من كظم غيظا ولوشاء ان يمضيه امضاه ، املا الله قلبه يوم القيامة رضاه (158)
كسى كه كظم غيظ مى كند، حال آنكه قادر به اعمال خشمش هست ، خداوند در روز قيامت دلش را از رضايت پر مى كند.
در حالى كه اگر به قصد تشفى خاطر عصبانى شود، درى از جهنم به روى او گشوده خواهد شد. چون در اغلب موارد، عصبانيت با ابراز معصيت تواءم است پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
ان لجهنم بابا لا يدخله الا من شفى غيظه بمعصية الله تعالى (159)
همانا براى جهنم بابى است كه داخل آن نمى شود مگر كسى تشفى پيدا كند به معصيت خدا.
بسام
اهل تبسم است .
دقيق النظر غظيم الحذر
تفكرش دقيق و تقوايش عظيم است .
نظر در نسبت با عقل و تعقل است و به ديد باطنى اطلاق مى شود. ترس او به مقدمات گناه ، بزرگ است ، چنان كه از پولدار شدن ، از رياست و مقام برحذر است .
عقل فاستحى (160)
تعقل مى ورزد و آنگاه حيا مى كند.
حياى او ناشى از تعقل و ادراك است ، حيا در آشكارا و در ميان جمع ، ارزش چندانى ندارد. كدام حيا پشتوانه اش عقل است ؟ آن حيايى كه در سر يعنى در مخفى ترين جاها كه انسان قرار گرفت ، وجود داشته باشد. حيايى كه سر و علن درباره آن يكى است .
عقل به انسان مى گويد كه خالق ، پنهان و آشكار ندارد.نحن اقرب اليه من حبل الوريد(161) در نزد حق تعالى سر معنا ندارد. تعقل در اين حد، پشتوانه حياى مؤ من است .خدا رحمت كند امام خمينى - رضوان الله تعالى عليه - را كه مى فرمود: عالم محضر خداست ، در محضر خدا گناه نكنيد.
لا يبخل و ان بخل عليه صبر
مؤ من بخل نمى ورزد و اگر بر او بخل ورزيده شود صبر مى كند.
كثرت استعمال واژه بخل ، در مال است و الا بخل به معناى امساك و قبض بيجاى نعمتها است .اين رزيله ، نسبت مستقيمى با سنين عمر دارد. هر قدر سن افزايش يابد اين ملكه راسخ تر خواهد شد. چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
يهدم ابن آدم و يشب منه الثنتان : البخل و طول الامل (162)
فرزندان آدم هر قدر پا به سن مى گذارند دو خصلت در آنان تازه تر مى شود: بخل و آرزوى دراز:
بخل انسان را از قرب حق محروم مى كند چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
البخيل بعيد من الله ، بعيد من الناس ، بعيد من الجنة قريب من النار(163)
بخيل از خدا، خلق و بهشت دور است اما به آتش جهنم نزديك است .
در روايتى ديگر تعبير معنوى درباره اين رذيله شده است .
البخل شجرة تنبت فى النار
بخل درختى است كه در آتش مى رويد.
فلا يلج النار الا البخيل (164)
در آتش وارد نمى شود مگر بخيل
اين تعبير كه انحصار را مى رساند، بخل را از دايره بخل مادى خارج مى كند و تذكار به معناى وسيع بخل مى دهد. روايت مى فرمايد فقط اهل بخل وارد آتش مى شوند. بنابراين كسانى كه اطاعت خدا نمى كنند و از آن سرباز مى زنند، مصداق بخيل هستند چگونه ؟ چون جميع امورى را كه خداوند به عنوان سرمايه هاى الهى ، به افراد بشر داده است ، بايد در راه خدا و در طريق اجراى تكاليف الهى به كار گرفته شود. طاعت ما، ابزارى مى خواهد و ابزارش نعمت هاى مادى و غير مادى است كه در اختيار داريم . اگر از مصرف ابزارها امساك كرديم ، بخيل هستيم .
در روايتى آمده است كه مؤ من نمى تواند مؤ من باشد و بخل بورزد:
خصلتان لا تجتمعان فى مؤ من : البخل و سوء الظن (165)
دو خصلت در مومن جمع نمى شود: بخل و سوء ظن يكى از دعاهاى رسول الله صلى الله عليه و آله اين كه :
اللهم انى اعوذ بك من البخل (166)
پروردگارا به تو از بخل پناه مى برم .
توضيح آنكه ما دو گونه بخل داريم : 1. بخل ابتدايى 2. بخل مجازاتى بخل ابتدايى معنايش روشن است ؛ مثال در مورد بخل مالى ، در جايى است كه انسان شرعا بايد مالى را مصرف كند اما مصرف نكند. مانند ادا نكردن حقوق واجب النفقة ، يا در غير مالى ، جايى كه مى تواند گرهى از كار ديگرى باز كند، اما امساك كند.
نوع ديگر بخل ، مجازاتى است و آن چنين است كه شخص مورد بخل ديگرى قرار گيرد، مثلا مشكلى داشته و كسى قادر به حلش بوده و حل نكرده است . پس از چندى فرد بخيل دچار مشكل مى شود و حل آن از شخصى اولى بر مى آيد؛ در اينجا اگر او مشكل فرد بخيل را حل نكند، اين بخل را بخل مجازاتى گويند. جزاى بخل را با بخل دادن . على عليه السلام در اين خطبه به اين مطلب اشاره فرموده اند:
لا بيخل وان بخل عليه صير
پس مؤ من هيچ گاه بخل نمى ورزد نه بخل ابتدايى و نه مجازاتى .
فنع فاستغنى
مؤ من قانع گرديد پس بى نياز شد.
قناعت از فضائل نفسانى است . مؤ من راضى است به آنچه دارد و به مازاد از آن چشمداشت ندارد. قناعت براى وصول به يك سنخ معنويات از صفات محورى است . در مقابل ، حرص ، ايمان سوز است . هلاكتى كه از ناحيه حرص حاصل مى شود آدمى را به جهنمى مى كشاند كه منتهااليه آن معلوم نيست .
قناعت و حرص هر دو به امور دنيوى مربوطند، چرا قناعت نقش محورى دارد؟ پاسخش اين است كه اگر انسان از نظر معيشت مادى آسوده خاطر باشد، رشدش در ناحيه معنويات گسترش مى يابد؛ در حالى كه اگر گرفتارى خاصى داشته باشد، همه فكر متوجه آن مى شود. آرامش دل ، مبداء سير معنوى است . وقتى آرامش تاءمين معاش پديد آمد احساس كمبود معنويات رخ مى نمايد. با نماز و روزه اى كه عادت شده است ، نمى توان سير معنوى كرد. از آن طرف ، حرص ، رذيله اى محورى است كه جايى براى توبه و تذكر به خدا معنويات باقى نمى گذارد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
منهومان لا يشبعان ، منهوم علم و منهوم مال (167)
گرسنه علم و مال ، سيرى پذير نيستند.
در مقابل ، درباره قناعت فرموده اند:
طوبى لمن هدى الاسلام و كان عيشه كفافها وقنع به (168)
خوشا به حال كسى كه هدايت اسلامى يافت و زندگيش بر اساس كفاف و قناعت است .
در روايات متعددى آمده است كه قناعت ، يكى از ريشه هاى شكر است . فتح فاستغنى قناعت ، غنا مى آورد.شايان توضيح است كه دو گونه غنا در امور مادى داريم . غناى با مال و غناى از مال .
همچنين غنا، به غناى ظاهر و غناى باطن تقسيم مى شود.
غناى ظاهر لزوما با غناى باطن همراه نيست . چه بسا اغنيايى كه از نظر باطن و روح فقيرند و فقرايى كه از نظر باطنى غنى هستند. غناى با مال ، غناى ظاهرى است . غناى از مال بى نيازى از مال است ، اگر چه اين بى نيازى از مال اخذ شده باشد.
كسى كه به دنبال غناى ظاهرى است همواره از فقر باطنى رنج مى برد.
انسان غنى ولى حريص ، روحش گدا صفت است ، در مقابل ، قانع ، كه غنى از مال است نه بى نياز به سبب مال ، و نسبت به دنيا بى اعتناست ، ثروتمند است . در روايت فوق مقصود از غنا غناى از مال است . امام صادق عليه السلام درباره اين غنا مى فرمايد:
من قنع بما رزقه الله تعالى فهو من اغنى الناس (169)
كسى كه به روزى الهى قانع شد، از بى نيازترين مردم است .
چون ملاك ثروت و فقر حقيقى ، بى نيازى و احتياج روح است ، پس قانع ، ثروتمند واقعى است .
حياؤ ه يعلو شهوته
حياى مؤ من ، شهوتش را مى پوشاند.
علو در اينجا، كنايه است از تسلط حيا بر شهوت . حياى مؤ من اجازه اعمال گسترده قوه شهوت را نمى دهد.
مبداء اين حيا، عقل است چنان كه در جمله هاى قبلى از امام عليه السلام نقل شده كه فرموده بودند: عقل فاستحيى
وده يعلو حسده
دوستى مومن حسادتش را مى پوشاند.
تمناى زوال نعمت از غير را حسد گويند، مرضى كه درمانش بسى مشكل است .
در اين روايت اشاره به نكته لطيفى شده است .ريشه حسد عداوت و دشمنى است و اگر كهنگى پيدا كند. از آن به حقد يا كينه تعبير مى كنند.كينه دشمنى در دل مانده است و عداوت دشمنى تازه را گويند. بنابراين اگر دشمنى به دوستى تبديل شود، حسادتى باقى نخواهد ماند. مومن رابطه دوستى اش با ديگران به قدرى قوت دارد كه حسادت را از بين مى برد. محبت عامل بسيار ارزنده اى است . همه علماى اخلاق متفق اند. كه سريعترين راه ريشه كن كردن رذايل نفسانى ، تحكيم مودت بالله و عشق به اولياى الهى است .
ود، اظهار محبت است . مؤ من در ارتباطش با مؤ منان ، محبت از سراپاى وجودش مى جوشد و ظاهر مى شود.
محبت دو گونه است : انفعالى و فعلى . محبت در زن اغلب انفعالى است و در مرد فعلى است .
از جمله : وده يعلو حسده در مى يابيم كه محبت مؤ من فعلى است .
و عفوه يعلو حقده
عفو و گذشت مؤ من ، حقد و كينه اش را مى پوشاند.
حقد، عداوت كهنه شده است ، به حق و يا ناحق . زمانى كه آدمى از شخص ديگرى عصبانى و خشمگين مى شود اما قادر به انتقام گيرى نيست ، اين خشم در درون جايگير مى شود. به تعبير ديگر، در قلب لانه مى كند. از روايت فوق در مى يابيم كه مؤ من وقتى خشمگين مى شود و آتش خشم در دلش شعله ور مى گردد، آن آتش را خاموش مى كند، نه آنكه آتش را پنهان كند.
افراد عادى خشم را در نهانخانه دل پنهان مى كنند. از اين رو، علماى اخلاق در تعريف حقد فرموده اند: اضمار عداوت در قلب . در روايت آمده است :
شر ما سكن القلب الحقد(170)
از جمله بدترين شرورى كه در دل لانه مى كند، كينه است .
الحقد من طبايع الاشرار(171)
كينه ورزى ، طبيعت افراد شرور است .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند كه مؤ من آنگاه كه نتوانست انتقام گيرد، كينه را در دل نگاه نمى دارد.
المؤ من لابحقود (172) مؤ من خير مؤ من را مى طلبد حتى اگر درباره اش به ناروا عمل كرده باشد. مؤ من به ملكه مقابل حقد كه نصيحت است آراسته است . حقد، شر خواهى و نصيحت خير خواهى است .على عليه السلام مى فرمايد:
لاعداوة مع تصح (173)
دشمنى و خير خواهى با يكديگر جمع نمى شوند.
ولايلبس الا الاقتصاد
مؤ من نمى پوشد مگر به اقتصاد.
اگر به ظاهر روايت تمسك كنيم ، آدمى از نظر پوشش و لباس سه گونه مى تواند عمل كند.
اگر به ظاهر روايت تمسك كنيم ، آدمى از نظر پوشش و لباس سه گونه مى تواند عمل كند:
- در پوشش اهل اسراف باشد.
پوشش اهل دنائت را به تن كند، با آنكه قدرت بر لباس بهتر دارد.
پوشش متعارف و متوسط داشته باشد.
برخى متشرعين به دليل دورى از اسراف ، به تفريط افتاده اند.در حالى كه بر طبق روايت ، توجه به عرف معيشت يك اصل است .
ان الله تعالى يحب ان يرى اثر تعمانه على عبده (174)
خداى تعالى دوست دارد ظهور نعمتش را در ظاهر بندگانش مشاهده كند.برخى لباس را در اينجا، استعارى دانسته اند مطابق اين نظر، مقصود از اين روايت دستور ميانه روى به مؤ منان در جميع امور است .مومن اهل حد وسط است ، نه به سوى افراط ميل مى كند نه به سوى تفريط.روايات زيادى در اين باره نقل شده است .
از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:ثلاث منجيات سه چيز موجب نجات انسان مى شود.
1 - خشية الله فى السر و العلانية
اول خشيت از خداوند است در نهادن و آشكار خشيت ، ترسى است كه مبتنى بر بينش و فهم است . خوف از خداست هنگامى كه عظمت او ادراك مى شود.قرآن كريم مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء (175)
تنها علما، اهل خشيت هستند.
والقصد فى الفقر و العنى
ميانه روى و اعتدال در حال فقر و توانگرى
والعدل فى الرضاء و الغضب (176)
در حالت رضا يا هنگامه غضب ، معتدل است .
اعتدال ، تاءكيدى بر جمله قبل اميرالمؤ منين عليه السلام هم هست اما در جنبه نفسانى ، سرخوشى ، مومن را از اعتدال بيرون نمى برد و مرزها را نمى شكند و غضب و عصبانيت اعتدال وى را بر هم نمى زند.
و مشية التواضع
راه رفتن مؤ من متواضعانه است .
مومن نه دچار تكبر مى شود و نه ذلت و خوارى . مشى هم به راه رفتن گفته مى شود و هم به روش . مؤ من هم در راه رفتن و هم در روش زندگى از تواضع بر خوردار است .
خاضع لربه بطاعته
مؤ من براى اطاعت پروردگار اهل خضوع است .
برخى گفته اند خضوع ، تواضع جوارح ظاهرى و خشوع ، تواضع باطن است . بعضى ديگر معتقدند خشوع در نگاه و صورت است ولى خضوع ، با همه پيكر است . اين معنا را از آيات قرآن اخذ كرده اند: خاشعة ابصارهم (177) و خشعت الاصوات للرحمن (178)؛ بعضى نيز خضوع را كرنش درونى دانسته اند.مؤ من خاضع است اما به سبب اطاعت پروردگارش ، دل آن گاه در برابر حقيقتى كرنش مى كند كه درك عظمت نمايد.
آدمى در ميان موجودات به دليل قدرت انتخاب ، خضوع را از طريق تفكر و شناخت و معرفت به دست مى آورد. البته آنگاه كه براى مؤ من خضوع ، حاصل شد، همه موجودات در برابرش خاضع مى شوند.على عليه السلام مى فرمايد:
من خضع لعظمة الله ذلت له الرقاب (179)
كسى كه براى خداوند تعالى خاضع شد، همه موجودات در برابرش خاضع خواهند بود.
خاضع انتخابى ، خاضعان جبرى را به دنبال خود مى آورد. اختيار عالم را به دست مى گيرد.
راض عنه فى كل حالاته
مومن از پروردگار در تمام حالات راضى است .
مؤ من اهل شكايت از خداوند نيست . هيچ گاه نعم الهى را فراموش نمى كند و بلا را هم به مصلحت خويش مى داند.
امام حسين عليه السلام در هنگامه روز عاشورا كه همه ياران به شهادت رسيده اند و غرق درياى ابتلائات بودند، فرمودند:
الهى رضا يقضائك و تسليما لامرك
پروردگارا من خشنودم به قضاى تو و به امر تو تسليم هستم .
نيته خالصة
نيت مؤ من ، خالص است .
نه تنها حسن فعلى دارد كه حسن فاعلى هم دارد.
اعماله ليس فيها غش ولا خديعة
در اعمالش غش و نيزنگ نيست .
غش خوب جلوه دادن چيزى است . مانند شيرى كه آب در آن مخلوط شده اما تشخيص دادنى نيست . اين جمله مى تواند با خلوص نيت مربوط باشد.
يعنى ، مؤ من ظاهر عمل را آراسته نمى كند حال آنكه باطن آلوده است ؛ چون اهل غش در معامله نيست . نيرنگ باز هم نيست ؛ خوب مى داند كه نمى توان سر خدا كلاه گذاشت .
من خادع الله خدع (180)
كسى كه بخواهد با خدا خدعه كند خود را فريب داده است .
قرآن كريم مى فرمايد:
ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين (181)
مكر كردند و خداوند نيز مكر مى كند و خدا بهترين مكر كنندگان است .
نظره عبرة و سكوته فكرة
اين روايت را بنابر اينكه نظره را به چه معنايى اخذ كنيم ، متفاوت مى شود.
نظر با رؤ يت متفاوت است . رؤ يت ، ادراك شى ء مرئى است اما نظر، تاءمل و دقت در شى ء است . گاهى نظر را به اقبال با بصر به سوى شى ء مرئى تعبير مى كنند. بنابراين ، نظر به معنى تاءمل است .
عبرت از عبور و به معنى پند است . شكافتن شى ء است . عبرالسبيل يعنى راه را شكافت . مطابق اين تعريف ، مؤ من در ارتباط با خود و غير خود اهل دقت و تاءمل است و نظرش شكافنده است . پس مؤ من نگرش سطحى ندارد؛ آنگاه كه عميقا در امرى انديشه كرد، از بديهاى آن عبرت مى گيرد، پس عبرت ، محصول تفكر است . در جمله فوق نظره عبرة نظر سبب عبرت است ، نه آنكه نظر خود عبرت باشد. و سكوت سبب تفكر است ، نه خود تفكر، آنگاه كه مؤ من ساكت است ، قواى باطنى اش در كارند.اما قواى باطن چه مى كنند؟ تفكر. تا اينجا اين دو جمله را به صورت ظاهرى معنى كرديم . اما معناى عميق ترى هم براى روايت محتمل است . نظر، منظور اليه مى خواهد.
فكر، متعلق مى خواهد. راجع به چه فكر مى كند؟ در روايت ، متعلق خاصى ذكر نشده و مى توان گفت تاءمل و تفكر مومن ، درباره همه امور است .در آيات و روايات بر اين نكته تاءكيد فراوان شده است .
از نظر اعتقادى در وجود و عظمت و صفات حق تعالى تفكر و تاءمل مى كند:
يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار(182)
مؤ من از گردش شب و روز عبرت مى آموزد و صاحب بصيرت مى شود. ابصار غير از اعيان است . چشم نيست ؛ نيرو است . همه موجودات نيست .
نطق آب و نطق خاك و نطق گل
هست محسوس حواس اهل دل
اهل دل قابليت درك گفتار موجودات را دارند. جمادات مى گويند؛
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
با شمانا محرمان ما خامشيم
پس تفكر درباره حضرت حق و اسما و صفات او داراى فضيلت بى شمارى است . امام صادق عليه السلام فرمود:
افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى قدرته (183)
با فضيلت ترين عبادت تفكر دايمى درباره خدا و قدرت اوست .
در روايتى از امام باقر عليه السلام در فضيلت ابوذر آمده است .
كان اكثر عبادة ابى ذر خصلتين .التفكر و الاعتبار(184)
بيشترين عبادت ابوذر دو خصلت تفكر و پند گرفتن بود.
امام رضا عليه السلام در ضمن روايتى در معناى عبادت مى فرمايند:
ليس العباة كثرة الصلاة و الصوم
عبادت زياد نماز خواندن و روزه گرفتن نيست .
انما العبادة التفكر فى امر الله عز و جل (185)
همانا عبادت تفكر كردن در امر خداى عز و جل است .
شايد اشاره در اينجا به عالم امر و غير محسوس باشد. چنان كه روح از عالم امر پروردگار است : قل الروح من امر ربى (186) تفكر در موجودات عالم امر، بسيار عالى و ثمراتش بيشتر است .
مى توان گفت : براى مؤ من همه چيز سخن مى گويد و او گوش مى كند تا پند گيرد. در دنيا به هر موجودى مى نگرد به عمق آن توجه مى كند و در مى يابد كه همه موجودات دستخوش فنا و زوال هستند.دنيا با زبان رسا با همه سخن مى گويد، اما قابليت دريافت اين سخن گوناگون است . روايات زيادى در نهج البلاغه در همين زمينه وجود دارد.
المومن ينظر الى الدنيا بعين الاعتبار و يقتات منها ببطن الاضطرار و يسمع فيها باذن المقت و الابغاض (187)
مؤ من به دنيا ديده عبرت مى نگرد. بهره گيريش از دنيا به مقدارى است امور دنيويش را بگذراند و مى شنود در دنيا با گوش عداوت و دشمنى با دنيا.
اذا احب الله عبدا وعظه بالعبر(188)
آنگاه كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، با عبرتها پندش مى دهد.
قال رسول الله اغفل الناس من لم يتعظ بتغير الدنيا من حال الى حال (189)
غافلترين مردم كسى است كه از انقلاب احوال در دنيا، بيدار نشود.
گوش دارند اما سخن دنيا را نمى شنوند. دنيا براى مؤ من مايه عبرت است نه براى غير مؤ من