و چنين گفتارى احتمال اوّل را تقويت مى كند.
ولى به نظر مى رسد كه آيه مورد بحث ، توان اثبات هر دو نوع از ولايت را داشته باشد؛ يعنى عموم و اطلاق آيه كريمه شامل هر دو نوع (فردى و جمعى ) از ولايت مى باشد، به اين بيان كه حق حاكميت بر افراد همچون ساير حقوق به دست خود افراد است بدين معنا كه افراد ملت ،همچنانكه هركدام ولايت بر نفس و مال شخصى خود دارند، ولايت بر سرنوشت سياسى خود را نيز دارا مى باشند، يعنى كسى را بر ديگرى حق حاكميّت و زعامت نيست مگر خود شخص او را به رهبرى انتخاب كند كه همان معناى حق حاكميّت ملى و حكومت مردم بر مردم است ، و اين حق مانند ساير حقوق مشروعه براى كل افراد ثابت است و لذا آزادترين حكومتها حكومت ((دموكراسى )) است كه خود مردم رئيس كشور را انتخاب نمايند كه در حقيقت به حكومت مردم بر مردم باز مى گردد؛ زيرا قدرت از طرف مردم به رهبر منتقل شده است .
اما در منطق اسلام حق حاكميّت به دليل عقل و نقل از آنِ خداست و سپس براى كسى كه از طريق حاكميّت خدا بر مردم حكومت كند و خداوند حق حاكميّت را به پيامبران و امامان معصوم از آن جهت كه پاكترين و نيكوترين و داناترين افرادند داده است .
آيه مورد بحث يكى از ادله اين حاكميّت الهى است كه به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله منتقل شده است و مفاد آن شامل كليه سلطه هايى است كه مؤمنين بر نفس خود دارند از جمله سلطه تعيين و انتخاب رهبر است . (البته در جايى كه چنين حقّى براى آنها ثابت باشد). و ما در ولايت زعامت (ولايت امر) نيز به اين نكته اشاره خواهيم نمود.
ب- (اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذينَ اَّمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ).(142)
((جز اين نيست كه ولى شما خدا و رسول اوست و آنانكه ايمان آوردند و اقامه نماز نموده و زكات را در حال ركوع مى پردازند)).
دانشمندان اكثراً اتفاق نظر دارند كه آيه فوق درباره اميرالمؤمنين عليه السّلام نازل شده يعنى مراد و منظور از (اَلَّذينَ اَّمَنوُا...) على عليه السّلام است كه در حال ركوع صدقه داد و احاديثى (143) كه در زمينه شاءن نزول آيه مزبور رسيده به حدّ تواتر مى رسد.
به هر حال ، ولايت در اين آيه يكجا و به معناى واحدى به خدا و رسول و امام نسبت داده شده است كه خود تعيين كننده معنا و مفهوم آن است ، سخن در تفسير آيه بسيار گفته شده است و احسن القول در تفسير آن اين است كه بگوييم : مراد و منظور از ولايت اصالتاً مخصوص خداست ، و موهبتاً به پيغمبر و امام منتقل شده است ؛ يعنى حكومت خدا بر مردم و سلطه بر تصرف در اموال و نفوس ايشان ابتداءً و اصالتاً از شؤون ذات الهى است و سپس خداى متعال اين دو منصب را به پيغمبر و امام عطا نموده است و آنچه را كه گفتيم كاملاً با كلمه ((اِنَّما)) كه در مورد انحصار به كار مى رود، تطبيق مى كند و هر دو منصب (سلطه زعامت ، سلطه تصرف ) تحت جامع واحدى قابل تصور است و آن ((سلطه بر مسلمين )) است و امّا ولايتهاى ديگر از قبيل ولايت نصرت (يارى )، ولايت حبّ (دوستى ) مخصوص خدا و پيغمبر و امام نيست ، بلكه عموم مسلمين ، دوست و كمك يكديگرند؛ چنانچه در قرآن كريم مى فرمايد: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلياءُ بَعْضٍ...).(144)
((مردان و زنان مؤمن دوست و ياور يكديگرند)).
و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: ((مَثَلُ الْمُؤْمِن فى تَوادِّهِمْ وَتَراحُمِهِمْ كَمَثَلِ الْجَسَدِ اِذَا اشْتَكى بَعْضُهُ تَداعى سائِرَهُ بِالسَّهَرِ وَالحمىّ)).(145)
((اهل ايمان در پيوند دوستى و عواطف در ميان خودشان همانند پيكر واحدى هستند كه اگر عضوى به درد آيد، ساير اعضا با تب و شب زنده دارى با او همراهى مى كنند)).
و چون نكته مورد نظر در آيه مزبور اثبات ((ولايت )) به معناى ((زعامت )) بلكه مطلق سلطه است ، مى بايست كه تواءم با استدلال روشنى باشد تا پذيرفته شود از اين روى ذات اقدس الهى در آيه (اِنَّما وَلِيُّكُمْ ...) خود را به عنوان ((الوهيت )) كه اعظم صفات و اجلّ اسماء مى باشد ياد نموده است و گويا فرموده است : بدليل ((الوهيت )) بر شما بندگان ولايت دارم ، و بدين سبب صاحب اختيار شما هستم و شما را در برابر من هيچ اراده اى نيست .
سپس فرمود: ((ولىّ)) بر شما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله (فرستاده خدا) مى باشد چون رسول و فرستاده خداست ، از اين رو او ((ولىّ)) بر شما و ((مالك امر)) شماست .
سپس اين مقام ((ولايت )) به بندگان مؤمن واگذار شده كه به راستى ايمان آورده اند، و گواه صادقانه ايمانشان اين است كه نماز را بپا مى دارند و زكات مى پردازند و آن چنان در فرمان خدا كوشا هستند كه لحظه اى در انجام آن كوتاهى روا نمى دارند هر چند در ركوع نماز باشند از فقير بينوا دستگيرى نموده و زكات را به او مى پردازند، اين گونه افراد را خداوند به ولايت برگزيد؛ زيرا كار خدا بدون حكمت نيست و به هركس و ناكسى مقام زعامت و خلافت را واگذار نمى كند؛ زيرا اين مقام مقامى است كه از جانب پروردگار به بندگان واگذار مى شود و جز به افراد داراى صلاحيّت همانند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام كه داراى اين اوصاف مخصوص بودند واگذار نشود.
و با در نظر گرفتن اين نكات ، تصريح به نام ((على عليه السّلام )) با اينكه مصداق منحصر به فرد (اَلَّذينَ اَّمَنوُا...) بود، لطفى نداشت همچنانكه به نام ((محمد صلّى اللّه عليه و آله )) تصريح نشد.
خلاصه گفتار آنكه : آيه مورد بحث ، ((ولايت )) را براى خدا به دليل الوهيّت و براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به دليل رسالت و براى على عليه السّلام به دليل ايمان و عمل نيكو، اثبات نموده است .
ج -(وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذَا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ ...).(146)
((هيچ مرد و زن مؤمن را در كارى كه خدا و رسول انجام دهند، اراده و اختيارى نيست كه راءى مخالفى اظهار نمايند)).
((قضا)) در لغت به معناى فصل دادن و جدا نمودن است ؛ خواه به وسيله گفتار يا بوسيله كردار و از اين روى به حكم قاضى ، قضا گفته مى شود كه فيصله بين حق و باطل مى دهد و اين دو را از هم جدا مى كند و همچنين به انجام رسيدن كارى را نيز قضا مى گويند، مانند: قول خداوند كه مى فرمايد: (فَاِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ...)؛(147) ((هنگامى كه اعمال حج را انجام داديد)).
نتيجه آنكه : ((قضا)) در آيه مورد بحث به معناى ((انتهاى امر)) و انجام دادن آن مى باشد و آيه مزبور چنين معنا مى دهد كه اگر خدا و رسول در اموال و نفوس مردم تصرفى نمودند و عملى انجام دادند، نافذ خواهد بود و كسى حق اعتراض ندارد و اين همان ((ولايت تصرف )) است كه مورد بحث ماست .
دليل دوم : حديث
دومين دليل بر اثبات ((ولايت تصرف )) براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السّلام احاديثى است كه در اين زمينه رسيده است :
الف -((قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله : اَلَسْتُ اَوْلى بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ قالُوا: بَلى . قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فعَلِىُّ مَوْلاه )).(148)
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پس از بازگشت از حجة الوداع در روز غدير، خطاب به دهها هزار نفر از مسلمين كه اطراف منبرش در بيابان سوزان حجاز كنار غدير خم ، گرد آمده بودند، فرمود:
((آيا من بر شما نسبت به خودتان سزاوارتر نيستم ؟ گفتند: آرى ، فرمود: هر كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست )).
اين حديث شريف از حدّ تواتر گذشته است و مرحوم علاّمه امينى رحمه اللّه در كتاب الغدير در اين باره توضيحات مفصلى بيان نموده به نحوى كه هر خواننده اى را بى نياز مى كند. و دلالت اين حديث همانند اولين آيه از آيات ياد شده ، جاى ترديد نيست ، اگرچه در مورد خلافت على عليه السّلام وارد شده باشد؛ زيرا اطلاق ولايت ، شامل ولايت تصرف كه از لوازم ولايت زعامت است نيز مى باشد، چه آنكه ولايت به معناى سلطه است اعمّ از سلطه زعامت يا تصرف .
ب -((كانَ رَسُولُ اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول : اَنَا اَوْلى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِه ...)).(149)
ج -((قال رسول اللّه (ص ) اَنَا اَوْلى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِه وَ عَلىُّ اَوْلى بِه مِنْ بَعْدى ))(150)
((پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من و بعد از من على به تمام مؤمنين از خودشان سزاوارتريم )).
حديث غدير خم و گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ((مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىُّ مَوْلاه )) نيز در اثبات اين مرحله از ولايت براى امام كافى است ؛ زيرا ولايتى كه در آن روز بايد براى على اميرالمؤمنين عليه السّلام اثبات مى شد با در نظر گرفتن شرايط خاصّ زمان و مكان ولايت نبوى بود كه بايد انتقال مى يافت و علوى مى شد تا على عليه السّلام پيغمبر گونه حكومت اسلام را به دست گيرد و عهده دار زعامت و داراى حق تصرف بوده باشد همچنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دارا بود و از آن حضرت به امامان بعد منتقل گرديد.
سؤال :
يكى از قواعد ضرورى اسلام ، قاعده ((سلطه بر اموال )) است ؛ يعنى مردم در اموال خود اختيار تام دارند، و كسى نمى تواند چيزى را از آنان بگيرد. و به عبارت روشنتر، اسلام مالكيّت شخصى را معتبر مى داند و ولايت حاكم اسلامى بر اموال ديگران با مالكيّت شخصى ، منافات خواهد داشت .
ديگر آنكه ما در هيچ تاريخى نخوانده ايم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و يا امامان معصوم عليهم السّلام مالى را از دست كسى گرفته باشند و يا زنى را بدون رضايتش براى خود يا ديگرى تزويج نموده باشند، بلكه هميشه روش و سيره آنان اين بوده كه به طور متعارف و معمول با ديگران رفتار مى كردند، يا با رضايت چيزى را مى خريدند و مى فروختند و يا با كسى ازدواج مى كردند و امثال اين قبيل موارد كه با سلطه افراد تنافى نداشت ، به هر حال ، نه مصادره اموال وجود داشت و نه اجبار در ازدواج و يا فسخ آن ... و حال آنكه مسئله ولايت تصرف ، مصادره اموال و امثال آن را تجويز مى كند.
پاسخ :
درباره تنافى ميان ولايت تصرف براى حاكم اسلامى با مالكيّت شخصى افراد، بايد گفت كه هيچ گونه تنافى ميان اين دو نيست ؛ زيرا اين دو ولايت در عرض يكديگرند يعنى همانگونه كه خود شخص ، ولايت بر اموالش دارد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز اين ولايت را دارا است با حق تقدم ، و براى توضيح مى توانيم به اين مثال دقت كنيم كه شخص ، همانگونه كه خود مى تواند اموال خود را به فروش برساند و يا به كسى بدهد، همچنين مى تواند ديگرى را وكيل كند كه در اموال او تصرف كند و يا ديگرى را وكيل كند كه زنى را براى او عقد نمايد و يا طلاق دهد و نتيجه آن خواهد شد كه در زمان واحد، دو نفر (وكيل و موكّل ) هر دو حقّ تصرف دارند.
ولايت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و يا امامان بر اموال و نفوس ديگران از سوى خداى متعال كه اختيار همه انسانها و همه چيز با او است مقرر شده و نيز مانند ولايت پدر و جدّ بر دختر است كه هر دو مى توانند او را به ازدواج ديگرى در بياورند.
و اما نسبت به مصادره اموال ديگران و امثال آن پاسخ اين است كه داشتن چنين حقّى ملازم با اِعمال آن نيست و شرافت و مقام ارجمند و والاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و يا امام عليه السّلام ايجاب مى كند كه از گرفتن اموال ديگران و يا تصرفات ديگر از اين قبيل اجتناب كنند، گرچه چنين حقى براى آنها ثابت باشد، فقيه محقق مرحوم همدانى در اول كتاب خمس به اين مطلب اشاره فرموده است .
آرى اگر مصلحت اسلام اقتضا كند نه مصلحت شخصى بايد به اِعمال چنين اختياراتى اقدام شود، ولى تا كنون مصداقى براى آن در تاريخ رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام به ما نشان داده نشده است ، ولى ثبوت آن به عنوان ولايت تصرف براى ايشان جاى ترديد نيست و اين حق را دولتهاى كنونى در موارد خاصى براى خود نيز قايل اند. و در برخى از موارد، مصادره اموال افرادى را قانونى تلقى مى كنند، ولى در حكومت اسلامى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از چنين حقى استفاده نشده و انتقال آن به ساير رهبران مذهبى محتاج به دليل محكمى است كه بررسى خواهيم كرد.
در ضمن ناگفته نماند كه حدود و شرايط (ولايت تصرف ) از لحاظ مصلحت (مولى عليه ) در ذيل آيه (اَلنَّبىُّ اءَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ ...) كاملاً مورد بحث و بررسى قرار گرفت و نتيجه اين بود كه ولايت ، سلطه نفع رسانى است ، نه انتفاع ، بنابراين سلطه محدودى است نه مطلق .(151)
دليل سوم : حكم عقل
ولايت تصرف براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام از طريق عقل مستقل و غير مستقل نيز قابل اثبات است .
الف : ((عقل مستقل )) بدين معنا كه هيچ مقدمه اى را از شرع نگرفته باشيم و صرفاً دلالت عقل باشد، بدين صورت بيان مى شود:
1- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام ولى نعمت بشر هستند؛ زيرا علاوه بر آنكه ايشان مجارى فيوضات الهى و واسطه در خلقت اند، بهترين نعمت را كه نعمت هدايت و راهنمايى است براى بشر به ارمغان آورده اند. اگر چه ((ولى نعمت اصلى )) هر دو مرحله خداست ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام مجارى فيوضات ربانى اند، خواه تكوينى يا تشريعى .
2- شكر نعمت ، واجب عقلى و كفران آن ، حرام عقلى است . زيرا ولى نعمت ، به سبب نعمتى كه در اختيار متنعم قرار مى دهد، حقّى بر او پيدا مى كند كه بايد از عهده اين حق برآيد؛ زيرا اداى حق ، عدل و ترك آن ظلم است . و حسن عدل و قبح ظلم ، از مستقلات عقلى است .
در قرآن كريم نيز درباره لزوم شكر نعمت به آيات فراوانى برخورد مى كنيم كه در برخى از آنها با لحن تندى ناسپاسان را مورد ملامت قرار داده است . از جمله مى فرمايد: (اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِرا وَ اِمّا كَفوُراً).(152)
((ما به حقيقت ، راه (حق و باطل ) را به انسان نموديم (و براى اتمام حجت ، بر او رسول فرستاديم ) حال خواه (هدايت پذيرد و) شكر اين نعمت گويد و خواه (آن نعمت را) كفران كند)).
3- شكر هر نعمتى بدينگونه است كه آن را در هدفى كه براى آن خلق شده است ، صرف كنند و بهتر، آن است كه نعمت را در اختيار ولى نعمت قرار دهيم تا به اراده خود درباره آن هر چه بخواهد تصميم بگيرد.
با در نظر گرفتن اين مقدمات ، به اين نتيجه مى رسيم كه شكر نعمتهاى الهى بدينگونه است كه انسان جان و مال خود را كه در اختيار دارد تحت فرمان خدا و ولى نعمتهاى خود قرار دهد بدين گونه كه :
اولاً: فرمان آنها را لازم الاجراء بداند كه در قرآن كريم نيز بدان اشاره فرموده است :
(... اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولى الاَْمْرِ مِنْكُمْ...).(153)
ثانياً: با جان و مال خود در راه خدا و ولى نعمتهاى خود جهاد و كوشش كند كه در قرآن كريم نيز اين مرحله را يادآور شده است :
(...وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ فى سَبيلِ اللّهِ...).(154)
ثالثاً: تصرفات ولى نعمت (خدا، رسول صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام ) را در مال و نفس خود تنفيذ نموده و لازم الاجراء بداند(155) كه در همين زمينه خداوند فرموده است : (اَلنَّبىُّ اءَوْلى بِالْمَؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ...)(156) .
ب : ((عقل غيرمستقل )) بدين معنى كه يكى از مقدماتش از شرع گرفته شده باشد ولذا درباره اثبات (ولايت تصرف ) براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام از طريق عقل غير مستقل چنين استدلال شده است كه در مقايسه ميان ولايت معصوم و ولايت پدر و نفوذ تصرفات اين دو در اموال و نفوس ، مى توان گفت كه اگر تصرفات پدرِ جسمانى ،در نفس و مال فرزند به حكم شرع نافذ باشد بايد به طريق اولى تصرفات پدرِ روحانى (پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام ) نافذ تلقى شود.
البته اين دليل اگرچه مقدمه اى از آن يعنى ((ولايت تصرفات پدر)) از شرع گرفته شده و به قياس اولويت عقلى در پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام نيز تعميم داده شده است ، ولى با اين همه جاى ترديد است ؛ زيرا ملاك ولايت پدر مشخص نيست كه آيا خصوص ابوّت جسمانى است يا مطلق ابوّت حتّى روحانى . و اگر چنين است پس چرا براى معلم كه او نيز پدر روحانى است ولايت نيست و اگر ميزان ابوّت جسمانى يعنى در سلسله وجودى قرار گرفتن باشد هر چند پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام نيز واسطه فيوض وجودى مى باشند، امّااز نظر سنخيت وساطت پدر با وساطت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام در وجود انسان فرق مى كند، پس كداميك ملاك ولايت اند؟ به هر حال احتمال اينكه ولايت پدر، تعبد محض باشد نيز وجود دارد و از اينها گذشته ، ولايت پدر محدود به زمان طفوليت (قبل از بلوغ ) است و نه بعد از آن و بحث ما در ولايت امام عليه السّلام و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله محدود به قبل از بلوغ نيست ، بنابراين مقايسه مزبور، از دليل روشنى برخوردار نيست .
دليل چهارم : اتفاق كل (اجماع )
مرحوم شيخ انصارى رحمه اللّه مى فرمايد: ((ولايت تصرف براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السّلام به طور مطلق مورد اتفاق عموم علماست .(157) ولى ناگفته نماند كه به دست آمدن (اجماع ) به اصطلاح فقهى بر ولايت مطلقه جاى ترديد است و مطلبى را كه مى توان ادعا كرد، اتفاق نظر بر اصل ولايت است و شرط آن در ذيل آيه شريفه (اَلنَّبىُّ اءَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ) گفته شد، بدين صورت كه مفاد آيه مزبور و نيز ديگر آيات اثبات ولايت ، به معنا و مفهوم سلطه مسؤوليت و قيّوميّت الهى و سرپرستى است نه سلطه مالكانه و ما در اثبات ((ولايت تصرف )) به بيش از اين نياز نداريم كه ((ولى )) از موضع مسؤوليت برخورد كند و امّا اثبات ولايت مطلقه به معناى (سلطه بى قيد و شرط) كه تنها به استناد خواسته ((ولى )) نه به مصلحت مسلمين ، اعمال شود نه تنها مفيد اثرى نيست چه آنكه معصومين هرگز جز مصالح مسلمين چيزى در نظر ندارند، بلكه از عهده ادلّه ياد شده ، اثبات ولايت نامحدود و سلطه بى پايه ، بيرون است .
آرى احاديث بسيارى رسيده است كه زمين و آنچه بر روى آن است ملك پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام مى باشد،(158) ولى اين مالكيت نظير مالكيت خداى جهان به معناى مالكيت معنوى است كه : ((لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الاَْرْض )) نه مالكيت اعتبارى عرفى و مفهوم جعلى ذهنى ، همچون مالكيت مردم بر اموالشان ولى با اين همه تسليم به ولايت مطلقه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام افتخار امت اسلامى است ؛ زيرا نتيجه اش تسليم به ولايت مطلقه الهيّه است .
نتيجه بررسى و استدلال به آيات و احاديث و حكم عقل و اجماع ، اين شد كه : پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام داراى مقام ((ولايت تصرف )) در اموال و نفوس بر اساس مصالح مسلمين مى باشند و اثبات چنين ولايتى براى معصومين به سود مسلمين است نه ((ولى امر))؛ زيرا مسؤوليت اين مقام بار سنگينى است بر عهده ايشان كه بايد در راه مصالح مردم اعمال شود.
وجود چنين ولايتى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و يا براى فقيه ، تنها ولايت نفع است نه انتفاع ، يعنى براى نفع رسانى به امت اسلام است نه بهره بردارى از آن و نه آنكه ((ولى )) حكومت كند و يا رياست و انتفاع برد. ولايت على عليه السّلام خود نمونه و شاهد صدق اين گفتار است كه چگونه در حكومتش با مردم برخورد مسؤولانه تواءم با عاطفه و رحمت داشت و يا آنكه در اموال بيت المال با چه دقتى تصرف مى كرد كه حتى از انفاق يك دانه خرما در انبار بيت المال ، مسامحه روا نمى داشت ، آرى مسؤوليت اين ولايت (ولايت تصرف ) كمتر از مسؤوليت اصل نبوّت و امامت نيست .
1- ولايت اذن ، يا نظارت
2- انواع كارهاى جارى
3- دليل بر لزوم استيذان
4- احاديث در اين زمينه
5- احاديث ولايت امر
6- احاديث اجراى حدود
7- حديث ابى ذر
8- احاديث نماز ميت
9- نتيجه گفتار
10- اصل عملى