صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 31 به 40 از 51

موضوع: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

  1. #31
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]



    رضايت يعقوب را جلب كردند
    يعقوب كه مى بيند خانواده اش نيازمند به آذوقه و غله است و آن نيز با مسافرت فرزندانش به مصر تهيه شود، چاره اى ندارد جز اين كه به رفتن بنيامين راضى شود؛ اما چون فرزندانش سابقه خوبى ندارند، از آنها پيمان محكمى گرفت تا از بنيامين محافظت و نگهبانى كرده و او را نزد وى بازگردانند، مگر آن مشكلى پيش آيد كه حل آن از عهده آنان خارج باشد و كار از دستشان بيرون رود.
    شايد علت اين كه سابقه بد آنان را در مورد نگهدارى از يوسف و آن داستان تلخ و ناراحت كنند را به رخشان كشيد، براى همين بود كه آنها را وادار كند تا مراقبت بيشترى در محافظت از بنيامين كند.
    به هر صورت يعقوب رو به آنان كرده فرمود من او را براى شما نمى فرستم تا آن كه وثيقه اى از خدا نزد من آوريد (و تعهد خدايى به من بسپاريد) كه او را به من بازگردانيد، مگر آن كه گرفتار (حادثه اى ) شويد چون پسران تعهد خود را سپردند يعقوب موافقت كرده و گفت : خدا درباره آن چه مى گوييم شاهد و وكيل است (102)
    از اين رو مشكل حل شد و پسران توانستند موافقت پدر را براى بردن بنيامين جلب كنند، خوشحال شده و آماده سفر شدند، در برخى از روايت ها فاصله سفر اول با سفر دوم را شش ماه ذكر كرده اند.
    دومين سفر
    فرزندان يعقوب مقدمه حركت به مصر را فراهم كرده و بارها را بستند و بنيامين را نيز آماده مسافرت كرده و براى خداحافظى نزد پدر آمدند.
    حضرت يعقوب كه صرف نظر از تجربه زندگى از منبع وحى اللهى نيز برخوردار است . و با عالم غيب نيز ارتباطى دارد، در اين جا سفارشى ديگر به فرزندان خود كرد و فرمود: اى فرزندان من ، از يك دروازده وارد شهر مصر نشويد و از دروازه هاى مختلف وارد شويد و البته من نمى توان در برابر خداوند كارى براى شما انجام دهم و جلو قضاى الهى را با اين تدبير بگيرم كه حكم و فرمان تنها براى خدا است و من بر او توكل كنم و همه توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند. (103)

    [/size]

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

  3. #32
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]

    هدف يعقوب در اين دستور
    در اين كه يعقوب (عليه السلام ) به چه منظورى اين دستور را به فرزندانش ‍ داد، اختلاف است و عده اى گفتند يعقوب از چشم زخمى مردم نسبت به آنان ترسيد. زيرا وقتى يازده پسر يعقوب كه همگى رشيد و نيرومند بوده و از نظر جمال و اندام و زيبايى ممتاز بودند، پيش رويش صف كشيدند، آن حضرت ترسيد كه اگر اينها به همين شكل و اجتماع وارد مصر شوند، توجه مردم را جلب كرده و چشم ها متوجه آنان شوند و مورد اصابت چشم زخم قرار گيرند و از اين رو دستور داد از دروازه هاى مختلف و به صورت پراكنده وارد مصر شوند.
    به دنبال اين گفتار، براى اثبات اين مطلب نيز كه چشم زخمى حقيقت دارد و چشم مردم در زوال نعمت ها موثر است ، سخنانى گفته شده و حديث هاى نيز از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده اند و از نظر علمى هم موضوع را مورد بحث قرار داده اند كه نقل آنها ما را از مسير خود منحرف مى سازد. (104)
    برخى گفته اند يعقوب ترسيد اگر اينها به صورت اجتماع وارد شوند، توجه ماموران دولتى را به خود جلب كرده و مورد سؤ ظن آنان قرار گيرند و احيانان براى تحقيق حال ايشان آنها را به زندان افكنده و گرفتار شوند. (105)
    خداى تعالى به دنبال اين دستور يعقوب فرموده است : و چنان نبود كه اين دستور يعقوب كارى در برابر خدا و تقدير الهى براى ايشان انجام دهد، جز آن كه خواسته اى در دل يعقوب بود كه آن را برآورده و به راستى او داراى عليم بود كه ما بدو آموخته بوديم ، ولى بيشتر مردم نمى دانند (106)
    شايد با توجه به سياق و ذيل آيه ، منظور خداى تعالى اين است كه آن چه يعقوب به فرزندان خود گفت ، روى علمى بود كه ما به وى آموخته بوديم و يعقوب نمى توانست جلوى قضاى ما را بگيرد، ولى چون به ما توكل كرد و با اين برنامه و دستور مى خواست تا آنها را از گزند حوادث حفظ كند، ما نيز خواسته اش را عملى كرديم و حاجتش را برآورديم ، و پسران از گزند يا چشم زخم مردم حفظ كرديم .
    به هر صورت يازده يعقوب حركت كردند و بر طبق دستور پدر، هنگام ورود به مصر پراكنده شده و از دروازه هاى مختلف وارد شهر شدند و پس از اين كه بارهاى خود را فرو آورده و به مركب ها و سر و وضع خود رسيدگى كردند، مشتاقانه به سمت خانه عزيز مصر به راه افتادند.
    طبيعى است يوسف عزيز بدون آن كه به نزديكان خود اظهار كند، هر صبح و شام انتظار ورود برادرانش به خصوص برادر پدر و مادريش بنيامين را مى كشيد و چشم راه بود تا دربانان مخصوص ورودشان را به اطلاع او برسانند.
    در چنين وضعى دربانان بدون اطلاع از هويت مردانى كه بر در خانه عزيز مصر آمده اند و ورود يازده مرد رشيد، زيبا، و نيرومند را به مصر خبر داده و و درخواست اجازه ورود آنان را به عرض رساندند.
    عزيز مصر در كمال متانت و وقار به آنان اجازه ورود داد و سپس به خدمت كاران دستور داد از آنها به گرمى پذيرايى كنند.
    [/size]

  4. #33
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]
    در حضور عزيز مصر
    يوسف در جاى گاه مخصوص نشسته و پسران يعقوب وارد مجلس شدند و احترام هاى لازم را به جاى آوردند و در جاى خود نشستند. درست روشن نيست كه هنگام ورود به آن مجالس چه مطالبى عنوان شد و چه سخنانى رد و بدل گرديد. به طور معمول در ابتدا برادران يوسف از الطاف گذشته عزيز مصر تشكر كرده و سپس برادر كوچك خود را - كه قول داده بودند در اين سفر با خود بياورند معرفى كردند، يوسف نيز از وضع پدر و خاندانشان سوال هاى كرده و تحقيقى را به عمل آورد.
    قرآن كريم اين ماجرا را به طور اجمال چنين بيان مى كند: چون بر يوسف درآمدند، برادر خود بنيامين را پيش خود برده به وى گفت : من برادر تو هستم و از آن چه اينها مى كردند غمگين مباش (107)
    بعضى از مورخان نوشته اند يوسف كه پس از سالها دورى و فراق ، اكنون چشمش به برادر مادريش بنيامين افتاد. پس از گفت و گوى مختصرى كه با برادران ديگر كرد، نتوانست اضطراب و دگرگونى خود را تحمل كند، لذا برخاست و به اندرون رفت و پس از آن كه مقدارى گريه كرد، بنيامين را طلبيد و خود را معرفى كرد. (108)
    در حديثى كه صدوق از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است آمده است كه يوسف در آن مجلس از بنيامين سراغ پدرش را گرفت و او داستان پيرى زودرس و سفيدى چشم پدر را كه بر اثر دورى و فراق يوسف به آن مبتلا شده بود، شرح داد و در اين وقت بود كه بغض گلوى يوسف را گرفت و نتوانست خوددارى كند. از اين رو برخاسته ، به اندرون رفت و ساعتى گريست ، سپس نزد آنها برگشته و دستور غذا داد. پس از اين كه خوان هاى غذا را آوردند، گفت : هر يك از شما با برادر مادرى خود بر سر يك خوان طعام بنشيند.
    پسران يعقوب به ترتيب هر دو نفر بر سر يك خوان نشستند، فقط بنيامين بود كه تنها ماند.
    يوسف از او پرسيد: چرا نمى نشينى ؟
    - دستور شما اين بود كه هر يك با برادر مادريش سر يك خوان بنشينيد و من ميان ايشان برادر مادرى ندارم .
    مگر تو برادر مادرى نداشتى ؟
    چرا داشتم .
    پس چه شد؟
    اينان مى گويند گرگ او را دريده ؟
    تو در فراقش چه اندازه اندوهناكى ؟
    به اين مقدار كه خدا يازده پسر به من داد و من نام هر يك از آنان را از اسم او گرفته و نام نهاده ام .
    با اين وصف تو اساسا تو چگونه پيش زنان رفت و لذت فرزند بردى ؟
    من پدر صالحى دارم ، او به من گفت ازدواج كن شايد خداوند به تو فرزندى بدهد و زمين به تسبيح او سنگين گردد.
    اكنون بيا و در كنار من بر سر خوان غذا بنشين .
    برادران كه اين واقعه را ديدند، گفتند: به راستى خداوند يوسف و برادرانش ‍ را بر ما برترى داده تا جايى كه فرمانرواى مصر را بر سر خوان خود مى نشاند.
    در اين جا بود كه يوسف خود را به بنيامين معرفى كرد (109) و گفت : من برادر تو هستم و از آنچه اينها مى كردند، غمگين مباش (110)
    بعيد نيست موضوع معرفى كردن يوسف به برادرش بنيامين پنهانى انجام شده باشد، نه در حضور برادران . چنان كه بعد از مورخان نيز بدان تصريح كرده اند و شايد از جمله اوى اليه اخاه كه در قرآن كريم آمده است ، نيز اين مطلب استنباط مى شود.
    به هر صورت پس از اين كه يوسف خود را به بنيامين معرفى كرد، شرح حال خود را براى برادر باز گفت و بلاها و سختى هاى كه تا به آن روز كشيده بود، به اطلاعش رسانيد و سپس خواست تا تدبيرى بينديشد و او را نزد خود نگه دارد، تا از ديدار او بهره بيشترى ببرد. شايد پس از اين ماجرا خود بنيامين موضوع توقف و ماندن در مصر را پيشنهاد كرده كه يوسف نيز پذيرفته و درصدد پيدا كردن راهى براى اين كار برآمده است ، به گونه اى كه برادران مطلع نشده و در ضمن ناچار به موافقت با اين پيشنهاد نيز بشوند.

    [/size]

  5. #34
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]



    تدبير يوسف براى نگه داشتن بنيامين
    خداى تعالى در اين باره چنين فرموده است : و چون بارشان را بست ، آب خورى جام پيمانه را ميان بار برادرش بنيامين گذاشت و سپس جارچى فرياد برآورد كه اى كاروانيان شما دزد هستيد. كاروانيان رو به آنان كرده و گفتند: چه چيز گم كرده ايد؟ آنها گفتند: جام شاه را گم كرده ايم و هر كس آن را بياورد، يك بار مژدگانى او است و من ضمانت پرداخت آن را مى كنم . برادران گفتند: به خدا سوگند شما مى دانيد كه ما نيامده ايم تا در اين سرزمين فساد كنيم و ما دزد نبوده ايم ! آنان گفتند: كيفرش چيست اگر دروغ بگوييد؟ برادران گفتند: كيفرش خود وى است كه او را به عنوان برده بگيريد و نزد خود نگاه داريد و و ما اين گونه ستمكاران را كيفر دهيم ، پس حضرت يوسف و يارانش شروع كردند و به جست و جوى بارها و سپس جام را از ميان بار برادرش بيرون آورد و ما اين چنين براى يوسف تدبير كرديم كه حق نداشت در آيين شاه برادر خود را بازداشت كند، مگر آن كه خدا بخواهد كه اين تدبير را برايش بكند و ما هر كه را بخواهيم به مرتبه اى بالا بريم و بدتر از هر صاحب علمى دانايى است . (111)
    ظاهرا اين آيات احتياج بيشترى به توضيح ندارد و دقت در آنها مطالب را به خوبى آشكار مى سازد، اما تذكر چند نكته لازم است :
    1. از سياق آيات و ماجرايى كه گذشت ، چنين به دست مى آيد كه بنيامين از اين تدبير و توطئه آگاه بوده است و شايد خود يوسف و برادرانش در جلسه محرمانه اى اين نقشه را طرح كردند تا طبق يك قانون مسلم مملكتى و اقرار خود فرزندان يعقوب ، بدون اشكال و ايرادى بنيامين را نزد خود نگه دارد و بنيامين به طور تفصيل از موضوع پنهان كردن پيمانه اش آگاه بود لذا در تمام مدتى كه بارها را بازرسى مى كردند، وى سخنى نگفت و با كمال خونسردى تماشا مى كرد و شايد گاهى تبسمى هم بر لب مى زد، بر عكس برادران كه با كمال تعجب واقعه را تماشا كرده و بعدا هم آن سخنان را در كمال ناراحتى اظهار داشتند.
    2. منظور از سياقه در آيه شريفه كه آن را به جام پيمانه ترجمه كرده ايم ، ظاهرا اين جامى از جمله ظرف هاى سلطنتى بوده كه براى آشاميدنى ها از آن استفاده مى كردند و در اختيار يوسف بوده است ، چنان كه برخى از مفسران نيز گفته اند و شايد در آن ايام به جاى پيمانه مورد استفاده قرار مى گرفت .
    3. اين كه جارچى فرياد زد اى كاروانيان قطعا شما دزد هستيد (112) ايرادى كه به يوسف نيست كه چرا آن پيغمبر بزرگوار به دروغ نسبت دزدى به برادران داد.
    زيرا اولا: خود يوسف چنين سخنى بز زبان جارى نكرد، بلكه جارچى او چنين ندايى داد، و شايد او نيز از توطئه بى خبر بوده ، فقط همين مقدار مى دانست كه پيمانه گم شده و به سرقت رفته و سپس ميان بارهاى ميهمانان كاخ پيدا شده است . و او از ماجراهاى پشت پرده بى خبر نداشت و از تدبيرى كه در اين باره شده بود؛ بى اطلاع بود.
    ثانيا: شايد نسبت دزدى به برادران به ملاحظه اعمال قبلى آنان بوده ؛ نه رفتارشان در آن ايام . مگر همين برادران يوسف نبودند كه يوسف را با حيله و نيرنگ از پدرشان يعقوب دزديدند و به چاه انداختند و به قول برخى او را به كاروانيان فروختند و اگر خود يوسف هم اين نسبت را داده و منادى هم به دستور يوسف اين را جار زده باشد، سخن خلاف و دروغى نبوده است ، زيرا آنان افرادى بودن كه چندين سال قبل به سرقت انسانى شريف ، بلكه برادرشان ، دست زده بودند و به راستى مردمانى سارق بودند و اين معنايى است كه برخى از مفسران در تجمه آيه گفته اند و از ائمه دين نيز روايت شده است .
    ثالثا: معلوم نيست اين جمله را به عنوان خبر گفته اند يا به صورت پرسش و استفهام صادر شده است ؛ يعنى اى كاروانيان آيا شما دزديد؟ و نظير آن در كلام عرب بسيار كه جمله اى را به صورت خبر ذكر مى كنند، ولى منظور پرسش و استفهام است .
    بارى يوسف با اين تدبير مشروع و ماهانه كه از غيب الهام گرفته بود، توانست بدون چون و چرا برادرش بنيامين را نزد خود نگاه دارد، و جاى ايراد و اشكالى نيز براى برادرانش در اين كار نگذارد.
    عكس العمل برادران
    چنان كه قرآن كريم بيان فرموده است ، پسران يعقوب (كه از ماجراى پشت پرده خبر ندارند و يوسف را نمى شناسند و پيش بينى چنين مطالبى را هم نمى كردند) نخست كه جارچى ميان آنها فرياد برآورد شما دزديد با كمال خون سردى و قاطعانه گفتند: ما دزد نيستيم و خود مى دانيد كه ما نيامده ايم تا فسادى در زمين بكنيم و وقتى از آنان پرسيدند: اگر جام پيمانه ميان بار يكى از شما پيدا شد كيفرش چيست ؟ روى همان اطمينانى كه به خودشان داشتند، گفتند كيفرش آن است كه خود او را بازداشت كنيد و نگه داريد!و اكنون كه پيمانه از ميان بار بنيامين پيدا شده ، و در محذور عجيبى گرفتار شده اند!
    از طرفى به پدر اطمينان داده و پيمان محكمى بسته اند كه از بنيامين محافظت كرده و او را نزد وى بازگردانند. از سوى ديگر مى بينند پيمانه از ميان بار او درآمده و در ظاهر دزد معرفى شده و خود نيز اين قانون را قبول كرده و پذيرفته اند كه پاداش دزد آن است كه خود او را بازداشت كنند. اكنون برادران درمانده و متحيرند كه با اين پيش آمد چه كنند؟
    اگر نزد پدر باز نگردند و بنيامين را در مصر بگذارند، پاسخ پدر را چه بگويند؟ به خصوص كه درباره يوسف بد سابقه و متهم اند، در ضمن يعقوب به اين سخن را از آنان نمى پذيرند كه بنيامين به جرم دزدى بازداشت شد او را نگه داشتند.
    اگر بخواهند از عزيز مصر تقاضا كنند كه از جرم او صرف نظر كند و او را به آنان تحويل دهد، اين هم ممكن نيست ، زيرا خودشان صريحا گفته اند جرم دزد آن است كه او را بازداشت كنيد و پيشنهاد اغماض و گذشت از او، با سخن قبلى آنها سازگار نيست . گذشته از آن مى ترسند با چنين درخواستى مورد سؤ ظن قرار گيرند و گمان هاى ديگرى درباره آنان برده شود!
    بدين ترتيب راه چاره بر آنها مسدود شد و در وضع بغرنج و سختى گرفتار شدند.
    شايد جهت ديگرى هم كه به اين ناراحتى و مشكل روحى آنها كمك كرده و بيشتر رنجشان مى داد همين اتهام دزدى و سرقت بود كه در ظاهر به دست آنان صورت گرفته بود و موجب شرمندگى و سرافكندگيشان گرديده و قهرا آنان را در انظار ماموران و مردمان ديگرى كه از موضوع اطلاع نداشتند، خوار و خفيف ساخته و هدف ملامت ها و سرزنش ها قرار داده بود.
    ناگفته پيداست در چنين وضعى ، نخستين واكنش پسران يعقوب اين بود كه همگى بنيامين را ملامت كرده و براى خالى كردن عقده دل به سويش هجوم بردند و هر كدام به وى سخنى گفتند.
    طبرسى در تفسير خود نقل مى كند فرزندان يعقوب در اين وقت بنيامين را مخاطب ساخته ، گفتند: تو ما را رسوا و رو سياه كردى ! چه وقت اين پيمانه را برداشتى ؟ بنيامين رد پاسخشان گفت : همان كسى كه كالاهاى شما را در بارهايتان گذاشت ، اين پيمانه را در بار من گذاشت . (113)
    سپس براى اين كه خود را از اين اتهام مبرا كنند و حسابشان را از بنيامين كه از مادر ديگرى بود جدا كرده و عذرى بتراشند تا بدين وسيله شايد بتوانند قدرى از سرافكندگى و شرم سارى خود بكاهند به عزيز مصر و حاضران گفتند: اگر بنيامين (امروزه دزدى كرده تعجبى نيست زيرا برادرش يوسف نيز پيش از اين دزدى كرده است (114) و با بيان اين جمله خواستند بگويند سرقت او اثر شير مادر است و به دليل آن ، برادر ديگرش نيز پيش از اين دزدى كرده و اين كارشان ارثى است كه از مادر برده اند و گرنه ما دزد نيستيم .
    بيچاره ها نمى دانستند كه طرف خطابشان همان يوسف است كه با اين سخن او را به سرقت متهم مى كنند و با اين سخن ، نابجا، ضربه تازه اى بر روح پاك يوسف مى زنند و دل با صفاى او را بيش از پيش مى آزارند و گذشته از آن هيچ فكر نكردند اين گفتارشان با گفتار قبلى خود كه گفته بودند: ما دزد نيستيم منافات دارد، زيرا منظورشان اين بود كه ما فرزندان يعقوب دزد نيستيم و هيچ گاه سرقتى از ما سر نزده ، اما اكنون دو تن از فرزندان يعقوب را دزد خوانده و نسبت سرقت به آنان دادند.
    و در اين كه چه سابقه اى اين نسبت را به يوسف صديق دادند، مفسران وجوهى ذكر كرده و گفته اند: يوسف در كودكى بتى را از خانه جد مادرى خود ربوده و آن را شكسته بود، يا اين كه گفته اند: در زمان كودكى از خانه پدرش چيزى را پنهان برداشته و به فقير داده بود. ابن عباس و دسته اى گفته اند: يوسف در كودكى پيش از آن كه مادرش از دنيا برود، تحت كفالت عمه اش بود و نزد وى به سر مى برد، او يوسف را بسيار دوست مى داشت و همين كه بزرگ شد، يعقوب مى خواست تا فرزندش را از وى بازگيرد و نزد خود ببرد و آن زن بزرگترين فرزند اسحاق بود و كمربند اسحاق كه به بزرگ ترين فرزندش مى رسيد، نزد آن زن بود و سرانجام براى نگه داشتن ، يوسف ، فكرى به خاطرش رسيد و كمربند را مخفيانه به كمر يوسف بست و مدعى شد كه يوسف آن را دزديده است ، چون قانون آنها نيز همين بود كه شخص دزد را به جاى مال سرقت شده به بردگى مى گرفتند و نزد خود نگاه مى داشتند و اين مطلب در پاره اى از روايت ها از ائمه (عليه السلام ) روايت شده است . (115)
    برخى نيز گفته اند: ممكن است فرزندان يعقوب روى هيچ سابقه اى اين نسبت را به يوسف ندادند، فقط به اين سبب آن كه آبرويشان را حفظ كنند به دروغ متوسل شدند، چون به گمان خود اين نسبت را به يك فرد گم شده و فراموش شده مى دهند و هيچگاه اين دروغ فاش نخواهد شد.
    به هر حال اين دروغ در چنان موقعيتى موجب افسردگى شديد خاطر شريف يوسف گرديد و خاطره تلخى بر خاطره هاى تلخ ديگرى افزود كه از اين برادران بى مهر داشت . اما آن حضرت طبق همان بزرگوارى و گذشتى كه مخصوص پيامبران الهى و بزرگ شدگان دامان آنها بود، عمل كرد و از اين نسبت دروغ سخنى به ميان نياورد و رفتار گذشته آنان را به رخشان نكشيد و چيزى اظهار نفرمود، چنان كه خداى تعالى در اين باره فرموده است : يوسف اين حرف را در دل پنهان كرد و به ايشان اظهار ننموده و در دل گفت : وضع شما بدتر است و خدا به آن چه شما توصيف مى كنيد داناتر است . (116)
    [/size]

  6. #35
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    براى رفع مشكل انجمن كردند
    فرزندان يعقوب با بيان اين سخن دروغ خواستند قدرى از ناراحتى درونى و سرافكندگى خود در نزد عزيز مصر و ديگران بكاهند، اما مشكل آنها فقط اين نبود، بلكه مهم تر از اين گرفتارى ، عهد و پيمان محكمى بود كه با پدرشان بسته بودند كه بنيامين را در نزد او باز گردانند و اكنون مشاهده مى كنند با اين پيش آمدى كه هيچ انتظارش را نداشتند به ناچار بايد او را در مصر بگذارند و برگردند.
    از اين رو انجمن كردند و براى رفع اين مشكل به مشورت پرداختند و پس از مشاوره رايشان بر اين قرار گرفت كه نزد عزيز مصر رفته و از وى درخواست كنند كه يكى ديگر از آنها را به جاى بنيامين بازداشت كند و او را به آنان بازگرداند تا نزد پدر ببرند؛ به همين منظور نزد يوسف آمده ، اظهار كردند: اى عزيز، او پدرى پير و سال خورده دارد؛ پس يكى از ما به جايش نگاه دارد و او را به ما هديه بده كه ما تو را از نيكان مى بينيم . (117)
    از لحن درخواستشان عجز و ناتوانى به خوبى هويدا بود و در ضمن نيكويى ها يوسف را نيز يادآورى كردند تا بلكه عاطفه او را به پدر سال خورده بنيامين تحريك نمايند و با اين درخواست عاجزانه آنان موافقت كند.
    برادران نمى دانستند عزيز مصر هر چه دارند، از بركت پاكى و صفا و دادگسترى و عدالت پرورى است و محبوبيت بى سابقه اش نزد پادشاه و مردم مصر از كوچك و بزرگ روى همين سابقه اى است كه او را مردى دادگستر و طرف دار حق و عدالت مى دانند، لذا چنين شخصيتى هيچ گاه حاضر نمى شد، آدم بى گناهى را به جاى گناه كارى بازداشت كند، و هرگز چنين ستمى نخواهد كرد كه مجرم را رها سازد و ديگرى را كيفر دهد. اگر چه در واقع اين ماجرا، تنها به خاطر نگهدارى بنيامين طرح و اجرا شده بود و كسى هم جز يوسف و بنيامين از ماجراى پشت پرده خبر نداشت و مردم مصر و ماموران انبارهاى غله و ديگران جز اين اطلاعى نداشتند كه گروهى از كاروانيان فلسطين براى گرفتن غله به مصر آمده اند و پس از پذيرايى گرم هنگام رفتن يكى از آنان جام پيمانه را برداشته و دربارش نهاده است . اما در ظاهر و بر طبق قانون آن زمان عزيز مصر چاره اى ندارد كه شخص سارق را بازداشت كند و هيچ گونه وساطت و خواهشى را در اين باره از كسى نپذيرد. پسران يعقوب از اين مطلب آگاه نبودند، و تنها به حاجتشان مى انديشيدند و مى خواستند عزيز مصر با درخواست آنان موافقت كند، اما يوسف در پاسخشان چنين فرموده پناه به خدا كه ما به جز آن كس كه متاع خود را نزد او يافته ايم ، ديگرى را بازداشت كنيم كه در اين صورت قطعا ستم كار خواهيم بود. (118)
    [/size]

  7. #36
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    دوباره انجمن كردند
    عزيز بزرگوار مصر با اين بيان صريح و قاطع ، اميدشان را از بردن بنيامين قطع كرد و به آنها فهماند كه اين كار نشدنى است و بايد فكر ديگرى بكنند، از اين رو فرزندان يعقوب دوباره به شور پرداختند.
    در اين جا برادر بزرگشان (119)كه شايد سمتى سرپرستى آنان را در اين سفر به عهده داشت و ديگران از وى حرف شنوى داشتند و به سخن آمد و گفت : مگر نمى دانيد پدرتان از شما تعهد و پيمان محكم و خدايى گرفته كه بنيامين را نزد او بازگردانيد و كمال مواظبت را از او بكنيد، به خصوص با آن سابقه بدى كه داريد، و بيش از اين درباره يوسف (120) برادر ديگران كوتاهى و تقصير كرديد (121) زيرا با پدرتان عهد كرديد كه او را سالم نزد وى بازگردانيد، اما به عهد خود وفا نكرديد. اكنون با اين وضعى كه پيش ‍ آمده و آن سوء سابقه اى كه داريد، با چه رويى نزد پدر باز مى گرديد؟ و چگونه مى توانيد او را قانع كنيد كه بنيامين دزدى كرد و حاكمان مصر او را به جرم دزدى نزد خود نگاه داشتند!
    به اين ترتيب من از سرزمين حركت نمى كنم (122) و از اين شهر بيرون نمى آيم تا پدرم به من اجازه دهد كه به وطن بازگردم يا خداوند درباره من حكم كند تا وسيله اى به دست آورم و بتوانم عذرى نزد پدر آورده و راهى براى بازگشت به وطن پيدا كنم ، يا آن كه طريقى براى استخلاص بنيامين فراهم سازم .
    شايد من منظور برادر بزرگ از اين جمله كه گفت : يا خدا درباره من حكم كند اين بود كه مرگم فرا رسد و در همين سرزمين از دنيا بروم .
    او به دنبال اين سخن چنين گفت : اما شما نزد پدرتان بازگرديد و خانواه هاى خود را از انتظار بيرون آوريد و آنها را در اين سالهاى قحطى و خشكسالى از خطر بى آذوقگى و هلاكت برهانيد و درباره بنيامين هم آن چه ديده ايد و مى دانيد، به پدر بازگو كنيد و به او بگوييد: پدر جان همانا پسرت دزدى كرده و ما به جز آن چه مى دانيم ، گواهى نمى دهيم و از غيب و پشت پرده با خبر نبوديم .
    براى اين كه ، وقتى از ما پرسيدند كه كيفر دزد چيست ، ما به جز آن چه از قانون كيفرى سرقت مى دانستيم كه دزد را به جاى مال سرقت شده بايد بازداشت كرد - گواهى نداديم و در جواب آنها همين قانون را بيان داشتيم و خبر نداشتيم بنيامين دزدى كرده است و پيمانه از ميان بار پيدا خواهد شد و او را طبق همين قانون بازداشت خواهند كرد.
    معناى ديگر آن است كه پدر جان ، اين كه ما مى گوييم پسرت دزدى كرد و بدان گواهى مى دهيم ، چيزى است كه در ظاهر ديده ايم و از پشت پرده و حقيقت اطلاع نداريم كه آيا او به راستى دزدى كرده بود و يا اين جريان فقط نقشه اى بود كه او را نگه دارند و به همين منظور پيمانه را در بار او نهاده بودند !
    بدين سان فرزند بزرگ يعقوب ، طبق سابقه ناگوار گذشته ، مى دانست كه پدرش با اين لعين قانع نمى شود؛ لذا اين جمله را هم به دنبال سخنان خود افزود و گفت : به او بگوييد كه شما براى صدق گفتار ما، شرح اين واقعه را از مردم شهرى كه ما در آن بوده ايم و از كاروانى كه همراهشان به سوى تو آمده بوديم ، بپرس تا بدانى كه ما در آن چه مى گوييم ، راست گو هستم و سخنى بر خلاف حقيقت نمى گوييم .

    [/size]

  8. #37
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    پاسخى كه برادران به پدر دادند
    پسران ، يعقوب طبق سفارش برادر بزرگشان عازم كنعان شدند و او در مصر ماند. و همان گونه كه برادر بزرگشان پيش بينى مى كرد اوضاع و احوال هم گواهى مى داد، آنان پس از ورود به كنعان نتوانستند پدر را قانع كنند كه بنيامين دزدى كرد و او را به جرم سرقت بازداشت كردند و يعقوب نيز سخنانشان را باور نكرد.
    در قرآن كريم ماجرا را پس از اينكه پسران نزد يعقوب بازگشتند، و همان گونه كه برادر بزرگ تر به آنان ياد داده بود، سرگذشت خود و برادرشان را براى پدر شرح دادند اين گونه بيان فرموده كه يعقوب (عليه السلام ) در پاسخشان فرمود: چنين نيست بلكه نفس هاى شما كارى نادرست را در نظرتان آراسته است . پس صبر من صبرى نيكو است و بدون ببى تابى بايد صبر كنم اميد است خدا همه آنان يعنى هر سه فرزندم را به من بازگرداند كه او دانا و حكيم است (123)
    اين كلام يعقوب نظير همان كلامى است كه قبلا درباره ناپديد شدن يوسف به فرزندانشان گفته بود، در آن جا نيز وقتى پسرانش از صحرا برگشته و گفتند: ما به مسابقه رفته بوديم و يوسف را نزد متاع خود گذارده بوديم و گرگ او را خورد...... در پاسخشان گفت : بلكه نفس ها شما كارى را نظرتان آراسته و مرا صبورى نيكو بايد... (124)
    بعيد نيست كه از روى وحدت سياق منظور از اين كلام ، تكذيب ضمنى سخن فرزندان بود. چنان كه در مورد يوسف اين گونه بود و برخى گفته اند يعقوب در اين جا نمى خواست سخن آنها را تكذيب كند، بلكه اشاره به همان داستان يوسف كرد، يعنى اين موضوع نيز از متفرعات و دنباله هاى همان داستان يوسف و پيوسته و مرتبط به آن است .
    قول ديگر آن است كه يعقوب (عليه السلام ) با اين جمله به بردن بنيامين و اصرارى كه در اين باره كردند، اشاره نمود و بدين طريق مى خواست بگويد شما پيش خود فكر كرديد كه اگر بنيامين را به مصر ببريد، بهره بيشترى خواهيد برد و يك بار شتر بر بارهاى ديگر مى افزاييد و او را نيز به سلامت نزد من باز مى گردانيد و نفس هايتان اين كار را براى شما جلوه داد و نزد من آمده و اصرار و پافشارى كرديد تا اين كه موافقت مرا در بردن او جلب كرديد، اما از تقدير الهى غافل و بى خبر بوديد و نمى دانستيد كه قضاى الهى بر خلاف تدبير شما است .
    قول چهارم آن است كه آن حضرت مى خواست بگويد بنيامين دزدى نكرده و شما پيش خود اين گونه خيال مى كنيد كه او دزد است .
    ولى - چنان كه اشاره شد - با توجه به صدر و ذيل آيات و وحدت سياق همان وجه اول صحيح تر به نظر مى رسد و تنها اشكالى كه بر آن وارد است ، ناسازگارى اين معنا با علم انبيا است كه از ناديدنى ها و غيب خبر دارند.
    پاسخ اين اشكال هم در جاى خود داده شده و بزرگان گفته اند: چنان نيست كه انبياء و ائمه دين همانند خداى تعالى هميشه و در همه جا و در هر موضوعى عالم به غيب باشند، بلكه همان گونه كه خود ائمه اطهار فرموده اند، پيغمبر و امام اين امتياز و مقام را در پيشگاه پروردگار متعال دارند كه هرگاه بخواهند، از موضوع غيبى و ناديدنى آگاه و مطلع شوند، خداى تعالى آنان را آگاه مى كند، و غير اين صورت اطلاعى از غيب ندارند.
    سعدى شيرازى در گلستان اين واقعه را در اشعارى نغز چنين سروده است :
    يكى پرسيد از آن گم گشته فرزند
    كه اى روشن روان پير خردمند
    زمصرش بوى پيراهن شنيدى
    چرا در چاه كنعانش نديدى
    بگفت احوال ما برق جهانست
    دمى پيدا و ديگر دم نهانست
    گهى بر طارم اعلى نشينيم
    گهى تا پشت پاى خود نبينيم
    و بهتر از آن است كه از اين بحث كلامى صرف نظر نموده و به سخن خود بازگرديم . بارى پسران يعقوب ماجرا را به عرض پدر رسانده و آن پاسخ را شنديد و يعقوب نيز ديگر پرسشى نكرد.
    نكته اى جالب و درسى آموزنده
    نكته جالبى كه در اين دو آيه شريفه و دو پيش آمد ناگوار به چشم مى خورد و بايد نام آن را درس آموزنده ديگرى در اين داستان عجيب گذاشت ، آن است كه يعقوب در هر دو مورد، يعنى خبر گم شدن يوسف محبوب و خبر ناگوار بازداشت فرزندش بنيامين براى آرامش خاطر خود به بزرگ ترين و مطمئن ترين پناهگاه ها، يعنى همان پناهگاهى كه در همه مشكلات بدان پناهنده مى شد، پناه برد و با توكل و اعتماد به خداوند، آرامش درونى خود را به بهترين وجهى حفظ كرد و دل را تسلا بخشيد.
    در آنجا گفت : بل سؤ لت لكم انفسكم امرا فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون (125)
    و در اين جا نيز چنين اظهار كرد:
    قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل عسى الله ان ياءتينى بهم جميعا (126) آن جا از خداوند كمك خواست تا او را در غم فراق و جدايى يوسف مدد كند، اين جا اميد خدا را از لطف خداى مهربان قطع نكرده و به اميد روزى صبر مى كند كه خداوند همه فرزندانش - حتى يوسف را به او بازگرداند.
    اين بزرگ ترين امتياز مردمان با ايمان و توكل كنندگان بر خدا و مردان الهى است كه در هيچ حالى خود را نمى بازند و در برابر هيچ بلا و مصيبتى به هر اندازه هم كه سخت و دشوار باشد، تعادل روحى خود را از دست نمى دهند، زيرا اينها در چنين مواقعى به محكم ترين پناه گاهها پناه مى برند و به نيرومندترين قدرت ها اعتماد مى كنند.
    بايد گفت كه اين خود مهم ترين فايده ظاهرى ايمان به خدا و توجه به مبدا اعلاى جهان هستى است كه نوميدى و ياءس را در هر حالى از انسان دور مى كند و دل را به آينده زندگى اميدوار مى سازد.

    [/size]

  9. #38
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]
    شدت اندوه يعقوب
    بلاهاى پى در پى و مصيبت هاى گوناگون پير كنعان را احاطه كرده و هر روز غم تازه و اندوه جديدى به غم هاى گذشته اش مى افزايد. روزى به فراق يوسف عزيز گرفتار مى شود و سالها در هجرانش اشك مى ريزد و آه مى كشد. دل خود را به بنيامين خوش مى كند، ولى پيش آمد ديگرى موجب مى شود تا وى نيز از او جدا شود و به دورى و هجرانش مبتلا گردد و خبر ناگوارى ديگرى هم بر آنها افزوده مى شود و فرزندان به او خبر مى دهند و كه پسر بزرگ تو در مصر مانده و پيغام داده است كه من ديگر به كنعان نمى آيم ، مگر آن كه پدرم دستور دهد يا خدا درباره ام حكم بفرمايد.
    البته اساس همه مصيبت ها و اندوه شديد يعقوب از همان فراق يوسف بود و اشك و آهش پيوسته به ياد يوسف از ديده و دل بيرون مى آمد. بازداشت بنيامين و ماندن فرزند بزرگش نيز بر شدت اندوه او مى افزود.
    اشك بسيار و اندوه فراوان ، ديدگان يعقوب را سفيد كرد و ترجيح داد كه از فرزندان خود كناره بگيرد و در گوشه تنهايى به ياد يوسف گمشده اش اشك بريزد، زيرا مى ديد گريه و ناله اش فرزندان و خاندانش را ناراحت و پريشان مى سازد و بلكه او را در اين كار سرزنش و ملامت نيز مى كنند كه اين شايد علت ديگرى براى كناره گرفتن او از فرزندان بود.
    قرآن كريم از قول فرزندانش حكايت مى كند كه به وى گفتند: به خدا تو آن قدر ياد يوسف مى كنى و به ياد او اشك مى ريزى تا به حال مرگ بيفتى يا به سختى بيمار شوى و يا به هلاكت برسى (127)
    اما يعقوب چه كند كه نمى تواند يوسف را فراموش كند و چهره جذاب و ملكوتى اش را از نظر دور سازد و به دست فراموشى بسپارد و شايد علت عمده اش اين بود كه يعقوب از روى وحى غيبى و الهام الهى مى دانست يوسف زنده است ، ولى نمى دانست كه در چه سرزمينى است و در كدام نقطه به سر مى برد، اما چگونه مى توانست اين مطلب را به فرزندانش كه مدعى اند يوسف را سالها پيش گرگ خورده و از اين جهان رفته است . اظهار كند و چگونه ممكن بود آنها (با اين كه خود مى دانستند دروغ گفته اند) اين سخن را در ظاهر از پدر بپذيرند و سخن او را تصديق كنند.
    يعقوب چاره اى ندارد جز اين كه اندوهش را با خدا باز گويد و شكوه دل را درگاه او برد، از اين رو در پاسخشان چنين گفت : من شكايت پريشانى و اندوه دل را فقط به خدا مى برم ، و از لطف خداوند چيزى مى دانم كه به شما نمى دانيد. (128)
    گويا با ذكر جمله دوم خواست بگويد كه من مى دانم يوسف زنده است و روزى خواب او تعبير خواهد شد و همگى شما در برابرش به سجده خواهيد افتاد و من هيچ گاه نمى توانم يوسف را فراموش كنم ، و شايد در همان حال يا پس از آن يعنى هنگامى كه پسران عازم سومين سفر به مصر شدند، به فرزندانش توصيه كرد به جست و جوى يوسف و بنيامين برويد و از لطف خدا مايوس نشويد امكان دارد اين سفارش را مكرر در همان وقت يا در وقت حركت به سوى مصر كرده باشد.
    به هر صورت مختصر آذوقه اى كه خاندان يعقوب داشتند رو به تمام گذاشت و پسران يعقوب آماده سفر ديگرى به مصر گرديدند و مختصر بضاعتى كه داشتند، بار كرده و آماده حركت شدند و براى خداحافظى نزد پدر آمدند. يعقوب كه اميدوار بود به همان زودى به ديدار يوسف نائل شود، به آنها گفت : اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جست و جو كنيد و از رحمت و لطف خداوند مايوس نباشد كه به جز مردمان كافر كسى از رحمت خدا مايوس نمى شود (129)
    سومين سفر فرزندان يعقوب
    پسران يعقوب بضاعت مختصرى كه داشتند، براى خريد غله برداشتند و با پدر پير كنعانى خود خداحافظى و به سوى مصر حركت كردند.
    وضع روحى آنها در اين سفر با سفرهاى ديگر فرق داشت . در سفرهاى قبل برادر بزرگشان همراهشان بود و از رهبرى و رهنمودهايش استفاده مى كردند، ولى اكنون او در ميان آنان نيست و مدتى است كه در مصر به سر مى برد و معلوم نيست در اين مدت چه بر سر او آمده و زندگى خود را چگونه اداره مى كند. از طرف بنيامين نيز در سفرهاى قبل خيالشان آسوده بود كه نزد پدرشان به سر مى برد و يا همراهشان بود، ولى در اين سفر نگران حال او نيز هستند و نمى دانند در بازداشتگاه حكومت مصر چگونه زندگى مى كند.
    در سفرهاى قبل كالاى بيشترى براى خريد غله و تهيه آذوقه داشتند، اما در اين سفر دستشان از مال دنيا تهى شده و ادامه سالهاى قحطى خاندانشان را مضيقه و فشار سختى دچار كرده است . آنان با همه تلاشى كه كردند، جز سرمايه اندكى چيز ديگرى را براى خريد غله تهيه نكردند. ظاهرا مشكل بود بتوانند آذوقه اى تهيه كنند و مانند سفرهاى قبلى بارهاى شتران را پر كرده و دست خالى بازنگردند.
    وضع آينده هم برايشان روشن نيست كه اين قحطى و مضيقه تا چه مدت ادامه دارد و اين عائله زيادى را كه تحت سرپرستى خود دارند، در آينده چگونه مى توانند اداره كنند.
    به هر حال ياس و نااميدى از هر سو آنان را احاطه كرده بود و روح اميدوار يعقوب نيز كه آنان را به حيات يوسف نويد مى داد و به آينده باشكوهى اميدوارشان مى كرد، نمى توانست اين آثار ياس و نوميدى را از رخسار و روحيه شان پاك كند و شايد سخنان يعقوب نيز به ناراحتيشان افزوده بود، ولى حرمت پدر را نگاه داشته و در برابر تقاضايش كه گفته بود به جست و جوى يوسف و برادرش برويد سخنى نگفتند وگرنه اين حرت برايشان باور نكردنى بود كه پس از گذشتن پنجاه سال و بلكه بيشتر چگونه مى توان يوسف را در مصر پيدا كرد و به كمك وى به عزت و عظمت رساند.
    تنها فكرى كه در طول راه به ذهنشان نمى رسيد، اين بود كه شايد دوران سختى و رنجشان به پايان رسيده باشد و اين سفر آغاز عظمت و شوكت آنها در مصر بوده باشد. تمام اندوهشان اين بود كه چگونه در اين سفر با اين بضاعت مختصر غله تهيه كنند و نياز ساليانه خاندان يعقوب را از عزيز خريدارى نمايند خيال خود را از نظر آذوقه آسان سازند.
    آنان نگران بودند اگر عزيز مصر بخواهد طبق حساب ديگران ، در برابر كالايى كه همراه دارند، به آن غله دهد به جز آذوقه اندكى نصيبشان نمى شود و نيز در اين فكر بودند بقيه خوراك عائله خود را از چه طريقى تهيه كنند. تنها روزنه اميدشان كرم و بزرگوارى عزيز مصر بود كه مى توانند از كرم و بزرگواريش استفاده كرده و با بيان وضع دشوار و ناگوار خود غله بيشترى از او دريافت نمايند. آنها رفتار گذشته عزيز و پذيرائى هاى گرم او را در دو سفر قبلى به نظر مى آورند و اميدوار بودند در اين سفر نيز مشمول عنايت ويژه او گردند.
    اما دوباره منظره بيرون آمدن پيمانه از بار بنيامين پيش چشمشان مجسم مى شود و مى ترسند در اين سفر آنان را به اتهام دزدى به دربار عزيز مصر راه ندهند و به آن مختصر آذوقه اى هم كه اميدوارند، دست رسى پيدا نكنند.
    اين افكار ضد و نقيض آنان را مضطرب و افسرده كرده بود و نمى دانستند سرنوشتشان در اين سفر به كجا مى انجامد و هم چنان در حال ياءس و رجا پيش مى رفتند و هر چه به مصر نزديك تر مى شدند، اضطرابشان بيشتر و نگرانيشان زيادتر مى شد.
    بارى در اين بيم و اميدها، وارد مصر شدند و پس از استراحت مختصرى ، كالاى ناچيز خود را برداشته و به سوى خانه عزيز به راه افتادند و خود را به حضور وى رساندند و شايد قبلا به سراغ برادرشان رفته و او را نيز همراه خود برداشته و به دربار عزيز، راه يافتند.
    از برداشت سخن و گرفتاريى كه آغاز كردند و قرآن كريم نقل مى كند، كمال عجز و اضطراب و پريشانيشان معلوم است و شدت گرفتارى و سختى آنها آشكار مى شود. آنان تقاضاى خود را اينگونه اظهار كردند: عزيز! ما و خاندانمان به قحطى و مضيقه سختى دچار شده ايم ، متاسفانه از شدت گرفتارى و سختى زندگى نتوانسته ايم كالاى قابل ملاحظه اى تهيه كنيم و بضاعت ناچيزى پيش تو آورده ايم ، تنها اميدمان به لطف و بزرگوارى تو است و اميدواريم تو درباره ما كرم فرموده و به بضاعت ناچيز ما نگاه نكنى و پيمانه ما را كامل كنى ، عزيز! اين اميد را مبدل به نوميدى مكن و همان طور كه اميدواريم پيمانه ما را كامل گردان به ما احسان فرما كه خداوند بزرگ احسان كنندگان را پاداش نيكو دهد! (130)
    پسران يعقوب حد اعلاى عجز و پريشانى خود را در اين سخنان اظهار كرده و بهتر از اين نمى توانستند سخنى بگويند كه عاطفه و بزرگوارى عزيز مصر را به خود جلب كنند و از مجموع سخنانشان شدت استيصال و درماندگى شان به خوبى مشاهده مى شد. ديگر از آن غرور و نخوتى كه در زمان به چاه انداختن يوسف داشتند، خبرى نيست و از اتكايى كه به نيرو و جوانى و قدرت خود ابراز مى كردند، اثرى به جا نمانده است .
    فشار زندگى و حوادث روزگار آنان را ادب كرده و در حضور عزيز مصر زبانشان را به ناتوانى و لابه باز نموده و با كمال عجز دست نيازشان را به درگاهش گشوده است . از همه سخت تر آن كه نمى دانند اين مقام بزرگ و شخص عظيمى كه اكنون با اين ناتوانى و بيچارگى به درگاهش اظهار عجز مى كنند و با اين ذلت و خوارى تقاضاى كرم و بزرگوارى از وى دارند، همان يوسفى است كه بى رحمانه او را آزار و اذيت كردند و با كمال قساوت ، بدون هيچ جرم و تقصيرى او را كتك زده و سپس به چاهش افكندند.
    آرى خدا مى خواهد بدين وسيله كفر آن همه آزارها را اين گونه در كنار برادران يوسف بگذارد و پاداش مظلوميت و صبر و تقوى يوسف را نيز اين گونه عنايت فرمايد و يوسف را به اين عظمت و شوكت برساند و برادران را اين گونه در پيش گاهش خوار و زبون سازد. شايد اين كه يوسف تا به آن روز از طرف خداى تعالى مامور نشد يا نتوانست خود را به برادران معرفى كند، همين بود كه خداى سبحان مى خواست اين روز را به آنان نشان دهد و اين صحنه را پيش آورد و برادران حسود و مغرورش را به اين صورت و با اين خوارى و ذلت در پيشگاه يوسف وادارد و سپس وى را به آنان بشناساند.
    اما چنان كه قبل از اين تذكر داديم ، شيوه مردان الهى اين نيست بدى را با بدى مكافات كنند و به فكر انتقام از كسى باشند كه به آنها صدمه و آزارى رسانده اند. يوسف صديق گويا بيش از اين نتوانست خوارى برادران را ببيند و سختى و ذلتشان را تحمل كند، از اين رو درصدد برآمد تا پيش از هر چيز خود را به آنان معرفى كند و فرزندان يعقوب را از اضطراب و نگرانى برهاند، به همين منظور در پاسخ آنها گفت : هيچ مى دانيد شما با يوسف و برادرش ‍ چه كرديد در وقتى كه نادان بوديد (131) و شايد ضميمه كردن جمله دوم كه فرمود: در وقتى كه نادان بوديد (132) براى آن بود كه خواست بهانه اى براى رفتار ظالمانه آنان به دستشان بدهد و راه عذرى براى كارهاى گذشته شان به آنها نشان دهد و اين هم دليل ديگرى بر كمال بزرگوارى يوسف و نشانه ديگرى بر عظمت روحى و مقام والاى او است .
    هيچ جرم و تقصيرى او را كتك زده و سپس به چاهش افكندند.
    آرى خدا مى خواهد بدين وسيله كيفر آن همه آزارها را اين گونه در كنار برادران يوسف بگذارد و پاداش مظلوميت و صبر و تقواى يوسف را نيز اين گونه عنايت فرمايد و يوسف را به اين عظمت و شوكت برساند و برادران را اين گونه در پيشگاهش خوار و زبون سازد . شايد علت اين كه يوسف تابه آن روز از طرف خداى تعالى مامور نشد يا نتوانست خود را به برادران معرفى كند، همين بود كه خداى سبحان مى خواست اين روز را به آقايان نشان دهد و اين صحنه را پيش بياورد و برادران حسود و مغرورش را به اين صورت و با اين خوارى و ذلت در پيشگاه يوسف وادارد و سپس وى را به آنان بشناساند.
    اما چنان كه قبل از اين تذكر داديم ، شيوه مردان الهى اين نيست كه بدى را با بدى مكافات كنند و به فكر انتقام از كسانى باشند كه به آن ها صدمه و آزارى رسانده اند و يوسف صديق گويا بيش از اين نتوانست خوارى برادران را ببيند و سختى و ذلتشان را تحمل كند، از اين رو درصدد برآمد تا پيش از هر چيز خود را به آنان معرفى كند و فرزندان يعقوب را از اضطراب و نگرانى برهاند، به همين منظور در پاسخ آنها گفت : هيچ مى دانيد شما با يوسف و برادرش چه كرديد در وقتى كه نادان بوديد؟ (133) و شايد ضميمه كردن جمله دوم كه فرمود: وقتى كه نادان بوديد، براى : بود كه خواست بهانه اى براى رفتار ظالمانه آنان به دستشان بدهد و راه عذرى براى كارهاى گذشته به آنها نشان دهد و اين هم دليل ديگرى بر كمال بزرگوارى يوسف و نشانه ديگرى بر عظمت روحى و مقام والاى او است .
    مرحوم طبرسى از شيخ صدوق (عليه السلام ) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه آن حضرت علت معرفى كردن يوسف را به برادران اين گونه ذكر فرمود كه يعقوب (عليه السلام ) نامه اى با اين مضمون به يوسف نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ، اين نامه اى است به عزيز مصر دادگستر و كسى كه پيمانه را در معامله كامل دهد از طرف يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الرحمان ، همان كسى كه نمرود آتشى فراهم كرد تا او را بسوزاند و خدا آن آتش را بر وى سرد و سلامت كرد و از آن نجاتش ‍ داد.
    اى عزيز بدان ما خاندانى هستيم كه پيوسته بلا و آزمايش از جانب خدا به سوى ما شتابان بوده تا ما را در وسعت و سختى بيازمايد و اكنون بيست سال است (134) مصيبت هاى پى در پى به من رسيده ، نخست آن كه پسرى داشتم كه نامش يوسف بود و دل خوشى من از ميان فرزندانم به او بود، وى نور ديده و ميوه دلم بود تا اين كه برادران ديگرش كه از طرف مادر با او جدا بودند، از من خواستند او را همراه ايشان براى بازى به صحرا بفرستم و صبح گاهى وى را همراهشان كردم و رفتند و شام گاه گريه كنان پيش من آمدند و پيرآهنش را به خونى دروغين رنگين كردههه و اظهار داشتند گرگ او را خورده است . فقدان او اندوه مرا زياد كرد و از فراش گريه كردم تا جايى كه چشمانم سفيد شد.
    او برادرى داشت كه من دلم به وى خوش بود و همدم بودم و هرگاه به ياد يوسف مى افتادم او را به سينه مى گرفتم و همين سبب تسكين مقدارى از اندوهم بود، تا اين كه برادرانش گفتند تو از ايشان خواسته اى و دستور داده اى وى را همراه خود به مصر آوردند و اگر نياوردند آذوقه اى به آنها نخواهى داد، من هم او را فرستادم تا براى ما گندم بياورند، ولى چون بازگشتند او را با خود نياورده و اظهار كردند پيمانه مخصوص شاه را سرقت كرده ، با اين كه ما دزدى نمى كنيم و بدين ترتيب او را پيش خود بازداشت كردى و مرا به فراقش مبتلا ساختى و اندوهم را از دوريش سخت كردى ، به طورى كه پشتم از اين فاجعه خم شد و مصيبتم بزرگ گرديد، علاوه بر مصيبت هاى پى در پى ديگرى كه بر من رسيد است ، اكنون بر ما منت بگذار و او را آزاد كن و در آزادى و فرستادن خاندان ابراهيم شتاب كن .
    فرزندان يعقوب نامه پدر را گرفتند و همراه خود به مصر آوردند و در قصر سلطنتى به دست يوسف دادند و به دنبال آن خودشان عاجزانه درخواست آزادى بنيامين را كردند.
    يوسف نامه پدر را بوسيد و بر ديده نهاد و چون از مضمونش آگاه شد به حدى گريست كه پيراهنى كه به تن داشت ، از اشك چشمش تر شد، و سپس رو به آنان كرد و گفت : (135) آيا هيچ مى دانيد با يوسف و برادرش چه كرديد؟ (136)
    به هر صورت اين سخنان عزيز، فرزندان يعقوب را به حال بهت و حيرت ديگرى دچار كرد .
    [/size]

  10. #39
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]
    يوسف را شناختند
    پسران يعقوب در آن حالت اضطراب و سرگشتگى به همه چيز فكر مى كردند و تنها چيزى كه به فكرشان نمى رسيد، اين مطلب بود كه ممكن است اين شخصيت بزرگى كه روزها آنها را به اين خوارى در برابرش ‍ واداشته همان برادر كوچكشان يوسف باشد، با شنيدن اين جمله ناگهان يكه خورده و همين مسير فكرشان عوض شد و خيره خيره به سيماى عزيز مصر نگاه كردند.
    با خود مى انديشيدند چه شد ناگهان عزيز مصر نام يوسف را به ميان آورد و رفتار جاهلانه ما را درباره يوسف پيش كشيد!
    مثل اين كه عزيز در اتفاق هاى گذشته و آزارهايى كه ما به يوسف كرديم همه جا خود آنها همراه ما بود! و باز فكر كردند شايد بنيامين آنها را به او گفته است .
    اما دوباره با خود گفتند بنيامين هم كه در آن موقع حضور نداشتند و كسى جز خود آن ها و يوسف از اين ماجرا اطلاعى ندارد! و تا كنون نيز به كسى اظهار نكرده اند.
    كم كم به يادشان افتاد عزيز مصر در سفرهاى قبلى نيز از حال پدر و برادران ديگرشان جويا مى شد و دقيقا به گزارش هايشان گوش مى داد و گاهى بر اثر شنيدن مصيبت هاى پدرشان يعقوب حالش دگرگون مى شد، ولى خوددارى مى كرد و در پى آن به ياد پذيرايى گرمى كه عزيز مصر در سفر اول از آنها كرد و كالاهايشان را در بنه و بارشان گذاشت و افتاد و همچنين اصرار عزيز براى آوردن بنيامين در سفر اول و سپس نگه داشتنش با آن تدبير در سفر دوم و سخن پدر در هنگام حركت در سفر سوم كه به آنها گفت : برويد و از يوسف و برادرش بنيامين جست و جو كنيد و از لطف خدا مايوس نشويد و اينها و مطالب ديگر يكى پس از ديگرى زنجيروار از پيش نظرشان عبور كرد و ناگهان به اين كفر افتادند شايد اين شخصيت بزرگ يعنى عزيز مصر همان برادرشان يوسف است كه كاروانيان او را به مصر آورده و جريان حوادث او را به اين مقام رسانده است .
    اين فكر لحظه هاى هم چون برق به مغزشان تابيد و آنها را وادار كرد كه سرهاى خود را بلند كرده و در قيافه عزيز مصر بيشتر دقت كنند، آنان با تاملى كه در سيماى يوسف كردند، اين فكر را تقويت كرد و خواستند بپرسند: آيا تو همان يوسف برادر ما هستى ؟ اما مى ترسيدند اگر حديسشان به خطا نرفته و درست باشد و او همان يوسف برادر خودشان باشد كه بدون هيچ گونه جرم و تقصيرى آن همه آزارش كرده و از دامن پر مهر پدر جدا نمودند، در چنينى وضعى آنها چگونه از رفتار گذشته خود عذر بخواهند و با چه رويى به صورتش نگاه كنند و در حضورش توقف كنند، ولى بزرگوارى او را به نظر آورده و طاقت تحمل را هم از كف داده بودند و به خود جرئت داده گفتند: آيا تو همان يوسفى ؟ گفت : آرى من يوسفم و اين هم برادر من است كه تحت لطف و عنايت خداى تعالى قرار گرفته و خدا بر ما منت نهاده است (137) و تا به امروز همه جا به من مهر ورزيده و در هر پيش آمدى مرا حفظ فرموده است .
    يعنى خداى تعالى بود كه با لطف و عنايت خود مرا از چاه نجات داد و مرا در خانه عزيز مصر جايم داد و هم او بود كه مكر زنان را از من گردانيد و درخواستم را اجابت فرمود و در زندان جايم داد و از زندان آزادم كرد و هم او بود كه ....
    خلاصه تاكنون همه جا لطف عميم خداوند شامل حالم بود و برادرم بنيامين نيز مانند خودم پيوسته مورد عنايت بى دريغ حق تعالى قرار داشته تا به امروز كه در كنارم نشسته و از نعمت هاى الهى برخوردار است .
    [/size]

  11. #40
    مدیرکل انجمنهای نور آسمان vorojax آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jun 2008
    محل سکونت
    همشهری حضرت عشق
    نوشته ها
    7,305
    تشکر
    6
    تشکر شده 0 بار در 0 ارسال

    پیش فرض RE: احسن القصص شرح مستند داستان حضرت يوسف (ع)

    [size=medium]


    اما بدانيد كه ...
    پسران يعقوب سراپا گوش شده اند و دقيقا به سخنان عزيز مصر كه اكنون فهميده اند همان برادر كوچكشان يوسف است گوش فرا مى دهند. از طرفى شوق بى اندازه اى به آنان دست داده بود و در پوست خود نمى گنجيدند و نمى دانستنند يوسف چه مى خواهد بگويد و آنها از كجا بايد سخن خود را آغاز كنند، و از سوى ديگر عرق شرم و خجالت از رفتار گذشته در پيشانى شان نشسته و نمى دانستند چگونه براى آزارها و اهانت ها و بى ادبى هاى خود عذر بياورند.
    مطلب ديگرى كه براى آنها به صورت معما درآمده و به آن فكر مى كنند اين است كه مى خواهند بدانند يوسف از كجا به اين مقام رسيده و به چه وسيله به اين منصب مهم در مصر گماشته شده است و احتمالا افكار ديگرى نيز به مغزشان خطور كرده و از خود مى پرسند: او كه تربيت شده دامن يعقوب و بزرگ شده خانه پيامبران الهى است ، مسلما از زد و بندهاى سياسى دور بوده و ساحت مقدسش از تملق ها و چاپلوسى هاى بى جا مبرا و پاك است . و روحيه بلند و با عظمت او و خاندان او عظمت او و خاندانش و چاپلوسى هاى بى جا مبرا و پاك است . روحيه بلند و با عظمت او و خاندانش هيچ گاه به او اجازه نمى دهد كه براى رسيدن به اين منصب ها و مقام هاى موهوم و خيالى همه چيز را فدا كند و پا روى شرف و انسانيت خود بگذارد، بديهى است كه يك نظر غيبى در كار بوده و خداى تعالى روى لياقت و شايستى يوسف يا به پاس حسن خدمت و انجام وظيفه بندگى او خواسته تا مختصرى از پاداش بى حد او را در اين جهان به وى ارزانى دارد و دوستى و علاقه شديد او را در دل هاى مردم قرار داده و مقام و منصبى را هم ظاهرا در اختيار او بگذارد، يا خواسته تا در اين سال هاى قحطى ، آذوقه مردم مصر و شهرهاى اطراف را تحت اختيار و اداره مردم الهى و شخصى دادگر و دلسوز قرار دهد و ميليون ها جمعيت از خطر نابودى و هلاكت برهاند.
    اين افكار و اين هيجان ها و اضطراب ها سبب شده بود كه فرزندان يعقوب به دقت به سخنان يوسف را گوش دهند و ببينند چه مى گويد و سر گذشت خود را تا رسيدن به مقام فرمانروايى مصر چگونه نقل مى كند و چه سبب شده كارش به اينجا بكشد كه تمامى آذوقه و خوراك ميليون ها مردم در اختيار و قبضه او قرار گيرد و علاقه و محبتش در اعماق دل ها جاى گيرد و مردم تا سر حد پرستش او را دوست بدارند .
    يوسف صديق نيز فرصتى به دست آورد كه تا يكى دو تا از حقايق مسلم اين جهان را گذشته از اين كه جنبه آموزشى و تربيتى دارد، مردم را به خداى عالم و آفريننده بزرگ جهان هدايت كرده و موجب تقويت رو ح ايمان و معنويت آنان مى شود، گوشزد كند و رمز عظمت و سعادت حقيقى را براى برادران و مردم ديگر بيان فرمايد. او وقتى برادران را آماده شنيدن ديد، سخن خود را اين گونه ادامه داد: آرى بدون شك هر كس تقوا و صبر پيشه سازد، خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند (138)
    فرزند برومند يعقوب و پيامبر بزرگ الهى ضمن اين كه رمز موفقيت و عظمت خود را براى برادران بيان مى كند، اين حقيقت را نيز گوشزد مى كند كه پاداش نيكوكاران در پيشگاه پروردگار جهان ضايع نمى شود و خداى تعالى مردمان با تقوا و شكيبا را بى اجر نمى گذارد.
    برادران يوسف كه مبهوت جلال و عظمت برادر خود گشته و از رفتار گذشته خود به سختى پشيمان و خجلت زده اند، چاره اى جز اعتراف به گناه و خطايشان ندارند. در ضمن اين حقيقت را نيز درك كرده اند كه با تمام كوشش و تلاشى كه در خوار كردن يوسف كردند، چون خداى بزرگ مى خواست تا او را به عظمت و بزرگى برساند، به تمام نقشه هاى او اثر معكوس داد و سرانجام آن چه را كه حاضر به شنيدن هم نبودند امروز در برابر روى خود مى بيند.
    آنها كه حتى حاضر به شنيدن خواب يوسف كه حكايت از برترى آينده وى بر آنها مى كرد نبودند و يوسف را خيلى كوچك تر از آن مى دانستند كه بتوان روزى از نظر نيرو و شخصيت در رديف آنان قرار گيرد، يك روز مشاهده مى كنند خداوند بزرگ ترين مقام هاى سياسى و اجتماعى را به او عنايت كرده و ميلون ها نفر هم چون پسران يعقوب و برتر و بالاتر از آنان نيز محكوم امر و نهى او هستند.
    آنان كه حاضر نبودند يوسف حتى نزد پدر نيز از آنان محبوب تر باشد و اين مقدار امتياز را هم بر وى روا نمى داشتند، اكنون مى بينند پروردگار متعال محبتش را در قلب ميليون ها مردم مصر و بلاد مجاور قرار داده و مردم تا سر حد عشق يوسف را دوست مى دارند و گذشته از فرمانروايى ظاهرى بر دل ها نيز حكومت مى كند.
    آنان كه در آن روز حاضر نشدند يك پيرآهن را در تن يوسف بگذارند و در برابر درخواست او كه از آنها مى خواست تا بدنش را برهنه نكنند و اين پوشش مختصر را براى سرما و گرما در تنش بگذارند، مسخره اش مى كردند و در پاسخش مى گفتند از ماه و خورشيد و ستارگانى كه در خواب ديده اى درخواست كن تا به كمكت بيايند، امروزه خود را در كمال خوارى و كوچكى در برابر تخت فرمانروايى يوسف مى بينيد كه براى تهيه لقمه نانى خشك دست نياز به درگاهش دراز كرده و از وى مى خواهند تا از روى فضل و كرم قدرى گندم براى سد جوعشان دهد.

    [/size]

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه