نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: اوّل و آخر بودن خدا

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض اوّل و آخر بودن خدا

    اوّل و آخر بودن خدا





    کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد یک
    نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان




    هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَليمٌ» «1»
    اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز داناست.
    لفظ اوّل و آخر در اين دعاى عظيم كه همچون دريايى موّاج است، از قرآن مجيد گرفته شده است.
    قرآن مجيد كه هر آيه‏اش، ظاهرى و باطنى دارد و هر بطنى داراى هفت بطن ديگر است‏ «2» با تمام معانى و حقايق و مفاهيم آسمانى و ملكوتيش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ، يعنى قلب پاك و درياى بى ساحل دلِ پيامبر تجلّى كرد و به همان صورت و سيرت به دوازده امام معصوم: منتقل شد كه در اين زمينه در دعاى چهل و دوم «صحيفه سجاديه» به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.


    ائمّه طاهرين عليهم السلام كه جامع علوم الهى اوّلين و آخرين و واجد تمام كمالات انسانى و هر يك دريايى موّاج از علوم ملكوتى و ملكى بودند، با دعاها و روايات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسيّه خود به شرح و تفسير آيات كتاب برخاستند و مدرسه‏اى كامل و جامع كه در هر عصرى پاسخگوى نيازهاى دنيايى و آخرتى مردم باشد، از خود بجاى گذاشتند.


    در سوره مباركه حديد كه مفاهيم آياتش اعجاب‏انگيز و تكميل كننده نفس، روشنگر قلب و جلا دهنده روح و آباد كننده دنيا و آخرت انسان است، مى‏خوانيم:
    هُوَ الْأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ و الْباطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَليمٌ» «3»
    اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چيز داناست.
    در توضيح كلمه اوّل و آخر، نتيجه و محصولى از آيات قرآن و دعاها و روايات و مباحث ارزنده حكماى بزرگ الهى و بيداران راه حقّ و عاشقان حضرت محبوب را در اختيار مى‏گذارم، باشد كه از اين رهگذر بر نور معرفت ما و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.


    قبلًا بايد دو مسأله زمان و مكان را در توجّه به جناب او، از ذهن پاك خود خالى كنيد؛ زيرا:
    زمان، پديده‏اى است كه همراه با اوّلين مخلوق ظهور كرده و چيزى جز حركت قوّه به فعل و تبديل واقعيّتى به واقعيّت برتر و امتدادى كه داراى غايت و نهايت است نيست و اين حركت و امتداد، در پيشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.
    و مكان عبارت است از جا و ظرف كه تمام عناصر در آن جاى گرفته يا از آن جا به جا مى‏شوند. و اين دو كلمه مباركه از اين دو حيثيّت خارج است؛ زيرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چيزى است.
    اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسما و صفات، دلالت بر ذات دارند؛ ذاتى كه مستجمع جميع صفات كمال است و در حقيقت صفاتى كه عين‏ ذات است؛ چرا كه در آن جا ذات همراه با صفات نيست؛ صفت همان ذات و ذات همان صفت است. اين همه سخن براى باز شدن گل معرفت و نزديك كردن حقيقت به ذهن است كه گفته‏اند: «كه در وحدت، دوئى عين ضلال است.»


    وصف هر شيئى غير از وصف ديگر اوست، مثلًا صفت علم در عالم يا صفت قدرت يا عدالت يا كرامت در همان شخص با يكديگر متفاوت است، امّا در آن پيشگاه مبارك، جز وحدت حقّه حقيقيه چيز ديگرى نيست، به قول بزرگ‏ترين عارف خانه خلقت بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى على عليه السلام:
    وَكَمالُ الْإخلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ عَنْهُ. «4»
    و كمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ زايد بر ذات از اوست.
    و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات كه با موصوف خود تركّب دارند نيست كه صفت چيزى و موصوف چيز ديگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، عليم و حكيم و سميع و بصير و شاهد و خالق و رازق و ... است و اين همه همان حقيقت حقّه واحد است.
    «نفى الصفات عنه» به اين معنى است كه: آن ذات مقدّس را چيزى و صفاتش را چيز ديگر ندانيد كه آن جا تركيبى از موصوف و صفت نيست، بلكه ذات بسيط و هستى بى قيد و شرط و نور بى نهايت در بى نهايت است و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.
    اوّل است نه اوّلى كه ما فرض مى‏كنيم، آخر است نه آخرى كه ما تصوّر مى‏نماييم. اين اوّليّت و آخريّت هيچ ارتباطى به زمان و مكان و ساير مسائل و برنامه‏هايى كه در رابطه با موجودات است ندارد.
    اوّل است، يعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است. و آخر است، يعنى مرجع‏ و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى كه اوّلى است ازلى و آخرى است سرمدى؛ نه اوّلى كه مسبوق به مبدئى باشد و نه آخرى كه متّصل به پايانى!


    به قول حضرت صادق عليه السلام در جواب كسى كه معناى آيه شريفه‏ هُوَ الْأوَّلُ والْآخِرُ» «5» را از آن منبع فيض پرسيد:
    الأوَّلُ لا عَنْ أوَّلٍ قَبْلَهُ، وَلا عَنْ بَدْءٍ سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهايَةٍ كَما يُعْقَلُ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقينَ، وَلكِنْ قديمٌ أوَّلٌ و آخِرٌ لَمْ يَزَلْ و لايَزالُ بِلا بَدْءٍ وَلا نِهايَةٍ، لا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ، و لايَحُولُ مِنْ حالٍ إلى حالٍ، خالِقُ كُلِّ شَىْ‏ءٍ. «6»
    اوّل است نه از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدايى پيش از وجودش و آخر است نه از منتهايى، چنانكه درباره مخلوفات فرض مى‏شود، بدون مبدأ و منتها ازلًا و ابداً اوّل و آخر است، جايى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آن جا نيست؛ وجود مقدّسش آفريننده هر چيزى است.


    رسول الهى به پيشگاهش عرضه مى‏داشت:
    اللّهُمَّ أنْتَ الْأوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْ‏ءٌ، وَأنْتَ الْآخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْ‏ءٌ. «7»
    بار پروردگارا! تو اوّلى هستى كه قبل از تو چيزى نيست و آخرى هستى كه بعد از تو چيزى وجود ندارد.


    مولاى عارفان و مؤمنان فرمود:
    لَيْسَ لِاوَّلِيَّتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لِأزَلِيَّتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الْأوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقى بِلإ؛ أجَلٍ. «8»
    براى اوّليت آن ذات مقدّس ابتدايى نيست و براى ازليّت آن جناب پايانى نمى‏باشد، اوّلى است كه همواره بوده و وجودى دائمى است كه انتها ندارد.


    امام مجتبى عليه السلام مى‏فرمايد:
    الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ يَكُنْ لَهُ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلا آخِرٌ مُتَناهٍ. «9»
    سپاس آن ذاتى را كه سرآغاز معلومى ندارد و وجودى را كه براى او پايانى نيست. [بوده و خواهد بود].


    عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند
    گريه روز نما در شب تارى دارند
    آب حيوان ببر اى خضر كه ارباب نياز
    چشم امّيد به فتراك سوارى دارند
    ره ارباب محبّت به فنا نزديك است‏
    سوزنى در كف و در پا دو سه خارى دارند
    جان حقير است مبر نام نثار اى محرم‏
    تو همين گوى كه احباب، نثارى دارند
    بنده خلوتيان دل خاكم كايشان‏
    به شهيدان غمت قرب جوارى دارند
    هر كه را مى‏نگرم سوخته يا مى‏سوزد
    شمع و پروانه از اين بزم كنارى دارند
    عرفى‏ از صيدگه اهل نظر دور مشو
    كه گهى گوشه چشمى به شكارى دارند

    (عرفى شيرازى)

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #2
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    توحيد در نهج البلاغه‏
    امام على عليه السلام در خطبه اوّل «نهج البلاغه» مى‏فرمايد:
    اوَّلَ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَ كَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ، وَ كَمالُ التَّصْديقِ بِهِ تَوْحيدُهُ، وَ كَمالُ تَوْحيدِهِ الْاخْلاصُ لَهُ، وَ كَمالُ الْاخْلاصِ لَهُ نَفْىُ الصِّفاتِ‏ عَنْهُ، لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ انَّها غَيْرُ الْمَوصُوفِ، وَ شَهادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ انَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ. فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ، وَ مَنْ ثَنّاهُ فَقَدْ جَزَّاهُ، وَ مَنْ جَزَّاهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اشارَ الَيْهِ، وَ مَنْ اشارَ الَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ.
    آغاز دين شناخت اوست و كمال شناختنش باور كردن او و نهايت از باور كردنش يگانه دانستن او و غايت يگانه دانستنش اخلاص به او و حدّ اعلاى اخلاص به او نفى صفات (زايد بر ذات) از اوست، چه اين كه هر صفتى گواه اين است كه غير موصوف است و هر موصوفى شاهد بر اين است كه غير صفت است. پس هر كس خداى سبحان را با صفتى وصف كند او را با قرينى پيوند داده و هر كه او را با قرينى پيوند دهد دوتايش انگاشته و هر كه دوتايش انگارد داراى اجزايش دانسته و هر كه او را داراى اجزاء بداند حقيقت او را نفهميده و هر كه حقيقت او را نفهميد برايش جهت اشاره پنداشته و هر كه براى او جهت اشاره پندارد محدودش به حساب آورده و هر كه محدودش بداند چون معدود به شماره ‏اش آورده.
    من تصوّر نمى‏كنم كه درك و فهم علمِ باطن كه در رأس آن توحيد و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانكه به دورنمايى از آن در سطور قبل اشاره رفت ميسّر باشد. رسيدن به حقايق الهيّه، به خصوص فهميدن عمق مفاهيم و معانى بلند ملكوتى و از همه مهم‏تر صفات و اسماى حضرت محبوب، لازمه‏اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هايى است كه سالكان اين طريق در كتب و مقالات خود بيان كرده‏اند كه اين حقايق چشيدنى است و هر كس لذّت آن را بيابد از خود فانى مى‏شود و به بقاى دوست اتّصال پيدا مى‏كند و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نايل نگردد، به آنچه و به آن كه بايد برسد، نمى‏رسد.
    بسيارى از مردم دنيا را مى‏بينيد كه دل به زخارف دنيا خوش كرده و جز شكم و شهوت و سرازير و سر بالا رفتن و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابيدن و شهوت‏رانى كردن، اهتمام و كارى ندارند و اين عمر گرانمايه را با برنامه‏هايى معامله مى‏كنند كه سودى چشمگير براى آنها ندارد، و اگر داشته باشد بايد به وقت مردن بگذارند و بروند؛ يا دنبال حقيقت نمى‏روند، يا اگر بروند چون حقيقت را نمى‏چشند و از آن لذّت نمى‏برند، خسته مى‏شوند و به سرعت آن را رها كرده، به كارهاى مادّى باز مى‏گردند. اين همه نيست مگر بر اثر حجاب‏هاى خطرناكى كه از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده و اين معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى‏خورد، بلكه بعضى از طالبان علم و دانشجويان حوزه‏هاى علميّه هم به آن حجاب‏ها دچارند. به همين خاطر مى‏بينيد كه اين گونه مردم به جايى نرسيدند و چون به مال و مسند و مقام دست يافتند ثروتمندشان قارون و حاكمشان فرعون، و عالم و فقيهشان بلعم باعورا شد.


    عارف نامدار، ملّا مهدى نراقى، خطاب به ارواح و قلوبى كه از چشيدن لذّت حقايق بازمانده‏اند، مى‏گويد:
    چرا آخر اى مرغ قدسى مكان‏
    جدا ماندى از مجمع قدسيان‏
    چرا مانده‏اى دور از اصل خويش‏
    چرا نيستى طالب وصل خويش‏
    چرا آخر اى بلبل خوش نوا
    به زاغان شدى همسر و هم صدا
    غريب از ديار حقيقت شدى‏
    گرفتار دام طبيعت شدى‏
    به قيد طبيعت شدى پاى بست‏
    فراموش كردى تو عهد الست‏
    نبودى تو آن شاهباز جهان‏
    كه در اوج وحدت بُدت آشيان‏
    نبودى تو آن طاير لا مكان‏
    كه در صُقْع‏ «10»، لاهوت بودت مكان‏
    تو را بود پرواز در اوج عرش‏
    مقيّد چرايى به زندان فرش‏

    (ملامهدى نراقى)

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  4. #3
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    علم باطن‏
    ملا نعيما طالقانى كه از فلاسفه بزرگ اسلام است، در اواخر كتاب پرقيمت «اصل الاصول» مى‏گويد:
    «تحصيل دانشِ باطن بر اساس استعداد هر مكلّف و طاقتش، واجب عينى است.
    دانشِ باطن، محض آراسته شدن درون به فضايل و پيراسته شدنش از رذايل است. البتّه مقدّمه اين حركت باطنى، نورانيّت ظاهر به آداب و رسوم و اصول و فروع شريعت و پاك بودن تمام اعضا و حركات و افعال انسان از محرّمات شرعيّه است».
    مبنا و ريشه اين دانش، تحصيل اخلاق و فضايل و ملكاتى است كه از اخبار و احاديث امامان معصوم و روش و سيره آنان استفاده مى‏شود. گر چه عقل در تحصيل و حصول معارف و عمل و كوشش، و به عبارت ديگر: حكمت عمليّه مدخليّت دارد، ولى راه عقل راه تمام و برنامه جامع نيست؛ براى رشد و كمال و رسيدن به واقعيّات علميّه و عمليّه بايد عقل را با چراغ وجود اهل بيت عصمت:
    نور و حرارت داد كه در آن منابع الهيّه در هيچ زمينه‏اى هيچ گونه خطا و اشتباهى نيست و در اين جهت لازم است به باب ايمان و كفر كتاب با عظمت «كافى» مراجعه‏ كرد كه در آن جا ائمّه طاهرين عليهم السلام هر چه خير مى‏باشد از هر چه شرّ است باز شناسانده ‏اند.


    مبنا و ريشه ديگر اين علم، بر رياضت‏هاى قانونى و خلوت شب و سحر و مجاهدات شرعيّه استوار است.
    با اين شرايط كه نتيجه و ثمره‏اش پاكى باطن و ظاهر است، براى عارف سالك در سبيل حقّ، ترقّى به معارج ملأ اعلى و رهايى از مدارج ادنى حاصل مى‏شود. در چنينن وضعى است كه سالك آگاه، انس با معنويّت و قرب به مقرّبان پيدا مى‏كند؛ اراده و همّتش از زينت حيات دنيا به عالم ملكوت رخ مى‏كشد و عقلش به جاى مصرف شدن در زخارف مادى به گرفتن فيوضات اخروى برمى‏خيزد.
    خواسته‏هايش از اتّصال به علايق پست، قطع مى‏گردد و خاطرش از تعلّق به امور دنيويّه آسوده مى‏شود.
    حالات دنيايى و مادّى حواسّ و قوايش ضعيف و براى گرفتن فيوضات ربّانيّه قوى مى‏گردد.
    با رياضت و مجاهدت، شرّ نفس امّاره‏اى كه او را به سوى خيالات واهيه مى‏كشيد از سر او برداشته مى‏شود، تمام همّتش متوجّه عالم قدس و تمام شراشر وجود به جهان روح و انس متوجّه مى ‏گردد.


    با خضوع و زارى، از حضرت ذوالجود و الفضل و واهب متعال درخواست مى‏كند كه تمام درهاى رحمت را به روى دلش باز كند و قلب و سينه‏اش را به نور هدايت خاصّ كه حضرتش به عنوان مزد رياضت و جهاد وعده داده، روشن نمايد، تا به مشاهده اسرار ملكوت و آثار جبروت نايل آيد و در باطنش حقايق عينيّه و دقايق فيضيّه به صورت كشف و شهود تجلّى نمايد.
    چون بعد از آن مقدّمات به اين كشف پر فيض برسد، از عنايت و رحمت او به مقام انكشاف قوّه عاقله و سپس كشف قلبى، و آنگاه كشف روحى واصل شود». «11» و در اين مقام است كه آراسته به مفاهيم اسما و صفات حضرت محبوب شده و به درك لذّت آن حقايق رسيده و با چشم دل به تماشاى جمال موفّق شده است. در اين وقت است كه قرآن و روايات و معارف را آن چنانكه بايد مى‏فهمد و مصاديق آيات و روايات و معارف را آن طور كه بايد مى‏بيند و به عين اليقينى كه مطلوب همه عاشقان و عارفان بوده، مى ‏رسد.


    در آخر اين مقال دست نياز به درگاه بى نياز برداشته و به پيشگاه مقدّسش مناجات عرفى را زمزمه مى‏كنم:
    اى تو به آمرزش و آلوده ما
    وى تو به غم خوارى و آسوده ما
    رحمت تو كعبه طاعت نواز
    عدل تو مشّاطه عصيان طراز
    لطف تو دلّالِ متاع گناه‏
    حلم تو بنشانده غضب را پناه‏
    منفعليم از عمل ناسزا
    گر همه نيك است بپوشان ز ما
    عرفى‏ از اين نغمه زنى شرم دار
    عهد طلب بشكن و دل گرم‏دار
    مصلحت كار چه دانيم ما
    بذر تمنّا چه فشانيم ما

    (عرفى شيرازى)
    [ «2» الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ و عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ‏]
    ديده بينندگان از ديدنش ناتوان، و گمان وصف كنندگان از ستودنش عاجز است.

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  5. #4
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض

    ديده قاصر و فهم عاجز
    مى ‏دانيم كه رؤيت، رو به رو شدن چشم با شى‏ء است، آنهم با شرايطى معيّن.
    آنچه قابل رؤيت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مكان و آراسته به ديگر شرايط مادّى است. در صورت فقد شرايط، مشروط هم كه عبارت از رؤيت باشد ازدايره تحقّق بيرون خواهد بود.
    از طرفى اين معنا بر همه كس روشن است كه اعضا و جوارح ما در افعال و حركات، مقيّد به قيود و محدود به حدودند. قدرت بدن يا قوّت روح يا مسأله زبان ويا نيروى شنوايى و يا بينايى و نيز قوّت فكر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معيّن و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است.
    از جهتى قدرت چشم و رؤيت آن بسيار محدود است، تا جايى كه مى‏دانيم اكثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها كه مادّى هستند از دسترس رؤيت و تماشاى او خارجند.
    نفس، روح، جنّ، ملائكه، هوا، درد، نترون، الكترون، انواعى از ميكرب‏ها و ويروس‏ها و ... در عين اين كه موجودند و عقلاى تاريخ به وجود آنها يقين دارند، قابل رؤيت نيستند.
    و از جهتى حضرت حقّ كه شبيه چيزى در اين دار وجود نيست و وجود مقدّسش در ذات و اسما و صفات بى نهايت در بى‏نهايت است، ما فوق همه چيز و خارج از شرايط رؤيت است.
    بنابراين چشم از هر جهت محدود و وجود محبوب از هر حيث نامحدود، پس رؤيت او با ديده سر تا ابد غير ميسور است.


    به چند روايت مهم در اين زمينه دقّت كنيد:
    عاصم بن حميد مى‏ گويد:
    نظر حضرت صادق عليه السلام را درباره طايفه‏اى از اهل سنّت كه قائل به رؤيت حضرت او، حدّاقل در فرداى قيامتند خواستم، حضرت فرمود:
    خورشيد (كه حرارت خارجى اش تقريباً بيست ميليون درجه است و پاره‏اى از شعله هايش تا شانزده هزار كيلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزء نور كرسى است و كرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است و عرش جزئى از هفتاد جزء نور حجاب است و حجاب جزئى از هفتاد جزء نور پرده است؛ اگر اين طايفه در گفتار خود راستگويند، بگو يك بار ديده خود را در حالى كه ابر نباشد، از نور خورشيد پر كنند!! «12» عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت مى‏كند:
    خداوند، بزرگ و بلند مرتبه است؛ بندگان از وصفش عاجزند و راه به كنه عظمتش ندارند. ديده‏ها او را درك نمى‏كنند، ولى حضرت او مدرك ديده‏هاست. جنابش لطيف و خبير است. به كيفيّت و مكان و زمان وصف نمى‏شود. چگونه به مسأله كيفيّت وصفش كنم كه كيفيّت را او لباسى هستى‏ پوشاند تا كيفيّت شد؛ كيف را به آنچه او كيفيّت داد شناختم! يا چگونه به محل توصيفش كنم و حال اين كه او خالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّيّت دادن او شناختم! يا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمايم و به حيثيّت تعريف كنم، در حالى كه حيث را او حيثيّت داد و من با حيثيّت بخشى به حيث از جانب او حيث را شناختم! او داخل هر مكان است و خارج از هر چيزى؛ ديده‏ها از ديدنش عاجزند و او ديده‏ها را مى‏بيند؛ خدايى جز او نيست كه او علىّ و عظيم است و لطيف و خبير. «13»





    پی نوشت ها:

    ______________________________


    (1)- حديد (57): 3.
    (2)- عوالى اللآلى: 4/ 107، حديث 159؛ إنَّ لِلْقُرآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إِلى‏ سَبْعَةِ أَبطُنٍ.
    (3)- حديد (57): 3.
    (4)- نهج البلاغه: خطبه 1.
    (5)- حديد (57): 3.
    (6)- بحار الأنوار: 4/ 182، باب 2، حديث 8؛ معانى الأخبار: 12، حديث 1.
    (7)- بحار الأنوار: 90/ 317، باب 17؛ مكارم الأخلاق: 308.
    (8)- نهج البلاغه: خطبه 162؛ بحار الأنوار: 74/ 308، باب 14، حديث 11.
    (9)- بحار الأنوار: 4/ 289، باب 4، حديث 20؛ التوحيد، شيخ صدوق: 45، باب 2، حديث 5.
    (10)- صُقع: كرانه، گوشه، كناره.
    (11)- اصل الاصول: 175- 176.
    (12)- التوحيد، شيخ صدوق: 108، حديث 3.
    (13)- الكافى: 1/ 103، حديث 12؛ التوحيد، شيخ صدوق: 115، حديث 14.



    [برای مشاهده لینک ها باید عضو انجمن ها باشید . ]

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. 10دلیل برردشعیب بودن احمدی نژاد
    توسط roohollahdamghani در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-05-2011, 23:03
  2. اوّل و آخر
    توسط vorojax در انجمن عرفان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-03-2011, 13:44
  3. مأخذ شناسي عربستان در عصر ظهور
    توسط hossein moradi در انجمن امام زمان عجل الله تعالی فرجه
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 18-12-2010, 09:02
  4. فضیلت سوره های قرآن همراه با توضیح
    توسط ali20 در انجمن مباحث قرآنی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 07-09-2009, 08:50

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه