اينجا كنار اين عاشق ،واژه ها كه امشب هركدام شمعي پيش رو دارند،نگاه كن ،نور باران انتظـــــــارت را كه از پشت پنجره ي آسمان پيداست ،دستها مثل من روي صورت،دورِ چشم ، چسبيده به شيشه ي پنجره،اينجا كنار ما …جاي تو خاليست،
تو كه از پشت پنجره ي آسمان به انبوه اين نورهاي سوسوزن،نگاه مي كني ،لبخند تو را مي بينم.از همينجا …
همينجا كه دور از توست و خالي از…
گرچه ،مگر نه آنكه تو حضورِ هميشه و هماره اي ؟
آري …مي بينم لبخندت را با اينكه دور از تو ام ،مثل من دست به صورت دورِچشم،چسبيده به پنجره ؛به نگاه تو، به لبخند هماره ات ،نگاه دوخته ام.:geryeee:
چشم كه باز كردم،ديدم كه تو، دورترين ستاره ي آسمانيِ زميني… گفتند :دور است…غايب است…و دست ما از دامانش كوتاه
،اما خودت بگو : كي دست از دامن تو برداشتم؟ كي كنارم نبوده اي؟كي دستگيرم نشده اي؟ها؟…….اينرا هم بگو من چه؟ من كي تو را ديده ام و حضور جاري و لطيف تو را حس نكرده ام؟:geryeee: