صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 1 به 10 از 24

موضوع: اشعار محرم 90

  1. #1
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نوشته ها
    565
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض اشعار محرم 90

    وقت وداع فصل بهاران بگو "حسین"
    در لحظه های بارش باران بگو "حسین"

    هرجا دلت گرفت کمی محتشم بخوان
    هی در میان گریه بگو جان، بگو "حسین"

    کشتی شکست خورده که دیدی به کارزار
    در خاک و خون تپیده به میدان بگو "حسین"

    از نام گرم او دل برف آب می رود
    در سردسیر سخت زمستان بگو "حسین"

    تغییر کرده است لغتنامه هایمان
    زین پس به جای واژه عطشان بگو "حسین"

    روضه بخوان که لحظه ی طغیان چشم ما
    همپای چشمه های خروشان بگو "حسین"

    دیدی اگر که جسم قمر زیر آفتاب
    مانده سه روز بین بیابان بگو "حسین"

    دیدی اگر که جامه ی یوسف ربوده اند
    افتاده بین معرکه عریان بگو "حسین"

    دیدی اگر که قاری قرآن سرش شکست
    از سنگ قوم دشمن قرآن بگو "حسین"
    ***میلاد حسنی***

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نوشته ها
    565
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    جاده و اسب مهیاست،بیا تا برویم
    کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

    ایستاده ست به تفسیر قیامت زینب
    آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

    خاک،درخون خدا می شکفد می بالد
    آسمان،غرق تماشاست بیا تا برویم

    تیغ، در معرکه می افتد و بر می خیزد
    رقص شمشیر چه زیباست، بیا تا برویم

    از سراشیبی تردید اگر بر گردیم
    عرش،زیر قدم ماست بیا تا برویم

    دست عباس، به خونخواهی آب آمده است
    آتش معرکه برپاست بیا تا برویم

    زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
    راه ما، از دل دریاست بیا تا برویم

    کاش،ای کاش! که دنیای عطش می فهمید
    آب، مهریه زهراست بیا تا برویم

    چیزی از راه نمانده ست چرا برگردیم
    آخر راه، همین جاست بیا تا برویم

    فرصتی باشد اگر ،باز در ین آمد و رفت
    تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم
    ***ابوالقاسم حسینجانی***

  4. #3
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نوشته ها
    565
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    تا می دمد از یاد تو در شهر نشان ها
    در معرضِ عطر کلماتند دهان ها

    بوی تن تو با نَفَس خاک چه کَردَست
    کِامروز پر از بوی بهشتند جوان ها

    دیروز چشیدست زمین طعم تو،امروز
    ذرّات تو را تجزیه کرده ست به جان ها

    ای کاش زمین خون تو را ترجمه می کرد
    تا با گلِ خورشید می آمیخت دهان ها

    از تیغ گرفتند تَنَت را و سپردند
    در آن سوی مقتل به کَمان ها و گَمان ها

    ای زنده جاوید! همانروز سرت را
    از نیزه ربودند و سپردند به آن ها

    گفتند فقط،از لب و دندان و ندادند
    از ردّ نَفَسهایِ شهیدِ تو نشان ها

    ای کاش مسیحِ نَفَسَت ، روح بریزد
    در کالبدِ منجمدِ مرثیه خوان ها
    ***عبدالجبار کاکایی***

  5. #4
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نوشته ها
    565
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    حج تان باطل اگردر عرفاتم ننشینید
    تشنه لب در وزش شط فراتم ننشیند
    سید آینه پوشانم ازین سمت بیایید
    چه کسی گفت به کشتی نجاتم ننشینید
    محو در جذبه ی پیغمبری ام پنجره تان کو
    بی وضو در ملکوت کلماتم ننشینید
    هان خود کعبه منم کیست ز من قبله نما تر
    چه کسی گفت که در باب صلاتم ننشینید
    این عبای نبوی هست به دوشم چه شد ای قوم
    روضه ی سیب منم در نفحاتم ننشینید
    دست بردارید ای مردم ازین علقمه کافی ست
    وای اگر در گذر آب حیاتم ننشینید
    من مفاتیح دعایم به خدا راه ندارید
    تا که در معرض اذکار سماتم ننشینید
    بعد ازاین هلهله تان حجت خورشید تمام است
    در همین دشت قتیل العبراتم بنشینید!
    از همین بادیه روزی عتباتی بدرخشد
    "ساحل امنی و کشتی نجاتی" بدرخشد

    ***
    پاسخش بود فقط تیر و هیاهوی پیاپی
    کافری تیر می انداخت به ساقی و خم می
    ابن سعد ست می اند یشید از آنجا به حدیثی
    که مبادا نخورم گندمی از مزرعه ی ری
    با عبای نبوی سید گل های بهشت آه!
    پاسخش بود فقط یکسره پاکوبی و هی هی
    و فقط حر شهید آمده با موی پریشان
    دست مولا ست که ناگاه گرفت آینه بروی
    سرت افتاده به پایین چه شهیدانه می آیی!
    مرحبا حر!چه شکوهی !تو چه آزاده ای وحی
    چکمه بر دوش می آیی چه سماعی!چه شهودی!
    ناگهان ولوله انداخته شور تو به هر شی
    کسی نمی فهمد از این قوم که فردا بدرخشد
    سوره کهف در آن هلهله بر منبری از نی

    ***
    لجن آلود کدامین صله ی ابن زیادند؟!
    که جوابی به جز از هلهله ی سنگ ندادند
    در دلم ریخته این مرثیه اندوه غریبی
    تشنه ی روضه ام وحس صمیمانه ی سیبی
    باید امشب بروم جاده خودش راه می افتد
    جاده با زمزمه ی مقتل گل های غریبی
    دفترم دستخوش جزر و مد شط فرات است
    سهمم از باغچه ای لاله ،غزل های نجیبی
    با خودش برده مرا لهجه ی قرآنی پیری
    کیستی پیر من ای آن که شهیدانه خطیبی؟!
    کلماتش به سرم ریخت از آن خیمه، سرودم:
    می شناسم تو حبیب ابن حبیب ابن حبیبی!
    دستی از عرش می افتد به زمین ، دست برآرید
    آه می بینم از آن دست چه توفان مهیبی
    ساعتی بعد ورق پاره ی انجیل در آتش
    ساعتی بعد مسیح است به بالای صلیبی
    ساعتی بعد سراسیمه به گودال می آید
    در همین دشت زنی با چه شکوهی چه شکیبی!
    "نیر"و "محتشم" ای کاش به گوشم بسرایند
    سیزده بند به لب های خموشم بسرایند

    ***
    عطش باغچه ای لاله ی پرپر به گلویش
    محشری می شنوم از رجز حادثه جویش
    رجز هاشمی کیست که در گوش فرات است
    آب توفان تر از این جزر ومد افتاده به رویش؟
    "ضاق صدری" به لبش میرود آنجا که می افتد
    چشم یک مادر و قنداقه ی شش ماهه به سویش
    و نشسته است در خیمه چه بی تاب رقیه
    تا بیاید مگر از علقمه با مشک ،عمویش
    "یا اخا ادرک" از آن سوبه هوا رفت خدایا
    ساقی تشنه به خاک است و شکسته ست سبویش
    خم شد آن گونه چه می خواست که آهسته بگوید
    قلم اینجا به زمین می خورد از سر مگویش
    لاله عباسی از آن روز عزیز است که دارد
    در خودش سوره ای از سلسله ی خونی مویش !
    تا ابد ماه سری در گذر علقمه دارد
    و از آن دست وفا دار فقط زمزمه دارد

    ***
    چه کسی ریخت به هم طره پیغمبری اش را
    دستی آشفت به صحرا ورق دلبری اش را
    ابن سعد است هراسان نبی آمد! نبی آمد!
    قتل این آینه افشا بکند کافری اش را
    می تواند همه ی علقمه در مشت بگیرد
    در رجز هاش ببین جزر و مد اکبری اش را
    دختر ی تشنه نگاهش به چکا چاک و هیاهو
    می فشارد به دو دستش گره ی روسری اش را
    آمد از معرکه تا حس کند آغوش پدر را
    تا بنوشد نمی از چشمه ی انگشتری اش را
    آسمان خواست از آن خواهش معصوم بخشکد
    ریخت بر وسعت صحرا تب نیلو فری اش را
    می رود تا که در این ظهر عطشناک ببینند
    شب پرستان همه شعشعه ی حیدر ی اش را
    به پدر گفت که با جام می اینجاست پیمبر
    به سماع آمده ام رایحه ی کوثری اش را
    پدر افتاد ورق های گل سرخ در انگشت
    پسرم داغ تو تنها به خداوند مرا کشت!

    ***
    ابن طاووس !بخوان تشنه بیاشوب زمین را
    شرح منظومه ی هفتاد و دو خورشید جبین را
    مجلس آماده شده سید طاووس کجایی؟
    گوش کن می شنوی گریه ی جبریل امین را ؟!
    دسته ای سینه زن آمد به تماشای لهوفت
    با همه بغض بخوان سوختن خیمه ی دین را
    مقتل لاله بخوان قطعه به قطعه که گشایی
    بر حسینیه ی ما پنجره ی خلد برین را
    ابن طاووس ! دلت صبح قیامت شد وقتی
    می نوشتی به سر رحل نی آیات مبین را
    ابن طاووس ! دلم تاب نمی آورد اینجا
    قسمت شعله ببین وسعتی از سبز ترین را
    ابن طاووس! غروب است و من و خیمه در آتش
    کشتگانند بدون کفن و خیمه در آتش

    ***
    مرغ شب نیست که یک حنجره حق حق بسراید
    سخت دیر است زمانی که فرزدق بسراید
    کاشکی هم سفر وادی طف بود فرزدق
    تا که هفتاد و دو منظومه، معلق بسراید
    در ازل دعبل از این بادیه رد شد که زمانی
    شعرها چون می گلگون مروق بسراید
    زینب آمد که غزل های شهید ازلی را
    وقت شق القمر از ابروی منشق بسراید
    این زن این شب شکن این کوه چه خونخواه می آید
    تا شود وعده ی خورشید، محقق بسراید
    خیزران می شنود از ملکوت لبی آنگاه
    عشق گل کرده که زیبایی مطلق بسراید!
    به همین زودی از این سمت بهاری بشکوفد
    قمری از ولوله ی لاله و زنبق بسراید
    گل سرخ است تمامی زمین های پس از این
    باغ یک پارچه منصور،انا الحق بسراید
    می شکوفد چه درختان که به تکثیر قیامش
    می وزد بر همه ی خاک ، مزامیر قیامش

    ***
    کاتبی کو که حدیث متواتر بنویسد
    چشم بر شط کف آلود جواهر بنویسد
    خنکای کفی از علقمه را حس کند آنگاه
    هر حدیثی به دلش شد متبادر بنویسد
    تا چهل منزل از این بادیه نی نامه بخواند
    وچهل روضه ی بی سر به منابر بنویسد
    عشق بر منبری از نیزه از این سمت وزیده
    کاش دستی به زمین های مجاور بنویسد
    کاش می آمد و با دستخط یاس سه ساله
    شرح دلتنگی گل های مهاجر بنویسد
    اربعین و شب و ماه ومی گلگون به پیاله
    کیست بر علقمه تا گریه ی"جابر" بنویسد
    "این طالب" به لبش ندبه ی مشروح بخواند
    شرحی از ناحیه ی غایب حاضربنویسد
    کاش روح القدس اینجا بر می داشت علم را
    کیست این دست که ناگاه نگه داشت قلم را؟!

    ***
    با خودش می برد این قافله راسر به کجاها
    و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
    کوفه و شام و حلب یکسره تسخیر نگاهش
    دارد از نیزه اشارات مکرر به کجاها
    سوره کهف گل انداخته این بار و زمین را
    می برد غمزه ی قرآنی دیگر به کجاها
    بر سر نیزه تجلی سر کیست خدایا؟!
    پر زد از بام افق نیز فراتر به کجاها
    بین خون گریه، پیام آور خورشید صدا زد
    می روی با جرس شوق برادر! به کجا ها
    شب گرگ است و شقاوت شب سیلی به شقایق
    تو گل انداخته ای در شب خنجر به کجا ها
    از کران تا به کران می شنوم موج صدایت
    کشتی سبز نجاتت زده لنگر به کجا ها
    چه زبون است یزید و چه حقیر ابن زیادش
    شهر را می کشد این خطبه ی محشر به کجا ها
    جشن خصم تو پیاپی به عزا شد بدل آنجا
    تا که انداخت نگاه تو به کاخش گسل آنجا
    به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
    یا لثارات حسین از لب نیزار بروید

    ***
    سرو در سرو به خون خواهی قیس بن مسهر
    نخل در نخل فقط میثم تمار بروید
    شب می آشوبد از آواز ستم سوزی مسلم
    کوفه را پنجره در پنجره بسیار بروید
    و بهار آینه در دست می آید که حسینی ست
    چه غم از خار یزیدی که در انکار بروید
    چه غم از فتنه پاییز تبر های پس از این
    باغ را در وزش شعله نگاه دار، بروید
    وقت خون خواهی هفتادو دو خورشید بیاید
    وقتی از بیشه رجز خوانی مختاربروید
    به همین زودی از این ناحیه تکبیر بلندست
    از زمین لمعه ای از خون فراگیر بلندست

    ***
    و بخوان روضه ی گل های سحر زاد در آتش
    با من از خیمه ی خورشید که گل داد در آتش
    شعله بر باغچه ای یاس سپید است در آن سو
    وتمامی بهار است که افتاد در آتش
    خیمه سوخت همه پلک بزن حکم ولی چیست؟!
    چه کند زینب یا حضرت سجاد در آتش ؟!
    تو بر این قافله ی خسته امامی و خلیلی
    می کند ذکر لبت باغ گل ایجاد در آتش
    شعله تا مشرق پیشانی تب دار رسیده
    از حرم می شنوی یکسره فریاد در آتش
    خیمه ها سوخته موجی بزند کاش و بیاید
    به هواداریشان دجله بغداد در آتش
    تازیانه ست و لگد کوبی غارتگر اسبان
    کیست پیچیده چنین نسخه ی بیداد در آتش
    چه کنم؟ پشت سر هم قلم از دست می افتد
    بنویسم که حرم دستخوش باد در آتش؟!
    کاش صد بندفقط سیر منازل بنویسم
    گوش بر گریه ی زنجیر دل ای دل بنویسم

    ***
    ختم این زمزمه نزدیک شد و ختم کلامم
    در خودم ریخته ام شط شراب است به جامم
    با خودش می برد آهنگ حجازی به عراقم
    و می اندازد از این شور چهل بار به شامم
    در دلم ریخته سو سوی چهل بند مردف
    تا چهل منزل از این جا صلوات است و سلامم
    از زمین می شنوم فلسفه گردش خونت
    با گل سرخ صمیمانه قعودست و قیامم
    به کجا می روی این دست خط سرخ تو بر نی
    نامه منتشر از حنجره ات را چه بنامم،
    نفحات نبوی ریخته در دفترم امشب
    عطر سیبی که از این سمت می آید به مشامم
    و مرا ثانیه ای زندگی بی تو مبادا
    زندگی خالی از انفاس تو ای دوست حرامم
    شیعه ی کرب بلای تو ام این شعر گواهم
    که سلوک چمن لاله ی تان هست مرامم
    کاش می شد که چهل پاره مقتل بسرایم
    غرق خون،جامه دران باز از اول بسرایم!

    ***محمد حسین انصاری نژاد***

  6. #5
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نوشته ها
    565
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    اشعار شب اول محرم - اشعار شهادت حضرت مسلم (ع)

    خورشید کرده ره گم در کوچه های کوفه
    پا جای پای ماه است در جای جای کوفه
    از بس به نای مسلم آوای واحسیناست
    بوی حسین آمد از کربلای کوفه
    اشک یتیم ریزد آه غریب خیزد
    بر هر دو این دل شب گرید فضای کوفه
    ای در کنار کعبه گردیده کربلایی
    مسلم دهد سلامت از نینوای کوفه
    مهمان غریب و خسته ، درها تمام بسته
    از آن جفای کوفی ، از این وفای کوفه
    گفتم به کوفه آیی ، ای وای اگر بیایی
    زینب اسیر گردد در کوچه های کوفه
    آیینه وجودم گردید لاله باران
    بارید بر سرمن سنگ جفای کوفه
    شمشیر و سنگ چیدند در سفره بهر مهمان
    دارست بام و کوچه مهمانسرای کوفه
    وقتی علی در این شهر از من غریب تر بود
    ای کاش میشد از بن ویران بنای کوفه
    ای شهریار عالم کوفه میا که ترسم
    بر نی سرت بخواند قرآن برای کوفه
    ***استاد حاج غلامرضا سازگار***

    گر سر ما به قدوم‌ تو دوان‌ خواهد شد
    دوش‌ ما راحت‌ از این‌ بار گران‌ خواهد شد
    به‌ بلندای‌ قدت‌ بر سر تو سلامی‌ دادم‌
    زین‌ بلندی‌ ادب‌ مسلم‌ عیان‌ خواهد شد
    از خدا خواسته‌ام‌ ذبح‌ منای‌ تو شوم
    زده‌ام‌ فالی‌ و امروز همان‌ خواهد شد
    قسمتم‌ نیست‌ که‌ نوشم‌ قدحی‌ آب‌ روان‌
    عید قربان‌ من‌ اکنون‌ رمضان‌ خواهد شد
    به‌ دو ابروی‌ تو سوگند که‌ در مکه‌ بمان‌
    ورنه‌ هر قبله‌نما رقص‌ کنان‌ خواهد شد
    بر سر دار الاماره‌ جگرم‌ می‌سوزد
    که‌ جگر گوشه ی‌ زهرا به‌ سنان‌ خواهد شد
    سنگ‌ بر روی‌ هلال‌ تو نماید حلال‌
    سر تو بر سر دروازه‌ نشان‌ خواهد شد
    چون‌ سر نی‌ سر گیسوی‌ تو بی‌ تاب‌ شود
    "نفس‌ باد صبا مشک‌ فشان‌ خواهد شد"
    زینب‌ خسته‌ هراسان‌ سکینه‌ بشود
    "چشم‌ نرگس‌ به‌ شقایق‌ نگران‌ خواهد شد"
    روزی‌ آید که‌ کشی‌ تیر برون‌ از دل‌ خویش
    ‌ قامت‌ زینب‌ از این‌ غصه‌ کمان‌ خواهد شد
    ***محمد سهرابی‌***

  7. #6
    اخراج شده
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نوشته ها
    565
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    بيست و هفت غزل عاشورايي از عليرضا قزوه شاعر اييني معاصر


    غزل یکم

    باز ماه ماتم شد، گریه می کنم غم را
    دست من بده امشب روزی محرم را
    پیش گریه های تو دست گریه ام خالیست
    باز هم بیا پر کن کاسه های چشمم را
    چشمه های شورم را اشک بر تو شیرین کرد
    پس دوباره شیرین کن چشم شور آدم را
    در بهشت ، همسایه با شما شود هر کس
    گریه کرده در دنیا این بهشت اعظم را
    خوب و بد ؛ برای تو گریه می کنیم آقا !
    پس قبول کن از ما گریه های درهم را
    من اجازه می خواهم از کلیم این روضه
    تا کمی بخوانم از مقتل مقرم را
    مقتلی که در باب قتلگاه آورده
    روضه های مکشوف و روضه های مبهم را
    روضه ای که می فرمود: جالسٌ علی صَدره
    روضه ای که خم کرده هر چه قامت خم را

    غزل دوم

    آماده می شوم که فراهم کنی مرا
    خرج عزای ماه محرم کنی مرا
    آشفته ام؛به سینه زدن عادتم بده
    تا در صفوف نوحه منظم کنی مرا
    فرموده ای که:" اشک شما مرهم من است "
    اشک مرا بریز که مرهم کنی مرا
    آنقدر در طواف سرت گریه می کنم
    تا پای نیزه چشمه زمزم کنی مرا
    اصلا بعید نیست که در روضه خودت
    همسایه رسول مکرم کنی مرا
    روزی که اشک و خون تو در قتلگاه ریخت
    می خواستی شهید محرم کنی مرا

    غزل سوم
    روضه شروع شد ؛ همه پر در بیاورید
    از این بهشت میوه نوبر بیاورید
    حالا که حوض کوثر ما گریه بر شماست
    یک کاسه اشک ناب ،از آن ور بیاورید
    ما گریه می کنیم که دل شستشو کنیم
    پس از گلاب جاری ِقمصر بیاورید
    در هیئتی که حال و هوای حرم پُر است
    یکشب مرا به شکل کبوتر بیاورید
    ای مردمان حاجت! ازاینجا گذر کنید
    حاجت هر آنچه هست،براین دربیاورید
    با "اشک ِگرم" ، خاطر ایمان خنک تر است
    ما گریه می کنیم که باور بیاورید...

    غزل چهارم
    به پای روضه نشستیم و اشک ناب شدیم
    قنوت گریه گرفتیم و مستجاب شدیم
    و ما که در پی خورشید نیزه ات بودیم
    شبانه نور گرفتیم و آفتاب شدیم
    دوباره اشک" گناه نسوز" ما را سوخت
    دوباره پاک شدیم و پر از ثواب شدیم
    مدینه بود و تو بودی و رأی مادر بود
    که ما برای عزای تو انتخاب شدیم
    میان سینه زدن بال و پر گرفتیم و
    کبوتر حرم صحن بوتراب شدیم
    شبیه چشم تو و مشک خالی عباس
    دوباره گریه کن کودک رباب شدیم

    غزل پنجم
    منم که نم نم از این گریه هات لبریزم
    بدون گریه برای تو مثل فصل پاییزم
    از آن زمان که به چشمان ِمشک تیر زدند
    شبیه مشک، برای تو،اشک می ریزم
    دل مرا تو به پای علم گره زده ای
    اگرچه ذره ترینم اگر چه ناچیزم
    کویر بودم و مثل جوانه ای مرده
    تو آب دادیم از گریه ، تا که برخیزم
    غروب روز دهم خواهر تو یادم داد
    که گریه بر تو کنم ،ازخودم بپرهیزم
    کمک کنید که با گریه شما بروم
    قیامتم به عزای شما به پا برخیزم

    غزل ششم
    وقتی که روی نیزه کمی سر گذاشتی
    در چشم ما دو بغض شناور گذاشتی
    آنقدر روی نیزه به معراج رفته ای
    پا از حریم عرش فراتر گذاشتی
    وقتی که خم شدی به روی نیزه ، باد گفت :
    بر روی شانه های خدا سر گذاشتی
    در آسمان نیزه حرم ساختی و بعد
    دورش هزار دسته کبوتر گذاشتی
    یعنی که ما کبوتر اشک شما شدیم
    در چشم ما دو بال مطهر گذاشتی
    هر چه لبان تشنه ی تو تشنه تر شدند
    در چشم ما دو چشمه کوثر گذاشتی
    وقتی رسول گریه شدی روی نیزه ها
    این کار را به عهده خواهر گذاشتی
    از هجمه های سنگ، سرت بازهم شکست
    اما تو سر به دامن مادر گذاشتی

    غزل هفتم
    باران بریز بر دل باران نخورد ه ام
    بی گریه بر تو، مثل زمین های مرده ام
    حالا محرم است و بهار است و زندگی
    خود را به دست زندگی تو سپرده ام
    گریه برای تو بخدا یک وظیفه است
    آن را از انبیاء خدا ارث برده ام
    آن "مشک ِگریه" بود که سقا به دوش داشت
    حالا گذاشته است خدا روی گـُرده ام
    در روضه ها هوای دلم صاف صاف شد
    از بسکه ابرهای دلم را فشرده ام
    در پای نیزه خواهر زهراییت نوشت:
    ای جان من ! برادر سیلی نخورده ام !!!
    داغت به روی نیزه مرا می کشد حسین
    هر داغ را به داغ تو کوچک شمرده ام

    غزل هشتم
    یکشب دلم بهانه کرببلا گرفت
    قلبم شکست و دور و برش را خدا گرفت
    پس پا شدم به نیت روضه ،که ناگهان
    دیدم بهشت آمد و دست مرا گرفت
    ای زائری که می روی آهسته تر برو!
    شوق غم حسین ،مرا هم فرا گرفت
    اذن دخول خواندم و وارد شدم ولی
    دیدم بهشت ،گوشه ای ازعرش جا گرفت
    در مجلسی که جای رسولان وحی بود
    هر کس نشست خلوت غار حرا گرفت
    روضه شروع شد ؛همه ی عرش گریه کرد
    حتی خدا دلش زغم کربلا گرفت
    بالای عرش منبری از نور چیده شد
    اقراء؛ که هر که خواند دلش ارتقا گرفت
    از بین شاعران درش محتشم که خواند
    از دست های سبز پیمبر عبا گرفت
    شاعر نوشت بیتی و از دست مادری
    یکشب برای هیئت خود کربلا گرفت
    آن سرکه روی دامن معراج جای داشت
    آخر چه شد جا به سر نیزه ها گرفت

    غزل نهم
    از محرم ، حرمی دور و بر ِماه کشید
    از دو چشم من و تو تا حرمش راه کشید
    در کویر من و تو روضه گرفت و آنگاه
    آب شیرین حیات از دل این چاه کشید
    روضه خواند و ره صد ساله ما یکشبه شد
    این همه فاصله را یک شب ِکوتاه کشید
    مجلس روضه خود را که مزیّن فرمود
    تا بهشتش همه را برد و به همراه کشید
    عده ای را به هوای حرمش مهمان کرد
    عده ای را دم در خادم درگاه کشید
    این بهشتی که است نهر و می و ساقی دارد
    این بهشتی است که ارباب به دلخواه کشید
    در محرم ، حرمی دارم و دلخوش هستم
    که مرا گریه کن این حرم ِماه کشید
    گریه من به فدای جگر سوخته اش
    که دلش آب شد از بس جگرش آه کشید

    غزل دهم
    هیئت" بهشت خانه" سر سبز ایل ماست
    که در کنار زمزمه رود نیل ماست
    اینجا دل شکسته حرم دارد و حسین
    اینجا کبوتر ِدل ما جبرییل ماست
    اینجا که دسته دسته به پرواز می رسیم
    صحن حیات کرببلای اصیل ماست
    اینجا دلیل آمدن ما حسین بود
    پس هیئتش حسینه ها ی دلیل ماست
    تطهیر ما بس است به یک قطره اشک تو
    این ازطهوربودن آب قلیل ماست
    ما هم شبیه خواهر او گریه می کنیم
    این کشته فتاده به هامون قتیل ماست

    غزل یازدهم
    چقدر بر سر نیزه خدا خدا کردی
    در آسمان که نشستی، مرا دعا کردی
    به کربلا نرسیدم ؛ قضا شد ه بودم
    در این "نمازِ محرم" مرا ادا کردی
    چقدر نامه در خانه ام فرستادی
    چقدر دعوت رسمی از این گدا کردی
    اگر چه من نشنیدم ولی شما هر بار
    به دیدن و به رسیدن مرا صدا کردی
    برای اینکه بگیری دو دست دور مرا
    به روی نیزه ، سر زُلف را رها کردی
    برای اینکه منم جزو کربلا باشم
    قنوت گریه گرفتی و ربّنا کردی
    چه فرق می کند امروز یا همان دیروز
    مرا به مقتل خود بردی و فدا کردی
    چه مقتلی که پر از گریه های مادر بود
    تو نیز گریه در آغوش نیزه ها کردی

    غزل دوازدهم
    مثل لبخند صبح زیباییم
    شبنم گریه های دریائیم
    ای که دنبال شبنم مایی
    روی گلبرگ های زهرائیم
    "عطرِدرشیشه "های امروزیم
    منتشر در هوای فرداییم
    گرد و خاک عبای مجنونیم
    راهی سرزمین لیلاییم
    از سر نیزه می چکیم ؛آری
    آسمان بلند بالاییم
    گاهی اوقات از سر نیزه
    با خدا غرق در تماشاییم
    نام خود را از آب پرسیدیم
    گفت: « ما آب مشک سقاییم»
    گاهی اوقات علقمه هستیم
    خاک پای عصای موساییم
    ما بر آن مشک گریه ها داریم
    ما گدای دو دست آقاییم
    ما هنوز پشت پای حسین
    قد خمیده به خیمه می آییم

    غزل سیزدهم
    برگ سبز درخت یاسینیم
    دست پرورده های آمینیم
    وقف این آسمان شش گوشه
    وقف این بارگاه دیرینیم
    در محرم به جوش می آییم
    خم میخانه های رنگینیم
    اشک ما از حسین می جوشد
    جاری از چشمه های شیرینیم
    تآخر عمر روضه می گیریم
    ما گداهای عاقبت بینیم
    روضه اش را بهشت می خوانیم
    خوشه از این بهشت می چینیم
    اینکه فرموده:« کشته اشک است »
    بخدا، زیر دِین سنگینیم
    ما هنوزم میان ظرف آب
    عکس یک شیرخواره می بینیم

    غزل چهاردهم
    دوباره محرم دوباره حسین
    بخوان با چهل شب ستاره حسین
    تفال زدم قطره قطره به اشک
    جواب آمد از استخاره حسین
    موذن اذان داد و هی گریه کرد
    صدا زد به روی مناره حسین
    شنیدم که آدم زبیچارگی
    صدا می زد ای راه چاره!حسین
    خراسان مریضی شفا می گرفت
    ولی ناله می زد نقاره حسین
    کفن در تن آسمان پاره شد
    بگو با دل پاره پاره حسین
    بگو با پرستوی نامه برش
    سربام دارالعماره حسین
    شنیدم " میا کوفه اش " گریه کرد
    صدا زد به صد ها اشاره حسین

    غزل پانزدهم

    خودم را ازاول ، دوباره کشیدم
    نشستم برایت ستاره کشیدم
    کمی گریه کردم و پایین چشمم
    نشستم دو تا راه چاره کشیدم
    نشستم در این روضه های پر از نور
    بهشتی پر از استعاره کشیدم
    و آن دست هایی که سینه زنت بود
    شبیه هزاران مناره کشیدم
    به دنبال تو انبیاء را پیاده
    تو را روی نیزه سواره کشیدم
    و چندین شب بعد، در یک خرابه
    تو را روی دست ستاره کشیدم
    نمی شد بخوانی ؛ ولی روضه اش را
    فقط یک کمی با اشاره کشیدم
    قدش کوچکش خم شده بود و او را
    در آغوش یاس بهاره کشیدم
    دل علقمه خون شد آن لحظه که
    سرش معجری پاره پاره کشیدم


    غزل شانزدهم
    اینجا محرم است و حرم بی مسیر نیست
    هر کس نرفت عاقبتش دلپذیر نیست
    یعنی که راه کرببلا از محرم است
    هر کس حرم نداشت مسیرش مسیر نیست
    با گریه اعتقاد من اینجا درست شد
    چشمی که گریه بر تو ندارد بصیر نیست
    باید نوشت روی پر و بال آسمان
    دستی که سینه می زند اینجا فقیر نیست
    هر کس که پیر می شود اینجا جوان تر است
    هر کس سپیده می زند اینجا که پیر نیست
    تا آسمان کرب و بلایش نمی برند
    هر کس در آستان شما سربزیر نیست
    بسیار دم گرفته ام اینجا ولی دمی
    مثل دم حسین و نعم الامیر نیست

    غزل هفدهم
    هر کس که در این روزها باران ندارد
    روز قیامت چهره ای خندان ندارد
    هر کس به خاک کربلا سجده نکرده
    گل هم که باشد ریشه در گلدان ندارد
    از عرش مهمان می رسد هر جا که روضه است
    هر کس ندارد روضه ای؛ مهمان ندارد
    هر کس نشد خرج محرم ؛ پس از اینجا-
    کم می برد ؛ چون سفره ی احسان ندارد
    هر قطره اشکی قیمتش تنها حسین است
    اشکی در اینجا قیمت ارزان ندارد
    عاشق در اینجا عاشقی می بیند و بس
    آئینه که کاری به این و آن ندارد
    باید به روی زخم هایش گریه ها ریخت
    هر چند زخم کهنه اش درمان ندارد
    آن زخم کهنه داغ عباس است و اکبر
    زخمی که در دل رفته و پایان ندارد

    غزل هجدهم
    دوباره روضه گرفتی و جانمان دادی
    مسیر کرببلا را نشانمان دادی
    شکسته بال ترین فطرس زمین بودیم
    ولی تو بال و پر آسمانمان دادی
    بدون آب و هوای بهشت می مردیم
    هوای روضه؛ هوای بهشتمان دادی
    اگر چه دیر رسیدیم روز عاشورا
    ولی برای رسیدن زمانمان دادی
    اگر چه دیر رسیدیم و سر به نیزه شدی
    به روی نیزه ولی سایبانمان دادی
    از آن همه عظمت عاجزانه لال شدیم
    ولی به گریه دوباره زبانمان دادی
    به دست گریه زینب اسیرمان کردی
    برای این همه ماتم توانمان دادی

    غزل نوزدهم
    تا گریه هست دانه ما بی جوانه نیست
    تا روضه هست هیچ دلی بی بهانه نیست
    گر چه دلم گرفته از این روزهای سرد
    از آتش فراق دلم بی زبانه نیست
    آقا کبوترم کن و زیر پرت بگیر
    دیگر دلم وسیع شده ، فکر دانه نیست
    هر جا که جای داده ایم می نشینم و
    کارم دوباره نق زدن کودکانه نیست
    تو آمدی و سر زدی و من نبوده ام
    دیدی دوباره هیچ کسی بین خانه نیست
    می خواستی که زائر سجاده ام شوی
    دیدی تب عبادت من عاشقانه نیست

    غزل بیستم
    این کاسه های اشک دو تا چشمه شفاست
    این "آب گرم ِچشمه تنزیهی خداست "
    کم حرف می زنیم و فقط گریه می کنیم
    چون اشک صادقانه ترین گفتگوی ماست
    سرگرم دیدن " من و ما " هم نمی شویم
    در بین گریه ها سر ما گرم کربلاست
    اینجا حسینه است ؛هوایش بهشتی است
    اینجا نفس بکش که هوایش پر از خداست
    اینجا به روی عرش الهی نشسته ایم
    چون بال جبرییل خدا فرش این عزاست
    آقا! دو دست ما و سر زلف نیزه ات
    زلفی که روی دست خدا سمت ما رهاست

    غزل بیست و یکم
    دوست دارم حسینه ها را
    گریه در زیر عرش خدا را
    شب به شب من زیارت نمودم
    بین این روضه ها کربلا را
    دوست دارم همیشه ببوییم
    عطر پیراهن این عزا را
    دوست دارم که گاهی ببوسم
    دست سینه زنان شما را
    دوست دارم دو چشمان خود را
    این دو تا صحن دارالشفا را
    عطر سیب و گلابش گرفته
    چشم و دست و سرو پای ما را
    بال و پر باز کن تا ببینی
    آسمانهای حاجت روا را
    این همه التماس ملک را
    این همه حاجت انبیا را
    کیست این اربا اربا که آقا
    پهن کرده برایش عبا را

    غزل بیست و دوم

    یک عمر در عزای تو باران نوشته ایم
    اسم "هواللطیف" فراوان نوشته ایم
    اسم هو الطیف خدا را یکی یکی
    دور و بر حسینه ها مان نوشته ایم
    با دست خط گریه عزای حسین را
    یک عمر بر کتیبه ایمان نوشته ایم
    مومن دلش عزای حسین است و والسلام
    این را برای هر چه مسلمان نوشته ایم
    ما جمله " حسین و نعم الامیر" را
    روی کفن به دیده گریان نوشته ایم
    هر قطره می چکیم که پیدایتان کنیم
    بر روی پلکمان غم کنعان نوشته ایم
    این گریه این عبادت شیرین خویش را
    نذر کبوتران خراسان نوشته ایم
    سرهای ما اگر چه به نیزه نشد ولی
    در پای نیزه گریه فراوان نوشته ایم

    غزل بیست و سوم

    یکسال پشت پای گناهم دویده ام
    یکسال در نبود تو حسرت کشیده ام
    حالا شکست خورده کرببلا منم
    حالا به سرزمین محرم رسیده ام
    با شانه ای که دست تو بر آن کشیده شد
    بار گناه این ور و آن ور کشیده ام
    ای روضه خوان مصیبت من را بخوان که من
    یکبارهم مصیبت خود را ندیده ام
    یعنی مصیبتی که هدف را ندیدم و
    مانند باد هرزه به هر سو دویده ام
    آقا تو فجر صادقی و من شبی دروغ
    با خود سیاه هستم و با تو سپیده ام
    حالا به اشک بر تو فقط پاک می شوم
    این را زچشمه های طهارت شنیده ام
    آقا چه شد که خواهرتان بال و پر شکست
    می گفت : ای حسین من ای سربریده ام !!
    در قتلگاه خواهر تو پیر پیر شد
    حالا ببین چقدر برایت خمیده ام

    غزل بیست و چهارم

    پیراهن عزای تو "جوشن کبیر" ماست
    ذکر سلام بر تو" دعای مجیر" ماست
    پیراهنی که پرچم سیّار کربلاست
    بر شانه بلند ، ولی سر بزیر ماست
    ما را دراین لباس بهشتی کفن کنید
    زیرا پر از شمیم خوش و دلپذیر ماست
    ما از غبار روضه ، شفاها گرفته ایم
    فردا هم ، این لباس عزا، دستگیر ماست
    هرکس بر این لباس عزا طعنه می زند
    فردا برای یک نخ آن هم ،اسیر ماست
    روضه شروع شد؛ روضه ی جانسوز پیرهن
    آن پیرهن که سایه عرش حریر ماست
    جانم فدای پیرهن مثله مثله اش
    آن کشته فتاده به هامون امیر ماست

    غزل بیست و پنجم

    این اشک های نشانه ی خیر کثیر ماست
    قطره به قطره اش بخدا دست گیر ماست
    ما از سر نیاز، بر او گریه می کنیم
    این گریه ها نشانه چشم فقیر ماست
    چشمان کور لذت گریه نمی برند
    نهر بهشت پای دو چشم بصیر ماست
    وقتی به روضه می روی آرام تر برو
    بال فرشته های خدا در مسیر ماست
    یک آسمان خضوع کن اینجا، که دست یار
    بر شانه های سر به کف و سر به زیر ماست
    در این بهشت نیت خود را زیاد کن
    هر کس زیاد شد ؛ اثرش در ضمیر ماست
    گودال قتلگاه پر از زخمهای یار
    گودال کهکشانی روز غدیر ماست
    گودال قتلگاه ولی یک کفن نداشت
    این سر که روی نیزه نشسته امیر ماست

    غزل بیست و ششم

    گاهی دعا که هست ، هوای اراده نیست
    گاهی اراده هست ولی سهل و ساده نیست
    شب هر که روی بال فرشته پرید و رفت
    روز اینقدر برای رسیدن پیاده نیست
    باید رها شد از همه هست و بود خویش
    آری پریدن از سر بام تو ساده نیست
    ظرفیتی بده که تو را جستجو کنم
    وقتی پیاله نیست تمنای باده نیست
    ما را در این نماز محرم ادا کنید
    وقتی قضا شدیم ؛ که وقت اعاده نیست !
    خانه به خانه گشته ام و خوب دیده ام
    هر گز کسی به بخوبی این خانواده نیست

    غزل بیست و هفتم
    این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن
    همراه زخم های پدر خوب تر شدن
    باید هوای شوق تو ما را بگیرد و
    پروازمان دهد به هوای سحر شدن
    آنگاه من کبوتر پایین پا شوم
    مانند آسمان پر از بال و پر شدن
    بر خیز خیمه ی آشفته را ببین !!!
    بعد از تو سهم خیمه شده دربه در شدن
    از ناله حسین فلک خم شد و نوشت:
    بعد از تو سهم عشق شده بی پسر شدن
    آیا رواست پیش تو از زخم طعنه ها
    سهم امام تو بشود خونجگر شدن
    ***رحمان نوازنی- برگرفته از وبلاگ حسینیه خدا***

  8. #7
    یه دنگ سایت به نامشه Redemption آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل سکونت
    بوشهر
    نوشته ها
    2,611
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    در دل اهل جفا ، مهر و وفا بود ؟ نبود
    بيم و انديشه ای از روز جزا بود ؟ نبود

    اصغر از سوز عطش ، رخت بدر برد ، نبرد
    مرغك سوخته ،‌ با برگ و نوا بود ؟ نبود

    مادر دلشده اش شيره‌ جان داشت ؟ نداشت
    كودك غمزده را قوت و غذا بود ؟ نبود

    حرمله آب بر آن تشنه جگر داد ؟ نداد
    خصم را عاطفه و شرم و حيا بود ؟ نبود

    شير خوار علوي ، شير مگر خورد ؟ نخورد
    در حقش آن همه بيداد روا بود ؟ نبود

    ناوک حرمله سفله ، خطا رفت ؟ نرفت
    او رها از خطر راه خطا بود ؟ نبود

    طفل ششماهه دم مرگ ، فغان كرد ؟ نكرد
    گل لبخند ز لب غنچه جدا بود ؟ نبود

    خون پاک گلوی او به زمين ريخت ؟ نريخت
    بهر آن جای نكوتر ز سما بود ؟ نبود

    "منطقي" گفته نغز تو نهان ماند ؟‌ نماند
    ليک بر كودك ششماهه ، سزا بود ؟ نبود

    شاعر: مرحوم حبيب الله منطقی زنجانی

    یه عمریه تو هیئتا سینه زن و گریه کنم

    خدا خودش خوب میدونه، دل از حسین نمی کنم


    به یاد آسید جواد ذاکر


  9. #8
    یه دنگ سایت به نامشه Redemption آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل سکونت
    بوشهر
    نوشته ها
    2,611
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    ای اهل کوفه رحمي ، اين طفل جان ندارد
    خواهد که آب گويد ، اما زبان ندارد

    ديشب به گاهواره ، تا صبح ناله می زد
    امروز روی دستم ، ديگر توان ندارد

    هنگام گريه کوشد ، تا اشک خود بنوشد
    اشکی که تر کند لب ، دور دهان ندارد

    رخ مثل برگ پاييز ، لب چون دو چوبه خشک
    اين غنچه بهاری ، غير از خزان ندارد

    ای حرمله مکش تير ، يک سو فکن کمان را
    يک برگ گل که تاب تير و کمان ندارد

    شمشير اوست آهش ، فرياد او تلظي
    جانش به لب رسيده ، تاب بيان ندارد

    با من اگر به جنگيد ، تا کشتنم بجنگيد!
    اين شيرخواره درکف تيغ و سنان ندارد

    مادر نشسته تنها ، در خيمه بين زنها
    جز اشک حسرت خود ، آب روان ندارد

    تا با خدنگ دشمن ، روحش زند پر از تن
    جز شانه امامش ، جا و مکان ندارد

    "ميثم" به حشر نبود ، غير از فغان و آهش
    هر کس از اين مصيبت آه و فغان ندارد


    شاعر: استاد غلامرضا سازگار "ميثم"

    یه عمریه تو هیئتا سینه زن و گریه کنم

    خدا خودش خوب میدونه، دل از حسین نمی کنم


    به یاد آسید جواد ذاکر


  10. #9
    یه دنگ سایت به نامشه Redemption آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل سکونت
    بوشهر
    نوشته ها
    2,611
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    شعری عاشورایی از زنده یاد قیصر امین پور


    خوشا از دل نم اشکی فشاندن
    به آبی آتش دل را نشاندن

    خوشا زان عشقبازان یاد کردن
    زبان را زخمه فریاد کردن

    خوشا از نی خوشا از سر سرودن
    خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

    نوای نی نوایی آتشین است
    بگو از سر بگیرد، دلنشین است

    نوای نی نوای بی نوایی ست
    هوای ناله هایش نینوایی ست

    نوای نی دوای هر دل تنگ
    شفای خواب گل بیماری سنگ

    قلم تصویر جانکاهی ست از نی
    علم، تمثیل کوتاهی ست از نی

    خدا چون دست بر لوح و قلم زد
    سر او را به خط نی رقم زد

    دل نی ناله ها دارد از آن روز
    از آن روز است نی را ناله پرسوز

    چه رفت آن روز در اندیشه نی
    که این سان شد پریشان بیشه نی؟

    سری سرمست شور و بی قراری
    چو مجنون در هوای نی سواری

    پر از عشق نیستان سینه او
    غم غربت غم دیرینه او

    غم نی بند بند پیکر اوست
    هوای آن نیستان در سر اوست

    دلش را با غریبی آشنایی ست
    به هم اعضای او وصل از جدایی ست

    سرش بر نی، تنش در قعر گودال
    ادب را گه الف گردید، گه دال

    ره نی پیچ و خم بسیار دارد
    نوایش زیر و بم بسیار دارد

    سری بر نیزه ای منزل به منزل
    به همراهش هزاران کاروان دل

    چگونه پا ز گل بردارد اشتر
    که با خود باری از سر دارد اشتر؟

    گران باری به محمل بود بر نی
    نه از سر، باری از دل بود بر نی

    چو از جان پیش پای عشق سر داد
    سرش بر نی، نوای عشق سر داد

    به روی نیزه و شیرین زبانی!
    عجب نبود ز نی شکر فشانی

    اگر نی پرده ای دیگر بخواند
    نیستان را به آتش می کشاند

    سزد گر چشم ها در خون نشیند
    چو دریا را به روی نیزه بیند

    شگفتا بی سر و سامانی عشق
    به روی نیزه سرگردانی عشق

    ز دست عشق عالم در هیاهوست
    تمام فتنه ها زیر سر اوست

    یه عمریه تو هیئتا سینه زن و گریه کنم

    خدا خودش خوب میدونه، دل از حسین نمی کنم


    به یاد آسید جواد ذاکر


  11. #10
    یه دنگ سایت به نامشه Redemption آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    محل سکونت
    بوشهر
    نوشته ها
    2,611
    تشکر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض

    آقا بیا که ما ز غمت گریه می کنیم
    ماه عزاست بر حرمت گریه می کنیم

    شکر خدا که دل به عزا خانه بار یافت
    ماه بکاست ما به غمت گریه می کنیم

    دل ها برای روزتو آماده می شوند
    ما بهر دیدن علمت گریه می کنیم

    ای خون ما حلال قدومت در این عزا
    خون جای اشک بر قدمت گریه می کنیم

    تا کی غلاف صبر، کند منع ذوالفقار
    هر دم به حسرت دو دمت گریه می کنیم

    می آیی وبدون ملاقات می روی
    آقا به این عبور کمت گریه می کنیم

    خوردی قسم به مادر پهلو شکسته ات
    تا حشر هم به این قسمت گریه می کنیم

    ای راز دار فاطمه برگرد چاره کن
    ما از غم غدیر خمت گریه می کنیم

    دشمن به آل تو چه ستمها روا نمود
    با تو به آل محترمت گریه می کنیم

    از ما حضور عمه ی مظلومه ات بگو
    عمری برای قد خمت گریه می کنیم

    سروده ی محمود ژولیده

    یه عمریه تو هیئتا سینه زن و گریه کنم

    خدا خودش خوب میدونه، دل از حسین نمی کنم


    به یاد آسید جواد ذاکر


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. برنامه هیئت های عزاداری سید الشهدا
    توسط dampayi در انجمن امام حسین‌ (ع)
    پاسخ: 9
    آخرين نوشته: 07-11-2013, 18:02
  2. زندگینامه و اشعار احمد شاملو
    توسط psp2004 در انجمن شعر
    پاسخ: 15
    آخرين نوشته: 21-12-2012, 12:08
  3. مدگرایی به محرم هم رسید+ عکس
    توسط افتان و خیزان در انجمن انجمن متفرقه
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 17-11-2011, 09:04
  4. آیین های عزاداری محرم درکشورهای اسلامی
    توسط paradise در انجمن اخبار جهان اسلام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 13-12-2010, 09:51
  5. اس ام اس های جدید برای محرم ۸۹ sms
    توسط پولدار در انجمن سرگرمی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-12-2010, 00:00

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه