسيدند و عمروبن سالم كه رهبرى آنان را به عهده داشت ، شرح پيمان شكنى قريش و حمله بنى خزاعه و قتل و غارت ايشان را به عرض رسانيد. رسول اكرم (ص ) قول مساعدت به وى داد.
    به فاصله كوتاهى ، يك هيئت ديگر از قبيله خزاعه به همراهى (بديل بن ورقا) خدمت پيغمبر اكرم (ص ) رسيدند و عهد شكنى قريش و قتل و غارت خزاعه را به استحضار رساندند. رسول خدا(ص ) فرمود: خدا ياريم نكند اگر از يارى خزاعه دست بكشم .
    از آن طرف ابوسفيان هم به مدينه وارد شد و ابتدا به خانه دخترش ام حبيبه كه همسر رسول خدا(ص ) بود رفت . روى خوشى از دخترش نديد و مورد تحقير واقع شد. نزد ابوبكر و عمر رفت كه آنها با پيغمبر اسلام صحبت كنند. حاضر نشدند. به على (ع ) و فاطمه زهرا پناه برد ولى هيچ يك پناهش ‍ ندادند. خودش به حضور پيغمبر رفت . ولى آن حضرت رو از سخنش ‍ برگرداند و از مجلس خارج گرديد.
    چون ابوسفيان از فعاليتها و تلاشهاى خود نتيجه نگرفت ، مدينه را ترك گفت و به مكه بازگشت .
    پس از رفتن ابوسفيان ، پيغمبر اكرم (ص ) به مسلمانان دستور داد خود را براى سفرى آماده كنند. هيچ كس از تصميم رسول الله مطلع نبود و احدى نمى دانست كه آن حضرت به كدام سمت خواهد رفت . ولى در عين حال كه هدفت و مقصد، بر هيچ كس معلوم نبود، احتمال قوى مى رفت كه مقصود حمله به مكه باشد.
    حاطب بن ابى بلهقه كه از اصحاب رسول خدا(ص ) بود، روى همين احتمال نامه اى به مكيان نوشت و آنها را در جريان كار گذاشت . نامه را به وسيله كنيزكى ارسال داشت . پيغمبر اكرم (ص )، على (ع ) را احضار كرد و چند نفر را با او همراه نمود و فرمود برويد در سرزمين (خاخ ). در داخل باغى ، زنى را مى بينيد كه حامل نامه اى است براى سران قريش . نامه را از او بگيريد و خودش را رها كنيد.
    على (ع ) به اتفاق همراهانش به همان نشانى آمدند و به باغ رسيدند و كنيزك را يافتند. ولى او جدا موضوع نامه را انكار كرد. اثاث او را بررسى كردند، نيافتند. على (ع ) گفت بخدا قسم كه پيغمبر اسلام دروغ نگفته ، شمشير كشيد و به آن زن گفت : نامه را بده وگرنه بايد سرت را در اينجا بگذارى . كنيزك كه قاطعيت و خشم على را ديد، دست برد و از ميان گيسوان بافته خود نامه را بيرون آورد و تسليم نمود.
    نامه را حضور رسول الله (ص ) آوردند. آن حضرت حاطب (نويسنده نامه ) را احضار كرد و پرسيد به چه منظور اين نامه را نوشتى ؟ گفت : يا رسول الله (ص ) بخدا قسم سوء نيتى نداشته ام . از اسلام روگردان نشده ام . به كفار قريش هم علاقه اى ندارم . ولى چون زن و بچه هاى من در مكه هستند، خواستم خدمتى به قريش كرده باشم تا نسبت به عائله من خوش رفتار باشند. رسول اكرم (ص ) عذر او را پذيرفت و از لغزش او درگذشت .
    در خلال چند روز، مسلمانان براى سفر آماده شدند و از مدينه خيمه بيرون زدند. بسيج يك سپاه دوازده هزار نفرى ، كار بى سرو صدائى نبود. ولى اين اقدام چنان محرمانه صورت گرفت كه كوچك ترين خبرى به اطلاع مكيان نرسيد. گرچه اگر هم مطلع مى شدند، كارى از آنها ساخته نبود و نيروى مقاومت و مبارزه را به هيچ وجه نداشتند.
    سپاه اسلام در(مرالظهران ) يك منزلى مكه فرود آمد و تا آن لحظه قريش ‍ و اهل مكه در بى خبرى بسر مى بردند. ولى سراسر مكه را اضطراب و تشويش فراگرفته بود. سران قريش از آينده خود بيمناك بودند و احساس ‍ مى كردند كه خطرى در پيش دارند. اما احتمال نمى دادند كه از طرف مدينه مورد حمله قرار بگيرند.
    شب بيستم ماه رمضان بود. ابوسفيان به همراهى دو تن از دوستانش قدم زنان و صحبت كنان از دروازه مكه بيرون آمدند. مسافت زيادى از مكه دور شدند. روى تپه اى بلند رسيدند و ناگهان در پشت تپه منظره اى ديدند كه هر سه بر جاى خشك شدند. سراسر بيابان را خيمه هاى سربازان پركرده و در برابر هر خيمه آتشى افروخته شده و در آن تاريكى شب دورنماى آسمان پرستاره را پيدا كرده بود.
    ابوسفيان از رفيقش پرسيد: چه خبر است و اين سپاه از كجا است ؟!!
    رفيقش گفت : به گمان من طايفه خزاعه هستند و مى خواهند به مكه شبيخون بزنند و انتقام بگيرند. ابوسفيان با تحقير گفت : خزاعه ؟ هرگز. اين نيرو و اين تجهيزات به طايفه قليل و ذليلى همچون خزاعه تعلق نخواهد داشت .
    در اين موقع عباس بن عبدالمطلب كه بر مركب رسول الله (ص ) نشسته و در آن بيابان جستجو مى كرد كه كسى را پيدا كند و به اهل مكه پيغام دهد، بيايند و از پيغمبر اكرم (ص ) امان بخواهند، به آنها برخورد و صداى ابوسفيان را شناخت . او را صدا زد. ابوسفيان نيز صدا عباس را تشخيص داد و بسوى او آمد. با نگرانى پرسيد: چه خبر است ؟! عباس گفت : اينك رسول خدا(ص ) است كه با دوازده هزار مرد جنگى بسوى شما آمده است و شما را طاقت مقابله با آنهانيست . ابوسفيان پرسيد پس چه بايد كرد؟ گفت بيا رديف من سوار شود تا تو را به حضور پيغمبر ببرم و برايت امان بگيرم .
    ابوسفيان سوار شد و به اردوگاه اسلام آمد. عمر كه چشمش به او افتاد به واسطه سوابق عدواتى كه با وى داشت ، خواست خود را به رسول خدا(ص ) برساند و اجازه كشتن او را بگيرد. ولى عباس پيش از او به عرض ‍ رسانيد كه من ابوسفيان را امان داده ام و مستدعى هستم كه عنايت بفرمائيد و امان مرا مورد قبول قرار دهيد.
    رسول خدا به ابوسفيان فرمود: اسلام را بپذير تا سالم بمانى . ابوسفيان گفت با(لات ) و(عزى ) كه بت هاى محبوب و مورد احترام من هستند، چه كنم ؟ عمر گفت :
    اسلخ عليهما
    (بر آنها كثافت بريز). ابوسفيان با لحنى اعتراض آميز گفت : اف بر تو. چقدر بدزبان و زشتگوئى ؟ چرا نمى گذارى با پسر عمويم صحبت كنم ؟!
    سرانجام ، ابوسفيان شب را در خيمه عباس بسر برد و بامداد به حضور پيغمبر بار يافت و چاره اى جز قبول اسلام نديد. مسلمان شد و امان گرفت و به علاوه بنا بر تقاضاى عباس ، پيغمبر اكرم فرمود هر كس به خانه ابوسفيان پناه ببرد در امان خواهد بود.
    سپس رسول خدا(ص ) دستور داد سپاه به جانب مكه حركت كنند و ابوسفيان را در سر راه لشكر در محل تنگى قرار دهند كه عظمت نيروى اسلامم را خوب درك كند و ديگر خيال خرابكارى و آشوب طلبى در سر نپروراند.
    دسته جات مختلف سپاه اسلام از كنار ابوسفيان گذشتند و چشم او از ديدن آنهمه سرباز مسلح و تجهيزات جنگى خيره شده بود. پس از آن ابوسفيان خود را به مكه رسانيد. قريش ديدند ابوسفيان سراسيمه مى آيد و از دور هم گرد و غبار سپاه ، فضا را تيره و تار كرده است . از او پرسيدند: چه خبر؟
    گفت : اينك محمد است كه با سپاهى چون درياى بيكران فرا مى رسد. دانسته باشيد! هر كس به خانه من درآيد در امان است و هر كس سلاح جنگ از خود دور كند، در امان است و هر كس به خانه خود برود و در ببندد در امان است و هر كس به مسجد الحرام پناهنده شود در امان است .
    در اين هنگام سپاه اسلام كه به دسته هاى مختلف تقسيم شده بودند، از دروازه هاى شمال و جنوبى و شرقى و غربى مكه وارد شدند و رسول خدا(ص ) در حاليكه به خواندن سوره فتح مشغول بود، به شهر مكه قدم گذاشت و يكسر به مسجد الحرام آمد. خانه خدا را طواف كرد و استلام حجر نمود و صدا به تكبير بلند كرد. به دنبال تكبير او تمام سپاهيان اسلام تكبير گفتند و نداى توحيد در سراسر شهر و دشت و بيابان طنين انداخت .
    آنگاه رسول خدا(ص ) به شكستن بتها و تطهير خانه خدا از آن آلودگيها پرداخت . با چوبدستى خود آنها را به زمين مى افكند و مى فرمود:
    جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد.
    بتهاى كه در دسترس بودند، همه سرنگون شدند و تنها چند بت بزرگ كه بر فراز خانه كعبه نصب شده بود، باقى ماند.
    رسول خدا(ص ) به على (ع ) دستور داد كه پاى خود را روى شانه او بگذارد و بالا رود و باقيمانده بتها را بشكند. على (ع ) مطابق دستور عمل كرد و بر شانه آن حضرت بالا رفت و بت ها را سرنگون ساخت . آنگاه براى رعايت ادب خود را بر زمين افكند و تبسمى نمود. رسول خدا(ص ) سبب تبسم را پرسيد. گفت : يا رسول الله از جائى بسيار بلند خود را بر زمين افكندم و آسيبى نديدم ! فرمود: چگونه آسيب ببينى در حاليكه محمد تو را برداشته است و جبرئيل تورا فرو گذاشته است .
    (42)
    سپس كليد خانه كعبه را گرفت و در را گشود و دستور داد تمام عكسها و تصويرهاى انبياء و ملائكه را كه بدست مشركين در خانه خدا نقش شده بود، محو كردند.
    در همان حال كه رسول اكرم (ص ) سرگرم شكستن بتها بود، رجال قريش و سركشان مكه در برابر مسجد الحرام با قلبى لرزان و هراسناك صف كشيده و در انتظار سرنوشت مجهول خود بودند.
    لحظات حساسى است . در اين لحظات بايد سرنوشت اين گروه تعيين شود. يك اشاره كافى است كه به زندگى آنها خاتمه دهد. اين جماعت ، درگذشته كجروى ها كرده اند. پيغمبر اسلام را شكنجه ها داده اند. جنگ ها و فتنه ها بپا كرده اند و خونها ريخته اند. اگر رسول اكرم (ص ) آنها را مورد مؤ اخذه قرار دهد و از ايشان انتقام بگيرد، كارى عادلانه كرده است . ولى بايد منتظر باشند تا رسول اكرم (ص ) درباره آنها چه گويد و چه دستور صادر كند.
    در آن وقت پيغمبر اكرم برابر صف قريش آمد و به آنها فرمود: درباره خودتان چه مى گوئيد و از من چه انتظارى داريد؟ گفتند: سخن به خير مى گوئيم و انتظار خير مى بريم . برادر بزرگوار و برادرزاده بزرگوارى هستى و اينك بر ما دست يافته اى . رسول اكرم (ص ) به حال آنها متاءثر و چشمانش پر از اشك شد. مكليان نيز با صداى بلند گريستند. پيغمبر فرمود: من همان سخن گويم كه برادرم يوسف گفت :
    لاتثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين .
    باكى بر شما نيست . خداوند شما را مورد بخشش قرار مى دهد و او بخشنده ترين بخشندگان است . برويد شما را آزاد كردم .
    چون هنگام نماز رسيده بود، بلال موذن مخصوص پيغمبر بر بام كعبه اذان گفت و رسول اكرم (ص ) نماز را به جماعت گذارد. پس از آن گروهى از قريش با ميل و رغبت به حضور پيغمبر رسيدند و اسلام را پذيرفتند و بيعت كردند و چون نوبت بيعت به زنان رسيد، رسول اكرم (ص ) دست در قدح آبى زدند و آن را ميان بانوان فرستادند و فرمودند: هر كه مى خواهد با من بيعت كند، دست در اين قدح بزند زيرا من با زنان مصافحه نمى كنم .
    به اين ترتيب مركز فعاليت هاى قريش (مكه ) تسليم شد و آخرين اميد دشمنان اسلام به نااميد مبدل گرديد. در اين موقع زمزمه اى ميان جماعت انصار بوجود آمد. سر بگوشى باهم صحبت مى كردند كه اينك پيغمبر اكرم به وطن خود بازگشت ، آيا مارا رها مى كند و در مكه مى ماند يا با ما به مدينه مراجعت مى كند؟ رسول اكرم (ص ) پرسيد: چه مى گوئيد؟ انصار از گفتن خوددارى كردند. ولى به اصرار آن حضرت مطلب را اظهار نمودند. فرمود: معاذالله . زندگى من زندگى شما است و مرگ من مرگ شما است . من شما را رها نمى كنم و در اينجا نمى ماند. انصار از اين مژده مسرور شدند و رسول اكرم (ص ) نيز به وعده خود وفا فرمود.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

  11. #90
    کاربر کهنه کار golenarges آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    13,591
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض داستان حنين

    داستان حنين
    لقد نصر كم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا...
    (سوره توبه : 26)
    مكه گشوده شد. آخرين پايگاه قريش سقوط كرد. براى مشركين قريش ‍ مسلم گرديد كه ديگر مقاومت در برابر اسلام ، اثرى جز هلاكت و بدبختى نخواهد داشت . ولى دو قبيله بزرگ و نيرومند(هوازن ) و(ثقيف ) كه در طائف بسر مى بردند، خود را از قريش مجهزتر و قوى تر مى شمردند و به همين جهت بزرگان قبيله نزد مالك بن عوف ، رهبر هوازن جمع آمدند و با چهار هزار مرد جنگجو آماده حركت شدند. در اين بسيج ، زنان و فرزندان و چهار پايان خود را نيز حركت دادند.
    مالك ، براى تقويت نيروهاى خود، از قبيله بنى سعد استمداد كرد. آنان جواب گفتند كه محمد(ص ) دوران شير خوارگى و رضاع خود را در قبيله ما گذرانده و رضيع ما است . هرگز با او به جنگ برنمى خيزيم . وى دست بردار نبود. پى در پى با افراد آن قبيله مكاتبه و مذاكره كرد تا جمعى از آنها را فريب داد و با خود همراه نمود.
    دريدبن صمه ، پيرمردى سابقه دار و دنيا ديده كه به واسصطه پيرى نابينا شده بود، در آن لشكر حضور داشت . از همراهانش پرسيد: اينك شما در چه زمينى هستيد؟ گفتند: در وادى اوطاس . گفت : جاى مناسبى است براى جنگ . ولى به چه مناسبت صداى چهارپايان و گوسفندان به گوش ‍ مى رسد؟
    اين گريه بچه ها و زنها از كجا است ؟
    گفتند: رئيس قبيله ، مالك بن عوف ، تمام زنها و كودكان و چهارپايان را حركت داده تا هر مردى ، از زن و بچه و اموالش دفاع كند و مردانه براى حفظ آنها بكوشد. گفت : بخداى كعبه قسم كه مالك بزچران است و از رموز جنگ بى خبر. او را نزد من آوريد. وقتى مالك آمد، دريد به او گفت :
    اى مالك ! تو امروز رياست قومت را به عهده دارى . بايد با هوشيارى در هر كارى اقدام كنى . كسى از آينده خبر ندارد. دستور بده كه زنان و كودكان به جايگاه خود بازگردند. چهارپايان را نيز به محل خود ببرند. تو با مردان جنگجو و سربازان مسلح خود با دشمن روبرو شو. اگر موفقيت يافتى ، آوردن قبيله آسان است و اگر شكست خوردن ، از رسوائى زنان و همسران در امانى . مالك گفت : تو پير شده اى و عقل و خردت زايل گشته . در اين كارها دخالت نكن .
    پانزده روز از توقف رسول اكرم (ص ) در مكه گذشته بود كه خبر حركت اين سپاه به عرض رسيد. پيغمبر با دوازده هزار مسلمان براى سركوبى آن قوم از مكه خارج شدند.
    پرچم بزرگ بدست على (ع ) سپرده شد و ساير كسانى كه در فتح مكه پرچم دار بودند، در اين جنگ نيز همان پرچم را بدست داشتند.
    برخلاف جنگ هاى گذشته كه هميشه تعداد مسلمانان كمتر از كفار بود در اين جنگ از نظر عدد و تجهيزات فزونى قابل توجهى داشتند و به همين جهت نخوت و غرورى در بعضى از افراد پيدا شد و حتى ابوبكر گفت : عچب لشكرى جمع شده . ما هرگز شكست نخواهيم خورد!
    خالدبن وليد كه فرمانده طلايه سپاه بود، و با افراد بنى سليم پيشاپيش سپاه حركت مى كرد، هنگام عبور از پيچ و خم دره اى ، با حمله ناگهانى قبيله هوازن روبرو شد. اين حمله چنان غير منتظره و وحشت آور بود كه ستون طلايه ، بدون هيچ گونه عكس العمل و مقاومتى از هم پاشيد. فرار آنها در روحيه ساير مسلمانان كه از عقب مى آمدند، اثر نامطلوبى گذاشت و همه پا به فرار گذاشتند.
    على (ع ) كه پرچم را بدست داشت با چند نفر از بنى هاشم كه عددشان از عدد انگشتان دو دست تجاوز نمى كرد، در حضور رسول اكرم (ص ) باقى ماندند و به جنگ ادامه دادند و آنها عبارت بودند از: عباس بن عبدالمطلب ، فضل بن عباس ، ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب ، نوفل بن حارث ، ربيعة بن حارث ، عبد الله بن زبير بن عبدالمطلب عتبة بن ابى لهب كه همه از بنى هاشم بودند و شخص ديگرى به نام ايمن بن ام ايمن كه در همان ماجرا كشته شد. اينان در سه طرف رسول اكرم (ص ) و على (ع ) از پيش روى آن حضرت مى جنگيد.
    رسول اكرم (ص ) كه فرار مسلمانان را ديد، به عباس كه صدائى قوى داشت ، فرمان داد بر تپه اى بالا رفت و فرياد زد: اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب سوره بقره ! اى ياران بيعت شجره ! كحا فرار مى كنيد؟!! اينك رسول خدا در اينجا است !
    مسلمانان كه نداى عباس را شنيدند، بازگشتند و به خصوص جماعت انصار در بازگشتن ، پيش دستى كردند. ميدان جنگ گرم شد و در مدتى كوتاه سپاه هوازن به وضع خجلت آورى فرا كردند و مسلمانان به تعقيب آنان پرداختند. متجاوز از يكصد نفرشان كشته شدند و مالك رهبر آنها به قلعه طائف گريخت و زنان و چهارپايان و اموالشان بدست مسلمانان افتاد.
    رسول اكرم (ص ) تا طائف آنان را تعقيب كرد و تا پايان ماه شوال ، طائف در محاصره بود. چون ذيقعده كه از ماه هاى حرام است ، فرا رسيد، پيغمبر اسلام از محاصره طائف دست كشيد و بسوى مكه رهسپار شد. چون به (جعرانه ) رسيد، غنائم جنگى را بين سربازان تقسيم كرد و در اين تقسيم براى الفت دادن دلهاى قريش و ساير اعراب كه تازه اسلام را پذيرفته بودند، سهم بيشترى به آنان عطا فرمود و به جماعت انصار از غنائم چيزى نداد.
    سعد بن عباده كه رئيس انصار بود، به حضور پيغمبر آمد و اظهار داشت كه : جماعت انصار از محروميت خود در تقسيم غنائم افسرده اند! فرمود: آنان را در اين نقطه جمع كن تا با ايشان سخن گويم . چون انصار گرد آمدند، رسول اكرم (ص ) در براى آنها ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى گروه انصار! مگر نه اين است كه من به شهر شما (مدينه ) آمدم در حاليكه شما گمراه بوديد. خداوند شما را به راه حق هدايت كرد. تهى دست بوديد، شما را بى نياز نمود. با يكديگر دشمن بوديد، دلهاى شما را به هم نزديك كرد و الفت داد. گفتند: چون بود يا رسول الله !
    سپس فرمود: اى گروه انصار! چرا جواب سخنان مرا نمى گوئيد؟! گفتند: چه بگوئيم ؟! و چه جواب دهيم ؟! خدا و رسول بر ما منت دارند. فرمود: بخدا قسم اگر بخواهيد، مى توانيد جواب گفته هاى مرا بگوئيد و راست هم بگوئيد.
    بگوئيد: تو به شهر ما آمدى در حاليكه بى پناه بودى . ما تو را پناه داديم . تهى دست بودى ، با تو مواسات كرديم . ترسان بودى ايمنت ساختيم . بى يار و ياور بودى ، ياريت كرديم . گفتند: منت خدا و رسوال را است .
    پس از آن رسول اكرم (ص ) در حاليكه از چهره اش ، مهر و شفقت مى باريد، به سخنان خود اينطور ادامه داد: اى طايفه انصار! شما به واسطه اينكه من مقدارى از مال دنيالى فانى را به گروهى واگذار كردم تا دلهاشان به اسلام متمايل گردد، افسرده خاطر شديد. آيا ميل نداريد كه ديگران با گوسفند و شتر به وطن خود بازگردند و شما با پيغمبر خدا؟!
    قسم به آن خدائى كه جانم بدست تواناى او است ، اگر تمام مردم از راهى بروند و انصار از راهى ديگر، من از راهى مى روم كه انصار رفته اند و اگر مساله هجرت نبود، من مردى از انصار مى بودم . خداوندا! انصار و فرزندان انصار و نوادگان انصار را مورد رحمت و عنايت خود قرار بده .
    از اين صخنان همه به گريه افتادند و قطرات درشت اشك از ديدگان آنها جارى شد و همه يكصدا گفتند: به تقسيم خدا و پيغمبرش راضى و خشنوديم و پراكند شدند.
    در ميان اسيران حنين ، دختر حليمه سعديه ، خواهر رضاعى رسول خدا(ص ) ديده مى شد. وى خود را معرفى كرد، رسول خدا(ص ) او را مورد مرحمت قرار داد و عباى خود را زير پاى او گسترد و مدتى با او صحبت كرد و آنگاه او را مخير گردانيد كه به وطنش برگردد يا با آن حضرت بماند. او بازگشت به وطن را اختيار كرد و چون خواست خداحافظى كند، پيغمبر خدا(ص ) يك كنيز و چند گوسفند و دو شتر به او بخشيد و روانه اش كرد.
    در آن موقع هيئتى از طايفه هوازن به حضور رسول خدا(ص ) رسيدند و اسلام اختيار كردند. نماينده آن هيئت آغاز سخن كرد و چنين گفت : اى پيغمبر خدا! در ميان اين اسيران خاله هاى تو و زنانى كه تو را در دوران كودكى پرورش داده اند، اسير شده اند. ما اگر كسانى از قبيل نعمان بن منذر را در طايفه خود پرورش داده و سپس بدست آنها اسير مى شديم ، اميد محبت و مهر از آنان مى داشتيم . اينك كه تو نيك سيرت ترين و بزرگوارترين افراد بشرى . سپس بيانات خود را با خواندن اشعارى خاتمه داد.
    رسول خدا(ص ) در پاسخ آن هيئت فرمود: كدام يك از اين دو چيز نزد شما محبوب تر و ارزنده تر است ؟ اسيران يا اموال ؟ گفتند: يا رسول الله ! ما را ميان ثروت و حسب مخير ساختى . ما به حسب و شرافت خود بيشتر از هر چيز اهميت مى دهيم . درباره گوسفند و شتر سخن نمى گوئيم . فرمود:
    اسيرانى كه در سهم بنى هاشم قرار گرفته اند، همه به شما مسترد مى شوند و درباره اسيران ديگر كه تعلق به ساير مسلمين دارند، با آنها سخن مى گويم و شفاعت مى كنم كه با شما برگردانند و خودتان هم با مسلمانان حرف بزنيد و اسلام آوردن خود را به اطلاع آنان برسانيد.
    هيئت هوازن رفتند و چون رسول خدا(ص ) از نماز جماعت فارغ شد از جاى برخاستند و مطلب را با صداى بلند در حضور تمام مسلمانان اظهار كردند. پيغمبر(ص ) فرمود: اى مسلمانان ! من سهم بنى هاشم را به اين قوم بخشيدم و اسيرانشان را رد مى كنم . شما هم هر كدام ميل داريد. اسيران اين هيئت را به آنها رد كنيد و هر كدام ميل نداريد بلاعوض رد كنيد، قيمت آن را بگيريد و من شخصا قيمت را مى پردازم . همه مسلمين به جز دو نفر اسيران را رد كردند و آن هيئت در نهايت مسرت بازگشتند.
    در پايان كار، رسول خدا(ص ) پيامى براى مالك ابن عوف (رئيس قبيله هوازن ) فرستاد كه : اگر به ما بپيوندى و مسلمان شوى ، نه تنها از لغزش هاى گذشته تو مى گذرم ، بلكه اسيران و اموالت را به تو بر مى گردانم و صد شتر هم اختيار كرد. رسول خدا(ص ) به تمام آنچه گفته بود، وفا كرد و علاوه بر آن ، او را رهبر ساير افراد قبيله اش قرار داد و با پايان يافتن اين غائله سراسر شبه جزيره عرب در برابر اسلام تسليم گرديد.
    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]


    {محتواي مخفي}

صفحه 9 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 25-11-2011, 01:55
  2. چرا نام امام على و ساير ائمه*در قرآن نيامده است؟!
    توسط vorojax در انجمن مباحث ديگر بخش اسلامی
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 09-07-2011, 05:05
  3. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 17:26
  4. مراتب انس با قرآن
    توسط محبّ الزهراء در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 25-02-2011, 11:50
  5. آداب تلاوت قرآن
    توسط vorojax در انجمن آداب
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2008, 04:34

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه