بر طبق پاره ای ازروایات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در کار تجدید بنای کعبه و آوردن مصالح و سنگ و گچ با قریش همکاری می کرد وکمک می نمود،اما در این رابطه روایاتی در صحیح بخاری ومسلم و مسند احمد بن حنبل و برخی کتاب های دیگر آمده که پذیرفتن آنها مشکل و بلکه غیر قابل قبول است،و اینک روایت بخاری و مسلم که بسندشان از عمرو بن دینار از جابر روایت کرده اند:
«...ان رسول الله(ص)کان ینقل معهم الحجارة للکعبة و علیه ازاره،فقال له العباس عمه:یابن اخی لو حللت ازارک فجعلت علی منکبیک دون الحجاره؟قال فحله فجعله علی منکبیه،فسقط مغشیا علیه،فما رؤی بعد ذلک عریانا...» (1) یعنی...رسول خدا(ص)با قریش برای ساختمان کعبه سنگ می برد و ازارش را بر کمر بسته بود (2) عباس عموی آنحضرت بدو گفت:ای برادر زاده خوب است ازارت را باز کنی و روی شانه ات بگذاری تا مانع آزار سنگ(بر شانه ات)بشود.
راوی گوید:آنحضرت ازارش را باز کرد و روی شانه اش گذارد ولی ناگهان دچار غشوه شد و به زمین افتاد،و از آن پس دیگر کسی آنحضرت را برهنه ندید...
نگارنده گوید:از دنباله این حدیث معلوم می شود که قبل ازاین جریان-یعنی قبل از سی و پنج سالگی عمر رسول خدا(ص)
-این ماجرا-یعنی برهنگی رسول خدا(ص)مشاهده شده بود،وآنحضرت را برهنه دیده بودند...!!
و شاید این قسمت اشاره باشد به روایات دیگری که هم اینان نقل کرده اند که چند بار قبل از آن نیز این ماجرا ازآنحضرت دیده شده بود،که یکی از آنها هنگامی بود که عمویش ابوطالب چاه زمزم را اصلاح می کرد... (3) و دیگری درکودکی بود هنگامی که با بچه های مکه بازی می کرد،که روایت آنرا نیز در سیره ابن هشام و سیره ابن کثیر و سیره حلبیه وجاهای دیگر اینگونه نقل کرده اند:
و کان رسول الله صلی الله علیه و سلم،فیما ذکر لی،یحدث عماکان الله یحفظه به فی صغره و امر جاهلیته انه قال:«لقد رایتنی فی غلمان من قریش ننقل الحجاره لبعض ما یلعب الغلمان،کلنا قدتعری و اخذ ازاره و جعله علی رقبته یحمل علیه الحجاره،فانی لاقبل معهم کذلک و ادبر اذ لکمنی لاکم ما اراه لکمه وجیعه،ثم قال:شد علیک ازارک.قال فاخذته فشددته علی،ثم جعلت احمل الحجارة علی رقبتی و ازاری علی من بین اصحابی »... (4) یعنی رسول خدا(ص)-چنانچه نقل شده-از سرگذشت خوددر کودکی و زمان جاهلیت خود و نگهبانی خداوند از وی اینگونه حکایت کرده که فرمود:
-من در میان بچه پسرهای قریش سنگهائی را برای بازی بچه ها حمل می کردیم و همگی برهنه شده بودیم و ازارمان راروی شانه گذارده و سنگ ها را روی آن می گذاردیم و من هم همانند آنها در رفت و آمد بودم که ناگهان شخصی با ست خودبر من زد که فکر نمی کنم خیلی درد آورنده بود،و بمن گفت:
ازارت را ببند.
و من ازارم را گرفته و بر خود بستم و تنها از میان بچه های دیگر من بودم که ازار خود را بسته و سنگ را بر دوش خودمی کشیدم...
و بهر صورت روایت دیگری را نیز که در مورد برهنه شدن آنحضرت در داستان تجدید بنای کعبه نقل کرده اند اینگونه است که ابن کثیر در سیرة النبویه اینگونه نقل کرده که بسند خود ازبیهقی از عکرمه از ابن عباس از پدرش عباس روایت کرد:
«...عن عکرمه،حدثنی ابن عباس عن ابیه انه کان ینقل الحجارة الی البیت حین بنت قریش البیت،قال:و افردت قریش رجلین رجلین،الرجال ینقلون الحجاره،و کانت النساء تنقل الشید».
قال:فکنت انا و ابن اخی،و کنا نحمل علی رقابنا و ازرنا تحت الحجاره،فاذا غشینا الناس ائتزرنا.فبینما انا امشی و محمد امامی قال فخر و انبطح علی وجهه،فجئت اسعی و القیت حجری و هو ینظرالی السماء،فقلت:ما شانک؟فقام و اخذ ازاره قال: «انی نهیت ان امشی عریانا»قال:و کنت اکتمها من الناس مخافة ان یقولوا مجنون » (5).
یعنی عباس گوید:هنگامی که قریش خانه کعبه را بنامیکرد مردان قریش دو نفر دو نفر به حمل و نقل سنگها مشغول بودند،مردها سنگ می بردند و زنها گچ و گل تهیه می کردند.
عباس گوید:من هم با برادرزاده ام بودم،و سنگها را بادوش خود حمل می کردیم و ازارهامان را باز کرده و زیر سنگها(روی دوشمان)گذارده بودیم و هر وقت با مردم مواجه می شدیم ازارمان را می بستیم،در همین احوال که من می رفتم و محمد(ص)نیز پیش روی من بود که ناگهان بصورت بر زمین افتاد،من دویدم و سنگم را بر زمین انداختم و او را دیدم که به آسمان نگاه می کرد،من گفتم:تو را چه شده؟
دیدم برخاست و ازارش را برگرفت و گفت:
من از اینکه برهنه راه بروم ممنوع شدم!
عباس گوید:من این ماجرا را از مردم پنهان داشتم از ترس آنکه بگویند:دیوانه است!
این بود حدیث هائی که راویان اهل سنت و بزرگان ایشان درباره این داستان شرم آور و غیر قابل پذیرش و باور نقل کرده اند، و ما می گوئیم.
اولا-راویان این دو حدیث که آنرا از جابر و ابن عباس روایت کرده اند یعنی عمرو بن دینار و عکرمه وثاقت و اعتبارشان نزد ما ثابت نشده،بلکه عمرو بن دینار-چنانچه نقل شده-متمایل به خوارج بوده و بلکه از پاره ای روایات استشمام می شود که ناصبی بوده... (6) و«عکرمه »نیز از شاگردان ابن عباس وموالیان او است ولی او نیز هم عقیده با خوارج و بلکه از آنها بوده چنانچه از معارف ابن قتیبه و طبقات ابن سعد و کتابهای دیگرنقل شده (7) و به دروغگوئی و جعل حدیث و روایت مشهور بوده وبر ابن عباس دروغ می بسته و به دروغ از او حدیث نقل می کرده چنانچه از ذیل کتاب طبری و میزان الاعتدال از سعید بن مسیب روایت شده که به مولای خود«برد»می گفت:
«لا تکذب علی کما کذب عکرمه علی ابن عباس » (8) دروغ بر من نسبت نده و مبند همانگونه که عکرمه به ابن عباس دروغ می بست!و ابن قتیبه نقل کرده که پسرابن عباس یعنی-علی بن عبد الله بن عباس-عکرمه را بر درمزبله ای با طناب و زنجیر بسته بود،برخی که این منظره را دیدند بصورت اعتراض به پسر ابن عباس گفتند:
«اتفعلون هذا بمولاکم؟»آیا با مولا-و وابسته-خود،اینگونه رفتار می کنید؟
او در پاسخ گفت:
«ان هذا کان یکذب علی ابی »!
آخر این مرد بر پدرم دروغ می بندد! (9) و ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته:او مرد فاسقی بود که به غناء گوش می داد و با نرد بازی می کرد،و در خواندن نمازسستی داشت و مرد سبک عقلی بود،و مطرود و منفور مسلمانان بود و بهمین دلیل وقتی از دنیا رفت مسلمانان در تشییع جنازه ونماز بر او حاضر نشدند... (10) و ثانیا-متن این روایات نیز با همدیگر اختلاف دارد که همین اختلاف سبب وهن و بی اعتباری آنها می شود،که دربرخی از آنها آمده که در داستان در کودکی آن حضرت بوده،ودر برخی آمده که در داستان اصلاح چاه زمزم بوسیله ابوطالب اتفاق افتاد،و در برخی نیز مانند همین روایات بود که این داستان شرم آور در ماجرای تجدید بنای کعبه بوده...
و از اینرو برخی احتمال داده اند که این ماجرای شرم آوردوبار اتفاق افتاده یکی در کودکی و دیگری در سی و پنج سالگی آنحضرت. (11)
و ثالثا-این روایات،مخالف روایات دیگری است که خوداین آقایان نقل کرده اند که احدی عورت رسول خدا را ندیدن،ویا هیچگاه عورت آنحضرت دیده نشده که از آنجمله است روایتی که مرحوم علامه امینی در الغدیر از کتاب فتح الباری و شرح المواهب زرقانی از همین ابن عباس روایت کرده اند که گفته:
«کان صلی الله و سلم یغتسل وراء الحجرات،و ما رای احدعورته قط...» (12)
-یعنی رسول خدا(ص)چنان بود که در پشت حجره ها غسل می کرد،و احدی هرگز عورت آنحضرت را ندید...
و روایتی که از سیره حلبیه نقل شده که رسول خدا(ص)
فرمود:از کرامت هائی که پروردگارم نسبت به من انجام داده این است:
«ان احدا لم یر عورتی »-که احدی عورت مرا ندیده...! (13) و روایتی که قاضی عیاض در کتاب شفاء نقل کرده که ازجمله خصائص رسول خدا(ص)این بود:
«انه لم تر عورته قط،و لو رآها احد لطمست عیناه »که هیچگاه عورت آنحضرت دیده نشد،و اگر کسی آنرامی دید چشمانش کور می شد... (14) و نیز این روایات مخالف است با روایتی که اینان از رسول خدا(ص)نقل کرده اند که صراحت دارد که در بزرگی از آنحضرت چنین کاری سر نزده است و متن روایت که ابن ابی الحدید از کتاب امالی محمد بن حبیب نقل کرده اینگونه است:
«و روی محمد بن حبیب فی «امالیه »قال:قال رسول الله صلی الله علیه و آله:اذکرو انا غلام ابن سبع سنین،و قد بنی ابن جدعان دارا له بمکة،فجئت مع الغلمان ناخذ التراب و المدر فی حجورنافننقله،فملات حجری ترابا فانکشفت عورتی، فسمعت نداء من فوق راسی:یا محمد،اخ ازارک،فجعلت ارفع راسی فلا اری شیئا،الاانی اسمع الصوت،فتماسکت و لم ارخه، فکان انسانا ضربنی علی ظهری،فحررت لوجهی،و انحل ازاری فسترنی،و سقط التراب الی الارض،فقمت الی دار ابی طالب عمی و لم اعد» (15).
یعنی-محمد بن حبیب در کتاب امالی خود روایت کرده که رسول خدا(ص)-فرمود:یاد دارم که من پسری بودم هفت ساله که ابن جدعان (16) خانه ای در مکه می ساخت،و من با پسران دیگر خاک و خشت در دامان خود می ریختیم و برای ساختمان مزبور حمل می کردیم،و بهمین منظور من دامان خود را پر ازخاک کردم و در نتیجه عورتم مکشوف شد،پس از بالای سر خودندائی شنیدم که گفت:ای محمد دامنت را بینداز!
من سرم را بلند کردم و چیزی ندیدم جز همان صدائی را که شنیده بودم،و به همین جهت من دامنم را بهمانگونه نگه داشتم و نینداختم که ناگاه دیدم گویا انسانی است بر پشت من زد که من بصورت به زمین افتادم،و آن شخص دامن جامه ام را باز کردو مرا با آن پوشانید و در نتیجه خاکها روی زمین ریخت،و من برخاسته و بخانه عمویم ابوطالب رفته و دیگر باز نگشتم(و بچنین کاری دست نزدم).
که البته خود این روایت نیز از نظر متن و سند مورد خدشه است،ولی بهر صورت با آن روایات نیز مخالف و سبب وهن درآنها می شود.
و هم چنین مخالف است با روایتی که مسلم در صحیح خودنقل کرده که رسول خدا مسور بن مخرمه را از چنین کاری نهی فرمود و متن حدیث اینگونه است که مسلم بسند خود از مسوربن مخربه روایت کرده که گوید:
«...اقبلت بحجر ثقیل احمله و علی ازار خفیف فانحل ازاری ومعی الحجر لم استطع ان امنعه حتی بلغت به الی موضعه، فقال رسول الله(ص)ارجع الی ازارک فخذه و لا تمشوا عراة ». (17) یعنی-من سنگ بزرگی و سنگینی را بر دوش می کشیدم و برکمرم ازاری سبک بسته بودم که در وقت حمل آن سنگ باز شدو بخاطر آن سنگ نتوانستم آنرا ببندم و هم چنان برهنه رفتم تاسنگ را بجای خود بردم،و رسول خدا(ص)فرمود:برگرد ازارت را ببند و برهنه راه نروید...
که البته خود این حدیث نیز مورد بحث است و پذیرفتن آن مشکل می باشد،زیرا ارباب تراجم نوشته اند«مسور»در سال دوم هجرت رسول خدا(ص)در مکه متولد شد و هنگام رحلت رسول خدا(ص)هشت سال بیشتر از عمرش نگذشته بود و معلوم نیست در چه سالی به مدینه رفته و خدمت رسول خدا(ص)
رسیده و چنین عملی از او سر زده و یا در سال فتح مکه که رسول خدا(ص)چند روز در مکه توقف فرمود،و طبق نقل اینها«مسور»شش ساله بوده خدمت آنحضرت رسیده و چنین اتفاقی افتاده...و گذشته از اینها روایت «مسور»از نظر علمای ما موردقبول و اعتماد نیست و بهر صورت آنها که این خبر را بدون این بررسیها پذیرفته اند باید پاسخ این اختلاف و تنافی را بدهند...
که چگونه رسول خدا(ص)دیگران را در بچگی و کودکی ازچنین کاری نهی می کند ولی خود مرتکب چنین کار زشتی می شود...؟!
و باز این روایات مخالف است با روایتی که هم اینان ازابوبکر روایت کرده اند که هنگامی که ما با رسول خدا(ص)درغار بودیم یکی از مشرکین که به تعقیب ما آمده بود بیامد و جامه خود را عقب زده و عورتش را باز کرد و نشست و شروع کرد به بول کردن...
ابوبکر که ترسیده بود گفت:ای رسول خدا اینان ما رادیدند؟!
رسول خدا در پاسخ او فرمود:«لو رآنا لم یکشف عن فرجه » (18) اگر ما را دیده بود عورتش را اینگونه باز نمی کرد؟!
که از این روایت معلوم می شود اینکار در نزد مشرکین هم زشت و قبیح بوده،و چگونه ممکن است رسول خدا(ص) دست به چنین کار زشتی زده باشد!.
باری بهتر است این مقوله را با چند جمله از گفتار مرحوم علامه امینی پایان داده به دنباله بحث تاریخی خود بازگردیم:
مرحوم علامه امینی پس از نقل برخی از روایات در این باره می گوید:
ای مسلمانان همگی بهمراه من بیائید تا از این دو بزرگواریعنی بخاری و مسلم که این روایات را نقل کرده اند-به پرسیم:
آیا این بود پاداش آنهمه تلاش بی وقفه رسول بزرگوار اسلام و حق سپاسگزاری آنحضرت در راه اصلاح مردم؟آیا این از تعظیم وعظمت مقام آنبزرگوار بحساب می آید؟و آیا صحیح است که بگوئیم محمد(ص)در ملا عام،در حالی که سی و نج سال ازعمر شریف آنحضرت می گذشت-چنانچه ابن اسحاق گفته-ازارخود را باز کرده و مکشوف العوره راه می رفته؟
بگذریم از اینکه راویان مزدور و بد سابقه ممکن است روی اهداف سیاسی و در برابر ثمنی بخس و ناچیز این روایات راجعل کرده اند!اما این دو بزرگوار چرا آنها را در کتاب های صحیح خود نقل کرده و در صدد تصحیح آنها برآمده اند؟ آیاخیال کرده اند این کار از مصادیق روایت دیگری است که خودهمین دو بزرگوار از ابی سعید خدری روایت کرده اند که درتوصیف رسول خدا(ص)گفته:
«کان اشد حیاء من العذرا» (19) یعنی رسول خدا(ص)از دختر باکره و در پرده،شرم وحیایش بیشتر بود؟آیا این مرد-یعنی رسول خدا(ص)-همان مردی است که طبق روایات خودشان به دیگران مانند-جرهد ومعمر-دستور میدهد که حتی رانشان را در برابر دیگران برهنه نکنند،تا جائیکه بحث شده که آیا«ران »نیز حکم عورت رادارد یا نه؟ (20) و آیا اینروایات مخالف با روایتی نیست که قاضی عیاض درکتاب شفا از عایشه روایت کرده که گوید:
«و ما رایت فرج رسول الله(ص)قط » (21) -من هرگز عورت رسول خدا(ص)را ندیدم.
مرحوم علامه امینی در اینجا عایشه را مخاطب قرار داده ومی گوید:
-ای ام المؤمنین تو اکنون بیا و میان ما و راویان این سخنان نابجا و زشت حکمی عدل باش،و از روی عدالت درباره کسانی که نسبت به ساحت قدس شوهر بزرگوارت چنین نسبت ناروائی را می دهند حکم کن،نسبتهائی که هیچ آدم پستی حاضر نیست آنرا درباره خود بپذیرد!
نگارنده گوید:نظیر آنچه در بالا ذکر شد درباره کشف عورت رسول خدا(ص)در داستان تجدید بنای کعبه،روایت دیگری نیز درباره کشف عورت حضرت موسی علیه السلام ومشاهده بنی اسرائیل بدن برهنه آنحضرت را در صحیح بخاری وکتاب های دیگر نقل کرده اند که گرچه نظیر آن در برخی ازتفاسیر ما نیز نقل شده ولی از نظر ما آن حدیث نیز مورد تردید ومخدوش بنظر می رسد و پذیرفتن آن،مشکل و دشوار است،و آن داستان «ثوبی حجر»است که چون نزد برادران اهل سنت مسلم بوده از نظر ادبی نیز در کتاب های دانشمندان علم نحو-در مبحث حذف حرف نداء در جائی که منادی اسم جنس باشد-موردبحث قرار گرفته... و داستان بگونه ای که در صحیح بخاری و کتاب های دیگرآمده و برخی آنرا در ذیل آیه:
یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسی فبراه الله مماقالو و کان عند الله وجیها. (22) یعنی-ای کسانی که ایمان آورده اید نباشید مانند کسانی که موسی را آزردند و خداوند او را از آنچه گفتند تبرئه کرد و درپیشگاه خدا آبرومند بود...بر طبق نقل بخاری اینگونه است.
«عن ابی هریرة رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و سلم:ان موسی کان رجلا حییا ستیرا لا یری من جلده شی ء استحیاء منه فآذاه من آذاه من بنی اسرائیل فقالوا:ما یستتر هذا التستر الا من عیب بجلده اما برص و اماادرة و اما آفة و ان الله اراد ان یبرئه مما قالوا لموسی فخلا یوما وحده فوضع ثیابه علی الحجر ثم اغتسل،فلما فرغ اقبل الی ثیابه لیاخذها و ان الحجر عدابثوبه فاخذ موسی عصاه و طلب الحجر فجعل یقول:ثوبی حجر ثوبی حجر!
حتی انتهی الی ملا من بنی اسرائیل فراوه عریانا احسن ما خلق الله و ابراه ممایقولون و قام الحجر فاخذ ثوبه فلبسه و طفق بالحجر ضربا بعصاه فو الله ان بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلاثا او اربعا او خمسا»فذلک قوله «یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسی فبراه الله مما قالوا و کان عند الله وجیها». (23) یعنی-از ابی هریره روایت شده که رسول خدا(ص)فرمود:
موسی مردی با حیا بود که پیوسته سعی می کرد هر چه بیشتر بدن خود را از انظار بپوشاند،و بهمین جهت چیزی از پوست بدن اودیده نمی شد،و برخی از بنی اسرائیل که می خواستند او رابیازارند گفتند:
علت این سعی و مواظبت بسیار،چیزی جز این نمی تواندباشد که عیبی مانند برص و پیسی در پوست بدن او است ویا فتقی در بیضه دارد و یا آفت دیگری در بدن او است و گرنه اینقدر مواظبت در پوشاندن بدن خود نمیکرد!
و چون خدا اراده فرمود که موسی را از این گفتار اینان تبرئه فرماید روزی موسی با خود خلوت کرد و جامه اش را روی سنگ گذارد و غسل کرد،و چون از غسل فارغ شد بسراغ جامه اش آمدتا برگیرد در اینوقت سنگ شروع به فرار و دویدن کرد،و موسی که چنان دید عصای خود را در دست گرفت و بدنبال سنگ روان شد و پیوسته می گفت:
-جامه ام را ای سنگ!جامه ام را ای سنگ!-یعنی جامه ام را واگذار و برو و هم چنان بیامد تا به گروهی از بنی اسرائیل رسید و آنها موسی را برهنه مشاهده کرده و دیدند که از نظر خلقت و اندام بهترین خلقت را داشته و هیچ نقصی در خلقت ندارد،وبوسیله خداوند او را از آنچه گفته بودند تبرئه کرد...
در اینوقت سنگ ایستاد و موسی جامه اش را برگرفت و پوشیدو شروع کرد با عصای خود به زدن آن سنگ،و بخدا سوگند که اثر عصای موسی علیه السلام که سه بار یا چهار بار یا پنج بار بر آن سنگ زد مانند اثر زخمی بر آن سنگ مانده بود،و این است معنای گفتار خدای تعالی:
یا ایها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسی... (24) که البته باید بدانید این یکی از دو تفسیری است که از این آیه شده است، و تفسیر دیگر آن است که بنی اسرائیل موسی علیه السلام را متهم به کشتن هارون کردند،و خداوند بوسیله ای او را از این اتهام تبرئه کرد،و این تفسیر را طبرسی(ره)و جمعی از علماء اهل سنت نیز در ذیل این آیه شریفه نقل کرده اندو از اینرو باید گفت،این تفسیر بی اشکالتر،و به ذهن نزدیکتر است از آن تفسیر و روایتی که برای انسان سؤال انگیزاست،و سئوالاتی را در ذهن خواننده می آورد که بگوید:
آیا برای اثبات مردانگی و سلامت جسمی موسی علیه السلام راه دیگری-جز این طریق زننده و زشت-وجود نداشت؟و حالا که قرار بود از طریق اعجاز و خرق عادت این مطلب برای بنی اسرائیل ثابت شود آیا هیچ راه محترمانه و مؤدبانه ای وجودنداشت جز این راه؟و سئوال اینکه مگر در معجزه شرط نیست که به درخواست پیامبری انجام گیرد؟و در اینجا اگر به اجازه و درخواست موسی بود پس چرا آنچنان ناراحت شد که با چوب بدنبال سنگ می دوید و بالاخره هم چند بار او را با عصا بزد؟...
و گناه آن سنگ چه بود که باید به خشم موسی گرفتار شود؟...
و سئوالهای دیگری که به ذهن هر خواننده ای خطور می کندو پاسخ صحیحی هم نمی توان برای آن پیدا کرد؟
و در پایان این بحث این مطلب را هم بد نیست متذکر شویم که بنا بگفته برخی از نویسندگان معاصر بعید نیست که این افسانه زشت،یعنی افسانه برهنه شدن و کشف عورت انبیاء وپیمبران الهی،از کتاب های تحریف شده اهل کتاب در روایات اسلامی آمده و از آنها بدینجا سرایت کرده و بوسیله دروغپردازان رنگ و آبی هم گرفته است،زیرا در کتاب اشعیاء آمده است که وی سه سال تمام در میان مردم با پای برهنه و بدن عریان راه می رفت تا بمردم نشان دهد که پادشاه آشور بدینگونه مصریان رابه اسارت برد... (25) و در تکوین نهم قسمت(21)آمده که نوح پیغمبر شراب نوشید و مست شد آنگاه برهنه شد و... (26) و در صموئیل اولی-اصحاح 19 فقره 23/24 آمده که صموئیل آمد و ادعای نبوت کرد و«نایوت »نیز بیامد و جامه خود را بیرون آورده و در پیش روی صموئیل قرار گرفت و هم چنان شب و روز برهنه در پیش روی او بود... (27)
پی نوشتها:
1-صحیح بخاری ج 1 ص 50 و ص 181-مسند احمد بن حنبل ج 3 ص 295و 310...
2-باید دانست که معمولا عربهای آنزمان قسمت پائین بدن خود را با(ازار)که بصورت لنگی بر کمر می بستند می پوشاندند و رسمشان نبوده که شلوار دوخته بپوشندچنانچه هنوز هم در میانشان این رسم هست.
3-سیره حلبیه ج 1 ص 142 و 122.
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 183 و سیره ابن کثیر ج 1 ص 250،و نظیر این روایت داستان دیگری نیز از آنحضرت نقل شده که در پایان این بحث خواهد آمد.
5-سیره نبویه ابن کثیر ج 1 ص 251.
6-قاموس الرجال ج 7 ص 147.
7-و 8-قاموس الرجال ج 6 ص 327،حیاة الامام الحسن ج 1 ص 87.
9-قاموس الرجال ج 6-ص 327.
10-تهذیب التهذیب ج 7-ص 263.
11-پاورقی سیره ابن هشام ج 1-ص 183-184.
12-الغدیر ج 9 ص 288 بنقل از فتح الباری ج 6-ص 450 و شرح المواهب ج 4ص 284.
13-الصحیح من السیره ج 1-ص 139.
14-نقل از شفای قاضی عیاض ج 1 ص 95 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 214.
15-شرح ابن ابی الحدید ج 3-ط مصر-ص 253.
16-پیش از این در داستان حلف الفضول در پاورقی گفته شد که عبد الله بن جدعان یکی از ثروتمندان معروف مکه و سخاوتمندان آنزمان بوده که هر روز جمع بسیاری را اطعام می کرد و درباره ثروتمند شدن او نیز قاضی دحلان در سیره خود(حاشیه سیره حلبیه ج 1-ص 99-100)داستانی نقل کرده که به افسانه شبیه تراست تا بیک داستان واقعی.
17-صحیح مسلم ج 1 ص 105.
18-فتح الباری ج 7 ص 9 سیره حلبیه ج 2 ص 37.
91-صحیح بخاری ج 5 ص 203،صحیح مسلم ج 7 ص 78.
20-الغدیر ج 9 ص 282 به بعد.
21-شفای قاضی عیاض ج 1 ص 91.
22-سوره احزاب آیه 69.
23-صحیح بخاری-با شرح کرمانی-ج 14 ص 55.
24-سوره احزاب 69.
25 و 26 و 27-الصحیح من السیره ج 1 ص 143-144.