بخش اول
توضيح سؤال:
شما كتاب كافى را برترين كتاب خود مىدانيد، آيا مىدانيد كه در اين كتاب چه توهينهايى كه به پيامبر و ائمه شده است؟
يكى از توهينها حديث سلسلة الحمار است كه طبق اين روايت پيامبر با حمارى صحبت مىكند و اين حمار از پدران خود حديثى را از حضرت نوح بيان مىكند.
اين روايت چند چيز را ثابت مىكند:
1 . سخن گفتن حمار با انسانها!
2 . حمار خطاب به رسول خدا مىگويد: «جان من و پدر و مادرم به فداى تو»! اولا با وجود صحابه آيا نوبت به حمار مىرسد كه خود را فداى پيامبر كند؟ ثانياً: فرضا كه اين حمار اختيار جان خود را داشت؛ آيا اختيار جان پدر و مادرش را نيز داشت؟
3 . بين حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالى كه اين حمار روايت را با چهار واسطه از حضرت نوح نقل كرده است (خودش از پدرش از جدش و او از پدرش)، چگونه اين چند حمار، هزاران سال عمر كردهاند؟
ببنيد كه شيعيان عقل و دين خود را به دست چه كسانى سپردهاند؟
پاسخ:
اصل روايت:
وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ: إِنَّ ذَلِكَ الْحِمَارَ [الْحِمَارِ عُفَيْر] كَلَّمَ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَقَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ كَانَ مَعَ نُوحٍ فِي السَّفِينَةِ فَقَامَ إِلَيْهِ نُوحٌ فَمَسَحَ عَلَى كَفَلِهِ ثُمَّ قَالَ: يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ هَذَا الْحِمَارِ حِمَارٌ يَرْكَبُهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ خَاتَمُهُمْ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنِي ذَلِكَ الْحِمَار.
و روايت شده كه امير المؤمنين عليه السلام فرمود: اين الاغ با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله به سخن درآمد و گفت:
پدر و مادرم قربانت! پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل كرد كه او با جناب نوح در كشتى بوده و نوح برخاسته و دست به كفل او كشيده و گفته: از پشت اين الاغ، الاغى آيد كه سيد پيغمبران و آخرين ايشان بر آن سوار شود، خدا را شكر كه مرا همان الاغ قرار داد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1 ، ص237 ، ذيل حديث9، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعة الثانية،1362هـ.ش.
نقد و بررسي:
قبل از نقد دلالى و پاسخهاى نقضي، سند اين روايت را بررسى مىكنيم تا ببنيم كه آيا اين روايت ارزش استناد دارد يا خير
مقدمه :
نويسنده اين اشكالات ، بايد مىدانست كه ما شيعيان ، مانند اهل سنت نيستيم كه بعضى از كتب حديثى را صد در صد صحيح دانسته و حق نقد مطالب آن را نداشته باشيم !
بعضى از روايات اصول كافى و ساير كتب شيعه از جهت سندى غير معتبر است و علماى شيعه به آنها استدلال نمىكنند؛ از اين رو وجود چنين رواياتى در بعضى از كتب شيعه ، ضرر به مذهب شيعه نمىزند ! اما اهل سنت كه اعتقاد كامل به صحيح بخارى و مسلم دارند و حتى به گفته برخى از علما تمامى روايات آن را به اجماع اهل سنت ، روايات رسول خدا (ص) مىدانند ، وقتى روايات بخارى و مسلم چنين مطالبى را نقل كنند ، دچار اشكال مىشوند ! (كه به نقل مطالب بخارى در اين باب نيز خواهيم پرداخت) حال با ذكر اين مقدمه به بررسى سندى اين روايت مىپردازيم :
بررسي سند روايت:
همان طور كه از اصل روايت پيدا است، اين روايت در ادامه روايت نهم از ابواب «بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ مَتَاعِه» و به صورت مرفوع «وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ...» نقل شده است و روايت مرفوع ارزش استدلال و نياز به اين همه جار و جنجال ندارد.
اگر نويسنده اين مطلب با علم حديث آشنا بود، هرگز به روايتى اين چنين ضعيف استناد نمىكرد!
علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در شرح اين روايت مىگويد:
الحديث التاسع: ضعيف وآخره مرسل.
حديث نهم ضعيف و آخر آن (روايت مورد نظر) مرسل است.
المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، ج3، ص48، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ تهران، الطبعة : الثانية،1404هـ ـ 1263ش.
بررسي دلالت روايت:
سخن گفتن پيامبران با حيوانات در قرآن:
خداوند در قرآن كريم ، از گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سليمان سخن گفته است:
حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يحَْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ.
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلىََّ وَ عَلىَ وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِين
وَتَفَقَّدَ الطَّيرَْ فَقَالَ مَا لىَِ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائبِينَ . لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبحََنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنىِّ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ. فَمَكَثَ غَيرَْ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . إِنىِّ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شىَْءٍ وَلهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ. وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُون.
سوره نمل ، آيات 18ـ 24.
(آنها حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند مورچهاى گفت: «به لانههاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمىفهمند!».
سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد و گفت: «پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!»
(سليمان) در جستجوى آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: «چرا هدهد را نمىبينم، يا اينكه او از غايبان است؟! قطعاً او را كيفر شديدى خواهم داد، يا او را ذبح مىكنم، يا بايد دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد!
چندان درنگ نكرد (كه هدهد آمد و) گفت: «من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين «سبا» يك خبر قطعى براى تو آوردهام! من زنى را ديدم كه بر آنان حكومت مىكند، و همه چيز در اختيار دارد، و (به خصوص) تخت عظيمى دارد! . او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مىكنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته و از اين رو هدايت نمىشوند!».
بنابراين سخن گفتن پيامبران با حيوانات با قدرت اعجازى كه خداوند به آنان داده است، هيچ مشكلى ندارد . و وقتى سليمان بتواند با حيوانات گفتگو كند، چه استبعادى دارد كه برترين پيامبر خداوند نيز بتواند با يكى ديگر از حيوانات سخن گفته باشد؟
«فداك أبي وأمي» به منظور تكريم پيامبر بوده است:
اما اين كه نويسنده مطلب با تمسخر فراوان جمله «فداك أبى وأمي» را نقل و به استهزاء گرفته است ، بايد در جواب ايشان بگوئيم كه اين جمله از عباراتى است كه به منظور تكريم ، بزرگداشت و تعظيم طرف مقابل ايراد مىشود؛ چه از طرف انسان گفته شود يا با معجزه الهى حيوانى آن را به زبان بياورد؛ چنانچه ابن اثير جزرى مىنويسد:
اغفر فداء لك ما اقتفينا :
اطلاق هذا اللفظ مع الله تعالى محمول على المجاز والاستعارة لانه انما يفدى من المكاره من تلحقه فيكون المراد بالفداء التعظيم والاكبار لان الانسان لا يفدى الا من يعظمه فيبذل نفسه له .
اطلاق اين لفظ در باره خداوند، حمل بر مجاز و كنايه مىشود؛ زيرا فدا شدن ، تنها در برابر مصيبتها و بدى هايى است كه به طرف مقابل مىرسد ! بنا بر اين مراد از فدا شدن ، تعظيم و بزرگداشت است ! زيرا انسان خود را جز براى كسى كه او را بزرگ مىداند فدا نمىكند ! و به همين جهت است كه جان خويش را در راه او مىدهد !
ابن أثير الجزري، ابوالسعادات المبارك بن محمد (متوفاي606هـ)، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج3، ص 422، تحقيق طاهر أحمد الزاوي - محمود محمد الطناحي، ناشر: المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م؛
الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج15، ص 151، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.
ما نيز در گفتارهاي روزانه خودمان، به كساني كه احترام خاصي براي آنها قائل هستيم از اين جمله استفاده ميكنيم و در حقيقت ميخواهيم به آنها بگوئيم كه شما در نزد ما از پدر و مادرمان نيز عزيزتر هستيد . صحابه نيز همواره از اين جمله در گفتار با رسول خدا صلي الله عليه وآله استفاده ميكردهاند كه اگر كسي در كتابهاي اهل سنت جستجو كند به صدها مورد ميرسد كه ما فقط به يك مورد از كتاب صحيح بخارى اشاره مىكنيم:
... فلما قَفَلُوا قال سَلَمَةُ رَآنِي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وهو آخِذٌ بِيَدِي قال ما لك قلت له فَدَاكَ أبي وَأُمِّي ...
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4 ص 1537، ح3960، كتاب المغازي، بَاب غَزْوَةِ خَيْبَرَ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بنابراين گفتن جمله «فداك أبي وأمي» دليل بر اين نيست كه كسي اختيار جان پدر و مادرش را دارد و داشته باشد.
اما اين كه گفته است: « بين حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالى كه اين حمار روايت را با سه واسطه از حضرت نوح نقل كرده است» در جواب مىگوييم:
اگر كسى بپذيرد كه حيوانات با قدرت الهى مىتواند با انسانها گفتگو كند، چه استبعادى دارد كه خداوند عمر يك حيوان را آن قدر طولانى كند كه بتواند با پيامبر آخر الزمان ملاقات و با او گفتگو كند؟ همان خدائى كه قدرت سخن گفتن به حيوان داده، همان خدا نيز مىتواند به او عمر طولانى دهد.
نقل مشابه همين روايت در كتابهاي اهل سنت:
جالب اين است كه بزرگان اهل سنت شبيه همين روايت را در كتابهاى خود به صورت گسترده نقل كردهاند. قاضى عياض در كتاب الشفا مىنويسد:
عن إبراهيم بن حماد بسنده من كلام الحمار الذي أصابه بخيبر ، وقال اسمي يزيد بن شهاب . فسماه النبي صلى الله عليه وسلم يعفورا ، وأنه كان يوجهه إلى دور أصحابه ، فيضرب عليهم الباب برأسه ، ويستدعيهم ، وأن النبي صلى الله عليه وسلم لما مات تردى في بئر جزعاً وحزناً ، فمات .
ابراهيم بن حماد با سندش، گفتار حمارى را كه رسول خدا در خيبر به دست آورد اين گونه نقل كرده است: حمار گفت: اسم من يزيد بن شهاب است، پس رسول خدا او را يعفور ناميد، اين حمار به خانههاى اصحاب مىرفت ، در خانهها را با سر خود مىكوبيد و آنها را فرامىخواند، وقتى رسول خدا (ص) از دنيا رفت، از شدت غم و اندوه خود را در چاه انداخت و مُرد.
القاضي عياض، ابوالفضل عياض بن موسي بن عياض اليحصبي السبتي (متوفاي544هـ)، كتاب الشفا، ج1، ص236، طبق برنامه الجامع الكبير.
ديگر بزرگان اهل سنت نيز اين روايت را به تفصيل نقل كردهاند:
أخبرنا أبو غالب وأبو عبد الله قالا أنبأ أبو سعد بن أبي علانة أنا أبو طاهر المخلص وأبو أحمد بن المهتدي حدثني أبو الحسن الأسدي عمر بن بشر بن موسى نا أبو حفص عمر بن مزيد نا عبد الله بن محمد بن عبيد بن أبي الصهباء نا أبو حذيفة عبد الله بن حبيب الهذلي عن أبي عبد الله السلمي عن أبي منظور قال لما فتح رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني خيبر أصاب أربعة أزواج ثقال أربعة أزواج خفاف وعشر أواقي ذهب وفضة وحمار أسود مكبلا قال فكلم رسول الله صلى الله عليه وسلم الحمار فكلمه الحمار فقال له النبي صلى الله عليه وسلم ما اسمك قال يزيد بن شهاب أخرج الله عز وجل من نسل جدي ستين حمارا كلهم لم يركبهم إلا نبي قد كنت أتوقعك أن تركبني لم يبق من نسل جدي غيري ولا من الأنبياء غيرك قد كنت قبلك لرجل يهودي وكنت أتعثر به عمدا وكان يجيع بطني ويضرب ظهري قال فقال له النبي صلى الله عليه وسلم فأنت يعفور يا يعفور قال لبيك قال أتشتهي الإناث قال لا قال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يركبه في حاجته وإذا نزل عنه بعث به إلى باب الرجل فيأتي الباب فيقرعه برأسه فإذا خرج إليه صاحب الدار أوميء إليه أن أجب رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما قبض النبي صلى الله عليه وسلم جاء إلى بئر كانت لأبي الهيثم بن التيهان فتردى فيها جزعا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فصارت قبره.
هنگامى كه رسول خدا (ص) خيبر را فتح كرد چهار كنيز چاق و چهار كنيز لاغر و نيز ده پيمانه طلا و نقره و الاغى بسته شده در زنجير به دست آوردند ؛ آن حضرت با الاغ به گفتگو پرداختند و الاغ نيز جواب داد ! رسول خدا فرمود: اسمت چيست؟ گفت: يزيد بن شهاب، خداوند از نسل جد من شصت حمار ديگر خلق كرد كه فقط پيامبران بر آنها سوار شدند و من از شما توقع دارم كه بر من سوار شوي؛ چرا كه از نسل جد من كسى غير از من و از انبياء نيز جز شما باقى نمانده است، من پيش از شما مال مرد يهودى بودم، كه از روى عمد او را بر زمين مىزدم ! او نيز شكم مرا به دردآورده و به پشتم مىزد.
رسول خدا فرمود: پس تو يعفور هستى ، اى يعفور ! حمار گفت: بلى ، رسول خدا فرمود: آيا به جنس مؤنث تمايل داري؟ يعفور گفت: خير !
پس رسول خدا (ص) در هنگام نياز سوار او مىشد، و هر وقت كه از پشت او پايين مىآمد، او را به خانه مردم مىفرستاد، او در خانه را با سرش مىكوبيد و به آن شخص اشاره مىكرد كه پيش رسول خدا (ص) برود . وقتى رسول خدا از دنيا رفت، نزديك چاهى كه متعلق به هيثم بن تيهان بود، آمد و خود در آن به خاطر ناراحتى براى رسول خدا (ص) انداخت و همان چاه قبر او شد.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 232، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 151، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
الأبشيهي، أبو الفتح شهاب الدين محمد بن أحمد (متوفاي850هـ) ، المستطرف في كل فن مستظرف، ج2، ص 235، تحقيق : مفيد محمد قميحة ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الثانية ، 1406هـ ـ 1986م؛
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، لسان الميزان، ج5، ص 376، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م؛
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الخصائص الكبرى، ج2، ص 107، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ - 1985م؛
العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج2، ص 24، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛
الأنصاري ، أبو عبد الله محمد بن علي بن أحمد بن حديدة (متوفاي1381هـ)، المصباح المضيء في كتاب النبي الأمي ورسله إلى ملوك الأرض من عربي وعجمي، ج1، ص 261، تحقيق : محمد عظيم الدين ، ناشر : عالم الكتب - بيروت - 1405هـ.
بنابراين اگر مرحوم كلينى روايتى را با سند مرفوع نقل كرده، بسيارى از بززگان شما شبيه همان روايت را با سند متصل نقل كردهايد؛ از اين رو بهتر بود كه نويسنده مقاله قبل از نقل روايت از كتابهاى شيعه و خردهگيرى بر آن به كتابهاى خود نيز رجوع مىكرد تا اين گونه با جوابهاى نقضى روبرو نشود.
گفتگو با حيوانات در كتابهاي اهل سنت:
گفتگوي گرگ با يكي از اصحاب:
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يَزِيدُ أنا الْقَاسِمُ بن الْفَضْلِ الحداني عن أبي نَضْرَةَ عن أبي سَعِيدٍ الخدري قال عَدَا الذِّئْبُ على شَاةٍ فَأَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعي فَانْتَزَعَهَا منه فَأَقْعَى الذِّئْبُ على ذَنَبِهِ قال أَلاَ تتقي اللَّهَ تَنْزِعُ مني رِزْقاً سَاقه الله إلي فقال يا عجبي ذِئْبٌ مقع على ذَنَبِهِ يكلمني كَلاَمَ الإِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا أُخْبِرُكَ بِأَعْجَبَ من ذلك مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم بِيَثْرِبَ يُخْبِرُ الناس بِأَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَأَقْبَلَ الراعي يَسُوقُ غَنَمَهُ حتى دخل الْمَدِينَةَ فَزَوَاهَا إلى زَاوِيَةٍ من زَوَايَاهَا ثُمَّ أتى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فَأَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فنودي الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعي أَخْبِرْهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَدَقَ والذي نفسه بيده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يُكَلِّمَ السِّبَاعُ الإِنْسَ وَيُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعَْلِهِ وَيُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ بَعْدَهُ.
ابوسعيد خدرى مى گويد: گرگى به گوسفندى حمله كرد و آن را برد، چوپان او را دنبال كرد و گوسفند را از او گرفت و گرگ را به خاطر اين كارش كتك زد، گرگ گفت: از خدا نمىترسى كه روزى مرا كه خداوند نصيبم كرده از من مىگيري، آن را به من برگردان. چوپان گفت: عجبا! گرگى را كتك زدم و او با زبان انسانها با من سخن مىگويد!!! گرگ گفت: من تو را به چيز عجيبتر از آن آگاه مىكنم و آن اين است كه محمد (ص) در يثرب مردم را از اخبار گذشتگان آگاه مىكرد، چوپان گوسفندانش را هدايت كرد تا اين كه وارد مدينه شد ، پس گوسفندانش را در گوشهاى نگه داشت؛ سپس خدمت رسول خدا رسيد و او را از اين قصه آگاه كرد، رسول خدا دستور داد كه مردم براى نماز جماعت دعوت بخوانند، وقتى خارج شد، به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه كن، چوپان اطاعت كرد، رسول خدا (ص) فرمود: راست گفتي! سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمىشود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسانها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مىگويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانوادهاش مىافتد آگاه مىكند.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص 83، ح11809، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
الكسي ، أبو محمد عبد بن حميد بن نصر (متوفاي249هـ) ، المنتخب من مسند عبد بن حميد ، ج1، ص 277، ح877، تحقيق : صبحي البدري السامرائي , محمود محمد خليل الصعيدي ، ناشر : مكتبة السنة - القاهرة ، الطبعة : الأولى ، 1408هـ – 1988م؛
التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج14، ص 418، ح6494، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م؛
ابن سمعون البغدادي ، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالي ابن سمعون ، ج1، ص 366، طبق برنامه الجامع الكبير؛
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج6، ص 41، طبق برنامه الجامع الكبير؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 375، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
الرافعي القزويني، عبد الكريم بن محمد (متوفاي 623 هـ)، التدوين في أخبار قزوين، ج1، ص 448، تحقيق: عزيز الله العطاري، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1987م؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج1، ص 351، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
أبو المحاسن الحنفي ، يوسف بن موسى (متوفاي803هـ)، المعتصر من المختصر من مشكل الآثار ، ج1، ص 57، ناشر : عالم الكتب / مكتبة المتنبي / مكتبة سعد الدين - بيروت / القاهرة / دمشق؛
الدميري المصري الشافعي ، كمال الدين محمد بن موسى بن عيسى (متوفاي808 هـ)، حياة الحيوان الكبرى ، ج1، ص 501، تحقيق : أحمد حسن بسج ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الثانية ، 1424 هـ - 2003م.
الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ج2، ص 320، ناشر:دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م؛
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص 71، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م
حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مىگويد:
هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه.
اين روايت بر طبق شرائطى كه مسلم براى صحت روايت قائل است، صحيح است؛ ولى او نقل نكرده.
الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص 514، ح8444، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
و ابن كثير دمشقى مىگويد:
وهذا إسناد على شرط الصحيح وقد صححه البيهقي ولم يروه إلا الترمذي.
اين سند، شرائط صحيح بخارى را دارا هست و بيهقى نيز آن را تصحيح كرده؛ ولى غير از ترمذى كسى ديگر از صحاح سته، آن را نقل نكردهاند.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 143، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و هيثمى در باره اين روايت مىگويد:
قلت عند الترمذي طرف من آخره رواه أحمد وفي رواية عن أبي سعيد أيضا قال بينما رجل من أسلم في غنيمة له يهش عليها في بيداء ذي الحليفة إذ عدا عليه الذئب فانتزع شاة من غنمه فأخذ الرجل يرمي بالحجارة حتى استنقذ منه شاته فذكر نحوه رواه أحمد والبزار بنحوه باختصار ورجال أحد إسنادي أحمد رجال الصحيح.
من (هيثمي) مىگويم: ترمذى قسمت آخر روايت را نقل كرده است، و احمد نيز از ابوسعيد نقل كرده كه مردى از قبيله اسلام، گوسفندانى را در بيابان ذى الحليفه مىچراند كه گرگى به آن حمله كرد؛ و گوسفندى را ربود؛ پس چوپان با سنگ گرگ را آن قدر زد كه گوسفندش را نجات داد . پس ادامه روايت را همانند روايت قبلى نقل كرده است . همانند اين روايت را احمد و بزار به صورت مختصر نقل كرده و راويان يكى از سندهاى احمد ، راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص 291، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
البانى بعد از نقل اين روايت مىگويد:
قلت: وهذا سند صحيح رجاله ثقات رجال مسلم غير القاسم هذا وهو ثقة اتفاقا، وأخرج له مسلم في المقدمة.
والحديث أخرجه ابن حبان (2109) والحاكم مفرقا (4/467،467-468) وقال: «صحيح على شرط مسلم» ! ووافقه الذهبي!
من (الباني) مىگويم: اين سند صحيح است و راويان آنها مورد اعتماد و از راويان صحيح مسلم هستند؛ غير از قاسم كه او به اتفاق علما مورد اعتماد است و مسلم در مقدمه كتابش روايتى از او نقل كرده است.
اين روايت را ابن حبان و حاكم نقل كرده و گفته: اين روايت با شرائطى كه مسلم در صحت روايت قائل بوده ، صحيح است . ذهبى نيز سخن او را تأييد كرده است.
ألباني، محمّد ناصر، سلسة الأحاديث الصحيحة، ج1، ص121، طبق برنامه المكتبة الشاملة.
همين روايت را ترمذى در سنن خود به صورت مختصر و فقط تكههاى آخر آن را نقل كرده است :
حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا أبي عن الْقَاسِمِ بن الْفَضْلِ حدثنا أبو نَضْرَةَ الْعَبْدِيُّ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتى تُكَلِّمَ السِّبَاعُ الْإِنْسَ وَحَتَّى تُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعْلِهِ وَتُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ من بَعْدِهِ.
از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمىشود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسانها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مىگويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانوادهاش مىافتد آگاه مىكند.
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص 119، ح2181، كِتَاب الْفِتَنِ، بَاب ما جاء في كَلَامِ السِّبَاعِ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
گفتگوي يكي از اصحاب با گرگ به روايت رسول خدا (ص)
حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ عن شُعْبَةَ عن سَعْدِ بن إبراهيم عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال بَيْنَمَا رَجُلٌ يَرْعَى غَنَمًا له إِذْ جاء ذِئْبٌ فَأَخَذَ شَاةً فَجَاءَ صَاحِبُهَا فَانْتَزَعَهَا منه فقال الذِّئْبُ كَيْفَ تَصْنَعُ بها يوم السَّبُعِ يوم لَا رَاعِيَ لها غَيْرِي قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَآمَنْتُ بِذَلِكَ أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ قال أبو سَلَمَةَ وما هُمَا في الْقَوْمِ يَوْمَئِذٍ حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَعْدِ بن إبراهيم نَحْوَهُ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.
ابوهريره از رسول خدا نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه چوپانى گوسفندانش را مىچراند، گرگى آمد و يك گوسفند او را برد، چوپان آمد و گوسفند را از گرگ پس گرفت، پس گرگ گفت: در هفت روز هفته كه گوسفند تو چوپانى غير من ندارد، چه كار خواهى كرد؟ رسول خدا (ص) فرمود: پس من ، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. ابوسلمه مىگويد: ابوبكر و عمر در آن روز در ميان مردم نبودند. ابوعيسى گويد: اين حديثى است حسن و صحيح .
الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص 3695، ح3695، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
گفتگوي با گاو و گرگ به روايت صحيح بخاري از رسول خدا (ص)
حدثنا عَلِيُّ بن عبد اللَّهِ حدثنا سُفْيَانُ حدثنا أبو الزِّنَادِ عن الْأَعْرَجِ عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه قال صلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أَقْبَلَ على الناس فقال بَيْنَا رَجُلٌ يَسُوقُ بَقَرَةً إِذْ رَكِبَهَا فَضَرَبَهَا فقالت إِنَّا لم نُخْلَقْ لِهَذَا إنما خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ بَقَرَةٌ تَكَلَّمُ فقال فَإِنِّي أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وَبَيْنَمَا رَجُلٌ في غَنَمِهِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ فَذَهَبَ منها بِشَاةٍ فَطَلَبَ حتى كَأَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا منه فقال له الذِّئْبُ هذا اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّي فَمَنْ لها يوم السَّبُعِ يوم لَا رَاعِيَ لها غَيْرِي فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ ذِئْبٌ يَتَكَلَّمُ قال فَإِنِّي أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وحدثنا عَلِيٌّ حدثنا سُفْيَانُ عن مِسْعَرٍ عن سَعْدِ بن إبراهيم عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم بمثله.
ابوهريره مىگويد: رسول خدا نماز صبح را خواند؛ سپس رو به مردم كرد و فرمود: روزى مردى گاوى را كه سوار شده بود، مىبرد؛ پس او را زد، گاو گفت: ما براى سوارى خلق نشدهايم، ما براى زراعت خلق شدهايم!!! . مردم گفتند: سبحان الله! گاو سخن گفته است!!! رسول خدا فرمود: من، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. در حالى كه ابوبكر و عمر آن جا نبودند. سپس رسول خدا ادامه داد: در حالى كه شخصى در بين گله خويش بود ، گرگى به گله حمله كرد و گوسفندى را برد ، آن مرد آنقدر به دنبال گرگ رفت تا گوسفند را نجات داد ! گرگ گفت : اين گوسفند را از دست من گرفتى ! اما روزى كه چوپانى جز من براى اين گوسفند نباشد چه مىكني؟!
مردم گفتند : منزه است خدا ! گوسنفدى سخن مىگويد ؟ حضرت فرمودند : من و ابوبكر و عمر به اين قضيه ايمان آورديم ، در حاليكه ابوبكر و عمر آنجا نبودند !
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص 1280، ح3284، كِتَاب الْأَنْبِيَاءِ، بَاب «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ...»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
گفتگوي رسول خدا (ص) با سوسمار:
عن الشعبي عن عبد الله بن عمر عن أبيه عمر بن الخطاب بحديث الضب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان في محفل من أصحابه إذ جاء أعرابي من بني سليم قد صاد ضبا وجعله في كمه يذهب به إلى رحلة فرأى جماعة فقال على من هذه الجماعة فقالوا على هذا الذي يزعم أنه نبي فشق الناس ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال يا محمد ما اشتملت النساء على ذي لهجة أكذب منك وأبغض إلي منك ولولا أن تسميني قومي عجولا لعجلت عليك فقتلتك فسررت بقتلك الناس أجمعين فقال عمر يا رسول الله دعني أقتله فقال رسول الله (ص) أما علمت أن الحليم كاد أن يكون نبيا ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال واللات والعزى لا آمنت بك وقد قال له رسول الله (ص) يا أعرابي ما حملك على أن قلت ما قلت وقلت غير الحق ولم تكرم مجلسي قال وتكلمني استخفافا برسول الله واللات والعزى لا آمنت بك أو يؤمن بك هذا الضب فأخرج الضب من كمه وطرحه بين يدي رسول الله (ص) وقال إن آمن بك هذا الضب آمنت بك .
فقال رسول الله (ص) يا ضب فتكلم الضب بلسان عربي مبين يفهمه القوم جميعا لبيك وسعديك يا رسول رب العالمين فقال له رسول الله (ص) من تعبد قال الذي في السماء عرشه وفي الأرض سلطانه وفي البحر سبيله وفي الجنة رحمته وفي النار عذابه قال فمن أنا يا ضب قال أنت رسول رب العالمين وخاتم النبيين قد أفلح من صدقك وقد خاب من كذبك فقال الأعرابي أشهد أن لا اله إلا الله وأنك رسول الله حقا والله لقد أتيتك وما على وجه الأرض أحد هو أبغض إلي منك ووالله لأنت الساعة أحب إلي من نفسي من ولدي فقد آمن بك شعري وبشري وداخلي وسري وعلانيتي.
عبد الله بن عمر بن الخطاب از پدرش داستان سوسمار را نقل كرده است كه در يكى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان گروهى از اصحابش بود، باديه نشينى از آنجا مىگذشت. او سوسمارى شكار كرده و آن را در ميان هميانى نهاده بود تا به خيمه خود ببرد ، در اين هنگام با جماعتى روبرو گشت و پرسيد: علت اجتماع اين مردم چيست؟ در پاسخ گفتند: شاهد جريان حال مردى هستند كه ادعاى پيغمبرى كرده است. باديه نشين، ازدحام مردم را شكافت و در برابر رسول خدا (ص) قرار گرفت و با كمال نخوت و خودخواهى گفت: سوگند به لات و عزّى، هيچ زنى دروغگوتر از تو را نزاييده است كه مبغوضتر و بىاعتبارتر از تو در نزد من باشد! اگر ترس از آن نداشتم كه مردمم، مرا شتابزده و عجول، به شمار آورند، با شتاب هر چه تمامتر، تو را از پاى درمىآوردم و با كشتن تو، همه مردم را خوشحال مىكردم!
عمر گفت: اجازه فرماييد تا او را از پاى درآورم؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى عمر! آرام باش مگر نشنيدهاى كه «انسان بردبار، نزديك است، بر اثر حلم و بردبارى، به مقام نبوت نايل آيد»