نیایش با طعم سیب های بهشتی
الهی! از آن روز که با تو پیمان بستم تا به امروز بر سر کویت نشستم و پیمان نشکستم. دل به مهر تو دادم و زبان جز به ذکر تو نگشادم. هرگاه هوی و هوس، پرده غفلت بر دیده ام کشیده و جان در حجاب ظلمت به ضلالت رمیده، دل در قفس تنگ سینه، بی قرار شده و «اَلَستُ بربّکُم» آشکار گشته، پرده ظلمت، دریده و آفتاب مِهرت درخشیده و دل و جان با یادت به سر منزل مقصود رسیده، «الا بذکر الله تطمئن القلوب» را به عینه دیده.
الهی! من بر سر پیمانم تا توانم؛ تو آنچنان رسان به سامانم که لایق آنم.
الهی! آنان که دل از کوی تو بر داشته اند و دیده از روی تو؛ آن دل و دیده را در کدامین وادی به ودیعه گذاشته اند!؟
الهی! دل و دیده به تو دادم و جان در طَبَق مِهر تو نهادم و تقدیم پیشگاه جمال بی مثال تو کردم؛ این تحفه حقیر از کمترین بنده سراپا تقصیر بپذیر.
گر برانی به که روی آرم، ور نخوانی سر بر کدامین کوی گذارم؛ که بی تو آواره کوی و بازارم و درمانده بی کس و زارم.
الهی! کائنات، جلوه ای از جمال تواَند و بسته کمال تواَند. الهی! چون خواستی جمال دل آرا عیان سازی و کمال بی منتها نمایان؛ نمایان به هر کوی دویدی و بُرقع از روی کشیدی. همگان پرتوی از خورشید درخشان ربودند و گوهر جان به عشق جانان بسودند؛ دل و دین به دوست دادند و دلداده به خدمت ایستادند.
الهی! از آن روز که عشق تو در سُویدای جان نشست چگونه می توان از تو گسست.
الهی! آن کس که شراب عشق تو نوشد و جامه لطف تو پوشد، مدام برای کسب رضای تو کوشد.
الهی! یُسَبِّحُ لِلّه تصنیف زیبای خلقت است و تصدیق والای حقیقت و نغمه دلربای عاشق و جلوه جان فزای معشوق. چگونه تو را نسراید آن که جز پرتوی از جمال تو را ننماید.
الهی! آن گاه که چشمه عشق تو به جوش آید از هر ذرّه، صدای اَنَا الحق به گوش آید، شهد وصال تو، جان را چو نوش آید از هر سوی، آواز سروش آید و بانگ نوش نوش آید.
الهی! به نگاهی، جان ما شادان، دل ما درخشان، درد ما درمان، و روی ما خندان ساز.
عشقت چو به جوش آید
وصلت همه نوش آید
از جان جهان هر دم
لبیک به گوش آید
الهی! خوبرویان، نغمه آزادی سرودند و در سایه سار آزادگی غنودند. از زلال قرآن نوشیدند و لباس ایمان پوشیدند و در وصل جانان کوشیدند. ما را به آنان که جز آستان دوست نبوسیدند و جز از گلستان دوست نبوئیدند، ببخشای. (آمین)