اوّل و آخر بودن خدا
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد یک
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ» «1»
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز داناست.
لفظ اوّل و آخر در اين دعاى عظيم كه همچون دريايى موّاج است، از قرآن مجيد گرفته شده است.
قرآن مجيد كه هر آيهاش، ظاهرى و باطنى دارد و هر بطنى داراى هفت بطن ديگر است «2» با تمام معانى و حقايق و مفاهيم آسمانى و ملكوتيش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ، يعنى قلب پاك و درياى بى ساحل دلِ پيامبر تجلّى كرد و به همان صورت و سيرت به دوازده امام معصوم: منتقل شد كه در اين زمينه در دعاى چهل و دوم «صحيفه سجاديه» به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.
ائمّه طاهرين عليهم السلام كه جامع علوم الهى اوّلين و آخرين و واجد تمام كمالات انسانى و هر يك دريايى موّاج از علوم ملكوتى و ملكى بودند، با دعاها و روايات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسيّه خود به شرح و تفسير آيات كتاب برخاستند و مدرسهاى كامل و جامع كه در هر عصرى پاسخگوى نيازهاى دنيايى و آخرتى مردم باشد، از خود بجاى گذاشتند.
در سوره مباركه حديد كه مفاهيم آياتش اعجابانگيز و تكميل كننده نفس، روشنگر قلب و جلا دهنده روح و آباد كننده دنيا و آخرت انسان است، مىخوانيم:
هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَليمٌ» «3»
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز داناست.
در توضيح كلمه اوّل و آخر، نتيجه و محصولى از آيات قرآن و دعاها و روايات و مباحث ارزنده حكماى بزرگ الهى و بيداران راه حقّ و عاشقان حضرت محبوب را در اختيار مىگذارم، باشد كه از اين رهگذر بر نور معرفت ما و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.
قبلًا بايد دو مسأله زمان و مكان را در توجّه به جناب او، از ذهن پاك خود خالى كنيد؛ زيرا:
زمان، پديدهاى است كه همراه با اوّلين مخلوق ظهور كرده و چيزى جز حركت قوّه به فعل و تبديل واقعيّتى به واقعيّت برتر و امتدادى كه داراى غايت و نهايت است نيست و اين حركت و امتداد، در پيشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.
و مكان عبارت است از جا و ظرف كه تمام عناصر در آن جاى گرفته يا از آن جا به جا مىشوند. و اين دو كلمه مباركه از اين دو حيثيّت خارج است؛ زيرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چيزى است.
اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسما و صفات، دلالت بر ذات دارند؛ ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال است و در حقيقت صفاتى كه عين ذات است؛ چرا كه در آن جا ذات همراه با صفات نيست؛ صفت همان ذات و ذات همان صفت است. اين همه سخن براى باز شدن گل معرفت و نزديك كردن حقيقت به ذهن است كه گفتهاند: «كه در وحدت، دوئى عين ضلال است.»
وصف هر شيئى غير از وصف ديگر اوست، مثلًا صفت علم در عالم يا صفت قدرت يا عدالت يا كرامت در همان شخص با يكديگر متفاوت است، امّا در آن پيشگاه مبارك، جز وحدت حقّه حقيقيه چيز ديگرى نيست، به قول بزرگترين عارف خانه خلقت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى على عليه السلام:
وَكَمالُ الْإخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ. «4»
و كمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زايد بر ذات از اوست.
و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات كه با موصوف خود تركّب دارند نيست كه صفت چيزى و موصوف چيز ديگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، عليم و حكيم و سميع و بصير و شاهد و خالق و رازق و ... است و اين همه همان حقيقت حقّه واحد است.
«نفى الصفات عنه» به اين معنى است كه: آن ذات مقدّس را چيزى و صفاتش را چيز ديگر ندانيد كه آن جا تركيبى از موصوف و صفت نيست، بلكه ذات بسيط و هستى بى قيد و شرط و نور بى نهايت در بى نهايت است و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.
اوّل است نه اوّلى كه ما فرض مىكنيم، آخر است نه آخرى كه ما تصوّر مىنماييم. اين اوّليّت و آخريّت هيچ ارتباطى به زمان و مكان و ساير مسائل و برنامههايى كه در رابطه با موجودات است ندارد.
اوّل است، يعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است. و آخر است، يعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى كه اوّلى است ازلى و آخرى است سرمدى؛ نه اوّلى كه مسبوق به مبدئى باشد و نه آخرى كه متّصل به پايانى!
به قول حضرت صادق عليه السلام در جواب كسى كه معناى آيه شريفه هُوَ الْأوَّلُ والْآخِرُ» «5» را از آن منبع فيض پرسيد:
الأوَّلُ لا عَنْ أوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهايَةٍ كَما يُعْقَلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقينَ، وَلكِنْ قديمٌ أوَّلٌ و آخِرٌ لَمْ يَزَلْ و لايَزالُ بِلا بَدْءٍ وَلا نِهايَةٍ، لا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ، و لايَحُولُ مِنْ حالٍ إلى حالٍ، خالِقُ كُلِّ شَىْءٍ. «6»
اوّل است نه از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدايى پيش از وجودش و آخر است نه از منتهايى، چنانكه درباره مخلوفات فرض مىشود، بدون مبدأ و منتها ازلًا و ابداً اوّل و آخر است، جايى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آن جا نيست؛ وجود مقدّسش آفريننده هر چيزى است.
رسول الهى به پيشگاهش عرضه مىداشت:
اللّهُمَّ أنْتَ الْأوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْءٌ، وَأنْتَ الْآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْءٌ. «7»
بار پروردگارا! تو اوّلى هستى كه قبل از تو چيزى نيست و آخرى هستى كه بعد از تو چيزى وجود ندارد.
مولاى عارفان و مؤمنان فرمود:
لَيْسَ لِاوَّلِيَّتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لِأزَلِيَّتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الْأوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقى بِلإ؛ أجَلٍ. «8»
براى اوّليت آن ذات مقدّس ابتدايى نيست و براى ازليّت آن جناب پايانى نمىباشد، اوّلى است كه همواره بوده و وجودى دائمى است كه انتها ندارد.
امام مجتبى عليه السلام مىفرمايد:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يَكُنْ لَهُ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلا آخِرٌ مُتَناهٍ. «9»
سپاس آن ذاتى را كه سرآغاز معلومى ندارد و وجودى را كه براى او پايانى نيست. [بوده و خواهد بود].
عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند
گريه روز نما در شب تارى دارند
آب حيوان ببر اى خضر كه ارباب نياز
چشم امّيد به فتراك سوارى دارند
ره ارباب محبّت به فنا نزديك است
سوزنى در كف و در پا دو سه خارى دارند
جان حقير است مبر نام نثار اى محرم
تو همين گوى كه احباب، نثارى دارند
بنده خلوتيان دل خاكم كايشان
به شهيدان غمت قرب جوارى دارند
هر كه را مىنگرم سوخته يا مىسوزد
شمع و پروانه از اين بزم كنارى دارند
عرفى از صيدگه اهل نظر دور مشو
كه گهى گوشه چشمى به شكارى دارند
(عرفى شيرازى)