بعد غمنامه، جانسوز ولنجك ديروز
باز هم فاجعه بال و پر زد
صبح آن شنبه درد
بر سر قايق مرگ
آسمان باراني
بركه بيهوده دلش مي گرييد
در كمين اختاپوس
تا ببلعد در كام
نوگلاني كه پري وار به گل بنشستند
گوييا بركه ي پارك
مثل برمودا بود
ناگهان چهره ي قايق برگشت
و شناور بر آب، مرغكاني بي تاب
گل و لاي و خزه ها خون خوردند
لحظه ها سخت گذشت
و سپس اختاپوس
دختران را بلعيد
آسمان هم گرييد و دريغا كه فقط
ماند بر چهره ي عفريته ي آب
نقش يك روسري آبي رنگ...
از گلوي گل ها
هق هق گريه فقط مي آمد
صبح روز ديگر
قفس تنگ كلاس
بوي هجرت مي داد
دختري بس غمناك
گچ سرخي برداشت، روي تخته بنوشت
بچه ها: زهره و زينب و نسرين...
ديروز
از لب بركه ي آب
مثل يك دسته كبوتر به خدا پيوستند.
فريدون محمودي ـ رئيس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي ملاير