چراغ های جاده اول ؟؟؟
خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری اش حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم.
(دکتر شریعتی)
قانون زمین است
محکومت میکنم
وتو مجبور به پذیرشی
اینجا زمین است
کسی بال ندارد
فانوسی برتر از خورشید!
مردی به همراهی شاگردانش رهسپار مقصدی بودند. شب هنگام به یک آبادی رسیدند. اکثر مردم آبادی بیمار بودند و اکثر رهگذران از اطراق در آنجا حذر میکردند. اما او به شاگردان گفت که شب را در این آبادی و در منزل دوست قدیمیاش به سر میبرند. وقتی به آنجا رسیدند شب شده بود و مجبور شدند فانوسی روشن کنند.
یکی از شاگردان با ناراحتی پرسید: "مردم این آبادی فقیر و مریضاند. این دوست شما در بین این مردم چه میکند و چه کاری از دست او برای درمان اهالی آبادی برمیآید؟"
مرد به تاریکی اطراف خود اشاره کرد و گفت: "خورشید کجاست تا این تاریکی را روشن کند؟"
شاگرد با حیرت گفت: "در آن سوی کره زمین است. خورشید ساعتهاست که در این دیار غروب کرده و رفته است. برای روشن ساختن اینجا کاری از دست خورشید برنمیآید که انجام دهد. چون اینجا نیست!"
مرد با لبخند به فانوس نزدیک خود اشاره کرد. گفت: "در این شب تاریک این فانوس کوچک کاری انجام میدهد که از دست خورشید بزرگ ساخته نیست. وقتی هیچکس جرات نمیکند حتی برای مدت کوتاهی با مردم این دهکده همراهی و همنشینی کند و وقتی خورشیدهای پرمدعا به سرزمینهای دوردست میروند، دوست من به تنهایی چراغ دل بسیاری از این اهالی را روشن میکند و به همین دلیل او در این آبادی فانوسی برتر از هزاران خورشید است و تنها کاری که از ما در طول سفر برمیآید این است که تا روشنایی صبح از پرتو نور او بهره ببریم."
jaddehaye--mahshid.persianblog.ir