... دست عشق در کار بود و او چه ماهرانه این اثر خود را خلق کرد.
او عکس خود را کشید و به همین خاطر زیباترین اثر از کار در آمد، آن قدر که وقتی خودش آن را از نظر گذراند، به خود احسنت گفت!
انسان آفریده شد و در گوش روحش این ندا دمیده که:
عشق ها داریم با این خاک ما
زان که افتاده ست در قعده ی رضا
به این ترتیب خلقت آغاز شد:
"خدا عشق شد و عشق خدا"
هزاران عاشق و معشوق در پی صدای او و به جستجویش در فغان و نفیر شدند و بالاخره این انسان ظلوم و جهول
بود که باری را که آسمان ها و زمین از قبول آن سر باز زدند، به دوش گرفت و این عشق بود که چون ما را لایق خویش
دید خواست تا اسیر این کره خاکی نمانیم و جسم خاکی مان بر افلاک رود تا در باغ سبز بی منتهای او پرواز کند.
اما ما چون مرغان حریص بی نوا،هر روز گرفتار صدها دانه و دام فریبنده پر نقش و نگار شدیم و پرواز را از یاد بردیم.
با گذشت زمان بال هایمان از دست رفت.
شوق پرواز در سینه هامان مرد و آسمان از خاطرمان محو شد.
با این همه باز هم خطابمان به او این است که:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوز ها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که بی تو پاک نیست
و عشق همچنان باقی است
به امید پرواز ...
کتاب ساحل
مثنوی درمانی