صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 51

موضوع: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

  1. #21
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    خواب شاه و نجات يوسف از زندان
    سالهايى كه مقدر شده بود تا فرزند پاك دامن يعقوب در زندان بماند، با تلخى و ناكامى سپرى شد و دوران آزادى از زندان و عظمت يوسف فرا رسيد، خواب هولناكى كه شاه ديد و حكايت از آينده تاريك براى مرد مصر مى كرد، سبب شد تا همان جوان آزاده شده از زندان - كه به شغل ساقى گرى شاه گمارده شده بود - به ياد يوسف بيفتد و نامش به عنوان يك دانشمند خردمند كه خواب هاى مهم را تعبير مى كند و از آينده خبر مى دهد، نزد شاه ببرد و وسيله آزادى و فرمانروايى او در كشور پهناور مصر فراهم گردد.
    خوابى كه شاه مصر ديده چنين بود كه گفت : من در خواب ديدم هفت گاو چاق كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك ديدم (71) وى براى تعبير آن جمعى از كاهنان و معبران را خواست و خواب را برايشان نقل كرد و تعبيرش را جويا شد!
    كاهنان و معبران سرشان را به زير انداخته و به فكر فرو رفتند، ولى فكرشان به جايى نرسيد و همگى در پاسخ شاه گفتند: اينها خواب هاى پريشان و آشفته است و ما تعبير خواب هاى آشفته را نمى دانيم (72)
    آنان به سبب غرورى كه داشتند، حاضر نشدند به جهل خود درباره تعبير اين خواب عجيب اعتراف كنند و آن را در زمره خواب هاى آشفته و بى تعبير قرار داده و سپس گفتند: ما به اين گونه خواب هاى آشفته و پريشانى كه معمول افكار پريشان پيش از خواب است ، آگاه و دانا نيستيم .
    در اين جا بود كه ناگهان ساقى شاه به ياد رفيق خردمند و عالم زندانى اش ‍ افتاد و به نظرش آمد كه چگونه آن جوان دانشمند و حكيم خواب او و رفيقش را تعبير كرد و همه چيز مطابق تعبير وى واقع گرديد، لذا بى درنگ رو به شاه كرد و گفت : من تعبير اين خواب را به شما خبر مى دهم (73)به شرطى كه مرا نزد دوست زندانيم بفرستيد تا از وى جوياى تعبير آن شوم و هر چه او گفت به شما خبر دهم ، زيرا او مرد خردمندى است كه تعبير خواب را به خوبى مى داند.
    شاه مصر كه سخن معبران نگرانى و پريشانيش را برطرف نكرده بود و هم چنان درباره آن خواب هولناك فكر مى كرد، از اين پيشنهاد استقبال كرده و ساقى را به زندانى نزد آن جوان دانشمند زندانى فرستاد.
    يوسف مانند هر روز به دل جويى از زندانيان و رسيدگى به وضع رفيقان محبوس و گرفتار خود سرگرم بود، كه ناگهان به او خبر دادند آماده ديدار ساقى مخصوص شاه باشد كه از دربار آمده است . سپس يوسف متوجه شد همان رفيق زندانى اش است كه در وقت خداحافظى و آزادى اش ، يوسف از وى آن درخواست مشروع را كرده بود نزد وى آمد و بى صبرى از يوسف مى خواست تا سوالش را مى خواست تا سوالش را پاسخ گويد.
    فرزند بزرگوار يعقوب آمادگى خود را براى شنيدن سخنانش به وى ابلاغ فرمود و ساقى لب گشوده و گفت : اى يوسف عزيز و اى مرد(74) راستگوى بزرگوارى كه هر چه مى گويى راست و درست است ، تو تعبير اين خواب را به ما خبر ده كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيده ديگر (75) و تعبير آن را بگو شايد من نزد مردم يعنى نزد بزرگان و دانشمندان و ساير مردم كه مى خواهند از تعبير اين خواب عجيب آگاه شوند، بازگردم و آنها نيز از تعبير آن آگاه شوند و از مقام علمى و دانش سرشارى كه تو دارى مطلع گردند و عظمت تو ايشان مكشوف شود.
    سخن ساقى تمام شد و همان طور كه انتظار مى رفت ، حضرت يوسف بدون آن كه سخنى از بى وفايى اش به ميان آورد كه چند سال يوسف را فراموش كرد و شرط رفاقت را به جاى نياورده بود با بزرگوارى و جوانمردى و روى بازى كه حكايت از اصالت خانوادگى و مقام نبوتش مى نمود، شروع به تعبير خواب كرد و چنين فرمود: هفت سال فراخى و پر آبى در پيش ‍ داريد طبق عادتى كه داريد يا از روى جديت و كوشش بيشتر بايد زراعت و كشت كنيد به دنبال آن هفت سال قطحى در پيش است . در اين هفت سال فراخى بجز اندكى كه براى سد جوع لازم داريد، مابقى ران را هرچه درو كرديد (76) و تمام محصولى را كه برداشت كرديد همه را در همان خوشه اش انبار كنيد و فقط به مقدارى كه براى خوراك خود مصرف داريد برداريد و بقيه را همان طور كه گفتم ذخيره و انبار كنيد تا در سال هاى قحطى از آن استفاده كنيد و چون هفت سال قحطى و سختى پيش ‍ آمد، آن چه را در اين هفت سال ذخيره كرده ايد بخوريد و تا آن سالها نيز بگذرد و به دنبالش سال فراخى پيش آيد و اوضاع به حال عادى برگردد.
    اين تعبير، گذشته از اين كه حكايت از كمال علم و دانش تعبير كننده آن مى كرد، معرف شخصيت علمى دانشمندى بود كه سالها در كنج زندان به سر مى برد و كسى از مقامش آگاه نبود. از اين بالاتر آن كه اين تعبير، پيش ‍ بينى مهمى را براى نجات ملت مصر از قحطى دربرداشت كه خواه و ناخواه شاه و درباريان و دانشمندان مصر را به فكر وامى داشت تا از روى احتياط، هم كه شده براى آينده دشوار و سختى كه در پيش دارند و تدبيرى به كار برند و علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند.
    [/size]

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #22
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    بزرگوارى يوسف
    يوسف در اين ماجرا از نظر عادى و معمولى كمال مردانگى و بزرگوارى را نشان داد، زيرا فرزند عزيز يعقوب كه سالها بدون هيچ گونه جرم و گناهى آن همه مرارت و سختى زندان را كشيده و حتى برا استخلاص خود از همين رفيق بى وفا و فراموش كار استمداد كرده ، در اين جا مى توانست از اين فرصت پيش آمده از بيان تعبير خواب ، چند جمله به صورت درد دل و شكوه از او اظهار كند و فراموش كاريش را به رخش بكشد و سپس خواب را تعبير كند و بلكه تعبير خواب را به آزادى از زندان موكول كند، و اگر اين كار مى كرد به خصوص با اين كه جرمى از وى سراغ نداشتند و بى صبرانه مى خواستند تعبير مناسب اين خواب را بشنوند، حتما مورد قبول شاه و درباريان و دانشمندان مصرى قرار مى گرفت و ممكن بود يوسف (عليه السلام ) همان گونه كه پيش از آن هنگام تعبير خواب دو رفيق زندانى براى مقام علمى خود آن جمله را به آن دو اظهار كرد و فرمود: من پيش از آن كه خوراكى براى شما بياورند و از چگونگى و خصوصيات آن به شما خبر مى دهم ؛ تا آن دو را براى شنيدن سخنان بعدى خود آماده سازند، در اين جا نيز بدين وسيله شاه و بزرگان مصر را از مقام خود آگاه سازد و خبرهايى از آينده شاه و مردم مصر بدهد و سپس آن تعبير عجيب را اظهار كند.
    به علاوه مى توانست در آن وقت فقط خواب شاه را تعبير كند و بگويد هفت گاو چاق و لاغر، هفت سال فراخى و هفت سال قحطى است كه در پيش داريد و به همين مقدار اكتفا كند و ديگر آن تدبير عاقلانه و بزرگ را به فكر هيچ يك از عالمان و بزرگان مصر نمى رسيد براى جلوگيرى از نابود شدن مردم و نگهدارى آذوقه و گندم نمى كرد.
    از نظر عادى يوسف بزرگوار، گذشت و جوانمردى زيادى از خود نشان داد، اما اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه حضرت يوسف در آن زمان يك انسان عادى و معمولى نبود بلكه او در آن وقت يكى از پيامبران الهى بود كه مسئوليت سنگين و با اهميت نبوت را قبول كرده بود و براى هدايت و نجات مردم از گرفتارى روحى و مادى از هر نظر خود را آماده كرده و مانند ساير انبياى الهى به هر گونه فداكارى در اين راه آماده شده بود، از اين رو ما نمى توانيم رفتار او را با رفتار مردمان معمولى ديگر بسنجيم و كار مردان بزرگ آسمانى را با ديگران قياس كنيم .
    آرى از افراد عادى ، اين همه گذشت و بزرگوارى شگفت انگيز است و شايد يك انسان معمولى اين همه جوان مردى و مردانگى از خود نشان ندهد، اما از مردان الهى و پيامبران نمى توانند جز اين انتظار داشت ، چنان كه در حالات انبياى ديگر از اين نمونه فداكارى ها و گذشت ها فراوان ديده مى شود.
    از اين رو آنچه در برخى از روايت ها و سخنان ديده مى شود كه گويند پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اگر من به جاى يوسف بودم هنگامى كه فرستاده شاه نزد من آمد، با آن شرط مى كردم كه مرا آزاد كنيد تا تعبير خواب را بگويم ... قابل اعتماد نيست و روايت معتبرى بر طبق آن نرسيده تا ناچار به تاويل باشيم ، بلكه اين سخن با مقام انبياى الهى و به خصوص پيغمبر بزرگوار اسلام نيز سازگار نيست و به گفته گروهى از بزرگان اگر بخواهيم اين گونه روايت ها را بپذيريم يكى از دو محذور لازم آيد اول آن كه ما عمل يوسف را تخطئه كنيم با اين كه يوسف (عليه السلام ) در اين مورد كمال بزگوارى و مردانگى و حسن تدبير را انجام داده بود. ديگر آن كه پيغمبر گرامى اسلام را شخصى عجول و بى صبر بدانيم كه اين هم با مقام آن بزرگوار كه در گذشت از دشمنان خونخوارى چون ابوسفيان و ديگران در داستان فتح مكه و جاهاى ديگر زبانزد همه است ، سازگار نيست .

    [/size]

  4. #23
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]

    اشتياق شاه به ديدار يوسف
    فرستاده شاه كه همان ساقى مخصوص و رفيق سابق يوسف در زندان بود، پس از شنيدن آن تعبير عجيب كه ضمنان پيش بينى و تدبير براى نجات مردم مصر از قحطى آينده نيز محسوب مى شد، به سرعت خود را به دربار شاه رسانيد و در حضور شاه و درباريان و دانشمندانى كه منتظر آمدن وى و شنيدن تعبير خواب و چشم به راهش بودند، ايستاده و به دقت تعبير يوسف را از خواب شاه گزارش داد و همه جزئياتى را كه يوسف گفته بود، براى آنان نقل كرد.
    شاه و حاضران مجلس كه با دقت به گفتار ساقى گوش مى دادند، از تعبير عجيب يوسف به سختى در شگفت ماندند و همگى مشتاق ديدارى اين شخصيت بزرگوار و حكيم خردمند گرديدند و كم كم به اين فكر افتادند كه چرا بايد چنين مرد خردمند و حكيمى در زندان باشد و به چه جرمى او را به زندان افكنده اند. به ويژه شخص شاه مى بيند معمايى كه هيچ يك از دانشمندان و عالمان دربارش نتوانستند حل كنند و خوابى كه حكايت از آينده سختى براى مردم مصر مى كرد و آنان بر اثر بى اطلاعى و غرور، حمل بر خواب هاى پريشان و آشفته كردند، اين جوان دانشمند زندانى به بهتر وجهى تعبير كرده و تدبيرى هم براى اداره آينده سخت كشور مصر نموده است .
    از اين رو شاه مصر مى خواهد تا هر چه زودتر اين عالم را از نزديك ببيند و از علم و دانش و تدبيرش در كارهاى مهم مملكتى استفاده كند.
    همين موضوع سبب شد تا فرمان بدهد كه اين جوان را نزد من آوريد و با اين فرمان او را به دربارش احضار كرد.
    فرستاده مخصوص شاه براى ابلاغ اين فرمان به زندان آمد، وى تصور مى كرد با ابلاغ فرمان يوسف بى درنگ از زندان خارج شده و به دربار مى رود، اما برخلاف انتظار، يوسف در پاسخ اين فرمان به فرستاده مخصوص چنين گفت : نزد سرپرست و آقاى خود بازگرد و از او بپرس ‍ حال زنانى كه دست هاى خود را بريده اند؟ و البته پروردگار من به نيرنگشان آگاه است (77)
    براى فرستاده مخصوص و زندانيان ديگر كه از موضوع مطلع شدند، اين سخن شگفت انگيز بود و شايد هر كدام اصرار داشتند حضرت بى درنگ از زندان خارج شده و نزد شاه برود و تعجب مى كردند كه چگونه يك فرد زندانى پس از اين كه سالها در زندان مانده و اكنون به بهترين وجهى وسيله نجاتش فراهم شده و شاه مملكت مشتاق ديدار اوست ، از رفتن به نزد وى خو دارى مى كند و مى خواهد بى گناهى خود را پيش شاه و بزرگان مملكت ثابت كند.
    از نظر ظاهر نيز اين محاسبه درست بود، اما اين پيغمبر بزرگ الهى به همان اندازه كه به آزادى خود از آن محيط خفقان آور و تاريك و زندگى سخت و دشوار علاقه مند است ، بيش از آن نيز به شرف و حيثيت و آبرويش ‍ مى انديشد و نمى خواهد هنگام ورود به قصر سلطنتى ، زمام دار مصر و درباريان و معبران كشور مصر به عنوان يك فرد آلوده به او نگاه كنند و به نام يك زندانى متهم و گناه كار او را بشناسند و با دين او داستان معاشقه نامشروع با زنان مصرى و كام جويى از آنها براى آنها تداعى كند، بلكه مى خواست تا براى شاه و ديگران روشن شود كه وى به جرم پاكى به زندان افتاده و دامن از او به گناه و آلودگى بكشانند و او با كمال شهامت و تقوا دست رد به سينه شان زد و از جاده عفت و پاك دامنى منحرف نشد.

    [/size]

  5. #24
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]

    تبليغ يكتاپرستى و گذشتى ديگر
    و اين كه يوسف در پيغام خود به شاه مصر و تحقيق از حال زنان ، نامى از زليخا نبرد با اين كه وى اساس فتنه بود و گرفتارى هاى يوسف به دست وى انجام شده بود و نيز او بود كه پاى زنان ديگر را به اين ماجرا كشايند - دليل ديگرى بر جوانمردى و گذشت او است كه نمى خواست در اين داستان نام زليخا و شوهرش كه چند سال سمت سرپرستى و كفالت او را به عهده داشتند، به ميان آيد و به خاطر اثبات پاك دامنى اش آنان را رسوا كرده و موضوع تقاضاى كام جويى نامشروع زليخا و امتناع خود را دوباره زنده كند.
    از اين رو تنها به گوشه اى از ماجرا كه تحقيق و بررسى آن بى گناهيش را اثبات مى كرد، اكتفا نمود و نام همسر عزيز مصر را به ميان نياورد. مطلب ديگرى كه از جمله ان ربى بكيدهن عليم به دست مى آيد، اين مطلب است كه يوسف از اين فرصت نيز بار ديگر براى رسالت الهى خود استفاده كرد و نام خداى يكتا و داناى به امور نهانى را به حساس ترين مقام سياسى مصر و بزرگان و دانش مندان آن كشور گوشزد كرد و آيين و مرام خود را نيز به طور ضمنى به آنان خبر داد، يعنى آن پروردگار بزرگى كه من او را خداى خويش مى دانم و پروردگار من است ، از نيرنگ زنان مصرى به خوبى آگاه است و علت بريدن دست هاى آن ها را مى داند، اما شما كه به چنين خدايى ايمان نداريد، داستان را، تحقيق و بررسى كنيد تا حقيقت بر شما مكشوف گردد.
    [/size]

  6. #25
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]



    تحقيق و بررسى
    فرستاده مخصوص دوباره بازگشت و پيغام يوسف را به شاه رسانيد و فرمان رواى مصر كه تازه از وجود چنين مرد دانش مندى ميان زندانيان آگاه شده بود با اين پيغام در صدد برآمد تا علت زندانى شدن او را تحقيق كند و به همين منظور زنان را خواست و موضوع را از آن ها پرسيد.
    از دنباله داستان معلوم مى شود كه پادشاه مصر پس از تحقيق دستور احضار زليخا را نيز در آن جلسه صادر كرد. زليخا نيز از روى ميل با اكراه ، در جلسه مزبور حضور پيدا كرد و پاك دامنى يوسف اعتراف كرد.
    قرآن كريم سواءلى كه پادشاه يا قضات در اين باره از زنان مصرى كردند اين گونه بيان كرده است : داستان شما چيست ؟ در آن وقتى از يوسف كام مى خواستيد چه منظورى داشتيد؟ (78)
    زنان در پاسخ اظهار داشتند: پناه بر خدا! يوسف از آلودگى مبرا و پاك است ما بدى و گناه از او سراغ نداريم اين ما بوديم كه او را به ناپاكى دعوت كرديم ، ولى او از دايره عفت و تقوا پا فراتر ننهاد و هيچ گونه انحرافى پيدا نكرد.
    زن عزيز هم ديگر نتوانست حقيقت را كتمان كند و بى پرده گفت : اكنون حقيقت آشكار شد و من هم به پاكى و عفت يوسف اعتراف مى كنم ، به راستى كه وى كوچك ترين انحرافى پيدا نكرد و من بودم كه از او كام خواستم و بى شك در سخن خود كه مى گويد بى گناه به زندان رفته از راستگويان است (79)
    قرآن كريم در دنباله گفتار همسر عزيز مصر مطلبى را در دو آيه ديگر بيان كرده كه ميان مفسران اختلاف است كه آيا تتمه گفتار همسر عزيز است يا سخن يوسف صديق است كه در زندان پس از آزادى از زندان گفت .
    ترجمه آن دو آيه اين است : و اين بدان سبب بود كه بدان من در غياب وى خيانتى بدو نكردم و به راستى كه خداوند نقشه خيانت كاران را به هدف نمى رساند و من خود را تبرئه نمى كنم كه همانا نفس اماره انسان را به كار بد وامى دارد، مگر آن كس كه خدا بدو رحم كند و حتما پروردگار من آمرزنده و مهربان است . (80)
    آنان كه معتقدند اين سخنان دنباله گفتار زليخا در مجلس بازپرسى است . مى گويند اين سخنان چسبيده به گفتار همسر عزيز مصر بوده و وجهى ندارد ما سياق عبارت را به هم زده و روى گفتار را به سوى يوسف بر گردانيم تا ناچار شويم براى ارتباط مطلب جمله اى را در تقدير بگيريم و مثلا بگوييم اين جمله در تقدير است كه چون موضوع را به يوسف گفتند، يوسف علت اين عمل خود را كه براى شاه پيغام داد موضوع را تحقق كند اين گونه ذكر كرد كه من اين كار را كردم تا عزيز مصر بداند من در غياب او خيانت نكردم و..... بلكه دو آيه را دنباله گفتار زليخا مى گيريم و محذورى هم لازم نمى آيد.
    ولى آنان كه عقيده دارند اين دو آيه گفتار يوسف است و تناسبى با گفتار زليخا ندارد، به چند دليل تمسك جسته اند:
    اولا؛ در آنجا كه مى گويد: اكنون حقيقت آشكار شد كه من يوسف را به كام جويى دعوت كردم (81) و به گناه و خيانت خويش اعتراف مى كند، آنگاه چگونه دنبالش مى گويد: اين گناه براى آن بود كه بداند من در غيابش ‍ خيانتى بدو نكردم اگر منظورش از او شوهرش باشد تناقض گفته است ، چون يك جا اعتراف به خيانت خود كرده و بلافاصله خيان را از خود دور ساخته است و اگر منظورش يوسف باشد، باز هم بدو خيانت كرد كه او را مجرم معرفى كرده و به زندانش افكند.
    ثانيا، چنان كه مى دانيم زليخا زنى كينه توز و هوس باز و از همه بالاتر بت پرست بود و چنين زنى چگونه مى تواند اين سخنان بلند و پر ارجى را كه داراى معرف عالى توحيدى و حاكى از ايمان و تقوا و توكل گوينده آن به خداى يكتا است ، اظهار كرده باشد، زيرا وى خداى يكتا را نمى شناخت تا بگويد: و ان الله لايهدى كيد الخائنين (82) يا بگويد: ... الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم ... (83)
    از مجموع سخنان طرفين با توجه به نكته هايى كه در آيه شريفه است ؛ قول دوم صحيح تر به نظر مى رسد، اگر چه جمعى از نويسندگان مصرى و غير مصرى كه در اين باره قلم فرسايى كرده اند، اصرار دارند قول اول را ثابت كرده و قول دوم را رد كنند.
    به هر صورت بر اساس قول اول ، معناى آيه با توضيحى مختصر چنين مى شود كه زليخا در حضور شاه مصر و ديگران گفت : اين كه من صريحا اعتراف مى كنم يوسف قصد خيانت به من نداشت و من بودم كه مى خواستم از او كام جويى كنم به دو علت بود: يكى براى اين كه يوسف بداند من هنوز در عشق او صادق و در محبت به وى صميمى ام ، به دليل آن كه من در غياب وى بدو خيانت نكرده و به راست گويى و پاك دامنى او گواهى دادم . و ديگر آن كه من در طول اين چند سال با همه نقشه هاى خائنانه ام مى خواستم يوسف را پيش شوهرم و ديگران گناه كار و خود را بى گناه جلوه دهم و به همين منظور او را به زندان افكندم ، ولى اكنون مى بينم همه اين كارها نتيجه معكوس داد و به زيان من تمام شد و خداى بزرگ وضع را طورى پيش برد كه همه چيز به نفع يوسف و رسوايى من تمام شد. از اين رو دانستم كه خداوند نقشه خائنان را به ثمر نمى رساند و بهتر است كه به حقيقت اعتراف كنم . اعتراف من به اين كار به سبب فرمان نفس سر كش انسان به بدى است ، مگر آن كه خداوند به انسان رحم كرده و در برابر خواهش هاى نفسانى توفيق مقاومت بدهد و گرنه مهار كردن آن مقدور نيست . اين نفس سركش بود كه مرا به اين كار زشت وادار كرد، ولى اينك اميدارم كه خدا مرا ببخشد، كه به راستى او آمرزنده و مهربان است
    طبق قول دوم كه گفتار يوسف باشد، معناى آيه روشن است و نيازى به توضيح ندارد و چنان كه گفته شد مناسب تر همين است كه بگوييم گفتار يوسف صديق است و بيان اين معارف عالى از شخصى مانند همسر عزيز مصر بعيد به نظر مى رسد.
    و به هر ترتيب اين اعتراف زنان مصرى ، براى شاه و ديگران جاى ترديدى باقى نگذاشت و كه يوسف (عليه السلام ) بدون هيچ گونه جرم و گناهى به زندان رفته و سال ها بى سبب در زندان بوده است . در صورتى كه هيچ نقطه ابهام و تاريكى از نظر آلودگى در دوران زندگى كاخ نشينى اين جوان دانشمند و بزرگوار ديده نمى شود و كاخ نشينانى چون بانوى عزيز مصر و زنان ديگر مصرى بوده اند كه نقشه كام جويى از اين جوان با تقوا و عفيف را كشيده و شكست خورده اند، يا شوهر بى غيرتش كه با اطلاع از مراوده همسرش با يك جوان بيگانه خم به ابرو نياورده و با جمله كوتاه استعفرى لذنبك (84) كه به همسرش گفته ، موضوع را ناديده گرفته و بى گناه را به جاى مجرم و گناه كار به زندان افكنده است .
    كشف اين ماجرا علاقه و اشتياق شاه و ديگران را به ديدار يوسف چند برابر كرد و به همان اندازه عزيز مصر و همسرش را از چشم او انداخت و موقعيت وى را لكه دار ساخت تا آنجا كه گفته اند كشف اين ماجرا منجر به عزل وى از آن منصب مهم گرديد. و چنان كه در صفحه هاى بعد خواهد خواند شاه مصر، يوسف را به جاى وى به آن منصب گماشت و بدين ترتيب يوسف صديق ، عزيز مصر گرديد.

    [/size]

  7. #26
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]

    تقاضاى مجدد شاه براى ديدار يوسف
    پيغام يوسف سبب شد تا شاه مصر درباره داستان زنان مصرى و همسر عزيز تحقيق و بررسى كند و اين كند و كاو موجب شد تا پادشاه اشتياق بيشترى به ديدار يوسف پيدا كرده و تصميم بگيرد او را به سمت مشاور مخصوص و محرم اسرا خود انتخاب نموده و در كارهاى مهم مملكتى از عقل و درايت و كاردانى وى استفاده كند، از اين رو براى بار دوم فرستاده مخصوص خود را با دستورى ويژه براى آوردن يوسف به زندان فرستاد. قرآن كريم متن دستور شاه مصر را اين گونه نقل مى كند: پادشاه گفت : او را نزد من آوريد تا براى كارهاى مهم مملكتى خود برگزينم و محرم خويش گردانم و چون با او گفت و گو كرد و عقل و درايت او را ديد و بدو گفت تو امروز در نزد ما داراى منزلت و مقام و امين هستى (85)
    شاه مصر پيش از مصر وى ، يكى از بزرگترين منصب هاى مهم مملكتى را براى او در نظر گرفت و دانست كه اين جوان بزرگوار گذشته و از بزرگترين مقامى كه از نظر علم و دانش و فرزانگى دارد. از نظر تقوا و عفت نيز بى نظير است و قدرتش در برابر نيروهاى اهريمنى نفس و مهار كردن هواهاى نفسانى فوق العاده و بلكه فوق قدرت بشرى است . در ضمن اين مطلب هم براى او روشن شد كه اين قهرمان بزرگ ، مرد بلند همت و شريفى است و از آن افراد بسيار و اندكى است كه شرف و حيثيت خود را بيش از هر چيز دوست دارد و مانند ساير افراد متملق و چاپلوسى نيست كه به هزاران وسيله مشتبث مى شوند تا به پست و مقامى برسند يا به ديدار شاه نائل گردند و از وى درخواستى بنمايند. وى مردى است كه رفتن به دربار فرعون مصر و ملاقاتش را براى خود افتخارى نمى داند و با اظهار علاقه او به ملاقاتش همه چيز را فراموش نمى كند. خلاصه ، اين جوان همان كسى است كه پادشاه مصر مى خواهد و اگر مقامى را بپذيرد، از هر نظر آراسته و لايق آن مقام است و مانند افراد عادى نيست كه عاشق پست و منصب هستند، اگر چه لياقت آن را نداشته باشند.
    بارى فرستاده مخصوص به زندان آمد و نزد يوسف رفت و دستور پادشاه مصر را به وى ابلاغ نمود و تحقيق و بررسى از زنان مصرى را نيز به اطلاعش رسانيد و از شهادتى كه زنان و به خصوص همسر عزيز مصر در پاك دامنى و برائت ساحت قدس او داده بودند، آگاهش كرد.
    يوسف (عليه السلام ) ديگر وجهى براى توقف خود در زندان نديد و از سويى فرصتى برايش پيش آمده بودند تا بدين وسيله مرام مقدس توحيد را با قدرت و نفوذ بيشترى در كشور مصر رواج دهد و از نظر مادى هم با گرفتن اختياراتى از پادشاه مصر به خوبى مى تواند مردم را در دوران قحطى از گرسنگى و هلاكت نجات بخشد و بزرگ ترين خدمت را به مردم مصر نمايد، او ديگر دليلى ندارد كه فرستاده شاه را نااميد برگرداند و پاسخ را ندهد، از اين رو موافقت خود را اعلام كرده و به همراه فرستاده مخصوص ‍ به سوى كاخ سلطنتى حركت نمود.
    شاه و بزرگان دربار و دانشمندان معبر همگى چشم به راه آمدن يوسف بودند و براى ديدار اين مرد فوق العاده و ملكوتى و دانشمند بزرگ و گمنام . دقيقه شمارى مى كردند كه ناگهان فرستاده مخصوص وارد سرسرا شد و پس از تعظيم متعارف ، ورود يوسف را به كاخ اطلاع داد و سپس خود يوسف - كه گويند در آن سى سال از عمرش گذشته بود - وارد مجلس ‍ شد.
    شاه او را نزد خود نشاند و با او گفت و گو كرد هر جمله اى كه ميان آن دو رد و بدل مى شد، علاقه شاه به او بيشتر مى شد. پادشاه مصر با همان گفت و گوى مختصر دانست كه او خيلى بالاتر و دانشمندتر از آن است كه وى تصور مى كرد و مقام علمى و عقل و تدبير و همچنين شخصيت ايمان ، تقوا، امانت و پاك دامنى اش قابل سنجش با افراد ديگر نيست ، از اين رو بى اندازه شيفته كمالات او گرديد و تا آنجا كه بدون درنگ و بى آن كه با درباريان و مشاوران مخصوص خود مشورت كند رو به وى كرد و گفت : تو امروز در پيشگاه ما داراى منزلت و امين هستى (86) و هر چه بخواهى مى توانى انجام دهى و هر منصبى را بپذيرى ، به تو واگذار مى كنيم .
    يوسف (عليه السلام ) ميان همه پست هاى مهم مملكتى منصب خزينه دارى سرزمين مصر را انتخاب كرد و در پاسخ شاه چنين گفت : خزينه هاى مملكت را در اختيار و فرمان من قرار ده كه من شخص نگهبان و دانائى هستم (87)
    انتخاب اين پست نيز فقط براى آن بود كه با آگاهى و اطلاعى كه از وضع آينده مردم مصر و قحطى داشت و خواب شاه هم حكايت از آن مى كرد مى خواست كار كشت و برداشت محصول و واردات و صادرات غله در خزانه هاى مملكتى مستقيما تحت نظر و دستور او باشد تا در هفت ساله اول كه دوران وسعت و فراخى نعمت و پر محصولى است ، اضافه بر مايحتاج زندگى مردم مصر، بقيه را بدون كم و كاست در خزينه ها ذخيره كند و از اسراف هايى كه معمولا در اين دستگاه ها مى شود؛ جلوگيرى كند و مردم بى پناه مصر را سرپرستى كرده تا در سال هاى قطحى از هلاكت و نابودى محافظت كند. به طور كلى قبول كردن اين سمت تنها به خاطر حفظ جان ميليون ها انسانى بود كه خطر بزرگى تنها در آينده آنها را تهديد كرده و وسيله خوبى براى پيشبرد هدف مقدس توحيدى او محسوب مى شد. و گرنه يوسف طالب مقام و رياست و خوشى و لذت نبود كه با مقام معنوى و شخصيت روحانى او منافاتى داشته باشد.
    و اين پاسخى است به برخى از افراد كوته بين كه خواسته اند اين پيشنهاد و قبول مسئوليت را بر يوسف بزرگوار خرده گرفته و زير علامت سوال ببرند.
    از اين رو در روايت ها آمده است يوسف در تمام سال هاى قحطى هيچگاه شكم خود را سير نكرد و غذاى سير نخورد و وقتى از او پرسيدند با اين كه تمام خزينه هاى مملكت مصر در دست توست ، چرا گرسنگى مى كشى و خود را سير مى كنى ؟ در جواب فرمود: مى ترسم خود را سير كنم و گرسنه ها را فراموش نمائيم .
    و با توضيحى كه ذكر شد ديگر جاى اين سوال باقى نخواهد ماند كه چرا يوسف با آن كه مقام نبوت داشت مسئوليت خزانه دارى كافرى را پذيرفت ؟
    زيرا پس از احساس مسئوليت در پذيرفتن مقام فرق نمى كند واگذار كننده اين پست و مقام ، زمام دار خداشناس و موحدى باشد و يا شخص كافر و بت پرست و پذيرنده اين مقام پيغمبر باشد يا امام يا يكى از اولياء و دانشمندان بزرگ الهى .
    در روايتى آمده كه مردى به امام هشتم على بن موسى الرضا (عليه السلام ) ايراد گرفت و گفت : چگونه ولى عهدى ماءمون را پذيرفتى ؟ امام در جوابش ‍ فرمود: آيا پيغمبر بالاتر است يا وصى پيغمبر؟ آن مرد گفت : البته پيغمبر. حضرت باز فرمود: آيا مسلمان برتر است يا مشرك ؟ آن مرد گفت : بلكه مسلمان .
    امام (عليه السلام ) در جواب آن مرد گفت : عزيز مصر مشركى بود و يوسف پيغمبر خدا بود و ماءمون مسلمان است و من هم وصى پيغمبرم . يوسف خود را از عزيز درخواست منصب كرد و گفت مرا بر خزينه دارى مملكت بگمار كه من نگهبان و دانا هستم ، ولى مرا ماءمون ناچار به قبول كردن ولى عهدى خود كرد (88)
    به هر صورت پذيرفتن منصب هاى ظاهرى يا درخواست آن از طرف مردان الهى در صورتى كه مصلحتى در كار باشد، هيچ گونه منافاتى با شاءن و مقام روحانى و الهى آنان ندارد و موجب ايراد و اشكال نيست .
    [/size]

  8. #27
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]

    درسى آموزنده ديگرى از قرآن
    از آن جا كه هدف قرآن كريم در نقل داستانهاى گذشتگان تربيت افكار و توجه دادن بندگان خدا به مبداء و معاد و تهذيب نفوس و كمال انسان ها است و بيشتر جنبه تربيتى و آموزشى دارد؛ در هر جا به تناسب ، اين هدف عالى را تعقيب نموده و تذكرهاى سودمندى به ساير افراد مى دهد. قرآن كريم در اين فصل از داستان يوسف نيز پس از ذكر موضوع آزادى يوسف از زندان و رسيدن وى به بزرگ ترين مقام هاى ظاهرى و جلب اطمينان و دوستى شاه مصر و بزرگان آن كشور، يك نتيجه بسيار عالى گرفته و درس ‍ آموزنده اى به ساير انسان ها داده و چنين مى گويد: و اين چنين يوسف را در آن سرزمين تمكن و قدرت داديم به هر گونه و در هر جا كه مى خواهد در كارها تصرف و امر و نهى كند و ما هر كه را بخواهيم به رحمت خويش ‍ مخصوص داريم و پاداش نيكوكاران را تباه و ضايع نمى كنيم و همانا پاداش ‍ آخرت بهتر و زيادتر است براى كسانى كه ايمان آورده و تقوا و پرهيزگارى دارند. (89)
    قرآن كريم در اين جا دو حقيقت را گوشزد مى كند: يكى مربوط به زندگى اين جهان ناپايدار است و ديگرى به عالم آخرت و زندگى ابدى آن جهان .
    آنچه مربوط به زندگى اين جهان است ، اين كتاب بزرگ آسمانى با نشان دادن يك نمونه بارز از سرگذشت يكى از پيغمبران بزرگ الهى به پيروان خود اين درس را مى دهد كه عزت و ذلت اشخاص به دست بندگان ناتوان خدا و تحت اختيار اين و آن نيست كه هر كه را بخواهد روى حب و بغض ها
    عزيز گردانند يا هر كسى را اراده كنند، روى هوا و هوس ها خوار و زبون سازند؛ بلكه دادن عزت و گرفتن آن تنها به دست خداست و خدا به هر كه خواهد عزت دهد و از هر كه خواهد بگيرد.
    البته خداى متعال نيز بدون علت و بى سبب به كسى چيزى نمى دهد و بى علت نيز چيزى را از كسى نمى گيرد؛ بلكه عمل خود افراد و لياقت آن زمينه اى را براى اعطاى نعمت ها و منصب ها فراهم ساخته ، چنان كه كردار خود آنان و بى لياقت ايشان است كه زمينه را براى سلب نعمت ها و آمدن بلاها و نقمت ها آماده مى سازد.
    اگر خداوند متعال آن عزت و عظمت را به يوسف داد، براى آن بود كه همسر عزيز مصر و برادرانش كه بعدا به مصر آمدند و يوسف را شناختند به اين حقيقت واقف شدند كه عزت و ذلت به دست آنها و امثال آنها نيست ؛ بلكه به دست آفريننده اين عالم و خالق اين جهان هستى است ؛ از اين رو آنان هر چه خواستند يوسف را خوار و زبون سازند و به همان اندازه خداى تعالى او را عزيز و محترم گردانيد. آنان از علاقه قلبى يك پدر پير به وى حسادت ورزيده و زندگى محدود خانه يعقوب و فرمان بردارى محوطه كاخ عزيز را از او دريغ داشتند. خداى تعالى فرمانروايى بى چون و چراى تمام كشور مصر را به او موهبت فرمود و عظمت و محبت او را در دل ميليون ها انسان انداخت . آنها با تشكيل جلسات متعدد، نقشه نابودى و خوارى يوسف را كشيدند، اما خداى تعالى به وسيله همان نقشه ها زمينه عظمت و آقايى يوسف را فراهم ساخت .
    همه اين عزت و عظمت ها به سبب آن بود كه يوسف در مقام بندگى حق تعالى از دايره عبوديت پا بيرون ننهاد و با تقوا و عمل نيك در همه جا لياقت و شايستگى خود را براى دريافت عنايت ها و موهبت هاى الهى ابراز داشت و خداى تعالى نيز اين عزت و مقام را به او عنايت فرمود.
    اين حساب نه فقط در مورد يوسف عزيز است ، بلكه درباره همه افراد اين گونه است و داستان يوسف نمونه و شاهدى براى بيان اين حقيقت است و چنان كه گفتيم تمام نعمت ها و عطاياى الهى تحت حساب و نظم است و بى نظمى و بى عدالتى در دستگاه پروردگار متعال و جهان آفرينش وجود ندارد.
    دهنده اى كه به گل نكهت و به گل جان داد
    به هر كه هر چه سزا حكمتش آن داد (90)
    اين راجع بببه زندگى ناپايدار اين جهان و نخستين حقيقتى كه خداى تعالى در اين جا تذكر مى دهد. از اين مهم تر حقيقت ديگرى است كه خداوند در آيه دوم در مورد زندگى جهان آينده و عالم آخرت گوشزد فرموده و بيان مى دارد و تا افراد باايمان و پرهيزكار و بلكه همگان بدانند پاداش نيكى كه خداوند براى آنان در آخرت آماده كرده و در آن جهان به آنان مى دهد، به مراتب بهتر و بيشتر از اين جهان خواهد بود و قابل مقايسه و سنجش با پاداش هاى اين جهان نبوده و نخواهد بود، زيرا نعمت هاى اين جهان و مقام و منصب آن هر چه و به هر اندازه و مقدار كه باشد، دوام و بقايى ندارد و زوال ناپايدار و محدود است ؛ گذشته از اين كه با هزاران ناراحتى و كدورت آميخته و با انواع ناكامى ها و محنت ها تواءم و مخلوط است و هيچ نوشى بدون نيش و هيچ لذتى بدون رنج و عذاب نيست ، ولى نعمت هاى جهان آخرت از هر گونه ناراحتى و محنتى پاك و خالص بوده و هيچ گونه رنج و تعبى در آن وجود ندارد.
    [/size]

  9. #28
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    عظمت يوسف در مصر به آن جا رسيد كه
    طبرسى در تفسير خود از كتاب النبوه روايت كرده است كه امام رضا (عليه السلام ) فرمود: يوسف پيش از اين كه فرمانروا گرديد به جمع آورى آذوقه و غله پرداخت و در هفت سال فراوانى انبارها را پر كرد و چون سالهاى قحطى رسيد، شروع به فروش غله كرد. و در سال اول مردم هر چه درهم و دينار و پول نقد داشتند، همه را به يوسف داده و آذوقه و غله گرفتند تا جايى كه ديگر در مصر و اطراف آن درهم و دينارى به جاى نماند، جز آن كه همگى ملك يوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات و زيورآلات خود را به ملك يوسف شده بود و چون سال دوم شد، جواهرات را به نزد يوسف آورده و در مقابل آن كه در ملك يوسف در آمده بود؛ و در سال سوم هر چه دام و رمه و حيوانات چهارپا داشتند، همه را به يوسف داده و آذوقه دريافت داشتند تا جايى كه ديگر حيوان چهارپايى در مصر نبود، مگر آن كه ملك يوسف بود. در سال چهارم هر چه غلام و كنيز و برده داشتند، همه را به يوسف فروختند و آذوقه گرفته و خوردند و تا جايى كه ديگر در مصر غلام و كنيز نماند كه ملك يوف نباشد؛ سال پنجم خانه و املاك خود را به يوسف دادند و آذوقه خريدند تا آنجا كه در مصر و اطراف آن خانه و باغى نماند، مگر آن كه همگى ملك يوسف شده بود. سال ششم مزارع و آب ها را به يوسف داده و با آذوقه ملك يوسف شده بود. سال ششم مزارع و آبها را به يوسف داده و با آذوقه مبادله كردند و ديگر مزرعه و آبى نبود كه ملك يوسف نباشد. سال هفتم خودشان را به يوسف فروختند و آذوقه خريدند و ديگر برده و آزاديى نبود كه ملك يوسف نباشد. بدين ترتيب هر انسان آزاده و برده اى ، با هر چه داشتند، همه در ملك يوسف در آمده بود و مردم گفتند: تا كنون نديده و نشنيده ايم كه خداوند چنين ملكى به پادشاه عنايت كرده باشد و چنين علم و حكمت و تدبيرى به كسى داده باشد.
    در اين وقت يوسف به پادشاه مصر گفت : در اين نعمت و سلطنتى كه خداوند به من در مملكت مصر عنايت كرده چه نظرى دارى ؟ راءى خود را كه اين باره بازگو كه من در اين كار نظرى جز خير و صلاح نداشته و آنان را از بلا نجات دادم و كه خود بلايى بر آنها باشد و اين لطف خدا بود كه آنان را به دست من نجات داد!
    شاه گفت : هر چه خودت صلاح مى دانى درباره شان انجام بده و راى همان راى توست
    يوسف فرمود: من خدا را گواه مى گيرم و تو نيز شاهد باش كه من همه مردم مصر را آزاد كردم و اموال و غلام و كنيزشان را بدان ها بازگرداندم و حالا پادشاهى و فرمانروايى تو را نيز به خودت وامى گذارم ، مشروط بر آن كه به سيره و روش من رفتار كنى و جز بر طبق حكم من حكومت نكنى .
    شاه گفت : اين كمال افتخار و سر بلندى است من است كه جز به روش و سيره تو رفتار نكنم و جز بر طبق حكم تو حكمى نكنم و اگر تو نبودى توانايى بر اين كار نداشتم و اين سلطنت و عزت و شكوهى كه دارم از بركت تو به دست آوردم و اكنون گواهى مى دهم كه خدايى جز پروردگار يگانه نيست كه شريكى ندارد و تو فرستاده و پيغمبر او هستى و در همين منصبى كه تو را بدان منصوب داشته ام ، بمان كه در نزد ما همان منزلت و مقام را دارى و امين ما هستى . (91)

    [/size]

  10. #29
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]

    برادران يوسف در مصر
    سال هاى فراخى و پر محصول به پايان رسيد و هفت سال قحطى پيش آمد و اين قحطى و خشكسالى به شهرها و بلاد اطراف مصر نيز سرايت كرد و حدود شامات و سرزمين فلسطين هم دچار قحطى شدند و درصدد تهيه غله و آذوقه از اين طرف و آن طرف برآمدند، با اين تفاوت كه در كشور مصر فرزند خردمند و فرزانه يعقوب طبق آنچه مى دانست ، از سالها پيش غله ذخيره كرد و پيش بينى آن سالهاى سخت را كرده بود و مردم مصر به بركت يوسف آذوقه داشتند، ولى در شهرهاى مجاور كشور مصر اين پيش بنى نشده و از اين رو در خطر نابودى قرار گرفته بودند.
    از جمله بلاد مجاورى كه در مضيقه سختى قرار گرفتند، مردم كنعان بودند و خاندان يعقوب نيز در آن قريه زندگى مى كردند. مرحوم طبرسى در مجمع البيان و صدوق در امالى نقل كرده اند يعقوب فرزندان خود را جمع كرد و بدآنها گفت شنيده ام در مصر آذوقه براى خريداران هست و فروشنده آن مرد صالحى است ، شما نزد او برويد كه ان شاء الله به شما احسان خواهد كرد.
    فرزندان يعقوب بضاعت مختصرى براى خريدارى غله تهيه كردند و بارها را بستند و به سوى مصر حركت كردند، اما خبر نداشتند فروشنده غله همان برادرشان يوسف است كه سالها پيش ، از حسادت او را به چاه افكندند و تا به آن روز نمى دانستند چه به سر او آمده و به چه سرنوشتى دچار شده و امروز فرمانرواى كشور مصر گرديده و تمامى انبارها در آن كشور تحت اختيار و نظر او است .
    تنها پسرى كه يعقوب از ميان پسران نزد خود نگه داشت ، بنيامين برادر مادرى يوسف بود و اين نيز بدان سبب بود كه يعقوب به سن پيرى رسيده و از كار افتاده بود و بنيامين را كه ظاهرا كوچك تر از ديگران بود، براى كمك خويش و رسيدگى به كارهاى شخص پيش خود نگه داشت و شايد علت ديگرش هم آن بود كه از هنگام گم شدن يوسف عزيز، پدر دلسوخته و غم ديده اش با ديدار دل خويش را در اين اندوه تسليت مى داد و حتى المقدور او را از خود جدا نمى ساخت . (92)
    بارى ده پسر يعقوب به سوى مصر حركت كردند، آنان براى تهيه غله و آذوقه راه ها را به سرعت مى پيمودند، تا هر چه زودتر به خانه و ديار خود بازگشته و خاندان خويش را از مضيقه رهايى بخشد.
    به گفته بعضى ، يوسف صديق نيز براى آن كه امر خريد و فروش غله منظم باشد و محتكران و تاجران سودجو از اين موقعيت سؤ استفاده نكنند و يا ماءموران دولتى در تقسيم و فروش از دايره عدالت پا بيرون ننهند، دستور داده بود كه برنامه دقيقى در خريد و فروش غله انجام گيرد و نام تمام خريداران و دريافت كنندگان را روزنامه در دفترى ثبت و ضبط كنند و در پايان هر روز آن در دفتر را به نظر وى برسانند. به ويژه درباره كسانى كه از خارج مصر مى آمدند، كنترل و دقت بيشترى مى شد تا مبادا تاجران و سرمايه داران شهرهاى مجاور و كشورهاى هم جوار روى دشمنى و عداوت يا منتقل سازند، از اين رو دستور داده بود نسبت به كسانى كه از خارج كشور براى خريد غله به مصر مى آيند، بازپرسى و تحقيق بيشترى شود و قبل از انجام معامله و مشخصات آن را ضبط كرده و به اطلاع يوسف برسانند.
    روزى ماموران يوسف نام ده برادر را كه از كنعان آمده بود، ثبت كرده و به نظر يوسف رساندند، به محض آن كه چشم يوسف به نام برادرانش افتاد، كانى خورد و دقت بيشترى روى آن نام ها كرد و سپس دستور داد كه آنان نزد وى آوردند.
    هيچ كس سبب احضار آن ها را نمى دانست و خود آنان نيز از احضارشان به دربار عزيز مصر بى اطلاع بودند، شايد هر كدام پيش خود فكرى مى كردند، ولى هيچ گاه نمى دانستند شخصى كه اكنون در راءس يكى از بزرگترين مقام هاى حساس اين مملكت قرار دارد، همان يوسف برادرشان است .
    قرآن كريم نقل مى كند كه برادران را به حضور يوسف بردند و يوسف آنان را شناخت و لى آنها يوسف را نشناختند و علتش هم معلوم بود، زيرا يوسف قبلا از نام و خصوصيات ايشان مطلع شده بود و آنها متجاوز از سى سال بود كه او را نديده بودند و به گفته ابن عباس از روزى كه او را در چاه انداختند، يوسف را در قيافه كودكى ديده بودند و آن روز قيافه مردى پنجاه ساله را مى ديدند كه به كلى با زمان كودكى متفاوت بود.
    يوسف به طورى كه او را نشناسند، شروع به سوال كرد و از وضع پدر و خاندان و برادر عزيز مصر بى اطلاع بودند، شايد هر كدام پيش خود فكرى كردند، ولى هيچگاه نمى دانستند شخص كه اكنون در راس يكى از بزرگترين مقام هاى حساس اين مملكت قرار دارد، همان يوسف برادرشان است .
    قرآن كريم نقل مى كند كه برادران را به حضور يوسف بردند و يوسف آنان را شناخت ولى آنها يوسف را نشناختند و علتش هم معلوم بود، زيرا يوسف قبلا از نام و خصوصيات ايشان مطلع شده بود و آنها متجاوز از سى سال بود كه او را نديده بود و به گفته ابن عباس از روزى كه او را در چاه انداختند، تا آن روز كه براى تهيه غله به مصر آمدند، چهل سال تمام گذشته بود،. يوسف را در قيافه كودكى ديده بودند و آن روز قيافه مردى پنجاه ساله را مى ديدند كه به كلى با زمان كودكى متفاوت بود.
    يوسف به طورى كه او را نشناسند، شروع به سوال كرد و از وضع پدر و خاندان و برادر بنيامين كه او را همراه نياورده بودند، پرسيد و هم چنين از آن برادر ديگرشان كه در كودكى او را به چاه افكنده سوال هايى كرد و دستور داد آنان را در جاى گاهى نيكو منزل دهند و به خوبى از آنها پذيرايى كنند و پيمانه هايشان را كامل دهند.
    آرى شيوه مردان بزرگوار الهى چنين است كه هنگام رسيدن به قدرت ، گذشته را فراموش مى كنند و كينه كسى را به دل نگيرند و درصدد انتقام از دشمنان برنيايند و آزارشان را به احسان و نيكى پاسخ دهند و عفو و گذشت را پيشه خود سازند و اين شيوه پسنديده در احوال ساير انبياى الهى و رهبران بزرگ نيز نمونه هاى فراوانى دارد، چنان كه پيغمبر اسلام روز فتح مكه ، دشمنانى كه در طول بيست سال ، سخت ترين آزارها و بدترين اهانت ها را درباره او و پيروانش انجام داده و آن همه كارشكنى بر ضد او كردند، همه را بخشيد و با جمله اذهبوا فاءنتم الطلقاء همه را از وحشت و اضطراب نجات داد.
    بارى يوسف هنگامى كه آنان را مرخص كرد تا به شهر و ديار خود بازگردند، به آنها چنين گفت : در اين سفر كه دوباره به مصر مى آييد، برادر پدرى خود را نيز همراه بياوريد تا من او را ديدار كنم و براى آن بدانند عزيز مصر اين كار را به طور جدى از آن ها مى خواهد، يك جمله به صورت تشويق و دنبالش ‍ جمله اى به گونه تهديد به آنان فرموده و گفت : ... آيا نمى بينيد كه من پيمانه را تمام مى دهم و بهتر از آن كس پذيرايى مى كنم (93) و اگر اين بار او را همراه خود نياوريد پيمانه و آذوقه اى نداريد و نزديك من نياييد (94)
    فرزندان يعقوب كه مى دانستند پدرشان به سختى به اين امر تن مى دهد و به آسانى حاضر نيست بنيامين را از خود دور سازد، تاملى كرده و قول دادند به هر ترتيبى شده ، اين كار را انجام دهند و در پاسخ اظهار داشتند: ما كوشش ‍ مى كنيم تا رضايت پدرمان را در اين باره جلب كنيم و حتما اين كار را خواهيم كرد. (95)
    گفت و گوى يوسف با آنان به پايان رسيد و برادران يوسف كه برادرشان را نشناخته بودند، براى تحويل گرفتن بارهاى خود به اداره كل غله رفتند.
    يوسف نيز براى اين كه آنها را از هر نظر آمدن مصر براى بار دوم تشويق كند، به ماموران خود دستور داد كالا و بضاعتى را كه براى خريد گندم و به مصر آورده بودند - به گفته برخى مقدار صمغ بود - دربارهايشان بگذارند تا چون به كنعان رفتند و بارها را باز كردند و متوجه شدند كالاهاى آنها را باز گردانده ، ترغيب شده و حتما سفر ديگرى به مصر بيايند.
    برخى گفته اند يوسف اين كار را به آن سبب كرد كه نخواست از برادرانش ‍ بهاى گندم گرفته باشد و غله نيازمند، از آنان قيمت غله را دريافت دارد. از اين رو دستور داد كالايشاهان را دربارشان بگذارند.
    قول سوم اين است كه يوسف اين كار را كرد تا آنان حتما به مصر بازگردند، زيرا مى دانست ديانت و امانت آنها سبب مى شود تا وقتى به كنعان رسيدند و كالاهايشان را در بارها ديديد، براى پس دادن آنها هم كه شده به مصر بازگردند، چون نمى دانستند كه خود عزيز مصر اين كار را كرده و چنين دستورى به ماموران داده است .
    علت ديگرى نيز براى اين كار يوسف ذكر كرده و گفته اند: يوسف ترسيد مبادا فرزندان يعقوب ديگر چيزى نداشته باشند كه براى خريد غله به مصر بياورند، لذا دستور داد آن چه آورده بودند در بارهايشان بگذارند تا بار ديگر بتوانند به مصر بيايند. (96)

    [/size]

  11. #30
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    فرزندان يعقوب در حضور پدر
    پسران يعقوب از مصر به سوى كنعان حركت كردند و پس از گذشت چند روز به فلسطين وارد شده و خاندان يعقوب را از انتظار بيرون آوردند، ولى آن چه مسلم است اينان در طول راه احسان و نيكوكارى و كرم عزيز مصر پيش خود سخن گفته و آماده شدند تا هر چه زودتر وسايل سفر دوم را فراهم كرده و براى تهيه آذوقه بيشترى دوباره به مصر سفر كنند و شايد در همان ساعات نخست ورود، نزد پدر رفته و از پذيرايى گرم و نيكى هاى پادشاه مصر برايش داستان گفتند.
    طبرسى نقل كرده كه وقتى فرزندان يعقوب بازگشتند، به پدر گفتند: پدر جانت ما از نزد بزرگ ترين پادشاهان مى آييم و كسى كه در علم و حكمت و خشوع و متانت و وقار مانند وى يافت نمى شود و اگر شبيهى براى شما در ميان مردم باشد، همانا او خواهد بود. (97)
    شايد جهت ديگرى نيز در كار بوده كه آنها را وادار كرد تا هر چه بيشتر از فضل و كرم عزيز مصر براى پدر تعريف كنند و صفت هاى پسنديده او را نزد يعقوب باز گويند، و آن جهت همان وعده اى بود كه به عزيز مصر داده بودند كه اين بار به هر ترتيبى شده ، بنيامين را از پدر بازگيرند و به مصر ببرند و به راستى اين كار براى آنها بسيار دشوار است و از طرفى يعقوب با بنيامين مانوس بود و به سختى حاضر مى شد او را از خود جدا كند و از سوى ديگر برادران از روزى كه با يوسف آن رفتار را كردند، به كلى پيش پدر بد سابقه شده و اعتمادش را از خود سلب كرده بودند و مى دانستند كه راضى كردن يعقوب براى اين كار امرى بس مشكل و دشوار است .
    وضع خشك سالى و قحطى هم چنان ادامه داشت و هر روز كه بر خاندان يعقوب مى گذشت ، احتياج بيشترى به غله و آذوقه پيدا مى كردند و با وضعى كه اينها در مصر ديده بودند، بايد هر چه زودتر سفر به مصر بكنند و حتى المقدور آذوقه بيشترى را تهيه كنند و غله فراوانى براى خانواده يعقوب بياورند.
    از اين رو همان روزهاى اول ورود، زمزمه مراجعت به مصر و بردن بنيامين را در اين سفر شروع كرده و مطابق نقل قرآن كريم چنين گفتند: پدر جان ما ديگر از پيمانه و گرفتن آذوقه ممنوع شده ايم (98) و به ما گفته اند كه اگر اين سفر بنيامين را همراه خود نبريم ، به ما آذوقه ندهند و به طور كلى به كشور مصر و نزد عزيز نرويم . با اين وضع برادران را همراه ما بفرست تا پيمانه آذوقه بگيريم (99) و تقاضايمان را براى گرفتن غله قبول كنند و در اين سالهاى سخت از قحطى رهايى يابيم .
    به دنبال اين درخواست چون مى دانستند كه يعقوب در اين باره اطمينانى به آنها ندارد، اين جمله را هم اضافه كردند و گفتند: ما به طور حتم از وى محافظت و نگهدارى مى كنيم .
    يعقوب در محذور سختى گرفتار شده بود، از طرفى مى ديد براى تهيه آذوقه ناچار است پسران خود را دوباره به مصر بفرستد و از سوى ديگر بدون فرستادن بنيامين آذوقه اى به آنان نمى دهند و نيز اطمينان به آنها ندارد كه وى را همراهشان بفرستد و خاطره تلخ فرستادن يوسف برادر مادرى بنيامين را همراه برادران از ياد نبرده بود. در اينجا شايد تاملى كرد و سپس ‍ گفت : آيا همانطور كه درباره برادرش يوسف به شما اعتماد كردم ، درباره او نيز همان گونه به شما اعتماد كنم ؟ آيا مى توانم با اين سخنانتان به وى مطمئن باشم ؟ مگر شما نبوديد كه يوسف را از من گرفتيد و تعهد داديد كه از وى محافظت مى كنيد، اما شبانه آمديد و به دروغ اظهار كرديد كه او را گرگ خورده است ؟ با اين سابقه بدى كه داريد، چگونه مى توانم درباره برادرش ‍ بنيامين به شما اعتماد كنم ؟
    يعقوب اين جمله را كه حكايت از بى اعتمادى خود به فرزندان و علاقه شديد به يوسف گم شده اش مى كرد اظهار داشت به دنبال آن توكل اعتمادش را درباره نگهبانى و لطف و مهر خداى تعالى بيان داشته ، فرمود: اما خدا بهترين نگهبان و مهربان ترين مهربانان است (100)
    يعنى به قول شما اعتمادى نيست ، اما به نگهبانى و حفاظت خداى تعالى اعتماد و اطمينان دارم و او در هر حال مرا مورد مهر و لطف خود قرار خواهد داد.
    هدف يعقوب از ذكر اين جمله يا اعتماد به خداى تعالى در مورد فرستادن بنيامين با آنان بود، يا منظورش اين بود كه در مورد يوسف گم شده ام به خدا اعتماد دارم و مى دانم كه او را روزى به من باز مى گرداند و خدا نسبت به من مهربان است .
    چيزى كه در اين ميان موجب شد تا فرزندان يعقوب براى بردن بنيامين اصرار كنند و بهانه اى به دستشان داد تا دوباره نزد پدر آمده و تقاضاى خود را تكرار كنند، اين بود كه چون بارهاى خود را گشودند، مشاهده كردند كالاهايشان را ميان بارشان گذارده اند و به آنان بازگردانده اند، از اين رو نزد پدر آمده و اين گونه آغاز سخن كرده گفتند: پدر جان ما ديگر چه مى خواهيم (يا ديگر ما چيزى نمى خواهيم ) زيرا اين كالاهايمان است كه به ما بازگردانده اند و ما دوباره مى رويم و براى خانواده خود آذوقه تهيه مى كنيم و برادرمان را نيز در كمال مراقبت حفظ مى كنيم و بدين وسيله بار شترى ديگر به بارهاى خود مى افزاييم كه اين اندك است (101) و يك باز شتر غله اضافى نيز براى زندگيمان در اين قحط سالى كمك خوبى است .
    [/size]

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه