كعبه و بررسي تاريخ بناي آن در قرآن
سيدجلال امام
(دانش آموخته حوزه علميه، دانشپژوه كارشناسي ارشد تاريخ تشيّع)
چكيده
برخي آيات قرآن (127 بقره، 96 آلعمران، 37 ابراهيم، 26 حج) هر كدام به گونهاي اشاره به تاريخ كعبه دارند. روايات بسيار زيادي نيز سخن از تاريخ بناي كعبه به ميان آوردهاند.
برخي از مفسّران با استفاده از اين آيات و روايات، حضرت ابراهيم(عليه السلام) را بنيانگذار كعبه ميدانند.
اما بسياري از مفسّران معتقدند كه كعبه پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز وجود داشته است و آيات قرآن كريم اشاره به بازسازي و مرمّت كعبه به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام) دارند.
اين مقاله، به بررسي و داوري ميان اين دو قول نشسته، و با بررسي آراء مفسّران با محوريت آيات قرآن و استمداد از روايات تلاش ميكند تا قول دوم، يعني وجود كعبه در زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام) را اثبات نمايد.
مقدّمه
درباره تاريخ بناي كعبه با محوريت آيات قرآن، دو نظريه متقابل وجود دارد:
عده اي با استناد به آيات قرآن كريم و استمداد از روايات، به دنبال اثبات اين نظريهاند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)بنيانگذار كعبه بوده و پيش از آن خانه كعبه وجود نداشته است.
در مقابل، عده اي بناي كعبه را به زمان حضرت آدم(عليه السلام) باز ميگردانند و معتقدند: حضرت ابراهيم(عليه السلام)تنها آن را بازسازي و تعمير كرد و رونقي دوباره به آن بخشيد و به گفته آيةاللّه ميزرا خليل كمرهاي، آدم(عليه السلام)كعبه را مطاف كرد، ابراهيم(عليه السلام) آن را مسجد، و محمّد(صلي الله عليه وآله)آن را قبله.1 اين نبشتار از آيات قرآن كريم به عنوان يك منبع تاريخي بهره برده، البته با اين عنايت كه شأن قرآن اجلّ از يك منبع تاريخي است.
روشن است كه براي دسترسي به اينگونه مقولات تاريخي، نميتوان به روايات تكيه كرد، آنچه كه ما به دنبال آن هستيم آنكه طبق آيات قرآن كريم در زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)نيز كعبه برپا بوده است.
در اين مجال، قول گروه اول (معتقدان به بنيانگذاري كعبه به دست حضرت ابراهيم(عليه السلام)) مطرح ميگردد و با استناد به ديدگاههاي مفسّران بزرگ، دلايل گروه دوم (معتقدان به بناي كعبه در زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)) ذكر و صحت آن اثبات ميشود. در ادامه، با نگاهي به روايات و نيز كتب تاريخي، نكات تكميلي ارائه ميگردد.
ضرورت بحث
محمّدجواد مغنيه در تفسير خود (الكاشف) ذيل آيه 127 سوره بقره، مينويسد:
مفسّران و مورّخان، در تاريخ بناي كعبه
اختلاف نظر دارند:
عده اي تاريخ بناي كعبه را به زمانهاي پيش از حضرت ابراهيم(عليه السلام)مربوط ميدانند. عدهاي بناكننده آن را حضرت ابراهيم(عليه السلام)ميدانند. عده اي نيز هستند كه نظر خاصي ندارند و ميگويند: اللّه عالم. ما نيز جزو گروه سوم هستيم.
عقل در اينباره نه حكم سلبي دارد و نه حكم ايجابي، و راه دستيابي به تاريخ بناي كعبه، فقط به روايات و كشفيات و آيات قرآن منحصر است. در اين ميان، قرآن تاريخ خاصي را بيان نميكند و فقط ميفرمايد: حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) با كمك هم اين خانه را بنا كردند. روايات نيز تمامشان خبر واحدند و خبر واحد در امور تاريخي حجت نيست، مگر در مواردي كه قرينهاي براي اطمينان وجود داشته باشد. بنابراين، ما نسبت به اين موضوع، تكليفي نداريم. آيا اين بيت قطعهاي از بهشت بوده است يا نه؟ آيا پيامبران سابق حج ميكردند يا نه؟ آيا حجرالاسود از بهشت بوده است يا از «ابوقبيس»؟ آيا با گناه گناهكاران سياه شده يا...؟ ما براي شناخت اين موارد مسئول نيستيم، نه عقلا و نه شرعاً، و فايدهاي هم بر اين شناخت مترتّب نيست.2
همانگونه كه گذشت، اين محقق گرانقدر پرداختن به تحقيق درباره موضوعاتي همچون تاريخ بناي كعبه را چندان مفيد نميداند. چه بسا آشفتگي روايات و نقلهاي تاريخي سبب چنين نظري شده است. اما به نظر ميرسد اين نوع نگاه به موضوعات تاريخي چندان هم پذيرفته نباشد. چراكه اولا فقدان منابع كافي و وافي، و ضد و نقيض بودن روايات، نبايد به راحتي مانع تحقيق و بررسي شود. و ثانياً، برخي از روايات محفوف به قرينهاند و ميتوان با عرضه آنها بر قرآن به آنها استناد نمود.
علّامه طباطبائي در اينباره مينويسد:
پذيرفتن آن معناي مشتركي كه همه (روايات) بر آن دلالت دارند، عيبي ندارد و معلوم است كه تعارض در متن روايات، ضرري به آن معناي مشترك و جامع نميزند. پس رواياتي كه در مثل مسئله مورد بحث از معصومين(عليهم السلام) نقل ميشود و در آنها تعارض هست، صرف اين تعارض باعث نميشود كه ما آنها را طرح كرده و از اعتبار ساقط نماييم، مگر آنكه همان جهتِ جامع نيز مخالف با كتاب خدا و سنّت قطعي باشد و نشانههايي از دروغ و جهل داشته باشد.3
نكته ديگر اينكه باستانشناسان نيز سعي ميكنند تا از ريزترين و كمترين كشفيات و منابع اطلاعاتي استفاده كرده و نظريات تاريخي خود را تقويت كنند. اگرچه اين امكان وجود ندارد تا از علم باستانشناسي براي دستيابي به موضوعات پنهان اين بناي مرموز بهره برد، اما اين نبايد به رهاكردن موضوع بينجامد.
به نظر ميرسد براي كشف حقايق تاريخي مربوط به بناي كعبه، ميتوان با كنار هم گذاردن مستندات قرآني، روايات معصومان(عليهم السلام) به نتيجه قابل توجهي دست يافت. عالمان و مفسّران بزرگ به اين موضوع توجه خاصي داشته و بدان پرداخته و سعي داشتهاند تا با استفاده از آيات و روايات، نظرياتي نيز ارائه كنند. توجه به نظرياتي كه درباره كعبه ارائه شده، جالب توجه است.
ما ميتوانيم با تكيه بر تاريخ مبتني بر دين، داستانهاي قرآني و شواهد خارجي به عقب بازگشته و تاريخ مستندي ارائه نماييم; تاريخي تركيب شده از آيات قرآن، روايات، مستندات عقلي و شواهد خارجي كه دستكم به لحاظ دروني اقناعكننده باشد. ساختمان برجاي مانده كعبه و وضعيت جغرافيايي مكّه كه در تاريخ كهن و سفرنامههاي قديم آورده شده ميتواند شاهد خوبي براي ما باشد. قرآن، كه داستان كعبه در زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) را بيان ميكند و رواياتي كه داستان كعبه را از زمان حضرت آدم(عليه السلام) و پيش از آن بيان مينمايند، هر دو با شواهد خارجي موافق و مطابقند،4 حتي با شواهد خارجي كنوني كه تغييرات بسياري يافتهاند. علاوه بر اين، در صورت اثبات بناي كعبه در زمان حضرت آدم(عليه السلام)، ميتوان به جايگاه كعبه در اديان گذشته و نحوه عبادتهاي ايشان پي برد. مهمتر از همه، عيني و ملموستر كردن تاريخ حضرت آدم(عليه السلام) و انسانهاي پس از وي با تكيه بر يك بناي به جاي مانده از حضرت آدم(عليه السلام)ميباشد.
فايده ديگر اين تحقيقات مستندتر كردن پيشينه حجرالاسود است. برخي از روايات حجرالاسود را سنگي ميدانند كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از كوه «ابوقبيس» آورد و در ديوار كعبه جاي داد. اما اين را كه اين سنگ چه امتيازي داشته كه بايد از ديگر سنگها متمايز باشد مشخص نميكنند. بدينروي، اين شبهه پيش ميآيد كه چگونه است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) يك سنگ معمولي را كه از «ابوقبيس» آورده شده است، ميبوسد و احترام ميكند؟ مگر اينكه سير تاريخي آن را، كه دسته ديگري از روايات بدان دلالت دارند، بپذيريم; آن دسته از رواياتي كه ميفرمايند: حجرالاسود مأمور شده تا ميثاق و عهد مؤمنان و موحّداني كه هنگام طواف خانه خدا، به توحيد شهادت ميدهند را ثبت نمايد و روز قيامت در پيشگاه الهي شهادت دهد.
در مجموع، پرداختن به موضوعات تاريخي، بخصوص تاريخ اديان و بالاخص تاريخ اسلام، امري روا و پسنديده است و بايد با تحقيق و بررسي، نقاط تاريك و مبهم را روشن نمود.
آيا ابراهيم به مكّه آمد؟
بجاست پيش از ورود به بحث، ببينيم آيا به لحاظ تاريخي ميتوان آمدن حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه را اثبات كرد يا خير؟ پر واضح است كه بيشتر اطلاعات ما مسلمانان درباره گذشتههاي بسيار دور، از طريق آيات و روايات است; اطلاعاتي از قبيل: خلقت حضرت آدم(عليه السلام)، طوفان حضرت نوح(عليه السلام)، حج حضرت ابراهيم(عليه السلام)، عصاي حضرت موسي(عليه السلام) و عروج حضرت عيسي(عليه السلام). اين در حالي است كه بعثت نبي مكرّم(صلي الله عليه وآله) و حوادث مربوط به آن علاوه بر آيات و روايات، از طريق كتب تاريخي نيز قابل اثبات است و يك مورّخ بيدين نيز ميتواند با مراجعه به آنها، تاريخ پانزده قرن پيش سرزمين حجاز را بازيابد و بدان نيز استناد كند; چراكه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)حكومت فراگيري تشكيل دادند كه بازتاب آن در كتب تاريخي به عنوان يك قضيه مهم ثبت شده است. اما مقولههاي تاريخي كه از طريق آيات قرآن و يا روايات اهلبيت به دست ما ميرسند، براي كسي كه به قرآن و ائمّه اطهار(عليهم السلام) اعتقادي ندارد قابل اعتماد نيست. تنها آن دسته از آيات تاريخي قرآن را، كه مربوط به زمان پيامبر(صلي الله عليه وآله)هستند ميپذيرد; مثلا، اينكه قرآن ميفرمايد: در عصر جاهلي، دختران زنده به گور ميشدند. اما اگر قرآن از حضرت آدم و حضرت يوسف(عليهما السلام) و فرعون ميگويد، كافر ميپرسد: محمّد(صلي الله عليه وآله) از كجا ميدانست كه پيش از او چه خبر بوده است؟
اما براي معتقدان به اديان الهي و كتب آسماني، اين كتابهاي مقدّس منابع خوبي براي دستيابي به حداقلهايي از تاريخ انبيا(عليهم السلام)هستند. هم قرآن كريم و هم تورات، گوشههايي از زندگي حضرت ابراهيم(عليه السلام) را نقل كردهاند. از آيات قرآن كريم به دست ميآيد كه حضرت ابراهيم(عليه السلام)پيش از تجديد بناي كعبه، همراه همسرش هاجر و فرزند خردسالش اسماعيل(عليه السلام) به مكّه آمدند و حضرت ابراهيم(عليه السلام) ايشان را در صحرايي بيآب و علفگذاشت و به بيتالمقدّسبازگشت.اوچند مرتبهاي به مكّه آمد تا اينكه در يكي از اين سفرها مأمور بناي خانه كعبه شد و پسرش اسماعيل(عليه السلام) او را در اين امر ياري داد.
اما در تورات به اين مطلب تصريح نشده است. تورات بر اين باور است كه هاجر و اسماعيل(عليه السلام)، از خانه حضرت ابراهيم(عليه السلام)اخراج شدند. در سِفر «پيدايش» ميخوانيم:
آنگاه ساره به ابراهيم گفت: اين كنيز (هاجر) را با پسرش بيرون كن; زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق، وارث نخواهد بود. اما اين امر در نظر ابراهيم درباره پسرش بسيار سخت آمد. خدا به ابراهيم گفت: درباره پسر خود و كنيزت به نظرت سخت نيايد، بلكه هر آنچه ساره به تو گفته است سخن او را بشنو; زيرا كه ذرّيه تو از اسحاق خوانده خواهد شد، و از پسر كنيز نيز امّتي به وجود آورم; زيرا كه از نسل توست. بامدادان ابراهيم برخاسته، نان و مشكي از آب گرفته، به هاجر داد و آنها را بر روي دوش وي نهاد و او را با پسر روانه كرد. پس (هاجر) برفت و در بيابان «بئر شيع» ميگشت و چون آب مشك تمام شد، پسر را زير بوته گذاشت... .5
همانگونه كه در متن تورات گذشت، تصريحي به آمدن حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه نشده و همين امر سبب شده است تا يهود معتقد باشد حضرت ابراهيم(عليه السلام) به مكّه نيامده است. همچنين يهود براي حضرت اسماعيل(عليه السلام)، كه فرزند كنيز (هاجر) بود، قدر و منزلتي قايل نيست و ماجراي قرباني شدن را به حضرت اسحاق(عليه السلام)، فرزند ديگر حضرت ابراهيم(عليه السلام) نسبت ميدهند:
مدتي گذشت و خدا خواست ابراهيم را امتحان كند... فرمود: يگانه پسرت ـ يعني اسحاق ـ را، كه بسيار دوستش داري برداشته و... به عنوان هديه سوختني قرباني كن.6
البته صرفنظر از اينكه تورات تحريف شده و مطالبش قابل تأمّل است، اين انكار يهود نيز نابجاست; چراكه تورات و قرآن در اين مسئله، كه هاجر و اسماعيل از خانه ساره بيرون آمدند، مشتركند. قرآن صراحت دارد كه به مكّه آمدند، اما تورات ادامه آن را نگفته است.
علّامه محمّدجواد بلاغي، در كتاب الهدي الي دين المصطفي، كه ردّيهاي است بر يك نويسنده مسيحي، به اين مطلب اشاره دارد; آنجا كه مينويسد: به هيچ وجه، ابراهيم به طرف مكّه و بلاد عرب نيامده است. استاد بلاغي در جواب مينويسد: تورات هرگز سفر ابراهيم به مكّه را انكار نكرده است، نهايت اين است كه اشارهاي به اين سفر نكرده و اين در تورات معمول است; چراكه به زندگي ابراهيم و رشد و پرورش او در بابل هم اشارهاي نكرده است.7 آقاي بلاغي علت اين انكار يهود را خودبيني آنها ميداند و مينويسد:
و انّ هذه التورات انّما هي كآبائها بني اسرائيل اذ حرصوا علي ان لا يجعلوا نصيبا لغيرهم في توحيد الله و عبادته و شريعته و نبوّته.8
در ادامه، در تورات ميخوانيم:
ابراهيم همه دارايي خود را به اسحاق بخشيد، اما به ساير پسرانش كه از كنيزانش به دنيا آمده بودند، هدايايي داد، ايشان را در زمان حيات خويش در نزد پسر خود اسحاق، به ديار مشرق فرستاد.9
عبارتهايي همانند «يگانه پسرت اسحاق»، «كه بسيار دوستش داري»، «ساير پسرانش كه از كنيزانش بودند» و امثال اينها، حاكي از موضعگيري ناپسندِ يهود در مقابل حضرت اسماعيل(عليه السلام) و احفاد اوست و صرفاً سعي شده شأن هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام)را پايين آورد و در مقابل، حضرت اسحاق(عليه السلام) و به تبع آن، بنياسرائيل را بزرگ و گرامي جلوه دهد. در نهايت، چيزي كه ميتوان گفت اين است كه تورات به صراحت اين سفر را ذكر نكرده و اين به معناي انكار نيست. عدهاي با اهداف سركوبي اسلام و بيريشه و اساس دانستن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)، آن را انكار ميكنند. علت آن هم، چنانكه از كتاب مرحوم علّامه بلاغي نقل شد، غرور و خودبيني يهوديان است; چراكه از نسل حضرت اسماعيل(عليه السلام)، پيامبر خاتم، حضرت محمّد(صلي الله عليه وآله)، متولّد گرديد و با آمدن دين اسلام، آيين يهود منسوخ و به تاريخ سپرده شد.
نگاهي اجمالي به آيات مورد بحث
با توجه به اينكه محور اين بحث تحقيقي آيات قرآن كريم است، بدينروي، ابتدا آيات قرآن كريم و نظر تني چند از مفسّران بزرگ نقل ميشوند و در موارد نياز، به روايات و نظر مورّخان مراجعه خواهد شد. قرآن كريم در چهار آيه، از كعبه و تاريخ آن سخن به ميان آورده است. البته مراد آياتي هستند كه به نوعي، از داستان بناي كعبه حكايت ميكنند، نه هر آيه اي كه از كعبه سخن گفته باشد. اين چهار آيه عبارتند از:
1. (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ) (بقره: 127)
2. (إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدي لِلْعَالَمِينَ)(آلعمران: 96)
3. (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ)(ابراهيم: 37)
4. (وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لَّا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ)(حج: 26)
در اين آيات كلماتي وجود دارند كه مفسّران، مصداقهاي متفاوتي براي آنها بيان كردهاند. مصداقهاي هر دو طرف ذكر ميشوند تا خواننده محترم با اِشراف بيشتري وارد بحث شود:
l (يَرفَع الْقَواعِد) (بالا آوردن پايهها): آيا مراد بالا آوردن پايههاي خانه است كه قبلا وجود داشتند؟ يا هم پايهگذاري از ابتدا موردنظر است و هم بالاآوردن آنها؟
l (اَوَّلَ بَيْت) (اولين خانه): آيا مراد اولين خانهاي است كه بر روي زمين ساخته شده و پيش از آن هيچ خانهاي وجود نداشته است؟ يا منظور اولين خانه مبارك ـ يعني اولين عبادتگاه ـ است. وانگهي، اگر اولين عبادتگاه است، آيا حضرت ابراهيم(عليه السلام) آن را بنا كرده يا پيش از آن وجود داشته است؟
l (رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ): (خدايا! من سكنا ميدهم): آيا زمان صدور اين دعا از زبان مبارك حضرت ابراهيم(عليه السلام)، پس از آن بود كه وي كعبه را بنا كرد; يعني زماني كه آن منطقه به يك آبادي تبديل شد و هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را در آنجا باقي گذاشت و به بيتالمقدّس رفت؟ يا اينكه پيش از تجديد بناي كعبه ـ يعني نخستين مرتبهاي كه زن و فرزندش را در آن وادي خشك و بيآب و علف رها كرد و به بيتالمقدّس رفت ـ به خاطر نگراني از احوال ايشان، چنين دعايي كرد؟
l (أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ) (دلهاي گروهي از مردم): آيا منظور از كلمه «ناس»، قبيله «جُرهم»10 و مانند اينهاست كه هاجر و حضرت اسماعيل(عليه السلام) را تنها ديدند و به سراغ آنها آمدند و با آنها زندگي كردند؟ يا مطلق مسلمانان و حجگزاران هستند كه به طرف خانه خدا ميروند و آن را گرامي ميدارند؟
l (بوَّاْنا): (مهيّا كرديم): منظور از اينكه خدا ميفرمايد «مهيّا كرديم» چيست؟ آيا جاي قبلي خانه را به او نشان داد و به او گفت: همانجا كه قبلا خانه بوده، از نو خانهاي بساز; يعني جاي خانه قبلي را به ابراهيم نشان داد؟ يا اينكه همانند يك نقشه، جاي بناي كعبه را براي او انتخاب كرد، در حالي كه قبلا در آنجا خانهاي نبود؟