واجب الوجود؛ عشق و عاشق و معشوق
نویسنده: رضا نصیری حامد
بحث هستی و وجود اساسیترین مفاهیم فلسفه محسوب میشوند؛ حكیم ابوعلی سینا هم بحث خویش در باب هستی را از مباحثی در باب خود مفهوم وجود آغاز میكند و با روشن شدن نظر وی در این مفهوم است كه میتوان جایگاه عناصر مختلف هستی مثل وجود خداوند و هستی را در اندیشه وی معین ساخت. ابن سینا وجود و موجود را بدیهی ترین مفاهیم برمی شمارد كه در باب آنها هیچ توضیحی جز نام خود آنها نمی توان داد و در واقع این مفهوم مبداء هرگونه شرحی است كه برای آن شرحی نیست و در آثاری مثل دانشنامه علایی و نجات اذعان میكند كه مفهوم وجود و هستی را با حد و رسم نمی توان شناخت چون چیزی ازآن عامتر و معروف تر وجود ندارد و البته معنای وجود و موجود شامل هرآنچه هست و به عبارتی در باب مطلق وجود میباشد و نه فقط در محسوس ولی وجود در این راستا امری تشكیلی است و بنابراین اختلافی كه در هستها مشاهده میشود به دلیل مختلف بودن هستی نبوده و بلكه اختلاف مربوطه به شدت و ضعف وجود است و این یادآور مباحث شیخ اشراق است كه تفاوت موجودات و هستیها را به سبب تفاوت میزان بهره مندی موجودات از نور میداند و اینكه شدت و ضعف این نور عامل اختلاف و تشكیك موجودات است.
مبحث مهم دیگر بحث وجود، ماهیت، ارتباط و حق اصالت و تقدم وتاخیر اینهاست كه ریشه اصلی این بحث را میتوان نزد ارسطو جستجو كرد كه معتقد بود اینكه انسان چیست و چیستی انسان با این بحث كه انسان هست و هستی انسان دو معنای مختلف هستند ولی چنین تمایزی نزد ارسطو تمایزی منطقی بوده ولی ابن سینا این تمایز منطقی را گسترش داده و به تمایزی هستی شناسانه (ontologic) مبدل میسازد و البته از مباحثی كه فارابی مطرح نموده نیز بهره میگیرد و البته خیلی منظم و در جای بخصوص این بحث را باز نمیكند ولی نباید فراموش كرد كه درست است كه شیخ الرئیس ابوعلی سینا درباره اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت به طور صریح و آشكار سخن نگفته است ولی از آنچه او در باب تفاوت و میان علل وجود و علل ماهیت ابزار داشته میتوان دریافت كه ظاهرا وی از اصالت وجود دفاع میكند و ماهیت را امری اعتباری به شمار میآورد. وقتی ابن سینا از تفكیك میان وجود و ماهیت سخن میگوید به این واقعیت نیز آگاه است كه تفكیك وجود از ماهیت به عالم ذهن مربوط میشود و درجهان خارج به هیچ وجه انفكاك میان این دو عنوان امكان پذیر نیست. ابن سینا به این نكته نیز واقف است كه دو امر متصل هرگز با یكدیگر متحد نمی شوند به این ترتیب آنجا كه میان دو امر اتحاد تحقیق میپذیرد ناچار باید یكی از آن دو امر متحصل و دیگری لامتحصل باشد و در اینجاست كه این پرسش اساسی مطرح میشود كه كدام یك از این دو مفهوم وجود و ماهیت متحصل است و كدام یك از آنها غیر متحصل؟
پس از اینها بحث واجب و ممكن پیش میآید. ابن سینا موجود را به دو گونه بنیادی تقسیم میكند یعنی واجب و ممكن كه از میان اینها شق سومی تحت عنوان امتناع هم حاصل میشود به این معنا كه ممكن است كه وجود و عدم برای ماهیت شیء مساوی باشد واین مسئله هم مایه امتناع و تناقض نباشد كه چنین موجودی ممكن الوجود خواهد بود همانند تمامی موجودات این جهان در مقابل واجب آن است كه ماهیت از وجودش قابل جدایی نباشد و عدم وجودش مایه تناقض و امری محال به حساب آید كه چنین وجودی همان واجب یا خداست كه امكان ندارد نباشد چون ماهیت و وجودش یكی است و وجودش عین ذات و ماهیت اوست و تنها اوست كه وجودش در خودش است و به خود وجود دارد واین در حالی است كه در همه موجودات دیگر وجود همچون غرضی بر ماهیت افزوده شده اند و لذا ممكن به حساب میآ یند. در كنار اینها ممتنع الوجود آن است كه به هیچ طریقی نتواند پذیرای وجود گشته موجود شود مثل مبدا دومی برای جهان كه امری محال است. بنابراین كل وجود جهان و موجودات مقامی برتر از امكان ندارد و هر لحظه از وجودش نیازمند واجب الوجودی است كه با افاضه دائمی نورش به همه چیز هستی ببخشد.
بنابراین باید توجه داشت كه هرچند وجود شی به ماهیت آن اضافه میشود ولی این وجود است كه به ماهیت حقیقت و واقعیت میبخشد و بنابراین در نظر ابن سینا وجود اصیل است و در نگرش ابن سینا ماهیت شیء در واقع چیزی جز حدود وجودی آن نیست كه به وسیله ذهن انتزاع پیدا كرده است. بعدها سهروردی و میرداماد به اصالت ماهیت اعتقاد یافتند ولی حدود هفت قرن بعد ملاصدرا دوباره از نگرش ابن سینا دفاع كرد و اعلام داشت كه وجود هر چیز شكل كاملامجزی و مبتاین نیست بلكه هر وجودی درجه ای از نورانیت وجود محض است به این معنی كه در پشت حجاب كثرت ماهیتها و وجودات مبتاین وحدت وجود برقرار است.
مباحث وجود و بحث واجب الوجود نزد ابن سینا ارتباط تنگانگی با نظر وی در خصوص خداوند متعال دارد و خداشناسی وی بر چنین پایه ای استوار است و چون هستی از لوازم ذات خداوند به عنوان واجب الوجود بوده و خداوند موجب آن است لذا جز از راه خودش شناختی برای او وجود ندارد همچنان كه در آیات الهی میخوانیم كه:
«الله گواهی میدهد كه الهی جز او نیست.» و خداوند را چیستی نیست بلكه او دارای هستی است و هر وجود دیگری دارای ماهیتی معلول است چرا كه وجودش از خودش نمی باشد بلكه از دیگری است و بدیهی است وجود مطلقی كه بالذات است البته معلول نیست لذاست كه وجوب وجود، ماهیتی جز هستی ندارد و ابن سینا همواره تاكید نموده كه واجب الوجود هستی محض است و دارای چیستی و ماهیت نیست. در همین راستاست كه یكتایی واجب الوجود مطرح میشود چرا كه واجب الوجود به حسب تعیین ذاتش یكتاست و نیز هستی او خیر و كمال محض است. ابن سینا واجب الوجود را نه تنها عقل محض میداند بلكه معتقد است او عشق و عاشق و معشوق هم هست و برترین شادمان از چیزی همانا خود خداوند است كه بر خویشتن شادمان است زیرا شدیدترین ادراك را به چیزی دارد كه دارای شدیدترین كمال است و دور از طبیعت امكان و عدم میباشد و به این ترتیب واجب الوجود كه در نهایت كمال، زیبایی و درخشندگی است ذات خود را هم به همان غایت درخشندگی و زیبایی تعقل میكند و برای خودش بزرگترین لذت بخش و نیز عظیم ترین لذت برنده است.
خداوند با چنین جایگاهی كه به عنوان وجود محض تصویر میشود مبداء و خالق همه چیز است و این طور نیست كه او نخستین حلقه در یك سلسله پیوسته باشد و یا پیوستگی جوهری و عرضی با موجودات جهان داشته باشد بلكه خدا بر عالم مقدم است و نسبت بدان جنبه تعالی دارد واین دیدگاهی است كه تمام ادیان ابراهیمی دارند.
در نظر بوعلی سینا واجب الوجود به هرچیزی به نحوی كلی آگاهی داشته و با وجود این هیچ چیز شخصی و جزئی و ذره ای در آسمان و زمین از آگاهی و علم او دور نمی ماند و البته خود ابن سینا هم فهم این امر را امری شگفت میداند كه تصورش نیازمند داشتن قریحه است توضیح بیشتر آنكه بر طبق سنت فلسفی یونان خدا در نهایت میتواند تنها ماهیت (یا كلیات) را بداند نه موجودات جزئی را زیرا این دست از موجودات فقط از طریق ادراك حسی و در نتیجه در زمان شناخته میشوند اما خدا چون در ورای وقت و زمان قرار دارد و تغییرناپذیر است و بالاتر از آن غیر مادی است نمی تواند معلوم حسی داشته باشد. این نظریه فیلسوفان با اسلام موافقت ندارد زیرا نه تنها علم خدا را ناقص تلقی میكند بلكه وجود خدا را برای موجودات دیگر عبث قلمداد میكند. ابن سینا برهانی دست و پا میكند تا نشان دهد كه با اینكه خدا نمی تواند علم حسی داشته باشد معذلك جزئیات را به نحوی كلی میداند در نتیجه علم حسی برای او امری زاید است چون خدا علت افاضه كننده همه موجودات است هم موجودات را میشناسد و هم روابط موجود میان آنها را. بنابراین اگر بویژه نزد ارسطو خداوند جز ذات خودش را تعقل نمی كند و سزاوار نیست كه به جزئیات علم داشته باشد اما خدای ابن سینا كلیات را ادراك میكند و جزئیات را نیز از خلال مبادی شامله آن به نحوی كلی میداند تا آنجا كه از علم او اندازه ذره ای در آسمانها و زمین دور نمی ماند و مراد او این است كه مبادی ثابت است و معرفت ثابت در ذات او اقتضای تغییر ندارد. پس خدا به جزئیات عالم است زیرا مقدمات و نتایج آنها را میداند چه او به غیب داناست. بنابراین شیخ الرئیس آگاهی و علم خداوند را مستفاد از موجودات نمی داند بلكه علم الهی در نظر وی مستفاد از ذات اوست چرا كه خود او مبدا هر وجود و هستی به شمار میآید و چون او سبب هستی موجودات است شایسته نیست كه در آگاهی او دگرگونی روی دهد برخلاف علم ما انسانها كه مستفاد از چیزهای بیرون از ماست و سبب آگاهی ما وجود اشیا است لذا به تناسب دگرگونی و حتی بطلان اشیا و جزئیات آنها علم و آگاهی ما نیز دچار تحول و حتی ابطال میشود. به عنوان مثال میتوان گفت نمونه اینكه آگاهی یا علم خداوند سبب هستی موجودات است آگاهی یك انسان از صورت یك ساختمان است كه سپس مطابق آن صورت ساختمانی پویا میسازد نه مانند كسی كه از صورت ساختمانی بالفعل برپا شده آگاه است و به همین خاطر علم الهی بدون اقرار و اسبابی در بیرون عمل میكند و به یك معنا عبارت «كن فیكون» به همین معناست.
این نحوه بحث از سوی بوعلی سینا نقدهایی نیز به دنبال داشته و حتی در شدیدترین آنها غزالی در این مسئله علم الهی و نیز مسائلی چون معاد جسمانی و ازلی بودن عالم به تكفیر ابن سینا و همفكرانش پرداخته است؛ غزالی چنین اعتقادی را كفرآمیز دانسته چرا كه لازمه اش این است كه خداوند به شخص زید و احوال متفاوتش مثل اطاعت و مصیبت و ... عالم نباشد چون به هر حال این امور در زمره حوادث و جزئیات بوده و همواره متغیر میباشند و به نوعی بسیاری از متكلمان جهان اسلام هم به موضع گیری در برابر بوعلی سینا پرداخته اند هرچند علامه طباطبایی معتقدند اگر كسی علم خدا را به اشیا از قبیل علم حصولی بداند چاره ای نخواهد داشت كه علم او به جزئیات را از طریق كلیات توجیه نماید؛ و به نظر میرسد این همان امری است كه ابن سینا متوجه آن شده و آن را طرح كرده است. در نظر شیخ الرئیس علم و ادراك نسبت به یك شیء تمثل حقیقت آن نزد مدرك و به عبارتی حصول صورت معلوم نزد عالم میباشد كه علم حصولی را به وجود میآورد و لذا این سئوال جدی خواهد بود كه آیا با تغییر معلومهای جزئی، علم خداوند نیز تغییر خواهد یافت و مسلم است كه هرگز علم الهی قابل تغییر نمی باشددر بحث خلقت هستی جهان طبق هستی شناسی ابن سینا بحث صدور و فیض از باری تعالی امری برجسته میشود چنان كه سبب صدور موجودات از واجب الوجود خود اندیشی خدا و نیز اندیشیدن او به نظام بهترین در وجود كل جهان است. در این میان ابداع جهان روی میدهد امری كه مرتبه و معنایی فراتر از احداث و تكوین دارد چون «ابداع به ذات خود همان انتقال از ممكن به واجب یا از قوه به فعل است جز اینكه این انتقال را نه صورت به تنهایی انجام داده و نه ماده بلكه این امر به وسیله علتی انجام گرفته كه از ماده و صورت خارج است و او همان واجب الوجود یا واهب الصور است.» از طرف دیگر چون واجب الوجود یكی بوده و در ضمن عقل محض است پس اولین صادر از او نیز به گونه فیض باید یك عقل باشد زیرا صورتی است كه در ماده نیست و لذا اولین اثر خوداندیشی خدا به عبارتی دیگر تعقل او نسبت به ذاتش، پیدایش یك عقل است و اینجاست كه نظریه فیض مطرح میشود چرا كه فیض بدین معنا است كه صدور موجودات از او به نحو لزوم است و به انگیزه ارادهای در پی غرض نیست بلكه به خاطر خود آن است و چنین صدوری نیز همیشگی است بی آنكه همراه با منع و زحمتی بوده باشد و اگر از دلیل وغرض چنین آفرینشی سئوال شود باید گفت كه «آفریدگار عالم در آفریدن جهان یا هرگونه فعلی كه از او صادر شود غرض جز ذات خویش ندارد ... غرض آفریدگار از آفرینش چیزی جز خود آفریدگار نیست یعنی غایت فعل وی جز فاعل چیز دیگری نیست بنابراین خداوند در موجودات غایتی را جستجو نمی كند بلكه حق تبارك و تعالی خود غایت همه امور است.»پس از طرح نحوه پیدایش عالم و جهان هستی مسئله مهم دیگر آن است كه چنین عالمی آیا قدیم است یا حادث و به عبارتی آیا چنین عالمی از ازل بوده ویا بعدا حادث شده است كه ابن سینا نظری جالب در این خصوص بیان میدارد و معتقد است «عالم قدیم است زیرا از ازل از ذات باری صادر شده چه خدا از ازل ذات خود را تعقل كرده عالم به شرف و طبع و معلولیت و ذات متاخر از خداست ... پس عالم قدیم زمانی است و به ذات از باری متاخر است و خداست علت و مبدا آن.» و توضیح بیشتر آنكه عالم به اعتبار زمان قدیم است زیرا زمان بدایتی و آغازی ندارد و میگوییم محدث است به اعتبار علت زیرا خداست كه آن را ابداع كرده است و از این نظر بود كه گفتیم عالم قدیم حادث است... و ابن سینا این چنین میتواند بین دین كه عالم را حادث میداند و بین فلسفه كه عالم را ازلی و قدیم میداند توفیق دهد به نحوی كه پس از او نیز فیلسوفان همین راه بپیمایند. برای فهم بهتر باید به مباحث قبلی و بویژه صدور هستی از باری تعالی با نظریه فیض توجه نمود چرا كه خلقت اتفاقی دفاعی و ارادی نیست كه از ازل رخ داده باشد بلكه این خلقت ضروری الهی است و ناشی از نفس اندیشه الهی است كه خود را میاندیشد و علمی كه وجود الهی به طور ابدی از خود دارد جز همان صادر اول یا عقل اول نیست كه این معلول یگانه و آغازین نیروی خلاق كه با اندیشه الهی هم یكی است در اثرگذار واحد به كثیر در ذیل قاعده الواحدلایصدر عندالاالواحد كه از واحد جز واحد صادر نمی شود ممكن میگردد و بعد از این عقل اول است كه كثرت موجودات صادر شده و كثرات در هستی پدید میآید. پس، از واجب الوجود كه سرچشمه همه چیز است بیش از یك وجود صادر نمی شود كه ابن سینا آن را عقل اول مینامد و مطابق است با سرسلسله فرشتگان یا مقرب ترین ملائكه و خود عقل دارای سه بعد از معرفت میگردد كه از آنها به ترتیب عقل دوم نفس فلك اول و جسم فلك اول پیدا میشود. عقل دوم كه به این ترتیب پدیدار شد به ترتیب مشابهی به تعقل عقل اول مشغول میشود و باز عقل سوم و نفس و جسم فلك دوم به وجود میآید تا برسد به عقل دهم و فلك نهم كه فلك قمر است و بعد از آن دیگر جوهر عالم آن اندازه پاكی ندارد كه از آن فلك دیگری تولد یابد و لذا از باقی مانده امكانات جهانی عالم كون و فساد وجود مییابد.
منابع : روزنامه رسالت، شماره 7161 به تاريخ 2/10/89، صفحه 17