و آن وقتی بود که مورچه آمد روی سینه پیامبر خدا سلیمان در حالی که حضرتش خوابیده بود ، سلیمان مورچه را گرفت و به دور انداخت .
مورچه گفت : ای پیامبر خدا این صولت از چیست ؟ چرا مرا پرت کردی ؟
مگر نمیدانی تو در برابر پادشاهی قدرتمند قرار میگیری که حق مظلوم را از ظالم ستاند ؟
حضرت سلیمان از گفته مور به حالت غش آمد و پس از آن به مورچه فرمود : از من بگذر
مورچه گفت : نمیگذرم مگر به سه شرط :
1-هیچگاه فقیر را از دربارت رد نکنی
2-بدون جهت صحیح نخندی و خنده ای که از روی غفلت و بی فکری باشد نداشته باشی
3- اینکه مقام و موقعیت و درباران مانع بین تو و مردمی که به تو کار دارند نشود
سلیمان گفت : قبول کردم و چنین میکنم . مورچه سلیمان را بخشید !
از کتاب سیری در آقاق[/i]