و روى الشيخ الصدوق محمد بن بابويه القمى (رحمه الله) فى كتاب التوحيد باسناده عن أبىبصير، قال: قلت لأبىعبدالله (عليه السلام): أخبرنى عن الله عز و جل، هل يراه المؤمنون يوم القيمه؟!
قال: نعم، و قد رأوه قبل يوم القيمه!
فقلت: متى!؟
قال: حين قال لهم: ألست بربكم قالوا بلى!
ثمل سكت ساعه، ثم قال: و ان المؤمنين ليرونه فى الدنيا قبل يوم القيمه. ألست تراه فى وقتك هذا؟!
قال أبوبصير: فقلت له: جعلت فداك! أفاحدث بهذا عنك؟!
فقال: لا! فانك اذا حدثت به، فأنكره منكر جاهل بمعنى ما تقول، ثم قدر أن هذا تشبيه؛ كفر و ليست الرؤيه بالقلب كالرؤيه بالعين؛ تعالى عما يصفه المشبهون و الملحدون.(254)
و شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى (رحمه الله) در كتاب توحيد با اسنادش از أبوبصير روايت كرده است كه گفت: من به حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) عرض كردم: مرا آگاه كن از خداوند عزوجل، آيا مؤمنين در روز قيامت وى را مىبينند؟!
گفت: آرى، و او را پيش از روز قيامت هم ديدهاند!
من گفتم: در چه زمان؟!
گفت: در زمانى كه به آنها گفت: آيا من پروردگار شما نيستم؟!
گفتند: بلى!
پس از آن حضرت قدرى سكوت كردند و سپس گفتند: تحقيقاً مؤمنين در دنيا هم قبل از روز قيامت وى را مىبينند! آيا تو او را در همين زمان و وقت فعلى خود نديدى؟!
أبوبصير گفت: من به حضرت عرض كردم: فدايت شوم. آيا من اين قضيه واقعه را كه اينك واقع شد، از تو براى ديگران روايت بنمايم؟!
گفت: نه! به علت آنكه اگر تو آن را حديث كنى و منكر جاهلى به معنى و مفاد گفتار تو آن را انكار كند، و سپس در نزد خود آن را تشبيه بپندارد؛ در اين صورت كافر مىشود. آرى رؤيت با دل مانند رؤيت با چشم نيست؛ بلند است خداوند از توصيفى كه اهل تشبيه و الحاد مىكنند.
و باسناده عن الكاظم (عليه السلام) قال: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه. احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور.(255)
و نيز شيخ صدوق از حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت گفتند: مابين خداوند و مخلوقاتش هيچ پرده و حجابى وجود ندارد، غى از خود مخلوقات خداوند. از مخلوقاتش پنهان شد بدون پرده و حجاب پنهان كنندهاى، و مستور گرديد بدون ساتر پوشندهاى!
از فريب نقش نتوان خامه نقاش ديد ورنه در اين سقف زنگارى يكى در كار هست
قال بعض أهل المعرفه: ان العالم غيب لم يظهر قط؛ و الحق تعالى هو الظاهر ما غاب قط. و الناس فى هذه المسأله على عكس الصواب؛ فيقولون: العالم ظاهر و الحق تعالى غيب.
فهم بهذا الاعتبار فى مقتضى هذا الشرك كلهم عبيد للسوى، و قد عافى الله بعض عبيده عن هذا الدآء.
بعضى از اهل معرفت گفتهاند: جهان، غيب است كه هيچ وقت آشكارا نشده است؛ و حق تعالى اوست تنها ظاهر كه هيچ وقت پنهان نگشته است. و مردم در اين مسأله خلاف راه راست را معتقدند. مردم مىگويند: عالم ظاهر است و حق تعالى غيب است.
بنابراين، مردم براساس اين اعتبار به مقتضاى اين شرك، همگى بندگانى براى غير مىباشند؛ و فقط خداوند بعضى از بندگانش را از اين مرض عافيت بخشيده است.
برافكن پرده تا معلوم گردد كه ياران ديگرى را مىپرستن
بلى هر ذره كه از خانه به صحرا شود، صورت آفتاب بيند؛ اما نمىداند كه چه مىبيند؟
چندين هزار ذره سراسيمه مىدوند در آفتاب و غافل از آن كافتاب چيست
وقتى ماهيان جمع شدند و گفتند: چندگاه است كه ما حكايت آب مىشنويم و مىگويند حيات ما از آب است، و هرگز آب را نديدهام. بعضى شنيده بودند كه در فلان دريا ماهى هست دانا، آب را ديده، گفتند: پيش او رويم تا آب را به ما نمايد. چون به او رسيدند و پرسيدند گفت: شما چيزى به غير آب به من نماييد تا من آب را به شما نمايم.
با دوست ما نشسته كه اى دوست! دوست كو؟ سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود بىدلى در همه احوال خدا با او بود تو ديده ندارى كه ببينى او را در ديده ديده ديدهاى مىبايد كوكو همى زنيم ز مستى به كوى دوست آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مىكرد طلب از گمشدگان لب دريا مىكرد او نمىديدش و از دور خدايا مىكرد و ز خويش طمع بريدهاى مىبايد ورنه همه اوست ديدهاى مىبايد(256)