از خدا چه باید خواست؟
خدا چراغی به او داد
روزقسمت بود، خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت: چیزی از من بخواهید؛ هر چه که باشدشما را خواهم داد.
سهم تان را از هستی طلب کنید زیرا که خداوند بسیار بخشنده است.
و هرکه آمد چیزی خواست
یکی بالی برای پریدن
و دیگری پایی برای دویدن
یکی جثه ای بزرگخواست
و آن یکی چشمانی تیز
یکی دریا را انتخاب کرد
و یکی آسمان را
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم!نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمیاز خودت، تنها کمی از خودت را به من بده
و خدا کمی نور به او داد .
نام اوکرم شب تاب شد .
خداگفت: آن نوری که با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد.
تو حالاهمان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی .
و روبه دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست؛
زیرا از خدا جزخدا نباید خواست .
هزاران سال است که او می تابد روی دامن هستی می تابد وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تابروشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچکبخشیده است
انجمن ایران پردیس