پاسخ :
مقدمه
يكى از اتّهاماتى كه همواره از طرف اهل سنّت به شيعه نسبت داده شده ، داستان سبّ ولعن بعضى از اصحاب و ياران پيامبر اكرم ( ص ) است ، كه اين امر در طول تاريخ باعث رنجهاى فراوان و گرفتاريهاى بىشمارى براى شيعه گرديده است ، و ما براى توضيح و پاسخ از اين تهمت ناروا ناگزيريم مطالبى هر چند مختصر جهت روشن شدن افكار و انديشههاتقديم نماييم ، اميدواريم اهل انصاف قضاوتى خداپسندانه از مجموع مطالب مطرح شده داشته باشند .
1 - سبّ خلفا ابزارى براى فتوا به قتل شيعه
الف : به شهادت تاريخ وسيرهنويسان ، سلاطين وخلفاء مستبدّ هميشه از اين موضوع براى قتل عام ونابودى شيعه استفاده كردهاند همانگونه كه صاحب كتاب «المنتظم » به اين نكته اشاره كرده و مىگويد : حكّام وسردمداران قدرت هر وقت كه مىخواستند فردى شيعى مذهب را تعقيب و دستگير وسپس او را مجازات كنند به جرم فحش وناسزا به أبو بكر وعمر بود ، نه اينكه چون پيرو على ( ع ) است ، ويا از آن حضرت دفاع كرده است
المنتظم : 2 / ( ص )36 ، وضوء النبى ( ص ) . .
ب : ابن اثير در حوادث سال 407 هـ مىنويسد : در اين سال در تمام شهرهاى آفريقا شيعيان را به جرم سبّ ولعن شيخين ( أبو بكر و عمر ) از بين بردند
الكامل : 9 / 110 .
ج : سرخسى از فقهاء بزرگ اهل سنّت اين چنين فتوا داده است : هر كس در باره خلفا سخنى بگويد كه در آن طعن و اعتراض باشد ، ملحد و بىدين است و از مسلمانى خارج شده است ، و دواى درد چنين شخصى اگر توبه نكند ، شمشير است
اصول السرخسى : 2 / 134 .
د : فاريابى از دانشمندان اهل سنت مىگويد : كسى كه أبو بكر را سبّ و شتم كند كافر است ومن بر جنازه او نماز نمىخوانم . سؤال كردند : چنين شخصى گوينده «لا إله إلّا اللّه » است ، پس با جنازه او چه كنيم؟
گفت : دست به بدنش نزنيد ، بلكه به وسيله چوب او را برداريد و در ميان خاك پنهان كنيد
المغنى : 2 / 419 ، الشرح الكبير : 10 / 64 - الصارم المسلول از ابن تيميّة : 575 .
أخرج الخطيب عن أبى هريرة قال : سمعت رسول اللّه ( ص ) يقول : إنّ للّه تعالى فى السماء سبعين ألف ملك يلعنون من شتم أبا بكر وعمر
تاريخ بغداد : 5 / 280 . .
أبو هريره مىگويد : از پيامبر ( ص ) شنيدم كه فرمود : هر كس أبو بكر و عمر را سبّ و لعن كند ، هفتاد هزار فرشته در آسمان او را لعنت مىكنند.
زمينه صدور فتواهايى خشن بر ضدّ شيعه ، احاديثى است كه با استفاده از نام پيامبر اكرم ( ص ) ساخته شده است ، و جالب است كه شما بار ديگر سخن سرخسى را مرور كنيد كه گفت : كسى كه أبو بكر و عمر را لعنت كند اگر توبه نكند دواى او شمشير است ، و سپس به اين فتواى خشنتر بنگريد كه مىگويد : «وأنّه إذا تاب لا تقبل توبته بل يجب قتله »
رسائل ابن عابدين : 1 / 364 . .
اگر توبه هم كرد پذيرفته نمىشود ، بلكه بايد كشته شود .
نتيجه اين سخنان اعمّ از احاديث دروغينى كه در فضائل ساختگى اشخاص در لابلاى كتابهاى حديثى و تفسيرى و تاريخى نوشته شده و يا فتواهايى كه به قلم مدّعيان فقاهت صادر شده ، جز قتل و خون ريزى انسانهاى بىگناه نبوده است .
به يك نمونه از جنايات تاريخى كه محصول اين انديشههاى دروغين است اشاره مىكنيم و قضاوت را به شما خواننده محترم واگذار مىكنيم .
سلطان مراد چهارمين پادشاه عثمانى در صدد جنگ افروزى عليه ايران بود ، و لذا به بعضى از دانشمندان اهل سنّت متوسّل شد تا جهت شعله ور كردن فتنه جنگ داخلى بين مسلمانان فتوايى از آنان بگيرد ، ولى هيچ يك از علماء و دانشمندان جرأت اين كار را نداشت و به خود اجازه نداد تا مسبّب قتل و خون ريزى شود ، امّا يك جوان دين فروش به نام «نوح افندى » كه بويى از فقه و انسانيّت به مشامش نرسيده بود ، در كمال وقاحت و بىشرمى فتوايى صادر كرد كه در آن ابتدا كفر شيعه را ثابت و سپس قتل او را واجب مىكرد ، متن فتواى او چنين است : «من قتل رافضيّاً واحداً وجبت له الجنّة » .
هر كس يك نفر از شيعيان را بكشد بهشت بر او واجب مىشود .
با صدور اين فتوا دهها هزار نفر به قتل رسيدند ، و تنها در حادثه خونين «حلب » چهل هزار نفر از شيعيان اين شهر كشته شدند
رجوع كنيد به مجلّه تراثنا ج 6 ، ص 32 ، ( موقف الشيعة من هجمات الحضومى ) .
2 - دو حكم متفاوت در سبّ و لعن
در ادامه اين بحث به نقل دو حديث ساختگى از منابع اهل سنّت در فضيلت تراشى نسبت به خليفه اوّل و دوم ( أبو بكر و عمر ) مىپردازيم و قضاوت را به اهل انصاف مىسپاريم .
حديث اوّل به نقل از أنس بن مالك از رسول خدا ( ص ) است كه فرمود :
«من سبّ أبا بكر قتل ولا يستتاب » كسى كه به أبو بكر فحش و ناسزا به دهد بدون اينكه وادار به توبه شود بايد كشته شود . «ومن سبّ عمر قتل ولا يستتاب » فحش دهنده به عمر نيز بدون مجال توبه ، بايد كشته شود ، «ومن سبّ عثمان أو عليّاً جلد الحدّ » ولى اگر كسى به عثمان و يا على ناسزا بگويد ، فقط حدّ كه تازيانه است بر او جارى مىشود .
اين اختلاف فاحش از كجاست ، و چرا؟ حتماً بايد خوشحال و راضى هم باشيم كه لااقل حضرات اسم على را در كنار عثمان آورده و او را در اين حكم شريك عثمان قرار دادهاند .
به فلسفه و علّت اختلاف ، و تفاوت دو حكم دقّت كنيد .
قيل : يا رسول اللّه! ولم ذاك ؟ قال : لأنّ اللّه خلقنى وخلق أبا بكر وعمر من تربة واحدة ، وفيها ندفن
تاريخ مدينة دمشق : 14 / 122 .
كسى سؤال كرد ، اى رسول خدا! چرا گوينده ناسزا به أبو بكر وعمر بايد كشته شود ، امّا به عثمان و على نه؟ پيامبر فرمود : خداوند ، من و أبو بكر و عمر را از خاك خاصّى آفريده است ، و آن دو از اين امتياز بهرهمند هستند و در همان خاك هم با من دفن خواهند شد .
براى ساختگى بودن اين حديث ، نيازى به بحث نيست ، بلكه جمله پايانى حديث گواهى صادق بر بىهنرى سازندگان است .
علاوه بر اين كه رجال شناسان اهل سنت به ساختگى بودن اين حديث تصريح نمودهاند .
ذهبى از استوانههاى علمى اهل سنت مىگويد : اين حديث ساختگى است و ابن عَدى گفته : اين مصيبت از ناحيه يعقوب بن جهم است كه دست به جعل اين حديث زده است
قال الذهبى : هذا الحديث موضوع فقال ابن عدى : البلاء فيه من يعقوب بن الجهم الحمصى . ميزان الاعتدال : 4 / 450 رقم 9809 ، ترجمة يعقوب بن الجهم ، الكامل فى ضعفاء الرجال : 7 / 150 ، وهكذا عن ابن الجوزى فى الموضوعات : 1 / 328 ، وعن ابن حجر فى لسان الميزان : 6 / 306 رقم 1096 . .
حديث دوم : خطيب بغدادى از أنس بن مالك و او از پيامبر اكرم ( ص ) نقل مىكند كه فرمود : پل صراط كه در قيامت همه از آن عبور خواهند كرد ، گردنه و گذرگاه سختى دارد كه هيچ كس به دون اجاز و اذن على از آن نخواهد گذشت تا آنجا كه از قول على بن ابى طالب مىنويسد : «سمعته من رسول اللّه ( ص ) ، قال لى : يا عليّ لا تكتب جوازاً لمن سبّ أبا بكر وعمر ، فإنّهما سيّدا كهول أهل الجنّة بعد النبيّين » .
از پيامبر ( ص ) شنيدم كه به من فرمود : اى على براى كسانى كه أبو بكر و عمر را سبّ كردهاند اجازه عبور از اين گردنه هولناك را ننويس چرا كه اين دو نفر بعد از پيامبر الهى آقا و سرور پيران بهشت مىباشند تاريخ بغداد : 10 / 357 .
خطيب بغدادى بعد از نقل حديث ، مىگويد : «هذا الحديث موضوع من عمل القصّاص ، وضعه عمر بن واصل او وضع عليه واللّه أعلم » .
اين حديث ساختگى است ، وسازنده آن عمر بن واصل و يا كسى است كه از زبان او ساخته است
تاريخ بغداد : 10 / 358 . .
3 - دو نظريّه متناقض در باره قاتلين على ( ع ) و عثمان
از حوادث مهمّ تاريخ اسلام خصوصاً آنچه كه مربوط به دوران خلافت خلفاى ثلاثة و مولا امير المؤمنين ( ع ) مىباشد داستان قتل عثمان و شهادت مولاى متقيان حضرت على ( ع ) است كه روش نقد و بررسى مورخان و نويسندگان اهل سنّت با عامل يا عاملان اين حوادث خواندنى و شنيدنى است .
ابتدا سخنان بزرگان اهل سنّت را در باره قاتلين عثمان بخوانيد و سپس آنچه كه در باره ابن ملجم مرادى لعنه اللّه قاتل عليّ بن أبي طالب ( ع ) سرودهاند ملاحظه نماييد :
ابن حزم آندلسى مىگويد : قاتلان عثمان ، انسانهايى فاسق ، ملعون و محارب با خدا و رسول بودند و آگانه دامن خود را به خون كسى آغشته كردند كه ريختن آن حرام بود
فسّاق ، ملعونون ، محاربون ، سافكون دماً حراماً عمداً .
الفِصَل : 4 / 161 . .
ابن تيميه مىگويد :
قوم خوارج ، مفسدون فى الأرض ، لم يقتله إلّا طائفة قليلة باغية ، ظالمة ، وأمّا الساعون فى قتله فكلّهم مخطئون ؛ بل ظالمون باغون معتدون
منهاج السنّة : 6 / 245 ، 296 ، 297 .
كسانى كه عثمان را كشتند ، گروهى از دين خارج شده و مفسد فىالأرض بودند ، آنان گروهى اندكى كه طغيانگر و ظالم بودند ، و كسانى كه آنان را در قتل عثمان نيز كمك كردند همه آنان خطاكار بلكه ستمگر و متجاوز بودند .
ابن كثير مىگويد : شكّى نيست كه قاتلان عثمان مفسد فى الأرض بوده و از انسانهاى نادان و خيانت پيشه و ستمگرانى كه بر امام خويش قيام كرده بودند ، مىباشند
هؤلاء الذين خرجوا على أمير المؤمنين عثمان رضى اللّه عنه من جملة المفسدين فى الأرض . . . البغاة الخارجين على الإمام . . . الجهلة ، المتعنتون ، خونة ، ظلمة ، مفترون .
البداية والنهاية : 7 / 208 ، حوادث سنة 35 هـ .
بنابراين و با توجه به نقل سخنان سه نفر از مشهورترين تحليلگران حوادث و مسائل تاريخى ، نتيجه اين مىشود كه شورشيان عليه عثمان و قاتلين او انسانهايى از دين خارج شده و ظالم و ستمگر و خون ريز معرّفى مىشوند ، و امّا متقابلاً بخوانيد و ببينيد كلمات و سخنانى از همين افراد در باره قاتل مجسّمه ايمان و خداپرستى ، مظهر عدل و انصاف ، استوره انساندوستى حضرت مولى الموحّدين عليّ بن أبي طالب ( ع ) .
ابن حزم آندلسى در باره عبد الرحمان بن ملجم مرادى قاتل عليّ بن أبى طالب ( ع ) مىگويد :
لا خلاف بين أحد من الأمّة فى أنّ عبد الرحمان بن ملجم ، لم يقتل عليّاً2 إلّا متأوّلاً مجتهداً مقدّراً أنّه على صواب ، وفى ذلك يقول : . . . . » .
اختلافى بين امت اسلام نيست كه عبد الرحمان بن ملجم ، على را از روى اجتهاد و تفسير كشت و معتقد بود كه عملش صحيح و مورد رضايت خداوند است ، و سپس شعر عمران حطّان را آورده كه خطاب به ابن ملجم مىگويد :
يا ضربة من تقيّ ما أراد بها * إلا ليبلغ من ذي العرش رضواناً
إنّى لأذكره حيناً فأحسبه * أوفى البريّة عند اللّه ميزاناً
المحلى لابن حزم : 10 / 484 ، مختصر المزنى : 256 ، المجموع للنورى : 19 / 197 ، الجوهر النقى : 8 / 58 ، مغنى المحتاج : 4 / 124 .
آفرين بر ضربتى كه از دست مرد پرهيزكارى فرود آمد ومقصد آن ، رسيدن به خشنودى خداوند صاحب عرش بود .
من هر گاه از او ياد مى كنم پندارم كه ميزان عمل او در نزد خدا از همه آفريدگان سنگين تر است .
ابن تيميه مىگويد :
والذى قتل عليّاً كان يصلّى ويصوم ، ويقرأ القرآن ، وقتله معتقداً أنّ اللّه ورسوله يحبّ قتل علىّ ، وفعل ذلك محبّة للّه ورسوله فى زعمه ، وإن كان فى ذلك ضالاً مبتدعاً »
منهاج السنّة : 1 / 153 .
قاتل على اهل نماز و روزه بود و قرآن مىخواند ، على را كشت در حالى كه مىدانست خدا و رسول ، كشتن على را دوست دارند ، و اين كار را نكرد مگر به جهت حبّ و دوستى خدا و رسول ، اگر چه آدمى گمراه و بدعتگذار بود .
و در جاى ديگرى از كتابش مىگويد :
قتله واحد منهم وهو عبد الرحمان بن ملجم المرادى مع كونه من أعبد الناس وأهل العلم »
منهاج السنّة : 5 / 47 . .
على را يكى از خوارج به نام عبد الرحمن كه از عابدترين انسانها بود به قتل رساند و او مردى دانشمند بود .
اين است نمونهاى از تعريفها و تمجيدها نسبت به قاتل اوّلين وصىّ و جانشين پيامبر اكرم ( ص ) عليّ بن أبي طالب ( ع ) ، و ما در اين مختصر در صدد بحث و مناقشه طولانى نيستيم ، فقط نظر شما خواننده محترم را به يك حديث آن هم به نقل از كتب حديثى اهل سنّت كه آن را حديث صحيح نيز مىدانند جلب مىكنيم :
احمد حنبل در مسندش از عبد اللّه بن نُمَير از عمّار ياسر نقل مىكند كه در غزوه ذات العشيره در كنار على بودم ، پيامبر اكرم ( ص ) به ما فرمود :
ألا أحدّثكما بأشقى الناس رجلين؟ قلنا : بلى يا رسول اللّه! قال : أحيمر ثمود الذى عقر الناقة ، والذى يضربك يا عليّ! على هذه ، يعني قرنه ، . . . »
مسند أحمد : 4 / 263 ، طبع دار الصادر - بيروت . .
آيا دوست داريد كه دو تن از شقىترين انسانها را به شما معرفىنمايم؟ عرض كرديم : آرى ، فرمود : اوّلى ، كسى است كه ناقه صالح پيامبر را پى نمود ، و - خطاب به على بن ابى طالب فرمود : - دومى ، كسى است كه با شمشير ، فرقت را مىشكافد ، و اين محاسن را با خون سرت رنگين مىسازد .
4 - لعن و سبّ أمير المؤمنين عليه السلام
يكى از ظلمهاى بزرگى كه در حق مولا أمير مؤمنان حضرت على ( ع ) روا داشتهاند ، دشنامها وبدگوئيهاى فراوان در باره آن حضرت است . و بنيانگذار اين روش زشت و ضدّ دينى و اخلاقى كسى نيست جز معاوية بن أبى سفيان كه مفتخر به خال المؤمنين است كه عدهاى جاهل و يا معاند ، از اعمال و كردار او با عظمت ياد مىكنند .
او كسى است كه در پايان نمازهايش چه جمعه و غير جمعه و بر بالاى منبر هنگام سخنرانى از على ( ع ) به زشتى ياد مىكند و حتّى فرمانى هم براى ديگر سخنرانان در دور افتادهترين شهرها صادر مىكند تا به شايستهترين بنده خدا فحش و ناسزا بگويند .
حَمَوى از دانشمندان اهل سنّت مىگويد : عليّ بن أبي طالب در منابر شرق و غرب كشور اسلامى سبّ و لعن مىشد حتّى در دو شهر مقدّس ، يكى محلّ ولادت او ، و ديگرى محلّ هجرت و همراهى او با پيامبر يعنى شهر مدينه ، در منبرها بر او نفرين و به بدى ياد مىكردند
معجم البلدان : 3 / 191 ، و5 / 38 .
زمخشرى و سيوطى دو تن از بزرگان و دانشمندان سنّى مذهب مىگويند :
در دوران بنو اميّه بر بالاى بيش از هزار منبر على را لعنت مىكردند ، و پايه گذار اين سنّت ، شخص معاويه بود
بيع الأبرار زمخشرى : 2 / 186 ، النصاع الكافية لمحمد بن عقيل : 79 ، عن السيوطى ، النص والاجتهاد : 496 . .
چرا اين همه نا سزا؟!
و اكنون اين سؤال كه ريشه در اعماق دردهاى روحى و روانى هر مسلمان با غيرت دارد مطرح مىشود كه :
مگر عليّ بن أبي طالب ( ع ) از أصحاب و ياران رسول خد ( ص ) نبود؟
مگر آن حضرت از خلفا و جانشينان پيامبر خدا شمرده نمىشد؟
مگر داماد پيامبر گرامى ( ص ) و همسر پاره تن آن حضرت نبود؟
مگر او - نستجير باللّه - مسلمان نبود؟ مگر نه اين است كه رسول گرامى فرمود : هر گونه ناسزا گفتن به مسلمان موجب فسق است : «سباب المسلم فسوق »
صحيح بخارى : 171 ح 48 ، كتاب الايمان - باب خوف المؤمن من أن يحبط عمله . صحيح مسلم : 1 / 58 ، باب قول النبى ( ص ) : «سباب المسلم فسوق » . .
پس چرا سبّ و لعن على ( ع ) جنبه شرعى و قانونى به خود مىگيرد؟
معاويه چگونه حكومتى تشكيل داده كه پايههاى آن بايد با سبّ على ( ع ) استوار مىگردد كه بنا به نقل ابن عساكر ، مروان به امام زين العابدين ( ع ) گفت : هنگام محاصره عثمان ، كسى همانند على ( ع ) از وى دفاع ننمود . حضرت فرمود : پس چرا اين همه او را در بالاى منابر ناسزا مىگوييد؟
مروان پاسخ داد : اساس حكومت ما ، استوار نمىگردد مگر با اين ناسزاها .
«ما كان فى القوم أحد أدفع عن صاحبنا من صاحبكم يعنى عليا عن عثمان قال قلت فما لكم تسبونه على المنبر قال لا يستقيم الأمر إلا بذلك
تاريخ مدينة دمشق لابن عساكر : 42 / 438 ، الصواعق المحرقة ص 33 ، النصائح الكافية ص 114 عن الدار قطنى ، شرح نهج البلاغة : 13 / 220 .
چه اتفاقى در تاريخ اسلام مىافتد كه وقتى عمر بن عبد العزيز تصميم مىگيرد از لعن على ( ع ) جلوگيرى كند ، مردم از گوشه و كنار مسجد فرياد بر مىآورند «تركت السنّة ، تركت السنّة » هان ، سنت پيامبرا را ترك كردى!!
قال ابن عقيل : إنّ عمر بن عبد العزيز لما ترك تلك البدعة المنكرة ، وهى التطاول على مقام أمير المؤمنين على عليه السلام فى خطبة الجمعة أرتج المسجد بصياح من فيه بعمر بن عبد العزيز تركت السنة تركت السنة .
العتب الجميل ص 74 - 75 ، النصايح الكافية : 116 تهنئة الصديق المحبوب لحسن بن على السقاف : 59 ، ط . دار الإمام النووى - عمان - الأردن ، شرح نهج البلاغه لابن أبى الحديد : 13 / 222 .
شكنجه خود دارى كنندگان از ناسزا به حضرت
از آنجايى كه دانستن حق مردم است ، چه بهتر خوانندگان گرامى بدانند كه وقتى عطيه فرزند سعد وى از راويان صحيح بخارى و صحيح ترمذى و سنن ابوداود مىباشد . از ناسزا گفتن به على ( ع ) خود دارى كرد ، حجاج بن يوسف دستور داد وى را 400 ضربه شلاق زده و سر و ريش او را تراشيدند
فكتب الحجاج إلى محمد بن القاسم الثقفى أن أدع عطيّة فإن لعن على بن أبى طالب وإلّا فاضربه أربعمائة سوط واحلق رأسه ولحيته ، فدعاه فأقرأه كتاب الحجاج فأبى عطيّة أن يفعل فضربه أربعمائة سوط وحلق رأسه ولحيته - إلى أن قال : - توفى سنة إحدى عشرة وماأة وكان ثقة إن شاء اللّه .
الطبقات : 6 / 304 ، ترجمة عطيّة بن سعد بن جنادة العوفى ، باب الطبقة الثانية ممن روى عن عبد اللّه بن عمر . تهذيب التهذيب 7 / 226 ( 7 / 201 ) ط .
همچنين ابو يحيى اعرج كه از روات صحاح سته مىباشد بخاطر امتناع از سبّ على ( ع ) به دستور حجاج ، پاشنه پاى او را قطع كردند و پس از آن به معرقب ( پاشنه بريده ) شهرت يافت
قال ابن حجر : إنّما قيل له المعرقب لأنّ الحجاج أوبشر بن مروان عرض عليه سبّ على ( ( ع ) ) فأبى ، فقطع عرقوبه ، قال ابن المدينى : قلت لسفيان : فى أى شئ عرقب ؟ قال : فى التشيّع .
تهذيب التهذيب : 10 / 134 ترجمة أبو يحيى الأعرج المعرقب .
انتقام از على چرا؟
كسى نيست سؤال كند كه مگر على ( ع ) چه گناهى مرتكب شده بود كه مستحق اين چنين روشهاى خشن غير انسانى و ضدّ اسلامى در حق او روا مىداريد؟
مگر در ركاب پيامبر اكرم ( ص ) جنگيدن گناه است؟
مگر براى اعتلاى كلمه اسلام تلاش كردن جرم است؟
مگر در جهت نابودى دشمنان اسلام وقرآن مبارزه كردن معصيت است؟
آيا نه اين است كه اينان كينهاى را كه از شخص رسول اكر ( ص ) داشتند بر على ( ع ) وارد ساختند كه كه على ( ع ) مىفرمايد :
كلّ حقد حقدته قريش على رسول اللّه ( ص ) أظهرته فيّ ، وستظهره في ولدى من بعدى ، مالى ولقريش ؟! إنّما وترتهم بأمر اللّه ورسوله ، أ فهذا جزاء من أطاع اللّه ورسوله إن كانوا مسلمين »
شرح نهج البلاغة : 20 / 328 .
تمام كينه هايى كه قريش از پيامبر گرامى ( ص ) داشتند بر من روا داشتند و پس از من نيز ، در حق فرزندان من روا خواهند داشت ، آخر مرا با قريش چه كار؟!
اگر من با آنان جنگيدم ، به دستور خدا و رسول او بود ، آيا همين است پاداش كسى كه از خدا و رسولش اطاعت كند؟!!
فاطمه زهرا ( س ) در خطبه آتشين خود فرمود :
«وما الذى نقموا من أبى حسن ! نقموا واللّه نكير سيفه!! »
بلاغات النساء لابن طيفور : 20 ، السقيفة وفدك للجوهرى : 120 ، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد : 16 / 233 ، معانى الأخبار للصدوق : 355 ، الأمالى للشيخ الطوسى : 375 ، .
اين چه انتقامى است از على مىگيرند؟! به خدا سوگند اين انتقام شمشير او است كه بر ضد مشركان و كفار به كار بست!!!
گيريم على در حق دودمان بنواميه كوتاهى كرده بود و آنان را كه 20 سال كمر همت به نابودى اسلام و قتل پيامبر بسته بودند ، به سزاى اعمال خود نرسانده بود و همگى آنان را كه قرآن شجرة ملعونه ناميده به درك نفرستاده بود ، پس همنامان على چه جرمى مرتكب شده بودند كه مستحق وحشيانهترين برخورد اين دودمان شده بودند .
كشتن مولود همنام على چرا؟
آرى! يكى از بالاترين ننگى كه بر پيشانى بنواميه تا ابد نقش بسته همين است كه رجال شناسان در شرح حال «على بن رَباح » مىنويسند:
«كانت بنو أميّة إذا سمعوا بمولود إسمه على ، قتلوه فبلغ ذلك رباحاً فغيّر إسم بنيه »
سير أعلام النبلاء : 5 / 102 ، 7 / 413 ، تهذيب الكمال : 20 / 429 ، تهذيب التهذيب : 7 / 281 ، ترجمة على بن رباح .
بنو امية وقتى مىشنيدند خانوادهاى اسم نوزاد خود را به نام على نهاده وى را بدون هيچ جرم و گناهى به قتل مىرساندند!!! وقتى اين خبر به گوش «رَباح » رسيد نام فرزندش را تغيير داد .
نسل كشى شيعه به چه جرمى؟
آرى يكى ديگر از لكههاى ننگ تاريخ بنو اميه اين است كه بنا به نقل ابن ابى الحديد سنى معتزلى ، به دستور معاويه ، دوستان و شيعيان على را از زير هر سنگ و كلوخى بيرون كشيدند و دست و پاهاى آنان را بريده و با آهن گداخته به چشمان آنان سرمه كشيدند و بر بالاى شاخهها خرما به دار آويختند :
«فقتلهم تحت كلّ حجر ومدر ، وأخافهم ، وقطع الأيدى والأرجل ، وسمل العيون ، وصلبهم على جذوع النخل وطرفهم وشرّدهم عن العراق ، فلم يبق بها معروف منهم »
شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد : 11 / 44 ، النصايح الكافية : 72 .
و بنا به نقل همو از امام باقر ( ع ) كه فرمود :
«فقتلت شيعتنا بكلّ بلدة ، وقطعت الأيدى والأرجل على الظنّة ، وكان من يذكر بحبّنا والانقطاع إلينا ، سجن ، أو نهب ماله ، أو هدمت داره » .
شيعيان ما را در هر دهى و دهكدهاى يافتند به قتل رساندند و دست و پاى آنان را مثله كردند و هر كس كه به ما اظهار محبت مىكرد ، زندانى كردند ، اموال او را مصادره نمودند و خانه او را ويران ساختند .
و كار را به جايى رساندند كه اگر به يك نفر زنديق و ملحد و يا كافر مىگفتند بهتر از اين بود كه او را شيعه بنامند .
«حتى إنّ الرجل ليقال له : زنديق ، أو كافر ، أحبّ إليه من أن يقال شيعة على »
شرح نهج البلاغة : 11 / 43 .
على مظلوم تاريخ
اگر در اين قسمت سخن به درازا كشيد ، از خوانندگان گرامى پوزش مىطلبم چون رشته كلام بدينجا كه رسيد نتوانستم عنان قلم را كنترل كنم و بدون اختيار قطرهاى از مظلوميت بى پايان همه مظلوم تاريخ را بيان كردم و ذرهاى از شعله هاى آتش سوزان درونى خود را اظهار كردم .
آخر چگونه مىشود كه اين ناله جانسوز على را كه در طول تاريخ طنين افكنده ، شنيد و فرياد بر نياورد :
«ما زلت مظلوماً منذ قبض اللّه نبيه صلى اللّه عليه واله والى يوم الناس هذا »
الشافى فى الإمامة ج 3 ص 110 ، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ج 20 ص 283 ، ورجوع شود به : الامامة والسياسة ، تحقيق الشيرى ج 1 ص 68 ، تحقيق الزينى ج 1ص 49 ، بحار الأنوار ج 29 ص628 .
. پس از رحلت رسول اكرم ( ص ) ، مظلوميت همواره با من قرين بوده و لحظهاى از من جدا نگشته است .
آخر مگر على ( ع ) نيست كه به هنگام خطبه خواندن ، صداى مظلومى را مىشنود كه ناله «وا مظلمتاه » سر مىدهد ، حضرت او را به نزد خود مىخواند و مىفرمايد : اگر به تو يك مورد ظلم روا شده ، در حق من به تعداد تمام ذرّات عالم ستم روا گرديده . بيا باهم فرياد «وا مظلوماه » سر دهيم و نفرين خود را ، نثار ستم پيشگان خود نماييم .
«بينا على - عليه السلام - يخطب إذ قام أعرابى ، فصاح وامظلمتاه ! فاستدناه على - عليه السلام - ، فلمّا دنا ، قال له : إنّما لك مظلمة واحدة ، وأنا قد ظلمت عدد المدر والوبر ، قال : وفى رواية عباد بن يعقوب ، أنّه دعاه ، فقال له : ويحك ! وأنا واللّه مظلوم أيضا ، هات فلندع على من ظلمنا »
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 106 . الغارات ج 2 ص 768 ، كتاب الأربعين محمد طاهر القمى الشيرازى ص 191 .
آخر مگر مىشود اين ناله جگر سوز على ( ع ) را از خاطرهها برد كه فرمود : در برابر آن همه ظلمها و بيدادها ، صبر پيشه كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و مىنگريستم كه چگونه حق و ميراث مرا به غارت مىبرند :
صبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى أرى تراثى نهباً
نهج البلاغه ، خطبه 3 .
5 - روايات و احاديث شيعه و نهى از سبّ و لعن
در اين بخش از نوشتار بعد از پرداختن به موضوع تهمتى كه اهل سنّت در سبّ و لعن همه أصحاب پيامبر به شيعه نسبت دادهاند ، بدون هيچ توضيح و تفسيرى به بحث از روايات و سخنان ائمّه اهل بيت ( ع ) مىپردازيم و به نمونههاى مختلف و متنوع اشاره مىكنيم .
الف - در بين احاديث و روايات ثبت شده از زبان أئمّه معصومين ( ع ) بخشى از آن به نهى و دورى از سبّ و لعن و يا فحش و نفرين به افراد مسلمان است ، مانند اين حديث كه علّامه بزرگوار شيخ طوسى در كتاب ارزشمندش أمالى از پيامبر خدا نقل كرده است كه آن حضرت در توصيههايى كه به ابوذر داشتند ، فرمود :
«يا أباذر! سباب المسلم فسوق ، وقتاله كفر »
أمالى طوسى : 537 ، وسائل الشيعة : 12 / 281 .
اى ابوذر! دشنام دادن و لعن مسلمان باعث فسق و جنگ با او سبب كفر مىشود .
ب - در بعضى ديگر از احاديث اهل بيت ( ع ) سبّ مؤمن حرام شمرده شده است ، همانگونه كه شيخ انصارى ( ره ) با استناد به آن فتواى به حرمت داده است و مىگويد :
«سبّ المؤمن حرام فى الجملة بالأدلّة الأربعة ، لأنّه ظلم وإيذاء وإذلال »
فحش دادن و ناسزا گفتن به مؤمن حرام است فى الجمله ، چون ظلم و اذيّت و آزار و كوچك و حقير ساختن او است ،
ابو بصير از امام باقر ( ع ) و آن حضرت از جدّش رسول خدا ( ص ) نقل مىكند كه فرمود :
«سباب المؤمن فسوق وقتاله كفر ، وأكل لحمه معصية ، وحرمة ماله كحرمة دمه »
سبّ مؤمن فسق و جنگ با او كفر است ، خوردن گوشت او گناه ، و مالش مانند خون او حرام است
كافى : 2 / 36 ح 2 ، ومن لا يحضره الفقيه : 3 / 569 ، و4 / 377 .
ج - و در رواياتى ديگر از فحش دادن مذمت شده است مانند اين حديث از حضرت باقر ( ع ) كه فرمود :
إنّ اللّه يبغض الفاحش المتفحّش .
كافى : 2 / 324 .
خداوند دشمن انسانهاى بدزبان و فحّاش است .
د - رواياتى كه در آن ائمّه معصومين ( ع ) شيعيان و پيروانشان را منزّه از بدزبانى و فحش مىدانند ، مانند اين حديث از امام سجّاد و باقر ( ع ) و به نقل از مولا على بن ابى طالب ( ع ) كه آن حضرت در وصيتى فرموده است :
«ولا تتكلّموا بالفحش فإنّه لا يليق بنا ولا بشيعتنا ، وإنّ الفاحش لإ؛ يكون صديقاً »
مستدرك الوسائل : 12 / 82 ح 13575 ، دعائم الاسلام : 2 / 352 .