خبار شيخ مرتضي از مرگ خود
طلاّب مدرسۀ سيّد ميگويند: در شب رحلتش مرحوم شيخ مرتضي همه را جمع كرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود و با همه مزاح ميكرد و شوخيهاي قهقههآور مينمود. و هرچه طلاّب مدرسه ميخواستند بروند در حجرههاي خود ميگفت:
يك شب است غنيمت است؛ و هيچكدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.
هنگام طلوع فجر صادق شيخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پائين آمد و به حجرۀ خود رفت، هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه ديدند شيخ در حجره رو به قبله خوابيده و پارچهاي روي خود كشيده و جان تسليم كرده است.
خادم مدرسۀ سيّد ميگويد: در عصر همان روزي كه شيخ فردا صبحش رحلت نمود، شيخ با من در صحن مدرسه در حين عبور برخورد كرد و به من گفت:
أنْتَ تَنامُ اللَيْلَةَ وَ تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروحُ إلَي الْخَلْوَةِ وَ تَجيٓءُ يَمَّ الْحَوْضِ تَتَوَضَّأُ يَقولونَ: شَيْخ مُرْتَضَي ماتَ. «تو امشب ميخوابي و صبح از خواب بر ميخيزي و ميروي دست به آب براي ادرار و ميآئي كنار حوض وضو بگيري ميگويند: شيخ مرتضي مرده است.»
چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا اين جملات را مرحوم شيخ با او به عربي تكلّم كرده است.
خادم ميگويد: من اصلاً مقصود او را نفهميدم و اين جملات را يك كلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فكاهي تلقّي كردم. صبح كه از خواب برخاستم و در كنار حوض مشغول وضوء گرفتن بودم، ديدم طلاّب مدرسه ميگويند: شيخ مرتضي مرده است. رحمةُ الله عليه رحمةً واسعةً.