نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: حکایت /من و عمل حرام؟

  1. #1
    مدیر ارشد انجمنهای نور آسمان محبّ الزهراء آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ماه
    نوشته ها
    16,980
    تشکر
    0
    تشکر شده 2 بار در 2 ارسال

    پیش فرض حکایت /من و عمل حرام؟

    حکایت /من و عمل حرام؟


    پایگاه استاد شیخ حسین انصاریان:

    نوشته ‏اند: در بنى‏ اسرائيل زنى زناكار بود، كه هركس با ديدن جمال او، به گناه آلوده مى‏ شد! درب خانه‏اش به روى همه باز بود، در اطاقى نزديك در، مشرف به بيرون نشسته بود و از اين طريق مردان و جوانان را به دام مى‏ كشيد، هركس به نزد او مى‏ آمد، بايد ده دينار براى انجام حاجتش به او مى ‏داد!

    عابدى از آنجا مى‏ گذشت، ناگهان چشمش به جمال خيره كننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‏ اى نزدش بود فروخت، پولش را براى زن آورد و در كنار او نشست، وقتى چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد كه اى واى بر من كه مولايم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با اين عمل تمام خوبى‏ هايم از بين خواهد رفت!!

    رنگ از صورت عابد پريد، زن پرسيد اين چه وضعى است. گفت: از خداوند مى ‏ترسم، زن گفت: واى بر تو! بسيارى از مردم آرزو دارند به اينجايى كه تو آمدى بيايند.

    گفت: اى زن! من از خدا مى‏ ترسم، مال را به تو حلال كردم مرا رها كن بروم، از نزد زن خارج شد در حالى كه بر خويش تأسف و حسرت مى‏ خورد و سخت مى‏ گريست!

    زن را در دل ترسى شديد عارض شد و گفت: اين مرد اولين گناهى بود كه مى‏ خواست‏ مرتكب شود، اين گونه به وحشت افتاد؛ من سال‏هاست غرق در گناهم، همان خدايى كه از عذابش او ترسيد، خداى من هم هست، بايد ترس من خيلى شديدتر از او باشد؛ در همان حال توبه كرد و در را بست و جامه كهنه اى پوشيد و روى به عبادت آورد و پيش خود گفت: خدا اگر اين مرد را پيدا كنم، به او پيشنهاد ازدواج مى‏ دهم، شايد با من ازدواج كند! و من از اين طريق با معالم دين و معارف حق آشنا شوم و براى عبادتم كمك باشد.

    بار و بنه خويش را برداشت و به قريه عابد رسيد، از حال او پرسيد، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهى گفت، عابد فريادى زد و از دنيا رفت، زن شديداً ناراحت شد. پرسيد از نزديكان او كسى هست كه نياز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادرى دارد كه مرد خداست ولى از شدت تنگدستى قادر به ازدواج نيست، زن حاضر شد با او ازدواج كند و خداوند بزرگ به آن مرد شايسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا كرد كه همه از تبليغ كنندگان دين خدا شدند!!

    به کمال عجز گفتم : که به لب رسيد جانم
    به غرور و ناز گفتي : تو مگر هنوز هستي؟!






    بعداز اين لطفي ندارد حکـمراني بر دلم
    شهر ويـران گشته فرماندار مي خواهد چه کار . . .

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    محل سکونت
    Advertising world
    نوشته ها
    Many

     

    حرز امام جواد

     

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حکایت شاه کلید
    توسط محبّ الزهراء در انجمن نماز و روزه
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 14-05-2013, 15:16
  2. حکایت روضه رضوان در غربتکده فاطمیه
    توسط خادم الزینب در انجمن فاطمة الزهراء (س)
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 04-04-2013, 12:48
  3. حکایت ما مثل سبزه عیده !
    توسط خادم الزینب در انجمن داستان ها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 23-03-2013, 22:55
  4. معاون رئیس‌جمهوربه‌امورمنزل بپردازد
    توسط golenarges در انجمن اخبار سیاست داخلی ایران
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 22-12-2011, 00:14
  5. احكام خمس‏
    توسط vorojax در انجمن احكام
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 28-07-2011, 09:47

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
کانال سپاه